یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


حکایت آن امرِ خلاف آمد عادت


حکایت آن امرِ خلاف آمد عادت
در مواجهه با آثار قبلی پیکسار مانند «کمپانی لولوها»، «شگفت‌انگیزها» و حتی «راتاتویی» می‌توانیم بپذیریم که این آثار ارزشمند در درجه اول برای گروه سنی کودک ساخته شده‌اند. نحوه قصه‌گویی، فضاسازی و رنگ آمیزی جذاب این آثار برای مخاطب کودک است و در مراحل بعدی است که بزرگسالان را هم خطاب قرار می‌دهد و آنها را هم در چشیدن طعم شیرین این قصه‌ها با کودکانشان شریک می‌کند. این آثار با تاکید بر مضامینی چون شجاعت، صداقت، عشق و فداکاری به استادانه‌ترین شیوه، کودکان را در یک تجربه جذاب روانی شریک می‌کنند و باید بپذیریم که کودکان‌ِ زمانه‌ی ما با تماشای چنین داستان‌هایی پخته‌تر و زیباتر به عالم خود نگاه می‌کنند.
اما آخرین اثر پیکسار به کارگردانی اندرو استنتون به کلی با آنچه که در دیگر انیمیشن‌های خاص دنیای کودکی دیده‌ایم، متفاوت است. اگر در همه آثار کلاسیک و جدید پیکسار، عشق همواره در پیرنگ‌های فرعی فیلمنامه حضور دارد، در این انیمیشن، تم اصلی قصه درباره عشق است و درک زوایای چنین داستانی برای کودکان بسیار مشکل است. اولین سوالی که هنگام تماشای فیلم به ذهن خطور می‌کند این است که آیا WALL.E متعلق به کودکان است یا مانند بعضی انیمشن‌های ژاپنی برای بزرگسالان ساخته شده است؟ پاسخ به این سوال می‌تواند راه گشای درک فیلم هم باشد.
کارگردان فیلم با دست و دلبازی وصف‌ناپذیری یک فیلم عاشقانه ساخته است. عاشقانه‌ای که از لحاظ لطافت مضمون و همچنین جذابیت زوج‌های عاشق، به بزرگ‌ترین عاشقانه‌های سینما پهلو می‌زند. فیلم روایتی از کل به جز دارد و مانند فیلم کازابلانکا، ما به تدریج و طی یک روند منطقی از جهانی کلی وارد جزییات می‌شویم. کلیات، کره زمین است که با نزدیک شدن به آن و عبور از غبارها و آلودگی‌ها وارد شهری می‌شویم متروکه که از زباله انباشته شده است. تصاویر همین طور پیش می‌رود و ما با هر قطع وارد جزییات بیشتری می‌شویم و در آخر به قهرمان تنهای فیلم، ربات زباله جمع کنی به نام WALL.E برخورد می‌کنیم.
در ادامه و با کوتاه‌ترین شیوه، دلایل متروکه بودن زمین را متوجه می‌شویم و در می‌یابیم که این ربات هفتصد سال است در زمین، مشغول جمع کردن زباله و چیزهایی است که باب طبعش باشد. تمام این سال‌ها را در تنهایی گذرانده است. تنها سرگرمی‌اش تماشای رقص موزیکال گریس کلی است. در چنین جهانی است که اتفاقی رخ می‌دهد و موتور داستان فیلم روشن می‌شود. سفینه‌ای، رباتی پیشرفته را به زمین می‌آورد. ایوا (حوا) رباتی است جستجوگر که باید دنبال نشانه‌های حیات نباتی در زمین بگردد. جستجویی که از سر وظیفه انجام می‌گیرد و این اتفاق برای ربات زباله جمع کن در حکم معجزه است. او بعد از سالها تنهایی، موجود دیگری را می‌بیند و به او دل می‌بازد. ادامه داستان مانند همه عاشقانه‌های سینما حکایت مرارت‌هایی است که قهرمان برای رسیدن به محبوب تحمل می‌کند.
اما قصه فیلم در همین جا تمام نمی‌شود. این فیلم یکسره درباره عشق است. خالقان این اثر، به خوبی فضای روزگار خود را درک کرده‌اند. آنها توانسته‌اند تنها با تصاویر و سکوت به پنهان‌ترین زوایای روحی ما نفوذ کنند و به جایی وارد شوند که سال‌ها است کسی توانایی حضور در آن جا را نداشته است. در این سالها اگر فیلمی عاشقانه ساخته شده است همه در جهت باب طبع زمانه و برای حفظ وضع موجود بوده است. اما دلیل ساخته شدن WALL.E برای این بوده است که به مخاطبان خردسال و بزرگسالش یادآوری کند که عشق پدیده‌ای خلاف آمد عادت است. فیلم همه قالب‌های مرسوم را می‌شکند. اگر جذابیت جنسی، موتور محرک اکثر فیلم‌های رمانتیک است، خالقان اثر از جنسیت عبور کرده‌اند و با تغییر منطق شخصیتهایشان، به ربات‌های فیلم هویت بخشیده‌اند و آنها را ورای معادلات جنسی مرسوم، روانه تحمل مرارت‌های عشق کرده‌اند.
منطق روزگار ما عوض شده است و دیگر برای تماشاگران این سالهای سینما، در هر فرهنگی که باشند، تماشای مرارت‌های عشق و سختی‌های راه خسته کننده است. آدمیان، به خصوص مردمان مغرب زمین همه مهارهای اخلاقی را که از طرف دین یا وجدان اخلاقی داشته‌اند، شکسته اند. زمانه‌ی تراژدی‌ها و کمدی رمانتیک‌ها گذشته است. مانعی برای وصال دو قهرمان وجود ندارد. بنابراین روایت کردن چنین داستان‌هایی دیگر بیهوده به نظر می‌رسد. رابرت مک کی در کتاب مستطاب «داستان»، درباره داستان عشقی روزگار ما معتقد است که در یک فیلمنامه عشقی باید دنبال مانع باشیم. چه چیز مانع رسیدن دو قهرمان فیلم است و بعد از بررسی روند تاریخی این ژانر از سالهای ابتدایی سینما تا به حال به این نتیجه می‌رسد که یک فیلم زمانی می‌تواند یک رمانس خوب باشد که موانع رو در روی قهرمانان عاشق فیلم تحت تاثیر رویداد های اجتماعی باشد و به تعبیری دیگر فرزند زمانه خود باشد. اما در این فیلم سازندگان دست بر روی همان کلیشه‌ها گذاشته‌اند و داستان را در همان سه پرده معروف بیلی وایلدر تعریف کرده‌اند؛ پرده اول، ملاقات دو قهرمان، پرده دوم، از دست دادن همدیگر و پرده سوم و نهایی، وصال محبوب در دل ماجراهای شگفت‌انگیز. اما تفاوت در کجاست که این انیمشن بی ادعا آن قدر خودش را بالا می‌کشد تا در جمع پنج عاشقانه سینما قرار گیرد؟
واقعیت از این قرار است که ما هنگام تماشای فیلم با یک جهان استعاری روبرو هستیم. آدمیان، این موجودات صاحب احساس و عاطفه با گذشت سالیان و دوری از آب و خاک زمین تبدیل به موجوداتی غیرواقعی شده‌اند و بیشتر کاریکاتورگونه می‌نمایند. اما ربات تنهای فیلم، با ماندن در زمین و تحمل این تنهایی توانسته است هویتی تازه برای خود پیدا کند. اگر در سفینه فضایی آدمیان، ما اتوپیایی آخرالزمانی را می‌بینیم که هر میلی در لحظه پاسخ داده می‌شود. طوری که انسان‌ها موجودات فربه بی خاصیتی نشان داده شده‌اند، ربات با گذشت سالیان و حضور در زمین هویتی تازه یافته است و می‌تواند عالم را عاشقانه‌تر از انسانها به تماشا بنشیند.
فیلم در واقع استعاره‌ای از روزگار ما است؛ آدمها در پی میل بی مهار خود روز به روز بی هویت‌تر از گذشته می‌شوند و تمامی خلوتشان به جلوت تبدیل می‌شود و تلاش بی حد آنها برای لذت بردن بیشتر و کم کردن مرارت‌ها، سبب شده است که آن ها خودباخته‌تر از هر زمانه دیگر شوند. به همین دلیل است که با تماشای WALL.Eبه هیجان می‌آیند و متوجه می‌شوند که در عالم، اتفاقات زیباتری هم رخ می‌دهد. هرچند فیلم انیمشن است و در نهایت با پایان خوش تمام می‌شود، اما می‌توان آن را مرثیه‌ای نوستالوژیک برای عالم عاشقانه‌ها هم دانست. نمونه‌اش تماشای حسرت‌بار ربات به رقص گریس کلی که در چند صحنه کلیدی برروی آواز و تصویر او تاکید می‌شود.
این انیمشن، فیلم بزرگی است و می توان از منظر فنی هم به آن نگریست. یکی از پیرنگ‌های فرعی فیلم، به جدال انسان و ربات می‌پردازد که با ارجاعات ظریف کارگردان به فیلم « ۲۰۰۱ ادیسه فضایی» ساخته استنلی کوبریک، به خوبی چنین مفاهیمی را در دل داستان خود جای می‌دهد و دچار سکته نمی‌شود. البته فیلم پر است از این ارجاعات سینمایی، اما بهترین ارجاع سینمای ادای دینی است که به سینمای صامت شده است.
فیلم مملو از سکوت است، طوری که طنز تصویری فیلم به شاهکارهای چاپلین و کیتون نزدیک می‌شود و به راحتی تماشاگر را می‌خنداند. مجموع دیالوگ های فیلم به اندازه یک صفحه نمی‌شود، در عوض تصاویر هستند که حرف می‌زنند. کارگردان فیلم مخاطبش را می شناسد و می‌داند ناخودآگاه ذهن تماشاگرش، پر از تصاویر و حرف‌های تکراری‌ای است که هر روز در سینما و تلویزیون می‌بیند. بنابراین با روایت درست تصویری، از زیاده گویی می‌پرهیزد و تماشاگر را به یک اپرای تصویری دعوت می‌کند.
شاید حالا می‌توان پاسخ سوال ابتدای یادداشت را داد که در واقع مخاطب فیلم کیست؟ مخاطب فیلم باز هم کودکان هستند و این جا در مورد جدی‌ترین مسئله زندگی‌شان داستان تعریف می‌شود و به آنها یادآوری می‌کنند که باید در ورای محاسبات خسته کننده پدر و مادرانشان در پی معنای دیگری از زندگی باشند. مخاطب فیلم البته بزرگسالان هم هستند تا دیداری تازه کنند با نوستالوژیک‌ترین احساساتشان که حالا دیگر به پستوخانه‌ها فرستاده‌اند.
محمد مقدسی
منبع : لوح


همچنین مشاهده کنید