جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

ضرورت گفتگو در دنیای امروز


ضرورت گفتگو در دنیای امروز
پس از درگذشت پرفسور ساموئل‌ هانتینگتون، طراح نظریه برخورد تمدن‌ها، نشستی برای بررسی اندیشه‌های پرفسور هانتینگتون به میزبانی گروه پژوهشی مؤسسه بین‌المللی گفت‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها برگزار شد.
یکی از سخنرانان این نشست، محمدصادقی، پژوهشگر، بود. آنچه در پی می‌آید چکیده‌ای از سخنان وی است که به صورت یک مقاله تنظیم شده و در اختیار ما قرار گرفته.
□□□
ساموئل‌هانتینگتون (‏Samuel Huntington‏)‏‎ ‎‏ در سال ۱۹۲۷، و در شهر نیویورک به دنیا آمد، در همین شهر تحصیلات ابتدایی خود را گذراند و پس از گذراندن دوره‌های لیسانس و فوق لیسانس در دانشگاه‌های ییل و شیکاگو، دکترای علوم سیاسی خود را از دانشگاه‌هاروارد دریافت کرد و سپس در دانشگاه‌هاروارد مشغول به تدریس شد، همچنین از سال ۱۹۸۹ ریاست مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه‌هاروارد را بر عهده گرفت. ‏
پرفسور‌هانتینگتون با موسسه مطالعاتی بروکینگز، شورای تحقیقات علوم اجتماعی آمریکا، موسسه مطالعات امور جنگ و صلح در دانشگاه کلمبیا، دفتر برنامه‌ریزی شورای امنیت ملی آمریکا (همراه با زبیگنیو برژینسکی و در دولت جیمی کارتر) و... نیز همکاری‌هایی داشته است. همچنین وی از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۷ ریاست انجمن مطالعات علوم سیاسی آمریکا را بر عهده داشته و بنیانگـذار مجلـه فارین پالیـسی (‏Foreign Policy)
‏ می‌باشد. پژوهش‌ها و کتاب‌های‌هانتینگتون بیشتر درباره مسائل آمریکا، دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی جهان و روابط بین‌الملل است. در سال ۱۹۵۷ و در کتاب «سرباز و دولت» بر ضرورت تشکیل ارتش حرفه ای و منظم برای دفاع ملی مناسب تاکید می‌کند، در اثر دیگر خودش در سال ۱۹۶۱ که «دفاع مشترک: برنامه‌های استراتژیک در سیاست ملی» نام دارد؛ به بررسی و تبیین چگونگی روند شکل گیری سیاست‌های نظامی و رفتار سیاسی می‌پردازد. همچنین در دوران همکاری‌اش با دانشگاه کلمبیا و با همکاری برژینسکی کتاب «قدرت سیاسی: آمریکا و شوروی» را منتشر می‌نماید و چند سال بعد، در زمینه مطالعه تطبیقی سیاست‌های کشورها پس از جنگ دوم جهانی، اثر مهم و اثرگذار خود «نظم سیاسی در جوامع در حال تغییر» را پدید می‌آورد که بسیار مورد توجه مراکز پژوهشی و دانشگاهی قرار می‌گیرد و... اما برجسته‌ترین نوشتار وی در میان نوشته‌ها و کتاب‌هایش، مقاله «برخورد تمدن‌ها» است که پس از انتشار، واکنش اهالی فرهنگ،‌اندیشه و سیاست را در سراسر گیتی برانگیخت.‏
نظریه برخورد تمدن‌ها (‏Clash of Civilization‏)۱ را پرفسور ساموئل‌هانتینگتون، در سال ۱۹۹۳ و در فصلنامه فارین افیرز (‏Foreign Affairs‏) که از سوی شورای روابط خارجی آمریکا منتشر می‌شود، مطرح کرد و آن را چارچوب مفهومی یا پارادایم تحلیل رویدادها و دگرگونی‌های پس از جنگ سرد، خواند. شورای روابط خارجی آمریکا مانند مجمعی است که آرا و‌اندیشه‌های مختلف نظریه پردازان و دانشمندان علوم سیاسی در آن بیان می‌شود و پس از بررسی به شکل رهنمود برای درنظرگرفتن راهبردی مناسب به کارگزاران دولتی ارائه می‌شود و به این خاطر از اهمیت فراوانی برخوردار است. ‏‎ ‎
هانتینگتون پس از طرح این موضوع که هویت تمدنی به طور روزافزون اهمیت خواهد یافت، تمدن‌های زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم کرده (تمدن‌های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدوکس، آمریکای لاتین و همچنین تمدن آفریقایی) و خطوط گسل میان این تمدن‌ها را منشاء درگیری‌ها و تقابل‌های آینده می‌داند. وی با طرح موضوع غرب در برابر سایرین به عبارتی می‌گوید که مرزبندی‌ها و صف‌آرایی‌های تازه بر اساس تمدن‌ها شکل می‌گیرد و بویژه می‌گوید که کانون رویارویی‌های آینده بین تمدن غرب و جوامع کنفوسیوسی و جهان اسلام خواهد بود.
به باور‌هانتینگتون برخورد تمدن‌ها در سیاست جهانی مسلط خواهد شد، وی دلایل خود را نیز این گونه مطرح می‌کند:
۱) وجوه اختلاف میان تمدن‌ها نه تنها واقعی بلکه اساسی است. تمدن‌ها با تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهمتر، مذهب، از یکدیگر متمایز می‌شوند... این تفاوت‌ها در طول قرن‌ها پدید آمده و به زودی از میان نخواهد رفت. این اختلاف‌ها به مراتب از اختلاف ‌ایدئولوژی‌های سیاسی و نظام‌های سیاسی اساسی‌تر است.
‏۲) جهان در حال کوچک‌تر شدن، و کنش و واکنش بین ملت‌های وابسته به تمدن‌های مختلف در حال افزایش است. این افزایش فعل و انفعالات، هوشیاری تمدن و آگاهی به وجوه اختلاف بین تمدن‌ها و همچنین وجوه اشتراک در درون هر تمدن را شدت می‌بخشد.‏
‏۳) روندهای نوسازی اقتصادی و تحول اجتماعی، در سراسر جهان انسان‌ها را از هویت دیرینه و بومی شان جدا می‌سازد. این روندها، همچنین دولت ـ ملت‌ها را به مثابه یک منشاء هویت تضعیف می‌کند.
۴) نقش دوگانه غرب، رشد آگاهی تمدنی را تقویت می‌کند. از یک سو غرب در اوج قدرت است، و در عین حال و شاید به همین دلیل، پدیده بازگشت به اصل خویش، در بین تمدن‌های غیر غربی نضج می‌گیرد.‏
‏۵) کمتر می‌توان بر ویژگی‌ها و تفاوت‌های فرهنگی سرپوش گذاشت. از این‌رو، آنها دشوارتر از مسائل اقتصادی و سیاسی حل و فصل می‌شوند یا مورد مصالحه قرار می‌گیرند.‏
‏۶) منطقه گرایی اقتصادی در حال رشد است.
۷) خطوط گسل میان تمدن‌ها، به عنوان نقاط بروز بحران و خونریزی، جانشین مرزهای سیاسی و‌ایدئولوژیک دوران جنگ سرد می‌شود. ‏
‏...همان طور که اشاره کردم، نظریه برخورد تمدن‌ها واکنش‌های فراوانی را در پی داشت. فرانسیس فوکویاما با نگاه به روند نوگرایی در جوامع که همواره مورد نظر‌هانتینگتون بوده، این گونه می‌اندیشد که موفق‌ترین جوامع آنهایی هستند که روش‌های جدید و کهن را با هم درآمیخته‌اند و بدون غلبه یکی بر دیگری، بین شیوه‌های جدید و سنتی همزیستی ایجاد کرده‌اند و ژاپن را در این زمینه نمونه‌ای موفق ارزیابی می‌کند و می‌افزاید: «تصور می‌کنم که ساموئل‌ هانتینگتون با طرح نظریه برخورد تمدن‌ها به یک شناخت واقعی رسیده است، زیرا وی اهمیت بسیار شدید فرهنگ را به عنوان عامل تعیین کننده در روابط اجتماعی بین‌المللی سال‌های آتی برجسته کرده است. به عبارت دیگر، نظر‌هانتینگتون مبنی بر اینکه در سیاست‌های بین‌الملل سال‌های آتی عامل فرهنگ بسیار مهمتر از دوران جنگ سرد خواهد بود، نظر صائبی است. اما معلوم نیست که تفاوت‌های فرهنگی لزوماً به برخورد تمدن‌ها منجر شود و جایگزین واحد دولت ـ ملت گردد. رقابت‌های فرهنگی خود را احتمالاً به جای صحنه سیاسی در صحنه اقتصادی نشان خواهندداد و ممکن است به نوآوری فرهنگی و سازگاری با هم منتهی شود.»۲ جین کرک پاتریک، استاد دانشگاه جرج تاون و نماینده پیشین آمریکا در سازمان ملل متحد، هم در مقاله‌ای نقش تمدن‌ها در دنیای کنونی را مهم دانسته و می‌گوید که تجدد و نوگرایی با از بین بردن قدرت فرهنگ‌ها و هویت‌های بومی و ملی، اهمیت واحدهای گسترده‌تر هویتی مانند تمدن را افزایش می‌دهد و هرچند انتقادهایی نسبت به دیدگاه‌هانتینگتون دارد، در پایان مقاله‌اش می‌آورد: «هانتینگتون کاملا صحیح می‌گوید که ارتباطات جهانی و افزایش شدید میزان مهاجرت موجب می‌شود که با در تماس قرار دادن ارزش‌ها و شیوه‌های کاملا متضاد زندگی، درگیری بین گروه‌های مختلف تشدید یابد.»۳ همین جا باید به نقد ریچارد روبینشتاین و جارل کروکر، در مقاله‌ای به نام (چالش با‌هانتینگتون) اشاره کنم: «هانتینگتون از یک طرف می‌گوید که: تفاوت‌ها، لزوماً به معنای درگیری نیست. اما از طرف دیگر ابراز می‌دارد که تمدن‌ها به دلیل در برداشتن ارزش‌های اخلاقی و سیاسی ناسازگار، با یکدیگر برخورد خواهند کرد. برای مثال آرمان‌هایی غربی چون فردگرایی و دموکراسی با عقاید بسیاری از تمدن‌های غیر غربی در تضاد است. حتی در این صورت ممکن است سؤال شود که چرا نباید زندگی کرد و اجازه داد دیگران زندگی کنند؟ چرا ارزش‌های ناسازگار باید برخوردهای نظامی و سیاسی به بار آورند؟‌هانتینگتون به طور مستقیم به این سوال‌ها پاسخ نمی‌دهد.»۴ جالب اینکه با وجود تمایل مجله فارین پالیسی،‌ هانتینگتون هیچ پاسخی به نقد این دو استاد دانشگاه نداده است!
منتقد دیگر، برایان بیدهام، باور دارد که‌هانتینگتون در اصل، چارچوب فکری هراس از دیگری بین اسلام و غرب را تدوین کرده و این نکته جای‌اندیشیدن فراوان دارد، وی می‌گوید: «البته نگرانی اروپایی‌ها درباره تهدید اسلام قانع کننده نیست. این درست است که این روزها برخی از مسلمانان رفتار حادی در پیش گرفته‌اند و در منطقه جنوبی مدیترانه نیز حرکت‌های نامطلوبی اتفاق می‌افتد و صحیح است که اسلام و غرب در گذشته دوران سختی را با هم گذرانده‌اند از جمله اینکه مسلمانان در دو نوبت به قلب اروپا رخنه کردند و با ضد حمله‌های سنگین اروپا که جنگ‌های صلیبی خوانده می‌شود، مواجه شدند و... اما نیازی نیست که کینه‌های گذشته و فضای نامساعد فعلی مبنای قیاسی باشد که در آن جنگ جدید اسلام و غرب نهایتا اجتناب ناپذیر شود.»۵ آنچه برایان بیدهام مورد انتقاد قرار می‌دهد موضوعی است که به سادگی نمی‌توان از آن گذشت و به باورمن اندیشیدن درباره آن می‌تواند از انبوه گرفتاری‌ها و تنش‌های موجود بکاهد.
هم ‌هانتینگتون و هم برنارد لوئیس، نقش روابط میان فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را در دنیای قدیم برجسته می‌کنند، در حالی که‌اندیشه‌های جدید و مناسبات جدید جهانی نسبت چندانی با‌اندیشه‌ها و مناسبات دنیای قدیم ندارند و تحلیل روابط، مناسبات و اوضاع کنونی جهان با تکیه بر آنچه در دوران قدیم جریان داشته است، پرسش‌برانگیز است، و تنها بر پیچیدگی موضوع می‌افزاید. ‏
توجه نداشتن ‌هانتینگتون به مشکلات درونی تمدن غرب و برخوردهای درون تمدنی نیز بارها مورد نقد قرار گرفته و افرادی چون؛ زبیگنیو برژینسکی، سید حسین نصر، کیشور محبوبانی و... به این موضوع اشاره داشته‌اند... چندی پیش با پرفسور یوخن هیپلر، استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در دانشگاه دویسبورگ، گفتگویی داشتم و یکی از موضوع‌هایی که در آن گفتگو مطرح شد، موضوع برخورد تمدن‌ها بود. پرسش من از وی چنین بود: «پروفسور ساموئل ‌هانتینگتون بیش از هر چیز نظریه خویش را بر اساس تجربه‌های تاریخی و با نگاه به دنیای معاصر پی ریزی کرده اما در نگاه به فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، نسبت به مسائل و اختلاف‌های درون تمدنی کمتر پرداخته و ساده انگارانه از این موضوع چشم پوشیده است. برای نمونه می‌توان به جنگ جهانی دوم اشاره کرد که در درون یک تمدن رخ داد و... به خاطر دارم آقای برژینسکی هم در مقاله‌ای نسبت به این غفلت هشدار داده بود‎.‎‏» پرفسور هیپلر نیز در پاسخ به این پرسش گفت: «از خیلی چیزهای دیگر هم غفلت کرده، ترمینولوژی که استفاده می‌کند، واژه‌هایی که استفاده می‌کند اصولاً واژه‌های نامربوطی است.
اغلب جنگ‌ها در بین کشورهای یک تمدن اتفاق افتاده، هم در خاورمیانه و هم در غرب و نه بین این دو تمدن. او آمریکا را در مقابل تمدن‌های دیگر تعریف می‌کند، در حالی که در خود آمریکا زبان‌های انگلیسی، اسپانیایی و... هست که زبان‌های درون تمدنی هستند، همچنین ادیان پروتستان و کاتولیک که دین‌های درون تمدنی هستند و توجه نمی‌کند ما یک آمریکای واحد نداریم که بتوانیم درباره‌اش حرف بزنیم. من به دانشجویانم اجازه نمی‌دهم این مطالب سبک را در تحقیقات خودشان استفاده کنند.
با انتقادی که شما می‌کنید خیلی موافق هستم، ولی می‌خواهم بگویم دین مسیحیت دین اروپایی نیست، دینی خاورمیانه‌ای است که بعدها از طریق روم به اروپا صادر شده و بنابراین همانقدر اروپایی است که خاورمیانه‌ای است. همین طور در مورد آفریقا، وقتی می‌گوییم فرهنگ آفریقایی، یک چیز واحد نیست.
من دوستان آفریقایی دارم که به این حرف‌ها می‌خندند چون به قدری متنوع است که نمی‌شود به عنوان یک فرهنگ از آن نام برد. ‎شما می‌پرسید حالا چرا این اشتباه را انجام داده، برای اینکه آدم نادانی نبوده و به هر ترتیب، دانشگاهی بوده ولی از طرفی سیاستمدار هم بوده است و کتاب وی بیش از آنکه دانشگاهی باشد سیاسی است.
وی افزود:اول مقاله‌اش منتشر شد، فکر می‌کنم حدود سال ۱۹۹۳ بود و بیشتر نظر به یک امر سیاسی داشت، توضیح خواهم داد. در میانه دهه ۹۰ غربی‌ها با یک مشکل‌ ایدئولوژیک مواجه شدند، چون همیشه در مقابل خودشان دشمنی داشتند (که کمونیسم بود) اما با فروپاشی کمونیسم آن دشمن را از دست دادند و با یک مشکل‌ایدئولوژیک برخورد کردند و این (نظریه‌ هانتینگتون) در واقع پاسخی به آن نیاز سیاسی به شمار می‌رفت.
زمانی خواستند به چین یا ژاپن بپردازند اما اینها هیچ کدام جواب نداد و وقتی صدام این کارها را در خاورمیانه شروع کرد این به نظر مردم هم باورکردنی‌تر به نظر می‌آمد و در مورد خاورمیانه این روند شکل گرفت. یک نظامی آلمانی هنگام ناهار به من می‌گفت جنگ سرد تمام شده و اینک، اسلام تهدید اصلی و کمونیسم جدید است. و البته‌ هانتینگتون به نظر من کار خودش را درست انجام داد، برای اینکه او می‌خواست ‌ایده‌ای را مطرح کند که به این نیاز پاسخ بدهد و برای طرح این ‌ایده لازم نبود که آن‌ ایده منطقی باشد، فقط لازم بود بتواند مردم را متقاعد کند که این خاصیت را داشت و ما فقط می‌توانیم حدس بزنیم، مطمئن نیستیم‎.‎‏»
همچنین با توجه به آشنایی و شناخت یوخن‌هیپلر نسبت به اوضاع خاورمیانه و کشورهای اسلامی، یک ابهام در نظریه برخورد تمدن‌ها را با وی در میان گذاشتم.
زیرا پرفسور ‌هانتینگتون از عبارت تمدن اسلام بهره‌ می‌گیرد، در حالی که شرایط در کشورهای اسلامی متفاوت است و به عبارتی مشخص نیست که‌ هانتینگتون از چه چیز سخن می‌گوید. و پرفسور هیپلر در پاسخ گفت: «سؤال شما، سؤال مهمی است ولی من الان ۲۰ سال است که پیرامون این سؤال می‌اندیشم اما جوابی برای آن ندارم. بالاخره بین کشورهای این منطقه یک چیزهای مشترکی وجود دارد، مثلاً شما چای را در تهران، بغداد یا جاهای دیگر می‌نوشید. ‎خیلی کشورها زبان یا دین مشترکی دارند اما تفاوت‌ها هم وجود دارد و از طرف دیگر من به اینکه این یک تمدن باشد شک دارم.
از این جهت که وقتی می‌گوییم تمدن اسلام، به این معناست که از دیگر تمدن‌ها جداست درحالی که این گونه نیست و یک نوع پیوستگی بین این تمدن و تمدن‌های دیگر وجود دارد و نمی‌شود به راحتی اینها را از هم تفکیک کرد. از طرف دیگر ما به همین ترتیب نمی‌توانیم بگوییم تمدن غربی هم داریم، چرا تمدن غربی داشته باشیم و تمدن اسلامی نداشته باشیم؟ اما امروز تمدن سرمایه‌داری است که در همه جای دنیا گسترده است. تمدن دیگر خیلی با دین مشخص نمی‌شود‏‎.‎»۶‏اینکه پرفسور‌هانتینگتون پس از دوران جنگ سرد، نظریه اش را مطرح می‌کند بی‌تردید نشانه زیرکی و تیزهوشی اوست زیرا مناسبات جهان پس از دوران جنگ سرد وارد فصلی دیگر شده و این نیازمند طرحی تازه برای فهم مناسبات جدید است و‌هانتینگتون این موضوع را به خوبی تشخیص داده و نظریه اش را با در نظر گرفتن شرایط جدید پی ریزی می‌کند. البته زبیگنیو برژینسکی در کتاب فرصتی دوباره (‏Second chance‏)‎بر این باور است که: «کتاب‌هانتینگتون، بحث‌های بسیار پیچیده‌ای داشت که همراه با شواهد بسیار زیاد و غیرقابل انکار، ارائه شده بود.
بدین ترتیب،‌ هانتینگتون پیشگویی‌ای کرد که نباید مورد سوء استفاده قرار می‌گرفت. به هر حال، نظریه (برخورد) پس از چند سال و به خصوص پس از ۱۱ سپتامبر، در بین عموم به عنوان راه تشخیص واقعیت جهان پذیرفته شد. این در حالی بود که این واقعیت مفروض، با آنچه در دهه ۱۹۹۰ می‌گذشت، بسیار فاصله داشت.»‏
● موضوع گفت و گوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها‎ ‎
هرچند اندیشه‌های جدید به گونه‌ای شگفت انگیز دنیا را دگرگون ساخته‌اند و دستاورهای ارزشمندی را پدید آورده‌اند ولی هنوز جهان به دور از خشونت، نا امنی و جنگ بسر نمی‌برد و اندیشیدن درباره امروز و فردای گیتی و ساکنان آن، و چاره جویی برای ایجاد جهانی خالی از برخورد و خشونت مسئولیتی است که بر عهده همه شهروندان جهان قرار دارد. یکی از موضوع‌هایی نیز که به پیشبرد تفاهم و دوستی در جهان می‌انجامد؛ موضوع «گفتگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها» است. گفتگو، از این جهت که مکالمه‌ای هدفمند برای حل مساله و یا مشکلی است که شرکت کنندگان در آن به فهم و نقد سخن یکدیگر می‌پردازند (و به شناخت بهتر و عمیقی از یکدیگر می‌رسند)، راه حل نهایی و مسالمت‌آمیز برای رسیدن به وضعیت مطلوب در جهان امروز به شمار می‌آید.‏
هر چند ‌هانتینگتون از برخورد تمدن‌ها سخن می‌گوید و هنگامی که ما رخدادهای کنونی و نه چندان دور را می‌نگریم، سخن او را به دور از واقعیت تشخیص نمی‌دهیم اما شاید بهتر باشد این را هم در نظر بگیریم که در عبارت «برخورد تمدن‌ها» تناقضی آشکار در لفظ وجود دارد. اینکه چگونه دو واژه تمدن و برخورد را در ردیف هم به کار ببریم جای تردید فراوان دارد، چگونه می‌شود تمدن در کار باشد و از سویی نیز برخورد را در پی بیاورد. این چنین است که می‌توان پنداشت، ایده‌هانتینگتون بیش از اینکه یک نظریه باشد یک استراتژی سیاسی است. ‏
به هر ترتیب، ‌هانتینگتون با طرح موضوع برخورد تمدن‌ها، اهمیت فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را در دنیای کنونی برجسته می‌سازد. وی در قامت یک نظریه پرداز و پژوهشگر سیاسی، سطح مناسبات جهانی را از سیاست به فرهنگ تغییر می‌دهد و این نکته یی بسیار مهم است که می‌تواند موضوع گفتاری دیگر باشد.‏
اما درباره موضوع گفت و گوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، توجه و دقت پیرامون مفاهیم بسیار ضرورت دارد زیرا اگر نخست روشن نباشد از چه چیز سخن می‌گوییم و در پی چه هستیم، گامی که بر می‌داریم سنگین و سنگین‌تر خواهد شد و ما را از نفس خواهد انداخت. دکتر‌هادی خانیکی، در کتاب در جهان گفتگو، پس از اینکه مفاهیمی مانند: ارتباط، صحبت، مذاکره، بحث و گپ زدن را توضیح می‌دهد، در ادامه می‌گوید: «طرح اندیشه گفتگو به معنای جدید آن ریشه در سال‌های پس از جنگ جهانی اول دارد. از مهمترین منابع این اندیشه کتاب من و تو نوشته مارتین بوبر، فیلسوف و متأله، است که در سال ۱۹۲۳ در آلمان منتشر شد. بوبر این اندیشه را مطرح کرده است که انسان‌ها باید از اینکه یکدیگر را صرفاً» - شیء- تلقی کنند دست بردارند و با پذیرش متقابل یکدیگر به عنوان انسان‌های همنوع رابطه ی (من-آن) را به رابطه ی (من-تو) تبدیل کنند.
به زعم بوبر راه علاج ارزش داوری‌های منفی نسبت به فرودستان، بازشناسی وجه انسانی مشترک میان همه است و سخن گفتن شخصی افراد با یکدیگر، یعنی (گفتگو) در همان مرتبه انسانیت و فارغ از عقاید اختصاصی شان است. مارتین بوبر اعتقاد داشت که اگر دو یا چند شخص وارد گفت و گویی شوند، ارتباط شان چنان است که کنش و واکنشی با یکدیگر دارند که از آنان انسان‌هایی متفاوت با قبل از این همکنشی می‌سازد، اما این دگرگونی مستلزم آن است که اشخاص یکدیگر را غایت فی ذاته تلقی کنند، یعنی هیچ یک از آنان در این ارتباط گفت و گویی هدف یا اهدافی نداشته باشند که مقتضی نوعی استفاده یا سوء استفاده از یکدیگر باشد.»۷‏همچنین از دیگر موضوع‌های مهم در گفت و گوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها، مفهوم «دیگری» و شناخت دیگری ست. امروز نگاه ساکنان گیتی نسبت به روزگاران کهن تغییر یافته و به خوبی دریافته‌اند که هر آسیب و خسارتی بر هر بخشی از جهان، تأثیر مستقیم و آشکاری بر دیگر بخش‌ها خواهد داشت و این گونه است که در جهان کنونی نیاز به درک متقابل از یکدیگر و تفاهم، اهمیت دوچندانی می‌یابد زیرا پیشرفت‌های نظامی ابعاد خسارت‌ها را وحشتناک‌تر از همیشه کرده است.
دیگر نمی‌توان بخش‌های متنوع و مختلف انسانی را دنیاهای گوناگونی دید که تأثیری بر همدیگر ندارند، امروز این مجموعه یک پیکره گسترده انسانی را شکل می‌دهد اما از سویی نیز، مفهوم «دیگری» هنوز در جای خود قرار دارد.
شایسته است این نکته را در نظر بگیریم که مفهوم «من» با توجه به مفهوم «دیگری» معنا می‌یابد و شناخت من به شناخت دیگری وابسته است، «دیگری» مانع و یا خطر به شمار نمی‌آید، پس در گام نخست فرو ریختن دیوار خود ساخته میان ما و دیگری اهمیت می‌یابد، دیواری که زاییده ی ترس و هراس ما از یک موجود ناشناخته، احساس خطر و تصور نادرست از دیگری است.
بهتر است برای شناسایی مفهوم دیگری (که ناشناخته مانده) تلاش‌های بیشتری شکل بگیرد، هر چند این مسیر ناهموار به نظر آید، ولی بدانیم این کوشش خردمندانه ما را با چالش با خود و پیرامون مان مواجه خواهد ساخت و دستاوردهای ارزشمندی را می‌تواند برای ما به ارمغان بیاورد. البته در جهان قدیم هم گاهی نکته‌ها و گفته‌های درخشانی را می‌توانیم جستجو کنیم که می‌توانند زمینه ساز فرهنگ گفتگو و شناخت و فهم دیگری باشند، زیرا به باور من، مفاهیم انسانی و مداراجویانه چه در جهان سنت و چه در جهان مدرن، با توجه به اوضاع کنونی جهان باید بیش از پیش مورد مطالعه قرار گیرند.
در اینجا به دو نمونه اشاره می‌نمایم؛ کی یر کگارد، درباره سقراط و گفتگوهای وی با شاگردانش می‌گوید: « سقراط همواره به همان اندازه درد آشنای خویشتن است که هم درد با دیگران است.»۸ و دیگری سعدی، شاعر عشق و زندگی، که زیباترین سخن را از خود به جا گذاشته است:‏
بنی آدم اعضای یکدیگرند
کـه در آفرینــش ز یک گوهرند
چتو عضـوی به درد آورد روزگــار
دگر عضــو‌ها را نــماند قرار
تــو کز محنت دیـگران بی‌غــمی
نشــاید که نامــت نهند آدمی
‏... در پایان نیز باید اشاره کنم، فرهنگ و تمدن نوین غرب، هرچند دربردارنده چالش‌هایی ست اما فرصت‌هایی را نیز ایجاد کرده و فضای ارتباطی جدید که دنیا را به تعبیر مارشال مک لوهان به دهکده جهانی تبدیل ساخته، می‌تواند بهترین زمینه و بستر برای ایجاد جهانی باشد که گفتگو در آن جریان دارد...زیستن در جهان گفت و گو، با خواست و اراده همه شهروندان جهان می‌تواند به حقیقت بپیوندد، اگر انسان‌ها درباره سرنوشت خویش و ساکنان گیتی بیشتر بیندیشند و در جستجوی آینده یی خالی از جنگ و خشونت باشند. ‏
محمد صادقی

پی نوشت‌ها:‏
‏۱.برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:
هانتینگتون، ساموئل، نظریه برخورد تمدن‌ها، ترجمه مجتبی امیری وحید، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۸۲‏
‏۲.پیشین، ص ۱۷۹‏
‏۳.پیشین، ص ۱۸۴‏
‏۴.پیشین، ص ۲۵۱
۵.پیشین، ص ۲۷۳‏
‏۶.برگرفته از گفتگوی نگارنده با پرفسور یوخن هیپلر
۷.خانیکی،‌ هادی، در جهان گفتگو: بررسی تحولات گفتمانی در پایان قرن بیستم، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۸۷، ص ۱۷۴‏
‏۸.برن، ژان، سقراط، ترجمه ابوالقاسم پور حسینی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ۵۷
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید