شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

جهان بینی ۲ بازیگر عصر ترور


جهان بینی ۲ بازیگر عصر ترور
تاریخ سیاست خارجی آمریکا نشان می دهد که این کشور ضرورت و فلسفه حضور خویش در صحنه جهانی را با وجود یک رقیب یا دشمن حقیقی و یا فرضی تبیین کرده است. اگر این گفته زمانی جزئی از بافته های مکتب تئوری توطئه محسوب می شد اما امروز یک واقعیت غیر قابل انکار است.
در ایام جنگ سرد،این کمونیسم بود که در ذهن آمریکائیان حکم یک شبح خوفناک را پیدا کرد و تمامی حرکت های چپگرا وحتی آزادیبخش از نهضت ملی نفت مصدق،تا حرکت استقلال طلبانه پاتریس لومومبا و آلنده با همین ترس نفوذ کمونیسم هدف قرارگرفتند.
اما در شامگاه قرن بیستم و آنگاه که خاطر آمریکایی ها از سقوط دشمن سرخ خویش آسوده شد نگاه آنان به سمت و سوی تازه ای تغییر یافت . هرچند نشانه های این نگاه جدید در همان فرایند حوادث دهه ۹۰ پدیدار شد، یعنی برهه ای که جهان پس از فروپاشی نظام دوقطبی به طیفی از جنبش های میهنی و دینی آغوش استقبال گشود اما به طور مشخص این رخداد ۱۱سپتامبرهست که مسیر حرکت نه تنها ایالات متحده بلکه کل جهان قرن جدید را تعیین می کند.
فروریخته شدن نماد سرمایه داری در ۱۱سپتامبر، دو تفکری را در برابر هم قرار داد که پیش از این، گروهی ازاندیشمندان آمریکایی نوید آن را در قالب جنگ تمدن ها و یا جنگ میان جبهه اسلام و مسیحیت داده بودند. همه چیز در افق جهان رسته از بند کمونیسم رنگ نزاع وتقابل گرفت.
برخی از ناظران که از فراز برج های فروریخته تجارت جهانی این تقابل را نظاره می کردند تمثیل آشنای مارکس را برای توصیف این وضع دراماتیک جهان پس از ۱۱ سپتامبر بکار بردند . به باور این ناظران ازمیان دو پیش بینی پیشوای مارکسیسم، این بار تاریخ به صورت تراژیک خود را تکرار کرده است. زیرا رویارویی آغازین قرن ۲۱ شباهت زیادی به رویارویی ابتدای قرن ۲۰ داشت که در آن شاگردان مارکس زنگ کارزار طبقه فقرا وتحقیرشدگان با سرمایه داری را به صدا درآوردند .
جنگ جدیدی که ۱۱ سپتامبر هیزم آن را فراهم آورد طرح و سناریوی آن را نه شاگردان لیبرالیسم که هواداران مکتب وتئوری قدرت تدوین کردند. جمعی که با الهام از متفکر ماجراجوی دوران جنگ سرد آمریکا - لوی اشتراوس - راه برتری سرمایه داری را در تکیه بر بازوی قدرت نظامی یافتند، می توانید فضای سیاسی فردای حملات تابستان ۲۰۰۱ را با دنیای پس از ویرانی اروپا به دست فاشیسم قیاس کنید که همه بازیگران عرصه را برای ورود آمریکا به صحنه خلوت کردند. این بار نیز واشنگتن خود را با یک فرصت تاریخی روبرو دید . تنها تئوری آماده برای پر کردن این خلأ قدرت ، همان تئوری شاگردان اشتراوس «جهان متکی بر هژمونی نظامی آمریکا» بود. اروپا ، روسیه و آسیا همه وهمه در نخستین سال های طلایی قرن ۲۱ کنار کشیدند تا آمریکای زخمدیده از غائله ۱۱ سپتامبر بی دردسر طرح تعقیب مخالفانش را پیش ببرد.
● پایه گذاری یک جنگ ایدئولوژیک نوین
به این صورت جنگ بزرگ و موعود راهبران فکری نومحافظه کاران شروع شد. این جنگ با آن که یک کشورگشایی و فتح سرزمین به دست ارتش آمریکا در خاورمیانه بود اما در ادبیات سران کاخ سفید یک جنگ ایدئولوژیک نامیده شد . بوش و حلقه تئوریسین هایش از مقدس ترین واژه ها برای قداست بخشیدن به این لشکرکشی خویش بهره جستند. آنها جنگ خویش را نبرد نجات و آزادی نامیدند به این اعتبار که وانمود کنند ارتش ایالات متحده در واقع پیشمرگ همه دولت ها وملت های اروپایی شده است که در معرض تهدید تروریسم قرار دارند. در مرحله دیگر این جنگ را نبرد خیر و شر نامیدند تا همه آنهایی که از فقریا تبعیض ویا سلطه علیه آمریکا به قیام برخاسته اند را نیز در فهرست سیاه آشوب طلبان قرار دهند. اما شاید فردای ۱۱ سپتامبر هیچ کدام از این واژگان به اندازه واژه جنگ صلیبی جورج بوش ابعاد چنین جنگی ویرانگر را آشکار نکرد جنگی که ۶ سال بعد همه شهروندان جهان از شمال آفریقا تا خاور دور و از قلب اروپا تا آسیای مرکزی را در کام نزاع های کور فرو برد.
این عنوان در زبان جورج بوش ، فردی که فرماندهی تام الاختیار جنگ های انتقام جویانه ۶ سال اخیر را در دست گرفت گویای عمق راهبردی بود که کاخ سفید علیه جریان های رقیب یا مخالف خویش تدارک دید. با این راهبرد کل قلمرو جهان اسلام در یک کمربند تحریم وتهدید بی سابقه نظامی واقع شدند و همه جنبش ها و محفل های اسلامی در چشم سربازان جدید جنگ صلیبی حکم یک کانون توطئه را یافتند .
به این صورت بذرهای یک جنگ ایدئولوژیک جدید این بار درجهان لیبرالیسم نهاده شد . اگر تا پیش از این مکتب چپ بود که به مرزبندی ایدئولوژیک جهان مبادرت می کرد ومتهم بود که با خیالات یوتوپیایی خود مانند شعار رهایی بشر جنگ ها و جنبش ها را به راه می اندازد این بار این اندیشه های منجی مآبانه از آستین یک قدرت لیبرالیستی برآمد کشوری که خود را نماد سرمایه داری می خواند .
اما نبرد صلیبی بوش علیه حریف جدید بسی سخت تر از مبارزه با سوسیالیسم بود . حریف جدید نه در یک کشور و یک نقطه مانند روسیه یا شرق اروپا که در قلمروی بی انتها از کره خاکی ریشه دوانده است. رویارویی با جنبشی که نام نوزایی اسلامی داشت در همان روزهای نخست جنگ به اصطلاح نجات بخش بوش امری محال آمد . جنبشی که هر ۵ قاره جهان سهمی از آن را برده بودند.
بنابراین سیاستگذاران آمریکایی را چاره ای جز این نبود که راهی میانبر را برای این مبارزه بر گزینند و به تعبیر تحلیلگران این کشور به جنگ گزینشی دست بزنند. انتخاب افغانستان و عراق به عنوان دو نقطه استراتژیک در خاورمیانه و آسیای مرکزی در راستای همین سیاست جنگ گزینشی انجام گرفت.
این جنگ ایدئولوژیک، از همه جهات با جنگ های متعارف و کلاسیک و غیرکلاسیک تاریخ متفاوت بود . چنان که در این ۶ سال دیده شد نه تاکتیک ها و شیوه و نه هدف ها و استراتژی های آن با نبردهای مرسوم قابل قیاس نبود. همینطور توانایی و ظرفیت های دو طرف نبرد و ابزارهایی که درآن استفاده می شود از هر نظر مدرن ومنحصر به فرد هستند. به طور مثال در حالی که یک طرف جنگ یعنی آمریکا بر دوش ارتش مدرن وحرفه ای و با یاری تکنولوژی نوین ارتباطی و تبلیغی جنگ را پیش می برد اما طرف دیگر سربازان و جنگجویان اش را ازمیان نوجوانان و جوانان فقیر یا سرگردان کشورهای عربی آفریقایی بر می گزیند.
اما فاحش ترین تفاوت این جنگ آنجاست که بسیاری از مسائل ماهوی آن شفاف نیست در واقع جهان شاهد تماشای جنگی است که اغلب تصمیم های آن و تصمیم گیران آن در پشت پرده های اسرار مانده اند.
ماهیت رازآلود جنگ دراین است یک سوی این نبرد که القاعده است . گروهی که هر چند سرگذشت شگفت آور داشته است اما پس از جنگ افغانستان و سقوط پایگاه نمادین آن در تورابورا زندگی اش به صورت پنهان و رازآلود درآمد. رازآلودی این دشمن آمریکا در چهره رهبری آن، اسامه بن لادن نمایان است . همان گونه که در دوران جنگ سرد، هر جا که شوروی حضور نظامی وسیاسی داشت، لاجرم آمریکا و متحدین آن نیز در آن حضور داشتند، هم اکنون نیز هر جا که القاعده حضور داشته باشد، آمریکا نیز حضور دارد، با این تفاوت که این بار حضور متحدین واشنگتن یا پررنگ نیست و یا اصولاً با چنین رویارویی مخالفند. در دوران جنگ سرد، نیروهای اقماری هر طرف به نمایندگی از یکی از ابرقدرت ها می جنگیدند، اما هم اکنون نیروهای آمریکا جنگهای کلاسیک را با دشمن در پیش گرفته اند و نیروهای القاعده به صورت چریکی عمل می کنند. در گذشته سردمداران دو تفکر سرمایه داری و کمونیسم پشت سر جنگ ها بودند و دستورالعمل ها را صادر می کردند، اما در جنگ جاری فتواها و فرمان های عقیدتی القاعده از سوی کسانی صادر می شود که حتی درس های مذهبی رایج در مکتب خانه ها را نخوانده اند. مثلاً ایمن الظواهری رهبر فکری القاعده اهل مصر و فارغ التحصیل رشته پزشکی است. شخص بن لادن نیز فارغ التحصیل اقتصاد است. سمت او بیشتر شبیه سمت وزیر دفاع عربستان در جنگ ۱۹۹۱ خلیج فارس است. با این تفاوت که بن لادن در سایه اسلام حرکت و با ظواهر غیراسلامی مبارزه می کند. اما در عمل همانطوری که وزیر دفاع عربستان در آن مقطع به عنوان ماشین امضای چک های هزینه سربازان آمریکایی عمل می کرد، بن لادن نیز هزینه مالی گروه القاعده را بر عهده دارد. در آن جنگ نیز، فرماندهی صوری نظامی نیز به عهده وزیر دفاع عربستان گذاشته شده بود. سایر گروه های منتسب به القاعده نیز از این امر مستثنی نیستند. مثلاً فتح الاسلام که در سال ۲۰۰۶از بطن یک گروه سکولار به نام فتح الانتفاضه بیرون آمده است، به دست شاکر العبسی ۵۰ساله اداره می شود که تا سال ۱۹۸۳یک سرهنگ خلبان بوده است.
آنچه مسجل است حریفی که با نام القاعده و ده ها نام مستعار دیگر در خاورمیانه نقاط گوناگون جبهه رقیب آمریکا را تشکیل می دهد ، جریانی خروجی وانحرافی در جهان اسلام است .
در یک معادله همه رشته های نظامی و عقیدتی القاعده دراین جنگ ۶ ساله به سود طرف آمریکایی تمام شده وتلخ ترین و ناگوارترین زیان ها رابرای مسلمانان در پی داشته است. از حیث اعتقادی اگر نگاه کنیم ،سران القاعده مقدس ترین باورهای مسلمانان را در شقاوت آمیزترین نبرد به حراج گذاشته اند. واژه مقدس جهاد فقط یکی از صدها دستاویزی است که این گروه برای فریفتن جوانان مسلمان ونیز مشروعیت بخشیدن به حرکت خویش برگزیده است.
اما از حیث نظامی کافی است که به تلفات دو جنگ عراق وافغانستان نگاه شود که حرکت این گروه بزرگترین نسل کشی و بی سابقه ترین اشغال نظامی را در سرزمین های اسلامی به بارآورده است.
همه این تلفات جانی و مالی را با ضربه حیثیتی که یک جریان متحجر بر چهره اسلام و مسلمانی در عصری به نام ارتباطات و آگاهی وارد کرده بیفزایید آنگاه روشن خواهد شد که چه سود سرشاری این گروه برای کارگزاران جنگ صلیبی در برداشته است .
● جنگی بر اراده ۲ مهره مطرود جهان دموکراسی و دنیای اسلام
به این صورت است که جنگ ایدئولوژیک پس از ۱۱ سپتامبر بر پایه دو انحراف بزرگ صورت می گیرد : انحراف طرف آمریکایی جنگ از قواعد وموازین لیبرالیسم و منشور سازمان ملل به عنوان نماد دموکراسی و دوم انحراف طرف سلفی از همه اصولی که مسلمانان برای یک جنگ دفاعی باور دارند. اگر بوش برای توجیه مشروعیت این جنگ همه مفاهیم والای دموکراسی را در استخدام می گیرد و اشغال هر سرزمین اسلامی را ذیل واژگان مجعولی مانند جنگ پیشدستانه توجیه می کند وسرکوب همه نیروهای اتباع خاورمیانه و اسلامی را با عنوان مظنونان ترور تعقیب می کند طرف دیگر نیز برای پیش راندن ماشین ترور خویش همه حریم ها و قواعد انسانی واخلاقی را در هم می شکند.
به این صورت این جنگ انحرافی دو بازیگر ونماد مشخص دارد. بوش وبن لادن . درجات انحراف این جنگ را می توان با مروری در رفتار وادعاهای این دو نماد جنگ به قضاوت پرداخت.
بن لادن از این واژه برای بسیج جهان اسلام استفاده می کند و جورج بوش نیز برای بسیج جهان مسیحیت به آن متوسل می شود. در حالی که همچنان که القاعده مطرود جهان اسلام است جهان مسیحیت رهبری بوش راقبول ندارد. در هردو تفکر انسان ها را بدون تبعیض قربانی اهدافی می کنند، که در سر می پرورانند.
ابعاد دیگر جهان بینی این دو رهبر جنگ که دست برقضا هر دو دنیا را به دوقطب خیر و شر یا تاریکی و ظلمت تقسیم می کنند شبیه هم یا مکمل همدیگراست. یک طرف می خواهد به زور انسان ها را وارد مسیری از تمدن یا همان لیبرالیسم مطلوب نومحافظه کاران کند که به اعتقادش تنها راه رسیدن به سعادت این جهانی است و طرف دوم می خواهد انسان ها را به زور به زیر بیرق تفکر سلفی گری بکشاند.
عبارت «هدف وسیله راتوجیه می کند» سرلوحه سیاست هر دو طرف است. هر دو زور را علیه کشورها و دولت ها برای رسیدن به مقصود مجاز می دانند و هیچ یک از طرفین ابایی ندارند که این کشتار را یکی تحت نام«مبارزه با تروریسم» و «دیگری پیکار با کفار» بنامند.
هر یک برای به کرسی نشاندن تفکر خود کشتار انسان ها را مباح ومجاز کرده اند. آمریکای بوش با تصویب قوانینی بر سر زنان و کودکان افغانی، عراقی و سومالی بمب های چند تنی می اندازد و در زندان های نهان و آشکار شکنجه های ضدانسانی غیرقابل تصور به راه می اندازد و بن لادن همان کار را با شیوه ای دیگر با بریدن سر انسان ها، گذاشتن بمب در باشگاه «بالی» در اندونزی، در راه آهن مادرید ، در مراکش و الجزایر اعمال ضد انسانی خود را به نمایش می گذارد. طرفه آن که هردوطرف بر این باورند که کشتار را برای اهدافی مقدس انجام می دهند. کشتارها در هر دو تفکر بهای اجتناب ناپذیر آن چیزی است که قرار است بشر و جهان جدید را به صلح و خوشبختی برساند. آمریکای بوش می گوید در پس جنگ عراق ملت های در حال توسعه و عقب مانده به قله صلح وآزادی می رسند و القاعده با برداشت تکفیری از اسلام قشری و تأویل ناپذیر وعده اسلام مطلوب خویش را می دهد. بن لادن در این باور می دمد که با قدرت نظامی آمریکا نمی توان رودررو جنگید، از این رو باید به عقبه آن حمله کرد. پایه هایش را در عقبه سست کرد. این موضوع که بن لادن آمریکایی ها را چه نظامی چه غیرنظامی، مستحق مرگ می داند و بی ارتباط با همین برداشت نیست. آمریکا نیز در عمل با هدف حمله به عقبه جهان اسلام که کشورهای مهمی مانند ایران و سوریه و نیز شهروندان بی گناه است هجمه می برد. زن و کودک عراقی قتل عام می شوند و تهران ودمشق و ... تحریم می شوند در حالی که همگان می دانند که آنها بی گناهند. بوش و بن لادن هر دو در محاسبات خود عنصر اراده را منظور کرده اند. هر کدام و به هر دلیلی می خواهند هزینه ادامه مبارزه را در عقبه آنقدر بالا ببرند که طرف مقابل مجبور به عقب نشینی شود. خطر واقعی در این است که در هر دو تفکر، مرزی بین گناهکار و بی گناه ، بین نظامی و غیرنظامی و بین همه کسانی که در عقبه قرار دارند، وجود ندارد. همین برداشت است که هزینه ها را عمدتاً متوجه بی گناهان و افراد عادی می کند و کسانی که به طور مستقیم وارد جنگ شده اند،کمتر خسارت جانی متحمل می شوند.
جورج بوش برای به کرسی نشاندن اندیشه خود، تمامی امکانات نظامی و ابزارهای سیاسی، تبلیغی و اقتصادی را در اختیار دارد. در ششمین سال جنگ، او با این پرسش خانمان برانداز روبروست که در عالم واقعیت نتوانسته ، مانع بروز حادثه ۱۱سپتامبر، سقوط طالبان و تأمین آرامش درعراق وجهان شود، هر دو متهم اول ناامنی جهان و به یک اندازه مورد تنفر هستند.
کسی دیگر به سخن تئوریسین های این جنگ گوش نمی دهد که روزی نام این رویارویی را جنگ صلیبی، روزی دیگر جنگ سنت و مدرنیته، عده ای دیگر آن را جنگ بین جهان پیشرفته و جهان عقب مانده و تحقیر شده بنامند و از آنجایی که هر دو طرف با تمام توان انسان ها را به بدترین وجه ممکن می کشند و رعب و کابوس مرگ دیکته می کنند بهترین نامی که برای آنها انتخاب کرده اند امپراتوری های ترور است. هر دو امپراتور با صدور بیانیه های کشتار پی در پی، نوید پیروزی سریع می دهند. جالب است که هردو به حجم و گستره سربازانی که برای این کشتار اجیر کرده اند می بالند. بوش به حجم نیروهای خویش در زمین و فضا ودریا و بن لادن به تشکیلات القاعده و زیرشاخه های وهابی و سلفی که به قدرت دلارهای سعودی در اندونزی، مالزی و در شرق آسیا گرفته تا الجزایر و مراکش در شمال آفریقا و اروپا پراکنده اند. جهان در باره شیوهای عمل آنان نیز قضاوت مشابه دارد. بمباران آمریکای بوش و بمب گذاری های بن لادن حیات انسان ها را می گیرد و زیرساخت های جوامع را از میان می برد و به این صورت امنیت نیم بندی که پیش از ۱۱سپتامبر در جهان وجود داشت نیز از میان رفته است.
● قضاوت شفاف درباره جنگی مرموز
آرشیو حقایق تاریخ گشوده شده است. حقایقی که همه افکار عمومی را آگاه از این ساخته که القاعده و آمریکا روزی همپیمان بودند درست در همین دنیای آرمانی سپتامبر، همکاری های همه جانبه دهه ۸۰ را نادیده گرفته و رویاروی هم قرارگرفتند.
۱۱ سپتامبر آغاز دوره جدید است؛ این دوران با هیچ مقطعی قابل قیاس نیست زیرا همه شگفتی های تاریخ درآن قابل جمع است .
دوره ای که در آن، دو جبهه زیر پوشش دو بینش مقدس خشن ترین و زشت ترین نزاع را آغاز کرده اند. جالب است که پایان آن نیز برهمگان روشن شده است یعنی کسی نیست که نداند در این رویارویی سرنوشت ساز، انسانهای زیادی قربانی شده و خواهندشد و قرار نیست صلح، آرامش و امنیت به این زودی ها به جامعه بشری بازگردانده شود.
واقعیت این است که در رویارویی میان بن لادن و آمریکا، نیروهای هردو طرف تحلیل رفته و استراتژی دو طرف با عنوان جنگ مقدس و مبارزه با تروریسم آن نیز یکی پس از دیگری با شکست مواجه شده است و حمایت مردم آمریکا و جهان اسلام به یکسان از دو طرف سلب شده است. آرزوی القاعده برای بسیج ناراضیان جوامع اسلامی به بار ننشسته است و شواهد می گوید این گروه از توان باز تولید خود در اشکال متنوع تر برخوردار نیست. در سوی دیگر اما آمریکا هیچ گاه گمان نمی کرد که هزینه حضور در کشورهای اسلامی بسیار بالا باشد. آمریکایی ها دلخوش از حضور فیزیکی آسان در افغانستان برای تسلط بر نفت آسیای میانه، گام بعدی را برای تسلط بر بیش از ۳۰۰میلیارد بشکه نفت در عراق برداشتند ولی ماشین جنگی آنها به گل نشست. اگرچه امروز در هر دو مورد، آمریکایی ها مدعی هستند که به هدف از میان برداشتن القاعده در افغانستان و عراق نزدیک شده اند.
آمریکا همزمان با عراق با همین بهانه وارد سومالی وشمال آفریقا شده است اما در آنجا نیز با فاجعه ای مشابه دست به گریبان است.
سلیمان حیدرپور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید