سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

چرا دین داریم؟


چرا دین داریم؟
چرا دین داریم؟ خیلی‏ها دین ندارند؛ ولی زندگی خوبی دارند؛ پس چرا می‏گویند كه با دین، آدم كامل می‏شود؟
هر پدیده‏ای، برای كاری ساخته شده و به سوی نقطه‏ای در حركت است كه اگر برای كار مناسبش به كار گرفته شود و یا به نقطه مطلوبش برسد، مسیر خردمندانه را طی كرده است؛ به طور مثال، قلم برای نوشتن است و استفاده پیچ‏گوشتی از آن، نامناسب است. گوشت و میوه، برای خوردن و انرژی پیدا كردن انسان است و راكد ماندن و عدم استفاده از آنها، منجر به فساد آنها می‏شود. آب رودخانه‏ها نیز باید جریان یابد و به استفاده صحیح برسد و به حركت خود ادامه دهد تا به دریا برسد و در غیر این صورت، راكد و بدبو می‏شود. از این رو، اگر آب ایستا و بدون حركت بود، برای هر خردمندی علامت سؤال خواهد بود؛ اما اگر آب در حركت بود تا به دریا برسد، هر خردمندی به زیبایی و هدف‏مندی این حركت، گواهی می‏دهد. داستان انسان و مسیر كمال او تا رسیدن به صفات بی‏نهایت خداوند، از این قرار است. در این حركت، هدف‏مندی و پویایی، آشكار است و زیبایی و نشاط، نمایان است؛ همچنان كه رسیدن به دریا، آخر خط نیست؛ بلكه ابتدا نجات از نابودی است و پیوستن به منبعی است كه بی‏پایان است و دارای زیبایی‏های فراوان است و سؤال «خوب بعد چی؟»، بی‏معنا خواهد بود؛ بلكه «همه چی» خواهد شد و احساس خستگی و نابودی، از وجود انسان رخت بر می‏بندد.
برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می‏كنیم.
خدای متعال، انسان را برای تكامل اختیاری آفریده است و هدف این است كه انسان با افعال اختیاری خودش، مستحق رحمت گردد و به بالاترین درجه كمال ممكن برسد. كمال طلبی، فطری انسان است و در سرشت هر كسی، میل به كمال نهفته است، بنابراین، نمی‏توان گفت كه من نمی‏خواهم به كمال برسم؛ چون مخالفت با فطرت و سرشت انسانی پیش می‏آید و نوعی نفی خود است و علاوه بر این، تمام آفرینش به سوی كمال در حركت است و انسان هم به عنوان جزئی از این آفرینش و همگام با آن، قادر است كه با اختیار خود، به سمت كمال حركت كند و در این مسیر، باید به این نكته توجه كند كه تخلف از این حركت، خلاف جریان فطرت و خروج از نظام آفرینش است كه امری ناپسند و غیرمعقول است.
ما خیال می‏كنیم كه كشورهای پیشرفته با این كه دین درستی ندارند، ولی زندگی خوبی دارند؛ در صورتی كه در یك تعریف حقیقی، زندگی خوب، زندگی‏ای است كه حقیقت روحانی انسان به عنوان یك موجود فراطبیعی، بتواند به كمال و سعادت نهایی و معنوی خود برسد و این، تنها از طریق دین‏داری ممكن است و آنها از این ویژگی محروم هستند.
وقتی از سود و فایده دین سخن به میان می‏آید، باید معنای عام آن مورد نظر باشد؛ یعنی در ارزیابی كاركردهای دینی، باید به كاركردهای فردی و اجتماعی، فواید حسی و معنوی، فایده‏های دنیوی و ثمرات اخروی آن توجه داشت تا بتوان از برآیند آن، به یك ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و كاركردهای آن نایل آمد.
● ویژگی دین
برای فهم درست حقیقت دین باید به این نكته توجه داشت كه در میان مجموعه نظام‏مند هستی، انسان پدیده‏ای مستقل نیست و حقیقت انسانیِ او و روش زندگی‏اش، تنها در تناسب و تعامل او با هر آن چه كه با او مرتبط است، مفهوم پیدا می‏كند؛ یعنی راه و رسمی كه برای انسان برگزیده می‏شود، نمی‏تواند از هست‏های پیرامونی‏اش فارغ باشد. نقشه زندگی و حیات واقعی، در گرو شناخت درست جغرافیای هستی و جایگاه انسان در آن جغرافیاست. بر این اساس، باید روشی كه برای انسان به عنوان دین و روش زندگی نگاشته می‏شود، همگنی در نظام هستی و نظام وجودی انسان را از بین نبرد و با یك‏سونگری، هویت انسانی را مسخ نسازد؛ یعنی در این برنامه زندگی، هم باید همه ابعاد انسان مورد توجه قرار گیرد و هم این كه دیگر حقایق هستی و شاهراه‏های صعود به سوی كمال، شناسایی گردند تا برنامه‏ای جامع و بدون هیچ نقصی، در اختیار انسان گذاشته شود و فلسفه خلقت كه همان معرفت باری‏تعالی است، به درستی تحقق یابد و خلقت، به پوچی و عبث منتهی نشود. تدوین این برنامه زندگی، تنها شایسته خدایی است كه به نظام هستی و تمام آن چه در آن وجود دارد، احاطه علمی و تكوینی دارد و راه سعادت انسان را به خوبی می‏شناسد و برای هدایت انسان گم‏گشته در مسیر زندگی، توان‏مند است. فیلسوف شهیر، علامه طباطبایی در این باره می‏نویسد:
«خدای متعال، هر یك از آفریده‏های خود و از آن جمله انسان را به سوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش، از راه آفرینش خودش راهنمایی می‏فرماید و راه واقعی برای انسان، در مسیر زندگی، همان است كه آفرینش ویژه وی، به سوی آن دعوت می‏كند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید به كار ببندد كه طبیعت یك انسان فطری، به سوی آنها هدایت می‏كند؛ نه انسان‏هایی كه به هوا و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات، دست بسته می‏باشند. مقتضای دین فطری، این است كه تجهیزات وجودی انسان، الغا نشود و حق هر یك از آنها ادا شود و جهات مختلف و متضاد، مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی كه در هیكل وی به ودیعه گذارده شده، تعدیل شده، به هر كدام از آنها تا اندازه‏ای كه مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود... از بحث بالا نتیجه گرفته می‏شود... كه زمام حكم در تشریع، تنها به دست خداست و جز او را نشاید كه تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید؛ لذا چنان كه روشن شد، تنها مقررات و قوانینی در صراط زندگی به درد می‏خورد كه از راه آفرینش برای او تعیین شده باشند؛ یعنی علل و عوامل بیرونی و درونی، انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا كنند».۱
بنابراین، دین روشی برای زندگی كردن است كه تمام ابعاد روحی، جسمی، فردی و اجتماعی انسان را شامل می‏شود و برای كمال‏بخشی به انسان، در هر یك از بسترهای زندگی، او را به هر آن چه كه آفرینش انسانی‏اش اقتضا می‏كند، رهنمون می‏شود.
آن چه از ماهیت انسان برای فهم نیاز انسانِ مدرن به دین گفتنی است، این نكته است كه انسان به عنوان پدیده‏ای كه همواره هویت انسانی‏اش ثابت بوده است، عناصری ثابت و اصیل در وجود خود دارد كه هرگز و در هیچ زمانی نمی‏تواند خود را فارغ از آن سازد؛ مگر آن كه هویت انسانی‏اش را از دست دهد. این ذاتیات انسانی كه همواره بوده است و هویت انسانی با آنها عینیت می‏یابد، همان امور فطری‏ای هستند كه در وجود همه انسان‏ها، در طول تاریخ، وجود داشته است. اگر نتوان اصالتی مشترك میان همه انسان‏ها در یك زمان و در طول تاریخ پیدا كرد، هرگز نمی‏توان از پیشرفت و تكامل انسان در طول تاریخ و یا حتی در یك عصر تاریخی، سخن به میان آورد.۲
آیا مقوله دین از عناصری است كه از امور اصیل انسانی و یا امری مربوط به دوران جهل بشری و زاییده نادانی‏های روزگاران گذشته بشریت است؟
برای پاسخ به این پرسش، دو روش می‏توان پیش گرفت؛ روش‏هایی كه هر كدام از آنها برای دریافت یك پاسخ مطمئن، كافی می‏نماید. نخست می‏توان با رویكردی تاریخی، دین را در بستر تاریخ جست‏وجو كرد و به دقت دریافت كه آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسان‏های نادان بوده است یا آن كه دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیاری از دانشمندان، در شمار مؤمنان جای داشته‏اند؟ آن چه از مطالعات تاریخ برمی‏آید، روشن‏گر این معناست كه هیچ زمانی از دین تهی نبوده و آدمی همواره با دین زندگی كرده است. گاهی دین در مسائل اجتماعی نیز حضور داشته و گاهی در حوزه زندگی فردی محدود و محصور گشته است. در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد؛ هر چه آن را بكشی، دو مرتبه زنده می‏شود»۳، می‏تواند از بُعد تاریخی اطمینان‏بخش باشد.
رویكرد دیگری كه در پاسخ به این سؤال می‏توان در نظر داشت، روش فلسفی و عقلی است كه باید آن را در فلسفه یا كلام به نتیجه رساند. در این رویكرد، اثبات می‏شود كه دین با هویت همگامی كه با نظام آفرینش انسانی دارد، برای انسانی كه هدف از خلقتش معرفت حق و نیل به كمالات حقانی است، امری عقلانی و ضروری است و بدون آن، نه نظام آفرینش معنا پیدا می‏كند و نه نیل انسان به كمال انسانی و غایت وجودی‏اش، امكان می‏یابد و با حكمت الهی، هیچ تناسبی نخواهد داشت كه انسان برای معرفت حق و حقانی شدن خلق گردد؛ بدون آن كه زمینه چنین امكانی فراهم آمده باشد.● دنیای مدرن
آن چه از دنیای مدرن باید متذكر شد، دو نكته زیر است:
۱) نخست این كه به فرض پیشرفت موزون دنیای جدید با محوریت علوم طبیعی، نمی‏توان از علوم طبیعی انتظار برآورده شدن نیازهای غیرطبیعی و ماورای طبیعی را داشت. علامه طباطبایی در این باره نوشته است:
«پیشرفت انسان در یك قسمت از معلومات، كافی برای قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمی‏نماید. درست كه علوم طبیعی، چراغی است روشن كه بخشی از مجهولات را از تاریكی درآورده و برای انسان معلوم می‏سازد، ولی چراغی است كه برای رفع هر تاریكی، سودی نمی‏بخشد. از فن روان‏شناسی، حل مسائل فلكی را نمی‏توان توقع داشت. از یك پزشك، حل مشكلات یك نفر مهندس راه بر نمی‏آید و بالاخره علومی كه از طبیعت بحث می‏نماید، اصلاً از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوی و روحی، بیگانه بوده و توانایی بررسی این گونه مقاصدی [را] كه انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود خواستار كشف آنهاست، ندارد. خلاصه هر مسئله‏ای مربوط به ماوراء الطبیعه [كه‏] از یك فن از فنون طبیعی سؤال شود، جوابش سكوت است؛ نه مبادرت به نفی و انكار؛ زیرا فنی كه موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیرمادی فرض شود، در آن مسكوت عنه می‏باشد و فنی كه در موضوعی بحث نمی‏كند، حق هیچ گونه اظهارنظر مثبت و منفی را در آن ندارد».۴
۲) كاستی‏های دنیای مدرن، خیلی جدی است و بسیاری از متفكران غربی را نیز نگران ساخته است. در این قسمت، تنها به گزارشی از تحلیل‏هایی كه برخی از متفكران غرب، همچون هایدگر، در مورد دنیای مدرن و پیامدهای فرهنگی آن مطرح كرده‏اند، بسنده می‏كنیم و خواننده محترم را به كتاب‏های مبسوطی كه در این باره تألیف شده، ارجاع می‏دهیم.
«آدمی به گفته مارتین‏هایدگر، تصویری بود كه از چشم خداوند یا خدایان دیده می‏شد و هویت او، محصول كاركرد یك نظام مقتدر و از پیش تعیین‏شده باورهای دینی و آیینی و اسطوره‏ای بود. انسان، در نظامی نمادین جای داشت كه هم شناخته‏شده و هم روشن‏گر و گشاینده امكانات و جهت‏گیری‏ها بود. شخص به عنوان عضو یك كلان، یك قبیله، یك نظام خاص خویشاوندی و تعلق، گستره‏ای از زندگی، یعنی در موقعیت‏های اجتماعی و فرهنگی كاملاً مشخص و تثبیت‏شده‏ای، به دنیا می‏آمد و به ندرت می‏توانست از سرنوشت محتوم خود، یعنی از جایگاه پیشاپش تعیین‏شده‏اش، بگریزد و برای خود، جایی تازه دست و پا كند...؛ [اما ]مدرنیته فراهم شده، هرگز پایان نیافتنی‏ای از گسست‏های درونی و قطعه قطعه شدن‏هاست. شكل نامتمركزی است كه به گونه‏ای نامنظم و محاسبه‏ناپذیر، تغییر مكان می‏دهد؛ شكلی كه شالوده ندارد؛ مفصل‏بندی نمی‏شود؛ براساس یك دلیل، یك علت و یك قانون، شكل نمی‏گیرد. تعریف‏های ثابت هویت نیز در این میان منفجر می‏شوند. هویت جامعه و هویت فرد، آن كلیت خوش ساختی كه در راه دگرگونی تكاملی پیش می‏روند، نخواهند بود. جامعه و فرد، بی‏قواره و بی‏مركز هستند؛ آماده دگرگونی‏هایی كه در هر لحظه روی می‏نمایند؛ چیزهایی انعطاف‏پذیر كه گوهر ندارند؛ فراهم آمده از تفاوت‏ها، محصول تقسیم‏های متعدد عناصر نامتعین و متكی بر موقعیت‏های هر دم دگرگون شونده و پیش‏بینی‏ناپذیر. در درون یك فرد، هویت‏های گوناگونی كه او برای خود قایل شده یا بهتر است بگوییم تابع آنها شده، با یكدیگر، به تعارض در می‏آیند؛ هر یك دیگری را بی‏مركز می‏كنند. تضادها نه فقط در «بیرون»، یعنی در جامعه، بل در «درون»، یعنی در یك فرد موجود، در حال كارند. از این رو، هویت فرضی، نمی‏تواند پاسخ‏گوی كنش‏ها، اندیشه‏ها، خواست‏ها و واپس‏زدن‏های روانی فرد باشد. نمی‏توان كسی را بر اساس یكی از تعلق‏های او شناخت یا كنش‏ها و خواست‏ها و اندیشه‏هایش را پیش‏بینی كرد. هیچ هویت ساخته و پرداخته‏ای، مسلط و تعیین‏كننده نیست. منافع اجتماعی افراد و مبارزه عینی آنها برای این منافع، برداشت‏های ذهنی آنها از این منافع، دیگر به سادگی در محدوده كنش و آگاهی‏های طبقاتی نمی‏گنجد... هویت از هویت سیاسی یا طبقاتی جدا شده و تا حدودی می‏توان آن را در چارچوب موقعیت‏های به سرعت تحلیل‏رونده «سیاست تفاوت‏ها» بازشناخت. این شناخت، از امری معلوم و معین نیست؛ بل شناخت از چیزی است فرّار و گریزنده».۵
در همین كتاب، در مورد بحران علوم اروپایی و بن‏بست حاصل از آن علوم، از زبان «هوسرل»، استاد هایدگر، چنین آمده است:
«در همان دهه‏ای كه هیدگر به نیهیلیسم اروپایی می‏اندیشد، استاد قدیمش، ادموند هوسرل نیز درباره «بحران علوم اروپایی» می‏نوشت و بن‏بست فرهنگ و اندیشه روزگار را در خرد حساب‏گر و منطق كمی مدرنیته، می‏یافت. هیدگر و هوسرل، یگانه اندیش‏گرانی نبودند كه خطر را می‏دیدند و از آن حرف می‏زدند؛ بسیاری از انتقادهای هیدگر به مدرنیته، در آثار شماری از اندیش‏گران هم‏نسل او نیز یافت می‏شوند. آن چه در كار هیدگر تازه است، قرار دادن آن همه در بنیاد متافیزیكی فراموشی هستی است. اگر او از انسان‏گرایی یاد می‏كرد، آن را نه علت مصیبت‏های مدرنیته، بل یكی از معلول‏ها به شمار می‏آورد و علت را در فراموشی هستی می‏جست. او می‏گفت كه خرد مدرن، سرسخت‏ترین دشمن اندیشیدن است؛ زیرا راه را می‏گشاید تا فراموشی اندیشه به هستی توجیه و حتی ضرورت فكر، انكار شود. این خرد، با تكیه به دستاوردهای تكنولوژی و تسهیل زندگی هر روزه كه هدف مدرنیته است، وانمود می‏كند كه سخن گفتن از هستی، عمل نابخردانه‏ای است».۶
و بالاخره در همین كتاب، علاوه بر بسیاری از كاستی‏ها و خلأ دنیای مدرن، به مسئله سلطه ارزش‏های پولی بر ارزش‏های انسانی و اخلاقی، چنین اشاره شده است:
«آن چه نخست... به چشم می‏آید، قدرت عظیم بازار، در زندگی درونی آدمی است. آدمیان با نگریستن به فهرست قیمت‏ها، می‏خواهند پاسخ پرسش‏هایی از این قبیل را كه چه چیز ارزشمند است و چه چیز دارای حیثیت است و حتی چه چیز واقعی است... بنابراین، هر نوع رفتار انسانی، زمانی از نظر اخلاقی، مقبول واقع می‏شود كه از نظر اقتصادی، امكان بروز بیابد و دارای قیمت و ارزش باشد. هر چیزی سودآور باشد، بقا می‏یابد. نیهیلیسم مدرن، چیزی جز این نیست. داستایفسكی و نیچه و اخلاف قرن بیستمی آنها، این سرنوشت را ناشی از علم و عقل‏گرایی و «مرگ خداوند» می‏دانند. ماركس می‏گوید كه بنیان این نیهیلیسم، چیزی به مراتب انضمامی‏تر و زمینی‏تر است [و] فرمان این سرنوشت را كاركردهای پیش‏پا افتاده و روزانه نظام اقتصاد بورژوایی صادر كرده‏اند؛ نظامی كه ارزش انسانی را مساوی قیمت ما در بازار می‏داند؛ نه بیش و نه كم و ما را وا می‏دارد كه با بالا بردن قیمتمان تا آن جا كه توان داریم، خودمان را وسعت بخشیم».۷
● نتیجه
با توجه به این واقعیت و هزاران واقعیت تلخ گفته یا ناگفته دیگر در مورد دنیای مدرن، آیا ساده‏لوحانه نخواهد بود كه پایگاه ثابت و اطمینان‏بخش دین را به آسانی از دست داده، خود را در دام فرهنگی قرار دهیم كه بحران اضطراب در درون آن نهفته و با رسوخ فرهنگی نسبیت در زندگی، هیچ نوع ثبات و آرامش و هیچ افقی روشن در ورای آن به چشم نمی‏آید؟ آیا شایسته نیست كاستی‏ها و خلأهای زندگی خود را نه در اصل دین، بلكه در معرفت كامل به دین، ایمان به دین و التزام رفتاری به آن جست‏وجو نماییم؟
این كه انسان در زندگی فردی خود، گستره وجودی خود را در سایه تعلیمات دینی به خوبی می‏شناسد و می‏داند كه در وجود محدود او، عالمی نهفته است و در عین حال می‏داند كه او همه‏كاره نیست و محدودیت‏هایی نیز در زندگانی فراروی او قرار دارد و این كه انسان یك وجود برین و شعورمند را در نظام هستی، به عنوان تدبیركننده همه حوادث و وقایع باور دارد و می‏داند كه می‏تواند با یاد او و استعانت از او، از امدادهای غیبی و پنهانش مدد گیرد و این كه انسان در عین قبول محدودیت وجودی خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط می‏داند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیكی و غیره را به عنوان عوامل تعیین‏كننده شخصیت خود نمی‏شناسد و خود را تا این اندازه قادر می‏داند كه می‏تواند با تكیه بر امداد الهی از همه محدودیت‏های پیرامون خود رهیده و راه سعادت و نیكبختی را پیشه كند، همه و همه و هزاران راز زندگیِ حقیقی و رهایی از زندگی‏های پوشالین و تكراری، از تعلیماتی است كه انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است.
در بعد اجتماعی نیز می‏توان مهم‏ترین كاركرد دین را غیر از بسترسازی برای رشد و پرورش انسان در همه ابعاد وجودی‏اش، برچیده شدن اختلافات اجتماعی دانست. با محوریت یافتن توحید - كه همان مفاد دین فطری است - در حوزه اخلاق، اعتقادات و قوانین، می‏توان اختلافات برآمده از خودپرستی و شرك را از میان برداشت و زمینه را برای وفاق اجتماعی، در جهتی واحد، برای تشكیل امتی واحد، فراهم آورد.۸
گفتنی است كه پس از دریافت عقلانی ضرورت وجود دین، می‏توان با ایجاد باور در درون كه با نوعی تلقین صورت می‏گیرد، كاركردهای بیشتر و عینی‏تر دین را در زندگی فردی و اجتماعی انسان حس كرد. نكته دیگر، این است كه همواره باید از یك‏سونگری به دین، به شدت دوری جست و ابعاد فقهی آن را در كنار ابعاد اخلاقی و عرفانی‏۹ و جهات اخلاقی و عرفانی را در كنار ابعاد جامعه‏شناختی آن مورد توجه قرار داد تا در ارزیابی دین، از قضاوت‏های نادرست و یك‏سویه مصون ماند.
۱. سید محمدحسین طباطبایی، قرآن در اسلام، ص ۸و۹.
۲. ر.ك: مرتضی مطهری، فطرت، ج اول، ص ۱۵۴.
۳. همان، ص‏۲۱۲.
۴. محمدحسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، تنظیم سیدمهدی آیت‏اللهی، ص ۸.
۵. بابك احمدی، معمای مدرنیته، ص ۳۹-۴۱.
۶. همان، ص‏۲۳۷.
۷. مارشال برمن، تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهادپور، ج دوم، ص ۱۳۶.
۸. ر.ك: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج‏۲، ص ۱۲۲ (ذیل آیه ۲۱۳ سوره بقره).
۹. در این میان می‏توان به بحث «شریعت، طریقت و حقیقت» در كتاب‏های اهل معرفت مراجعه كرد؛ ر.ك: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص ۲۰۱؛ شیخ محمد لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۲۹۰ ابن عربی، فتوحات، مكیه، ج ۱، ص ۳۵۴.
منبع : نشریه الکترونیکی پرسمان