شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


ساحل


ساحل
سه بچه دارند در ساحل راه می‌روند. شانه به شانه راه می‌روند و دست هم را گرفته‌اند. قدشان تقریباً یکی است. احتمالاً سن‌شان هم: حدود دوازده. فقط آنکه وسط است یک هوا کوتاه‌تر از دو بچه دیگر است. غیر از این سه بچه کسی در ساحل دراز نیست. نوار شن، نسبتاً پهن و بی‌شکستگی و بدون سنگ‌های پراکنده و حفره‌های آب است و از صخره‌های پر شیبی که بی‌کران به نظر می‌رسد تا دریا شیب ملایمی پیدا می‌کند.
هوا خوب است. آفتاب با نور عمودی تندی به شن‌های زرد می‌تابد. یک لکه ابر در آسمان نیست. باد هم نمی‌آید. آب دریا آبی و آرام و بدون اثری از موج آینده‌ای از دوردست است، با اینکه ساحل رودرروی دریای آزاد و افق است. اما در فواصل منظم، موج سریعی، که همیشه همان است، در چند قدمی ساحل شکل می‌گیرد و یکباره خیز برمی‌دارد و بلافاصله درهم می‌شکند، همیشه در همان جا.
به نظر نمی‌رسد که آب جلو بیاید و بعد عقب بنشیند؛ برعکس انگار کل حرکت درجا انجام می‌گیرد. طغیان آب اول جوی کم‌عمقی در طرف مشرف به ساحل ایجاد می‌کند و موج با صدای خش و خش غلت و واغلت ریگ‌ها کمی عقب می‌کشد؛ بعد مثل شیر روی شیب کناره ساحل می‌پاشد و پخش می‌شود تا فقط جایی را که از دست داده است پس بگیرد. دست بالا، اینجا و آنجا موج قوی‌تری برمی‌خیزد و فقط یک لحظه چند بند انگشت بیشتر از شن‌ها را تر می‌کند.
و باز همه چیز بی‌حرکت است، دریا، صاف و آبی، ساکن دقیقاً در همان ارتفاع بر روی ماسه زرد ساحلی که سه بچه در آن شانه به شانه راه می‌روند. مو بورند و تقریباً به رنگ همان ماسه: پوست‌شان کمی تیره‌تر و موهایشان کمی روشن‌تر. هر سه یک جور لباس به تن دارند: شلوار کوتاه و پیراهن بی‌آستین، هر دو از پارچه آبی کلفت رنگ و رو رفته‌ای. دست هم را گرفته‌اند و شانه به شانه هم راه می‌روند، در یک خط مستقیم، عمود بر دریا و صخره‌ها، تقریباً با یک فاصله از هر دو، ولی کمی نزدیکتر به آب. خورشید به سمت الرأسش رسیده و سایه‌ای پیش پای آنها نمی‌اندازد.
پیش رویشان ماسه‌ها کاملاً بدون نقش است و زرد و یکنواخت از صخره‌ها تا دریا. بچه‌ها در یک خط مستقیم، با سرعت ثابت، بدون کمترین انحراف به دو طرف، ساکت پیش می‌روند و دست همدیگر را گرفته‌اند. پشت سرشان ماسه، با کمترین رطوبت، منقوش به سه ردیف جای پای باقی مانده از پاهای برهنه آنهاست، سه زنجیره منظم از نقش‌های همسان و هم فاصله، به روشنی گود افتاده و بدون خط اتصال.
بچه ها مستقیم به جلو نگاه می‌کنند، نه به صخره‌های بلند سمت چپشان و نه به دریا، با امواج کوچکش که پی در پی فرو می‌پاشند، در سمت دیگرشان. نه حتی برمی‌گردند تا به مسافتی که پیموده‌اند نگاهی بیندازند. با قدم‌های تند و یکنواخت جلو می‌روند. روبه‌روی آنها دسته‌ای مرغ دریایی در امتداد ساحل، درست در حاشیه امواج، به چالاکی راه می‌روند. موازی بچه‌ها به همان سمت، حدود صد قدم جلوتر، حرکت می‌کنند. ولی چون پرنده‌ها به سرعت آنها راه نمی‌روند، بچه‌ها به آنها می‌رسند. درحالی که دریا دائماً جای ستاره‌وار پاهای پرنده‌ها را پاک می‌کند، جای پاهای بچه‌ها کاملاً حک شده در ماسه کم رطوبت باقی می‌ماند و خط‌های سه‌گانه جای پاها لحظه به لحظه درازتر می‌شود.
عمق این جای پاها یکسان است: اندکی کمتر از یک بند انگشت. کج و معوج هم نمی‌شوند چون نه لبه‌هایشان فرو می‌ریزد و نه پاشنه یا پنجه پا گودی جای پا را بیش از اندازه می‌کند. مثل سوراخ‌هایی به نظر می‌رسند که دستگاه منگنه‌ای در سطح انعطاف‌پذیرتر بالای ساحل به وجود آورده باشد. به این ترتیب خط سه گانه آنها امتداد پیدا می‌کند و دورتر می‌شود و در همان حال به نظر می‌رسد باریک می‌شود و آهسته می‌گردد و یک خط واحد تشکیل می‌دهد که ساحل را از طول به دو قسمت می‌کند و در حرکت تکراری ناچیزی در دوردست که انگار درجا انجام می‌گیرد به پایان می‌رسد:
بالا بردن و پایین آوردن پی در پی شش پای برهنه. ولی وقتی پاهای برهنه دور می‌شوند، به پرنده‌ها می‌رسند. نه فقط زمین را به سرعت طی می‌کنند بلکه فاصله نسبی دو گروه از هم، در مقایسه با مسافت قبلاً طی شده، حتی با سرعت بیشتری کم می‌شود. طولی نمی‌کشد که فاصله بین آنها به چند قدم می‌رسد... ولی موقعی که بچه‌ها عاقبت به نزدیک پرنده‌ها می‌رسند، بال‌ها به هم می‌خورند و پرنده‌ها پرواز می‌کنند، اول یکی، بعد دو تا، بعد ده تا... همه دسته سفید و خاکستری با هم قوسی بالای دریا رسم می‌کنند و دوباره روی ماسه‌ها می‌نشینند و باز به چالاکی شروع به راه رفتن می‌کنند، دوباره به همان سمت و درست در حاشیه امواج و حدود صد قدم آنطرف‌تر.
از این فاصله، حرکت‌های آب تقریباً نامحسوس است، به جز یک تغییر رنگ ناگهانی در هر ده ثانیه، که کف خیره‌کننده آب در آفتاب برق می‌زند. بی‌توجه به جای پاهایی که همچنان دقیق در ماسه عریان از خود باقی می‌گذارند، بی‌اعتنا به امواج کوچک سمت راست‌شان و پرنده‌هایی که گاه روی زمین و گاه در هوا جلوتر از آنها راه می‌روند، سه بچه مو بور با قدم‌های تند و یکنواخت دوش به دوش هم راه می‌روند و دست هم را گرفته‌اند.
سه صورت آفتاب سوخته‌شان که کمی تیره‌تر از موهایشان است شبیه به نظر می‌رسد. همه یک قیافه دارند: جدی، در فکر، شاید نگران. مشخصاتشان هم یکی است، اگرچه البته دوتاشان پسرند و یکیشان دختر. فقط موی دختر کمی بلندتر است و کمی فردارتر. دست و پای ظریفتری هم دارد. ولی لباس‌هایش دقیقاً همان است: شلوار کوتاه و پیراهن بی‌آستین، هر دو از یک پارچه آبی کلفت رنگ و رو رفته.
دختر در طرف راست است، طرف دریا. طرف چپش پسری راه می‌رود که یک هوا کوتاه‌تر است. پسر دیگر که طرف صخره‌هاست همقد دختر است. روبه‌رویشان ماسه صاف و بی‌شکستگی تا جایی که چشم کار می‌کند گسترده است. سمت چپشان دیوار سنگی قهوه‌ای، تقریباً عمودی و ظاهراً بی‌انتها، افراشته است. سمت راست‌شان، بی‌حرکت و آبی تا افق، سطح صاف آب است که لبش ناگهان بالا می‌رود و از هم می‌پاشد و به صورت کف سفیدی پخش می‌شود. بعد از ده ثانیه، موجی که اوج می‌گیرد دوباره همان جوی گود را در طرف ساحل با صدای خش و خش غلت و واغلت ریگ‌ها به وجود می‌آورد. موج کوچک وا می‌دهد و کف شیری دوباره از شیب ماسه‌ها بالا می‌رود و چند بند انگشت جای از دست داده را پس می‌گیرد.
در سکوت دنبالش، صدای ناقوسی از خیلی دور با طنین گنگی در هوا می‌پیچد. بچه کوچکتر که وسط راه می‌رود می‌گوید: «صدای ناقوسه». ولی صدای ریگ‌هایی که دریا می‌مکد، پژواک‌های ضعیف صدای ناقوس را خفه می‌کند. فقط در انتهای چرخه موج، صداهایی دوباره شنیده می‌شود که آنها را هم فاصله تحریف می‌کند. پسر قد بلند می‌گوید: «ناقوس اوله». موج کوچکی در طرف راست‌شان وا می‌دهد.
وقتی دوباره سکوت می‌شود دیگر چیزی نمی‌شنوند. سه بچه مو بور هنوز با همان قدم‌های منظم راه می‌روند و دست همدیگر را گرفته‌اند. روبه‌رویشان دسته پرنده‌ها، فقط چند قدم آنطرف‌تر، ناگهان به هیجانی واگیر دچار می‌شوند. بال‌هایشان را به هم می‌زنند و پرواز می‌کنند. همان قوس را بالای دریا رسم می‌کنند و دوباره روی ماسه‌ها می‌نشینند و شروع می‌کنند به تندتند راه رفتن، باز به همان سمت، درست در کنار امواج، حدود صد قدم آنطرف‌تر.
پسر کوچک می‌گوید: «شاید اولی نباشه. شاید ما قبلی رو نشنیده‌ایم». پسر قد بلند جواب می‌دهد: «اگه بود اون یکی رو هم مثل این یکی می‌شنیدیم». بچه‌ها هیچ تغییری در قدم‌هایشان نداده‌اند و همان جای پاها، همانطور که پیش می‌روند، پشت سرشان از زیر شش پای برهنه بیرون می‌آیند.
دختر می‌گوید: «اون دفعه اینقدر نزدیک نبودیم». بعد از لحظه‌ای پسر بلندتر، آنکه طرف صخره‌هاست، می‌گوید: «هنوز نزدیک نشده‌ایم». هر سه ساکت به راهشان ادامه می‌دهند. همینطور ساکت می‌مانند تا اینکه صدای ناقوس، باز همانقدر ضعیف، دوباره در هوای ساکت می‌پیچد. آنوقت پسر قد بلند می‌گوید: «این هم ناقوس». بقیه جواب نمی‌دهند. پرنده‌ها تا بچه‌ها به آنها می‌رسند بال‌هایشان را به هم می‌زنند و پرواز می‌کنند، اول یکی، بعد دو تا، بعد ده تا.... آنوقت دوباره همه دسته به روی ماسه‌ها برمی‌گردند و در امتداد ساحل راه می‌روند، حدود صد قدم جلوتر از بچه‌ها.
دریا دائماً جای ستاره‌وار پاهایشان را پاک می‌کند؛ درحالی که بچه‌ها، که به صخره‌ها نزدیکترند و دوش به دوش هم راه می‌روند و دست همدیگر را گرفته‌اند، جای پاهای گودی پشت سرشان باقی می‌گذارند، در خط سه‌گانه‌ای که به موازات دریا تا عمق ساحل دراز کشیده می‌شود. سمت راست، نزدیک آب صاف بی‌حرکت، همیشه در همان نقطه، همان موج کوچک اوج می‌گیرد و فرو می‌پاشد.
نویسنده: آلن رب گری یه
منبع : آی کتاب