جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آرای خاموش و سیاست زدایی


آرای خاموش و سیاست زدایی
اخیراً کتابی را به پایان برده ام به نام «در فضیلت مدنیت». در این کتاب به جنبه های گوناگونی از نامدنیت های سیاسی و اجتماعی در جامعه مان پرداخته ام. در بخشی از کتاب و در پی بررسی برخی از نامدنیت های سیاسی حکومت های ایران به برخی از واکنش های مردم نسبت به این نامدنیت ها نیز پرداخته ام؛ واکنش هایی که برخی از آنها و از جمله «بی تفاوتی سیاسی» را باید با نامدنیت سیاسی توضیح داد. بی تفاوتی سیاسی مردم را از جمله به این دلیل وجهی از نامدنیت سیاسی دانسته ام که به صورت واکنشی انفعالی از سوی مردم نسبت به نامدنیت های سیاسی حکومت پیش گرفته می شود و به محدود و بسته شدن حوزه عمومی جامعه که حوزه تلاش برای کشف و استقرار مصلحت عمومی (و ملی) است، می انجامد.
اکنون که در مقطع انتخابات ریاست جمهوری صحبت از «آرای خاموش» طرح می شود، نظر به همان «بی تفاوتی سیاسی» در میان بخش هایی از مردم است. این بی تفاوتی سیاسی می تواند علل گوناگونی داشته باشد. در متن زیر که بخش «بی تفاوتی سیاسی» از کتاب است، به برخی از علل آن اشاره کرده ام. جدا از چنین عللی می توان از منظر مفهوم «مشروعیت» بی تفاوتی سیاسی را به عنوان یک موضع سیاسی تبیین کرد. امکان بحث گسترده در این مورد وجود ندارد.
به علاوه بی تفاوت ماندن از جمله به این معنا نیز هست که نمی خواهیم با حضور در حوزه عمومی از خویش فراتر برویم و هدفی را محقق کنیم که بدون اقدام ما نیز وجود دارد. اما بخشی از نیروی تحقق آن، رای به متحقق شدن آن نمی دهد
چرا که- شاید- نمی خواهیم با از خود فراتر رفتن در این روز و روزگار خود را در کنار دیگرانی ببینیم که انکارشان می کنیم. اما چرا نباید این از خود فراتر رفتن را با تلاش برای دیدن و قرار گرفتن در کنار دیگرانی توضیح دهیم که در جست وجویشان هستیم تا همراهشان شویم. هر یک از ما از موضع خاص خود رای می دهیم و با رای دادن خود می توانیم خود را در کنار آنانی که نمی خواهیم، نبینیم. و چرا فکر نکنیم رای می دهیم تا بگوییم تداوم وضع موجود و امکانات موجود شایسته ما نیست و یعنی هدف ما از این رای دادن از جمله این است که می خواهیم امکانات محدود موجود را بگسترانیم. اما با رای دادن و رد بی تفاوتی سیاسی خود به عنوان یک «موضع» مانع از این می شویم در کنار قدرت هایی قرار بگیریم که سیاست زدایی از جامعه را به عنوان یک «شیوه یا رویکرد» بقای خود به جامعه تحمیل می کنند.
● بی تفاوتی سیاسی
بی تفاوتی سیاسی را می توان غیبت ناآگاهانه یا آگاهانه از عرصه فعالیت سیاسی و در تضاد با مشارکت سیاسی در نظر گرفت. همین ناآگاهانه یا آگاهانه بودن بی تفاوتی سیاسی آن را از دو کیفیت متفاوت برخوردار می کند؛ نخست آن بی تفاوتی سیاسی است که حامل نوعی سیاست گریزی نیست. در این حال سیاست به موضوع مورد علاقه یا دغدغه فکری و عملی فرد، گروه یا توده مردم تبدیل نمی شود یا نمی تواند تبدیل شود. این بی تفاوتی سیاسی پیامد انتخاب نیست بلکه خود به خودی است. دلایل بسیاری برای آن وجود دارد. برای نمونه فقر و مجموعه مشکلات اقتصادی، معضلات روابط شخصی یا اجتماعی فرد، فرهنگ سیاسی یا نیافتن ارتباطی میان سیاست و سعادت فردی و اجتماعی و... مانع می شوند سیاست به دغدغه و مشغله فکری و عملی انسان تبدیل شود به ویژه در جوامعی که از نظر سیاسی توسعه یافته نیستند. معمولاً توده های مردم به طور خود به خودی با بی تفاوتی سیاسی شناخته می شوند. در این مورد برای نمونه هانا آرنت می نویسد؛ «اصطلاح توده ها تنها به آن مردمی اطلاق می شود که به دلیل آنکه ماهیتاً چیزی بیشتر از افراد بی تفاوت نیستند، نمی توان آنها را در سازمانی مبتنی بر مصلحت مشترک یا در احزاب سیاسی و حکومت های محلی یا در سازمان های حرفه یی و اتحادیه های کارگری متشکل کرد. این مردم به گونه یی بالقوه در هر کشوری وجود دارند و اکثریت عظیم افراد خنثی و از نظر سیاسی، بی تفاوت کشور را تشکیل می دهند که نه به حزبی می پیوندند و نه حتی به پای صندوق های رای می روند.»۱ بالطبع این خنثایی نسبی است چرا که همین توده مردم وقتی گاه در تحرکات پوپولیستی دچار این توهم شوند که قرار است از نظر اقتصادی یا اجتماعی به حساب آورده شوند، تحرکات سیاسی معینی را از خود نشان می دهند.
دوم، آن بی تفاوتی سیاسی است که پیامد سیاست گریزی فرد، گروه یا اقشار مردم، یعنی پیامد نوعی انتخاب آگاهانه یا دنباله روانه است. در این نوع بی تفاوتی اراده اینان، در هر حدی، موثر است و به همین دلیل می توان آن را گاه همچون ابزاری علیه حکومت در نظر گرفت.
با اینکه در اینجا بی تفاوتی سیاسی در معنای دوم، همچون ابزار مواجهه با حکومت، مورد توجه است اما به دلیل تداوم تاثیر فرهنگ سیاسی سنتی در دوران معاصر - از جمله پیامد توسعه نیافتگی سیاسی ما - باید این تاثیر را یکی از عوامل سیاست گریزی سریع ما در مواجهه با موانع مشارکت سیاسی مورد تاکید قرار داد.
از جمله اینکه مردم ما سیاست را، در کل، خویشکاری حکومتگران می دانستند. این نوع نگرش فرهنگی به سیاست از جنبه های متفاوت دیگری نیز مردم را، از نظر سیاسی، بی تفاوت می کرد. برای نمونه؛
- فرهنگ سیاسی سنتی ما، از پیش از اسلام تا دوره مشروطه، رابطه حکومت و مردم را با رابطه شبان و رمه شناسانده است. با چنین ادراکی، مردم خود را به حکومت می سپارند و بهروزی خود را از آن انتظار دارند نه از خود. صورت دیگری از همین رابطه، رابطه پدر و فرزند است که در آن سرور مستبد پدر اتباع خویش است. حکومت مبتنی بر چنین رابطه یی را ماکس وبر پاترنالیستی یا «شاه - پدری» خوانده است. جالب توجه است که حتی محمدرضاشاه نیز خود را پدر ملت ایران می شناخت، در پاترنالیسم، که صورت ابتدایی پاتریمونیالیسم است، توده مردم به سیاست نمی پردازند.۲
- در فرهنگ سنتی ما رگه قوی تقدیرگرایی وجود دارد. در نگاه تقدیرگرای ما همه آنچه بر ما می گذرد، نتیجه مشیت الهی دانسته می شود. مطابق با چنین نگرشی، انسان هیچ اراده یی نسبت به زندگی خود و وضعیت جهان ندارد. هر چه هست، ناشی از تکاپو و مصلحت اراده یی متعال است. در برابر چیرگی تقدیر یا با آن سازگار می شده ایم یا دست بالا، در برابر تقدیری که آن را مطابق با خواست خود نمی یافتیم، می گفتیم؛ «این نیز بگذرد». چنین موضعی اعلام جدایی مان از تقدیر و بی تفاوتی نسبت به آن بوده است. «این نیز بگذرد» را چه بسیار در ارتباط با حکومت ها نیز گفته ایم و اندیشیده ایم که چه دریافت حکیمانه یی داریم. همین گرایش تقدیرگرایانه، در دوران معاصر، این دریافت را در میان ما تقویت می کرد که همه رویدادهای سیاسی کشورمان را حاصل اراده قدرت های بزرگی بدانیم که هر چه بخواهند، می کنند و ما نیز در ممانعت از تحقق خواست آنان هیچ توانایی نداریم. این ناتوانی بی تفاوتی سیاسی را در ما تقویت می کرد.
- یکی دیگر از زمینه های فرهنگی بی تفاوتی سیاسی ما وجود رگه قوی دنیاگریزی در عرفان ایرانی است. در تفکر عرفانی، دنیا حجاب آخرت دانسته می شود. رفع این حجاب نیز از طریق سلوکی پیش گرفته می شود که محور آن ترک دنیا، دنیاگریزی و در اساس، بی تفاوت شدن نسبت به دنیا و موضوعات زندگی این جهانی است. در عرفان بی تفاوتی نسبت به دنیا و موضوعات آن به معنای تعالی صوفی و عارف در مسیر سلوک جلوه داده می شود.۳ پایداری همین نگرش در میان ما در دوران معاصر از جمله عوامل سوق یافتن مان به بی تفاوتی سیاسی است. همین که دیده می شود در هر مرحله شکست جنبش و فعالیت سیاسی گرایش به تصرف و عرفان در میان ما به شدت افزایش می یابد (و برعکس، در دوره های تعالی جنبش سیاسی- اجتماعی توجه به عرفان در ما به شدت فروکش می کند) بیانگر این نکته است که عرفان تبیین خودفریبانه و دیگرفریبانه یی از بی تفاوتی سیاسی را به زیبایی و به قدر کفایت برایمان تدارک می بیند.
- تا پیش از صفویان، اندیشه سیاسی تشیع حکم به نامشروع بودن همه حکومت ها در عصر غیبت می داد. این باور که هر حکومت موجود غاصب است، در بی تفاوتی سیاسی ما موثر بود. همچنان است، در حال حاضر، چه بسیار افراد و نیروهایی اند که صرفاً با یک موضع گیری اخلاقی یا سیاسی منزه طلبانه حکم به نامشروع بودن و غیردموکراتیک یا ضدمردمی بودن حکومت ها می دهند و سپس هر نوع فعالیت سیاسی در سیطره چنین حکمی جلوه یی از بی تفاوتی سیاسی انتخابی است.
- در فرهنگ سنتی ما گرایش به دونگری (= دوآلیسم، ثنویت) بسیار قوی است. این دونگری، در عرصه سیاست، از جمله با افراط و تفریط سیاست زدگی و سیاست گریزی مشخص می شود. سیاست زدگی بیشتر در شرایط تحرک سیاسی توده وار مطرح می شود و به معنای تبیین هر امر زندگی خصوصی و عمومی همچون امری سیاسی است که موضع گیری سیاسی می طلبد. سیاست گریزی بیشتر در شرایط شکست تحرک سیاسی توده وار بروز می یابد و به معنای تهی کردن زندگی خصوصی و عمومی از سیاست، به معنای بی تفاوتی سیاسی است.
هر دو این افراط و تفریط بیانگر نامدنیت سیاسی اند؛ نامدنیتی که فعالیت سیاسی پایدار و آگاهانه را به بن بست می کشاند و آن را در موقتی بودن، سطحی نگری، بی اثر بودن و... می فرساید. در عمل سیاسی نیز افراط و تفریط این گونه بروز می یابد که وقتی با حکومتی مواجهیم که از قدرت سرکوبگری کافی برخوردار است، به صورت افراطی سکوت و عقب نشینی به حوزه شخصی و خصوصی زندگی یا سیاست گریزی و بی تفاوتی سیاسی را پیش می گیریم و همین که حکومت را چندان ضعیف یافتیم که باور کنیم نمی تواند سرکوب مان کند، در تفریط یورش کور به آن جز سرنگونی هر چه خشونت بار آن را نمی خواهیم.
وقتی بی تفاوتی سیاسی ابزار مواجهه با حکومت باشد، باید آن را موضعی سیاسی در نظر گرفت؛ موضعی که در عمل می کوشد سیاسی بودن خود را نفی و نقض کند. کافی است به این موضوع بیندیشیم که در بی تفاوتی سیاسی فرد یا گروه یا توده مردم نمی کوشند یا نمی خواهند از نظر سیاسی آینده یی برای خود متصور شوند. اینان از نظر سیاسی، در لحظه حال فرو می مانند. در عین حال این بی آیندگی سیاسی و فروماندن در لحظه حال به معنای آن نیست که اینان به هر وضعیت سیاسی تن می دهند، به آن تسلیم می شوند و خود را کاملاً از عرصه سیاست جدا می کنند. اتفاقاً بسیار پیش می آید آنان که موضع بی تفاوتی سیاسی می گیرند به موضوعات سیاسی واکنش نشان می دهند اما آنان به گونه یی با این موضوعات مواجه می شوند که انگار، از پیش، چنین مواجهه یی را بی ارزش و بیهوده می دانند یا به گونه یی به این موضوعات می پردازند که انگار ربطی به آنان ندارد. آنچه به آنان ربط دارد این است که دیگران سخن شان را همچون ابراز نارضایتی، همچون «نه»، بشنوند.
اما صرف «نه» گفتن انباشته بی تفاوتی است.
عوامل بسیاری سبب اتخاذ چنین موضعی می شود. در درجه نخست، این باور مردم است که حکومت نسبت به منافع و مصالح عمومی (و ملی) بی تفاوت است. وقتی حکومت یکسان اندیشی و یکسان کرداری را رواج می دهد، چه بسیار افراد و گروه های سیاسی دگراندیش و دیگرکردار، به اعتراض، خود را از گفتن و عمل کردن در عرصه سیاست کنار می کشند. وقتی حکومت توجیه مشروعیت خود را به شعارهای ایدئولوژیکی شده یی متکی می کند که برای آنها اعتبار ازلی - ابدی قائل می شود، مردم را به بی تفاوتی سیاسی سوق می دهد. شعار «خدا، شاه، میهن» یا «چو فرمان یزدان چو فرمان شاه» اصول ایدئولوژیکی شده یی با هاله تقدس است. حکومت با ایستادن در پشت چنین شعارهایی در واقع از مردم می خواهد از حقوق و درخواست های سیاسی - اجتماعی شان صرف نظر کنند. یکی از دلایل بی تفاوتی سیاسی ما ایرانیان این است که به تجربه تاریخی خود دریافته ایم حکومت را همچون «بنگاه اقتصادی» به حساب آوریم و نه «نهاد سیاسی»؛ بنگاهی اقتصادی که به ضرر مصلحت عمومی (و ملی)، در جهت چپاولگری هایش عمل می کند. اما چنین ادراکی، متقابلاً، سبب افزایش تقاضاهای اقتصادی ما از حکومت می شود. در این روند، حکومت با مردم آزمندی مواجه است که هرچه به دستش برسد به نفع شخصی خود مصادره می کند. در این حال، هرچه هم درآمدهای نفتی افزایش یابد، باز هم توان مالی حکومت برای پاسخگویی به تقاضاهای اقتصادی مردم کافی نیست. چنین است که حکومت به ورطه وام های خارجی می افتد. بی تفاوتی سیاسی وقتی به عنوان ابزار مطرح می شود، صرفاً بروز سیاست گریزی نیست. چه بسا افراد و گروه هایی که سیاست گریز نیستند اما موضعی که نسبت به حاکمیت اختیار می کنند، موضع بی تفاوتی است.اینان هرگز از هیچ طرح حاکمیت حمایت نمی کنند. این بی تفاوتی می تواند چنان بگسترد که حتی اگر حکومت طرحی را به نفع خود مردم پیش بکشد - اگر این طرح به منافع اقتصادی بی واسطه مردم مربوط نشود - باز هم مردم به آن بی تفاوت می مانند. بی تفاوتی فقط در سطح بی تفاوتی سیاسی نمی ماند و به بی تفاوتی اجتماعی و فرهنگی و... حتی بی تفاوتی نسبت به خود نیز می گسترد. (آمار فزاینده اعتیاد و بزه های اجتماعی در ایران معاصر را باید همچون جلوه یی از بی تفاوتی نسبت به خود در نظر گرفت.) همین گسترش بی تفاوتی است که حکومت را در پیشبرد هر طرح که دارد از پشتوانه مردم محروم می کند. درست به همین دلیل است که بی تفاوتی سیاسی مردم حاکمان را از حاکمیت کردن بیگانه می کند چرا که بی تفاوتی مردم سبب به اشتباه افتادن حاکمان در تصمیم گیری های خود و ناتوانی شان در اجرای این تصمیم گیری ها می شود. یکی از دلایل اینکه حکومت هایی که مشارکت سیاسی مردم را نمی پذیرند نسبت به تصمیم گیری های اشتباه خود و پیامد آن پاسخگو نیستند این است که نمی توانند بفهمند چرا اشتباه می کنند. آنان فقط از پیامدهای اشتباه های خود می فهمند اشتباه کرده اند و آن هم بدون اینکه علل آن را درک کنند. حکومت در ناآگاهی از وضعیت خود و وضعیت جامعه، و درغلتیده به روزمرگی، مجبور به تصمیم گیری و عمل می شود و به همین علت نمی تواند اشتباه های خود را تصحیح کند و از اشتباهی به اشتباه دیگر می غلتد.
چه بسا حکومت ها بی تفاوتی سیاسی مردم و غیبت شان از عرصه سیاست را به نفع خود می یابند. اما اینان درک نمی کنند در دوران معاصر مشارکت سیاسی مردم به آنان هویتی می دهد که به اعتبار آن از منافع و مصالح شخصی بی واسطه شان فاصله می گیرند و رو به حمایت از منافع و مصالح مشترک، عمومی (و ملی) می آورند. اما مهم دریافت این نکته است که حمایت مردم از مصلحت عمومی (و ملی) تا حدی که فضای مشترک حکومت و مردم اجازه می دهد، منافع و مصالح حکومت را نیز دربرمی گیرد؛ آنچه وقتی مردم از نظر سیاسی بی تفاوتند به آن بی توجه می مانند.
بی تفاوتی سیاسی مردم به عنوان ابزار به مردم کمک می کند شرایط دشوار و طاقت فرسای مسلط بر جامعه را تحمل کنند. اما این نوع تحمل کردن با به مرور از دست دادن توانمندی های فردی و اجتماعی شان حاصل می آید. از این لحاظ بی تفاوتی سیاسی بیان اعتراض خاموش و منفعلانه مردم است و ابزار نشان دادن خاموش نارضایتمندی مردم از وضع سیاسی حاکم بر جامعه. آنان به مرور احساس نارضایتمندی خود را در شکست های حکومت می جویند. پس با مسوولیت ناپذیری در سکوت خویش هم خود را ناتوان می کنند و هم حکومت را به سوی شکست می رانند. بنابراین چنین مردمی دیگر برای حکومت قابل اتکا نیستند. از جمله به همین دلیل است که حکومت ها همواره مجبور می شوند برای حفظ قدرت به قدرت های بزرگ خارجی- که قطعاً هژمونی طلب اند- اتکا کنند. نتیجه چنین اتکایی نیز تباهی و زوال حکومت است.
در عین حال بی تفاوتی سیاسی تخریبگری خاموش مردم نیز هست بنابراین کرداری نامدنی است. مردمی که بی تفاوتی سیاسی را همچون سپر تدافعی در برابر فریب خوردگی و سوءاستفاده قرار گرفتن می پندارند، در پناه گرفتن در پس این پناه گرفتگی شان حساسیت پذیری خود نسبت به زندگی فعال و خلاق را از دست می دهند؛ به مردمی تبدیل می شوند که دیگر نمی دانند از نظر سیاسی چه موضعی صحیح و چه موضعی غلط است؛ امری که یک نتیجه قطعی دارد؛ اینکه در اوج گیری تنش ها و بحران ها خود را به همان نیروهای سیاسی می سپارند که بتوانند صورت ظاهر مناسبی از خود به آنان بنمایند؛ صورتی که در دوره معاصر بیشتر در پوپولیسم جلوه می کند. مردمی که خود را با تفاوت و تمایز و با تعارض و کشمکش سیاسی ناشی از آن مواجه نمی کنند، «خرج» توپ های جنبش های توده واری می شوند که بر ضد منفعت و مصلحت آنان شلیک خواهد شد.
حسن قاضی مرادی

پی نوشت ها
۱- آرنت، هانا، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۲، ص ۴۳
۲- بنیان رابطه «شاه - پدری» رابطه «خدا - پدری» است که در ایران سابقه یی دیرینه دارد. مهرداد بهار می نویسد؛ «زروان در اصل خدا - پدری بوده است که اغلب اقوام ابتدایی بشر به چیزی نظیر او معتقد بوده و هستند؛ خدا - پدری که از او همه خدایان و دیوان، همه نیروهای خوب و بد و همه جهان پدید آمده است. ولی چنانچه از نوشته های پهلوی برمی آید، بعدها از این خدا - پدر نخستین، خدایی چنان مجرد و پیچیده ساخته اند که می رساند عقیده به زروان در ایران مراحل مختلف تمدن را از یک جامعه ابتدایی تا جامعه یی پیشرفته، چون جامعه ساسانی، طی کرده است. (بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، همان، ص ۱۵۹)
۳- در فرهنگ سنتی ما دنیا «محل گذر» است، آنچه به دلیل بی ارزشی اش نباید به آن تعلق داشت. ما نخواسته ایم به این باور تکیه کنیم که دنیا «محل ماندگاری» است، ماندگاری از طریق تلاش برای درک و تغییر آن.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید