جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


مردی که نفسش را کشت


مردی که نفسش را کشت
میرزاحسینعلی هر روز صبح سر ساعت معین، با سرداری سیاه، دگمه‌های انداخته، شلوار اتو زده و کفش مشکی براق گام‌های مرتب برمی‌داشت و از یکی از کوچه‌های طرف سرچشمه بیرون می‌آمد، از جلو مسجد سپهسالار می‌گذشت، از کوچهٔ صفی‌علیشاه پیچ می‌خورد و به مدرسه می‌رفت.
در میان راه اطراف خودش را نگاه نمی‌کرد. مثل اینکه فکر او متوجه چیز مخصوصی بود. قیافه‌ای نجیب و باوقار، چشم‌های کوچک، لب‌های برجسته و سبیل‌های خرمائی داشت. ریش خودش را همیشه با ماشین می‌زد، خیلی متواضع و کم‌حرف بود.
ولی گاهی، طرف غروب از دور هیکل لاغر میرزاحسینعلی را بیرون دروازه می‌شد تشخیص داد که دست‌هایش را
از پشت بهم وصل کرده، خیلی آهسته قدم می‌زد، سرش پائین، پشتش خمیده، مثل اینکه چیزی را جستجو می‌کرد،
گاهی می‌ایستاد و زمانی زیر لب با خودش حرف می‌زد.
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت