جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


چرا روشنفکران به مسائل کارگری توجه نمی‌کنند؟


چرا روشنفکران به مسائل کارگری توجه نمی‌کنند؟
به عقیده‌ی من، برای پاسخ به این سؤال كه چرا روشنفكران به مسائل و مشكلات جامعه‌ی كارگری توجهی نمی‌كنند باید به سؤال عمده‌تری پاسخ داد. چه شد كه گفتمان نئولیبرالی به گفتمان مسلط در میان روشنفكران ایرانی بدل شد؟ پاسخ به این سؤال بسیار راه‌گشا است.
به نظر من، مسلط شدن گفتمان نئولیبرالی در میان روشنفكران نتیجه‌ی تعامل و اثر متقابل چهار عامل است:
۱- پایگاه طبقاتی روشنفكر.
۲- فروپاشی شوروی و كشورهای بلوك شرق و افول جنبش چپ.
۳- فقدان تشكل‌های مستقل كارگری.
۴- تمركز بر شكاف سنت و مدرنیسم در ایران با نگاه به سنت‌های لیبرالی.
در ایران بیشتر روشنفكران به طبقه متوسط و نیمه‌مرفه تعلق دارند. طبیعتاً پایگاه طبقاتی این روشنفكران جایگاه ویژه‌ای در تعیین مطالبات و دغدغه‌هایشان داشته است. مطالبات و دغدغه‌هایی كه بسیاری از آنها اگرچه با منافع طبقه كارگر در تضاد نیست، اما در عین حال بیانگر اولویت‌های طبقه‌ی كارگر هم محسوب نمی‌شود. می‌دانم كه با اظهار نظرهایی از این دست ممكن است به اكونومیسم متهم شوم. مخالفان دیدگاه فوق، بر استقلال نسبی روشنفكران از پایگاه اقتصادی‌شان تأكید می‌كنند و برای اثبات نظر خود ده‌ها مثال از نظریه‌پردازان داخلی و خارجی چپ كه مثلاً پدرشان بانكدار یا كارخانه‌دار یا زمین‌دار بوده است می‌آورند و یا حتی واضح‌تر از آن از چریك‌های جان‌بركفی سخن می‌گویند كه بدون توجه به موقعیت اقتصادی، تحصیلات، و ... قدم در راه بی‌برگشت نهادند.
اینكه روشنفكر مستقل از پایگاه اقتصادی است، هم درست است و هم درست نیست. درست است به دلیل اینكه علاوه بر پیشینه‌ی زندگی و طبقه‌ی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی كه روشنفكر به آن تعلق دارد و از آن قطعاً تأثیر می‌پذیرد، سپهر فكری مسلط عصر نیز نقش عمده‌ای در تعلقات فكری او بازی می‌كند. ماركس نیز در مانیفست اشاره می‌كند كه هنگامی كه مبارزه‌ی طبقاتی به اوج خود می‌‌رسد و نظم كهنه در حال فروپاشی است بسیاری از روشنفكرانِ طبقات مسلط به جنبش طبقه‌ی كارگر می‌پیوندند. در دوران جنگ سرد، ماركسیسم برای روشنفكران سپهر فكری مسلط عصر به شمار می‌رفت. تحلیل طبقاتی از مناسبات اجتماعی با تأكید بر منافع طبقه‌ی كارگر یكی از اصول و بنیان‌های تفكر ماركسیستی است. بدیهی است كه مسلط شدن چنین اندیشه‌ای بر فضای فكری و كنش اجتماعی، به سرعت مسائل و مشكلات طبقه‌ی كارگر را در اولویت قرار داده و نیروی اجتماعی قابل ملاحظه‌ای را در راستای دست‌یابی به آن مطالبات بسیج می‌كند. در ایران اندیشه‌ی سوسیالیستی و سازمان‌های حامل آن اندیشه در شكل دادن به آگاهان طبقاتی و سازماندهی طبقه‌ی كارگر مدرن نقش عمده‌ای ایفا كردند و فراز، فرود و نوزایی جنبش طبقه‌ی كارگر با فراز، فرود و نوزایی اندیشه‌ی سوسیالیستی همراه بوده است. بسیاری این هم‌زمانی در فراز و فرود و نوزایی را بیشتر نوعی وابستگی تلقی كرده و دنباله‌روی طبقه‌ی كارگر از سازمان‌ها و احزاب سوسیالیستی را نكوهش كرده و منتقد جدی شیوه‌های قیم‌مابانه‌ی احزاب در قبال طبقه‌ی كارگر هستند و اعتقاد دارند اگر طبقه‌ی كارگر استقلال عمل خود را حفظ می‌كرد با افول احزاب و اقبال اندیشه‌ی سوسیالیستی، طبقه‌ی كارگر می‌توانست نهادهای مستقل خود را حفظ كند و نقشی جدی در فرایند تحولات جامعه ایفا كند. نویسنده با بخش اول استدلال‌های این گروه موافق است، در بسیاری مواقع احزاب نقشی قیم‌مابانه ایفا كرده و طبقه‌ی كارگر نیز دنباله‌رو شده بود و البته به همین دلیل ضربات سختی هم به جنبش وارد شد. اما با بخش دوم استدلال آنها، مبنی بر اینكه اگر طبقه استقلال خود را حفظ می‌كرد، كنار رفتن و به حاشیه كشاندن احزاب سوسیالیستی به نابودی تشكل‌های مستقل كارگری منجر نمی‌شد، مخالفم. من بر این باورم كه تشكل مستقل كارگری تنها در یك فضای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیِ مساعد می‌تواند ایفاگر نقش باشد. واقعیت این است كه تاریخ به همان اندازه كه نقش منفی قیم‌مآبی حزبی را ثابت كرد، نقش آگاهی‌بخش، برانگیزنده و سازمان‌ده و فضاساز جنبش و احزاب چپ برای جنبش كارگری را هم ثبت كرد. نگاه ما به رابطه‌ی احزاب و سازمان‌های چپ با جنبش‌های كارگری نباید به یك نگاه سیاه و سفیدِ غیرتاریخی محدود شود. احزاب، سازمان‌ها و روشنفكران طیف چپ فضا و اكسیژن لازم برای تنفس و بالندگی جنبش مستقل كارگری را فراهم می‌كنند لذا این هم‌زمانی در فراز و فرود و نوزایی را نباید به «وابستگی صرف» تقلیل داد. واقعیت هم نشان داد كه در غیاب یك جنبش فعال، تشكل‌های مستقل كارگری قادر به ایجاد یك جنبش و دست‌یابی به مطالبات و یا حداقل، مطرح ساختن خود به عنوان یك وزنه‌ی تعیین‌كننده نبودند. تاكنون از نقشی كه سپهر فكری مسلط عصر در شكل‌دادن به اندیشه‌ی روشنفكران داشت سخن گفتیم، حال باید نشان داد كه پایگاه طبقاتی روشنفكران چگونه خود را نشان می‌دهد. هنگامی كه سپهر فكری مسلط عصر ضربه خورده یا وارد بحران می‌شود، هم‌زمان روشنفكران نیز وارد مرحله‌ی گذار می‌شوند. محتوای سپهر فكری مسلط بعدی را عواملی چون شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی دوره‌ی گذار، پایگاه طبقاتی اندیشه‌ورزان و انقلاب‌های علمی در دوره‌ی گذار تعیین می‌كند. دقیقاً در زمانی كه سپهر فكری مسلط دچار بحران می‌شود است كه پایگاه طبقاتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ روشنفكران در شیو‌ه‌ی تفكر و تصمیم‌گیری‌هایشان پررنگ می‌شود و حتی ایفاگر نقش كلیدی می‌گردد. این موضوع حداقل در مورد روشنفكران ماركسیست و چپ ایرانی به تجربه ثابت شده است. وقتی همه‌چیز در مه فرو می‌رود این غریزه‌ی طبقاتی است كه چراغ راهنما می‌شود. بخش عمده‌ی روشنفكران چپ ایرانی و حتی غربی و حتی روشنفكران بلوك شرق با بحران سپهر فكری مسلط آن عصر به غریزه‌ی طبقاتی خویش بازگشتند و با كمك جو جهانی به آگاهی طبقاتی نوینی دست یافتند و به نظریه‌پردازان لیبرال، نئولیبرال و پست‌مدرن بدل شدند. فروپاشی شوروی و بلوك شرق اوج این بحران بود. در این هنگامه آن تعداد از روشنفكران چپ كه هنوز به اعتقادات خود پایبند بودند نیز به دلیل عدم حضور هیچ تشكل مستقلی از كارگران، هیچ ما به ازای خارجی برای سازماندهی و توده‌گیر كردن اندیشه‌ی خود نیافتند و در نتیجه در محافل و حلقه‌های روشنفكری و حداكثر مطبوعاتی، محدود و ایزوله شدند. فقدان تشكل مستقل كارگری و یا دنباله‌رو شدن طبقه‌ی كارگر تنها نتیجه‌ی عملكرد احزاب نبود بلكه بخش عمده‌ی آن به خاطر ضعف خود طبقه كارگر بود. چنانچه هنگامی كه احزاب و هم‌زمان تشكل‌های كارگری به حاشیه رانده شدند و اثر اجتماعی خود را از دست دادند، به تناسب مشكلات و معضلات و نیروی بالقوه‌ی طبقه‌ی كارگر در ایران، تلاش‌های اندكی از سوی طبقه‌ی كارگر برای سازماندهی خود صورت گرفت، تلا‌ش‌هایی كه تاكنون عملاً عقیم مانده است. این ضعف طبقه‌ی كارگر در ایجاد تشكل مستقل برای خود و جذب روشنفكران چپ مستقل و حداقل داشتن یك حیات جنینی برای دوران‌هایی كه فضا برای گسترش آماده است منجر به آن شد كه در محافل چپ نیز تمایلات روشنفكری بر گرایشات كارگری و مردم‌گرا غلبه كند و منجر به رشد اندیشه‌هایی گردد كه تحلیل طبقاتی را در قفسه‌ كتابخانه بایگانی كرده‌اند. چنین بود وضعیت روشنفكران چپ و جنبش كارگری در آستانه‌ی دوم خرداد. جنبش دوم خرداد، تحركات اصلاح‌طلبانه مقامات در بالا بود كه با اقبال مردمی مواجه شد. این جنبش تا به انتها و حتی تا هنگام مرگ خصلت از بالای خود را از دست نداد. طبیعی است كه باز شدن فضای سیاسی به تبع دوم خرداد، امكان خوبی برای فعالیت كارگران و روشنفكران مدافع آنان فراهم كرد اما نه تعداد روشنفكران باقی‌مانده قابل توجه بود و نه فعالان مستقل كارگری، آنچه كه فراوان بود روشنفكر لیبرال نئولیبرال و پست‌مدرن در پوشش روشنفكر دینی بود. كسانی كه از متفكرانی چون پوپر خط گرفته بودند، متفكری كه اعتقاد داشت عدالت و آزادی با همدیگر جمع نمی‌شوند و اگر بخواهیم میان آن دو یكی را انتخاب كنم به آزادی رأی می‌دهم. این درس‌خواندگان دولتی كه در این سال‌ها به قدر كافی فرصت داشتند تا مسلح به انواع تئوری‌های جدید و قدیم شوند، برای تحلیل مناسبات اجتماعی آلترناتیوهایی برای تحلیل طبقاتی و تأكید بر مبارزه‌ی طبقاتی مطرح كردند. آنها از مفاهیمی چون تقابل سنت و مدرنیته، دموكراسی دینی، نسبیت در معرفت دینی و ... بهره می‌بردند كه البته برخی واقعیت‌ها را هم توضیح می‌داد، به همین جهت گفتمان لیبرالی مردم‌پسند شد و از طریق انحصار رسانه‌ای و قدرت دولتی پایگاه توده‌ای پیدا كرد. آنها از طریق شعارهای درست و مردم‌پسند لیبرالیسم سیاسی،‌ سیاست‌های نادرست و افسارگسیخته‌ی لیبرالیسم اقتصادی را پیاده كردند و به جای دموكراسی دینی به نئولیبرالیسم دینی تحقق بخشیدند و باقی‌مانده جنبش مستقل كارگری و جنبش روشنفكری مدافع آنان را در حالت تدافع و واكنش صرف قرار دادند. این بود داستان دلیل جدایی روشنفكر از كارگر و گفتمان كارگری و اما داستان به این قرار نخواهد ماند.
بابک پاکزاد
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه