جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مغلوب گفتمان غالب نبود


مغلوب گفتمان غالب نبود
رضا علیجانی را می توان از جمله پژوهندگان آرای شریعتی دانست كه مومنانه و منتقدانه به سراغ شریعتی یكی از جوان ترین و در عین حال تاثیرگذارترین روشنفكران قرن رفته تا در یك مواجهه تاریخی و اندیشمندانه او را بازخوانی كند. این گفت وگو تلاشی است از انتقال این تجربه.
●می دانیم كه در دهه ۴۰ و ۵۰ در میان روشنفكران، ماركسیسم گفتمان رایج بود و در میان جوانان دلبری می كرد. با آغاز جنبش مسلحانه در دهه ۵۰ یك توافق نانوشته بین سازمان مجاهدین و فدایی ها ایجاد شد كه این گروه ها كه دو ایدئولوژی متفاوت داشتند، از نقد ایدئولوژیك یكدیگر در سطح جامعه پرهیز كنند، با این گمانه كه در زمانی كه مشی غالب مبارزه مسلحانه بود، این كار می توانست اختلاف این گروه ها را دامن زده و موجب كشمكش هایی فیمابین آنها شود، همچنین آثاری چون ریزش نیروی بدنه این گروه ها را در پی داشته باشد، و در نهایت موجب سوءاستفاده دشمن مشترك یعنی ساواك شاه شود. (این كه این گروه ها چقدر به این توافق پایبند بودند را بررسی نمی كنیم). اما درست در چنین شرایطی شریعتی شروع به نقد ماركسیسم در سخنرانی ها و كلاس های درس خود می كند و به نوعی این توافق نانوشته را نادیده می گیرد. شما این حركت شریعتی را در چه راستایی بررسی می كنید؟
من این توافق را نشنیده ام. ولی این واقعیتی است كه در آن دهه برخی از مبارزینی كه مشی رادیكالی هم داشتند از نقد ماركسیسم پرهیز می كردند. این سوی ماجرا هم سنتی ها و بنیادگراها با نفرت و تضاد با ماركسیسم برخورد می كردند.
اما الان هم جریاناتی كه آن زمان نقد ماركسیسم می كردند با نام جریان چپ شناخته می شوند. یعنی كسانی كه موضع گیری عدالت خواهانه دارند ولی از منظر سنتی حركت كرده اند. (ممكن است بعضی از آنها بعد از دوم خرداد تحولاتی در درونشان اتفاق افتاده باشد مثل مجاهدین انقلاب). و هم به شریعتی چپ گفته می شود و هم به گرایشات مذهبی كه آن موقع مشی رادیكالی داشتند.
●اما یك تفاوتی اینجا هست كه چپ لزوماً در دهه ۵۰ به ماركسیست بودن و گرایش ماركسیستی داشتن تلقی می شد. و در آن دهه شریعتی نقدی را به ماركسیسم شروع می كند به طوری كه به راست روی متهم می شود چه اتفاقی افتاده كه شریعتی پس از گذشت چند دهه از راست روی كه مجاهدین و فداییان او را بدان متهم می كردند به عنوان یك چپ مذهبی شناخته می شود؟ سئوال دیگر اینكه شریعتی سخنی به این مضمون دارد كه كسی كه می خواهد اسلام را بشناسد باید با ماركسیسم آشنا باشد، برخی از مذهبی ها از این سخن برآشفتند و آن را به عنوان گرایش به الحاد و ماتریالیسم تلقی كردند. منظور واقعی شریعتی چه بود و امروز چه كاركردی دارد؟
فكر می كنم آن انتقاد به شریعتی بیشتر از موضع نیروهای اكتیو سیاسی و مشی های چریكی بود. اما همان زمان افرادی در درون روحانیت و سنتی ها شریعتی را به لحاظ اندیشه چپ زده می دانستند ولی الان وضعیت فرق می كند. یعنی گفتمان آن موقع با گفتمان حالا خصوصیتش فرق می كند. شریعتی تنها نمی گفت كه فقط باید با ماركسیسم آشنا بود، با اگزیستانسیالیسم هم می گفت باید آشنا بود. جمله كاملش در درس های اسلام شناسی حسینیه ارشاد این است كه من اسلام را در مثلث اسلام، ماركسیسم واگزیستانسیالیسم می فهمم. نمی گفت من اسلام را در نسبت با ماركسیسم می فهمم. اما از این تبصره كه بگذریم به نظر من دو نوع چپ مذهبی را باید از هم تفكیك كنیم. هر دو را با یك نام خواندن شناخت ما را از پدیده ها و از واقعیت آشفته می كند. مثلاً الان جریان های لائیك آزادیخواه را در ایران باید تفكیك كنیم برخی با گرایش عدالت خواه و برخی بدون این گرایش هستند و تنها آزادیخواهند. در جبهه اصلاح طلبان پس از دوم خرداد تا دوران اخیر هم همین صف بندی را می توانیم ببینیم. با همین دقت می توان عدالت طللبان دهه ۴۰ و ۵۰ را هم طیف بندی كرد. به نظر من از همان هنگام دو نوع چپ مذهبی در ایران وجود داشت كه در سه حوزه با هم اختلاف داشتند. یكی در حوزه روشنفكری تعریف می شود، دیگری به كار تئوریك اهمیتی بنیادی نمی داد. آنها با مسائل تئوریك و فرهنگی هم استراتژیك برخورد می كردند. ایدئولوژی را چندتا كتاب می دانستند كه باید تدوین كنیم بعد برویم عمل كنیم.
یعنی یك كار فكری كه باید مستمر انجام شود وجود نداشت و اساساً به بسترسازی فكری و سنت فكری و كار تئوریك قائل نبودند و خودشان را هم روشنفكر نمی دانستند و تا امروز هم كلمه روشنفكران را به عنوان یك كلمه منفی به كار می برند (یعنی ذهنی هستند و فقط حرف می زنند). در حالی كه شریعتی به كار فكری اهمیت می داد و از جمله در كار فكری اش به نقد ماركسیسم هم می پرداخت. اما آنها صرفاً كار سیاسی و انقلابی می كردند و خیلی به تئوری بها نمی دادند، در حد تدوین چند كتاب و اینكه كتاب ها باید آموزش داده شوند و به كتاب به عنوان مانیفست نگاه شود. نكته دوم اینكه عدالت خواهی در جریان چپ دو گرایش دارد با درون مایه آزادیخواهی و دموكراتیك و بی درون مایه آزادیخواهی و دموكراتیك كه شریعتی به نظر من از نوع اول است. سومین نكته هم در خط مشی است. شریعتی مشی دیگری داشت و گروه های چپ مذهبی هم مشی دیگری.
اما اینكه چرا شریعتی آن موقع می گفت كه ما اسلام را باید در این مثلث بشناسیم اندیشه مان باید در این مثلث شكل گیرد. كسانی كه با این اندیشه مخالف بودند نیروهای كاملاً سیاسی پراگماتیست بودند كه در آن دوره به اصلی- فرعی كردن ساده تضادها معتقد بودند. آنها تضادهای جامعه را تقلیل می دادند به یك تضاد و همه شكاف های دیگر را فرعی تلقی می كردند این مشكل را الان هم داریم. مسئله زنان، كارگران و قومیت ها و... یك سری شكاف ها هستند و مسئله استبداد و آزادی، دموكراسی و اقتدارگرایی هم شكاف های دیگری است. آیا در كنار این شكاف؛ شكاف های دیگر هم باید فعال باشند یا نه؟ من اصلاً نمی خواهم از تعبیر اصلی، فرعی استفاده كنم و می گویم جنبش عام و جنبش خاص. به نظر من جنبش های خاص هم باید فعال باشند. ولی صف بندی جنبش عام را هم به هم نزنند. در آن دوره یك نوع ساده سازی وجود داشت كه نه تنها در نقد ماركسیسم كه در نقد روحانیت هم مطرح می شد. در این تفكر شریعتی با نقد روحانیت و ماركسیسم در واقع در خدمت دربار قرار می گیرد. اما آیا تجربه عملی واقعاً این طوری بود؟ یعنی نیروهایی كه شریعتی آزاد می كرد جذب دربار می شدند! نه. بسیاری از آنها جذب جنبش های اجتماعی فعال و حتی مشی های رادیكال می شدند. و شاید از این نظر یعنی ناتمام و بی مدل بودن استراتژی خاص شریعتی، بیشتر قابل نقد باشد.
●اگر بخواهیم برویم در حوزه اندیشه، شریعتی را باید در چه دسته ای قرار داد؟
اگر بخواهیم برویم در حوزه اندیشه من فكر می كنم چپ و شریعتی را در دو حوزه اندیشه و عمل به طور جدا باید تحلیل كرد. در اندیشه، شریعتی روشنفكر بود. جریانات چپ دیگر روشنفكر به این معنا نبودند. شریعتی آكادمیسین نبود پراگماتیست و اكتیو سیاسی به این معنا نبود. بین این دو قرار می گرفت. آكادمیسین ها دغدغه اجتماعی ندارند و پراگماتیست ها و اكتیوهای سیاسی دغدغه تئوریك. شریعتی روشنفكر دوبعدی بود. شریعتی همین تعبیری كه آقای ملكیان می گوید است: «روشنفكر باید به دنبال تقریر حقیقت و تقلیل مرارت باشد.» این روشنفكر دوبعدی نه لزوماً یك رهبر و یك اكتیو سیاسی است و نه یك فیلسوف و جامعه شناس. شریعتی خودش را در این بستر تعریف می كرد. در این راستا، آن موقع گفتمان غالب روشنفكری جهان ماركسیسم بود پس شریعتی باید نسبتش را با این گفتمان غالب مشخص بكند.
●شریعتی اینجا یك میان بری می زند می گوید جریان چپ مذهبی در ایران از مزدك شروع می شود یعنی می خواهد بگوید ذهنیت چپ بودن در ایران یك ذهنیت تاریخی، معنوی و دینی است و به نوعی نسبت به ماركسیسم راه فرعی باز می كند و یك الگوی جدیدی را ارائه می دهد كه هم آن مفاهیم را دربربگیرد و هم جهت گیری طبقاتی داشته باشد. این جهت گیری به لحاظ مذهبی است نه طبقه بندی ای كه ماركسیسم بدان قائل است در این میان آیا سوژه ناپدید نمی شود؟
این را باید ببریم در یك چارچوب كلی تری كه اساساً برخورد شریعتی با اندیشه چپ و ماركسیسم چه ویژگی هایی داشت. یكی اینكه اولاً شریعتی به این مواجهه معتقد بود. یعنی مرزش با دیگر جریان ها روشن بود. دوم اینكه با این اندیشه آشنایی داشت و تحلیل می كرد.
●آیا شریعتی یك ماركسیسم شناس آكادمیك بود؟
ممكن است یك متخصص ماركسیسم شناس نباشد ولی در حدی كه بتواند صاحب نظر باشد و نظر بدهد بود. مثلاً می گوید ما سه نوع ماركسیسم در جهان داریم. او می آید دوره های زندگی ماركس را طبقه بندی می كند. شریعتی راجع به محورهای اساسی ماركسیسم بحث می كند بعضی را انكار می كند بعضی را نقد می كند و با بعضی هم همسویی دارد مثلاً روی ماتریالیسم یا دیالكتیك و یا تحلیل طبقاتی بحث می كند. او در مورد ماتریالیسم تاریخی ماركسیسم یا اقتصادمحور بودنش بحث دارد. روی سوسیالیسم یا الیناسیون بحث دارد، روی تقلیل انسان به یك كسی كه فقط سائقه های اقتصادی رویش تاثیر دارد بحث دارد. پس شریعتی هم آشنایی دارد و هم تحلیل می كند. اما ویژگی مهم اش این است كه اولاً شریعتی اعتقاد به برخورد انتقادی داشت، دوماً نسبت به ماركسیسم آشنایی داشت؛ سوماً شریعتی نه در اندیشه و نه در احساس، مغلوب گفتمان غالب نشد.
●اما متدش را به نوعی از ماركسیسم گرفته اینگونه نیست؟
من معتقدم نیستم متد را از ماركسیسم گرفته. در جاهایی تاثیر گرفته مثلاً در رابطه با دیالكتیك یا تحلیل طبقاتی، ولی همان جا هم برخوردش با ماركسیسم برخورد انتقادی است.
●دیالكتیكی كه از متن ماركسیسم بیرون می آید و شریعتی قائل به آن است و همچنین واژه هایی مثل سانترال دموكراسی در مبانی اندیشه شریعتی از چه خاستگاهی جز ماركسیسم می تواند بیرون آمده باشد؟
كلمه سانترال دموكراسی در ادبیات شریعتی وجود ندارد و بیشتر در ادبیات تشكیلاتی مطرح بود. ولی در دیالكتیك، تحلیل طبقاتی و سوسیالیسم هم شریعتی موضع مستقل و خاص خودش را دارد. او سیر دیالكتیك را در تاریخ اندیشه بشر می شناسد. دیالكتیك از شكم ماركسیسم كه درنیامده، یك متد قدیمی است. و حتی شریعتی داعیه اش این است كه دیالكتیك از شرق به یونان رفته. دیالكتیك شریعتی هم بیشتر گورویچی است تا ماركسی. او می گوید دیالكتیك در افلاطون و هگل هم وجود دارد. در سارتر و ماركس هم بوده. اما شریعتی دیالكتیك را بیشتر با قرائت گورویچی قبول دارد. بنابراین دیالكتیك شریعتی با دیالكتیك ماركسی كه البته ما با وجه ساده سازی شده اش هم آشناییم فرق دارد. ما یك بدشانسی تاریخی داریم و آن اینكه از هر اندیشه ای نوع نامرغوب و ضایعاتی اش را در ایران داریم. ماركسیسم، قرائت استالینیستی روسی اش می آید. در ایران ما با این قرائت روبه روییم. همین حالا هم لیبرال دموكراسی ای كه در ایران تبلیغ می شود از بنجل ترین نوعش است. در حالی كه لیبرالیسم هم در جهان، انواع مختلفی دارد، در حالی كه این لیبرالیسمی كه ما داریم در نهایت به امنیت و لذت می رسد تا معنویت و تولید. شریعتی هم سعی می كند بگوید غیر از این جنس بنجل جنس های دیگر هم وجود دارد. مثلاً می گوید سه نوع ماركسیسم وجود دارد؛ ماركسیسم عامیانه، ماركسیسم دولتی و ماركسیسم خود ماركس.
او می گوید اینها با هم فرق دارند. اما شریعتی حتی نوع ماركسیسم ماركسی را هم نقد می كند. ولی جایی هم تاثیراتی می پذیرد و این تاثیر پذیرفتن را هم معتقد است كه اموری بشری هستند نه امری الزاماً ماركسیستی. شریعتی روی شناختی كه از ماركس دارد می گوید ماركس مبتكر نیست ماركس یك مولف قوی و هوشمند است. می گوید ماتریالیسم را از فوئرباخ گرفته، دیالكتیك را از هگل، طبقه را از سن سیمون، سوسیالیسم را از اوئن و پرودون. ماركسیسم یك تالیف زیبا و هوشمندانه است از تركیب اینها. شریعتی همچنین می گوید سوسیالیسم یك آرمان بشری است. او عرفان، برابری و آزادی را مطرح می كند، می گوید برابری یك آرمان بشری است كه ما در همه جای جهان و از جمله در ایران قدیم هم داشته ایم. چون امری وجودی و اجتماعی است و امری نیست كه ماركس ابداع كرده باشد. حس عدالت خواهی همیشه در بشر بوده، چون او در واقعیت جامعه همیشه با ستم و تبعیض مواجه بوده است بنابراین آرمان عدالت خواهی در ذهن بشر نقش بسته و ریشه هایش را در تاریخ ایران و تاریخ شیعه هم نشان می دهد. اما شریعتی بخش های بنیادی از ماركسیسم را كه قبول ندارد كاملاً نقد می كند مثل ماتریالیسم، اقتصادمحوری، تحلیل كردن انسان و جامعه و تاریخ و...●مبنای نقد شریعتی به ماركسیسم چیست؟
به اعتقاد من مبنای نقدش انسان شناسی است. یكی از مهمترین ویژگی های شریعتی این است كه می آید بحث را می كشاند به مبانی جدی ای كه فكر می كند از قضا آنجا مزیت مذهب است. می كشاند به انسان؛ می گوید هم سرمایه داری و هم سوسیالیسم ماركسی انسان را تقلیل می دهند به یك حیوان اقتصادی یعنی می كشاند به مبنای انسان شناسی. از طرف دیگر در حوزه هایی هم كه همسویی با ماركسیسم احساس می كند؛ یك نوع برخورد انتقادی با ماركسیسم را آغاز می كند. مثلاً در تحلیل طبقاتی، شریعتی تحلیل تماماً طبقاتی نمی كند ولی برش طبقاتی می زند. به سوسیالیسم كه می رسد می گوید من سوسیالیسم را به معنای اقتصاد دولتی و به معنای یك تفكر اقتصادی نمی فهمم، برای من یك گرایش عمومی و اجتماعی است یك جمع گرایی و ماگرایی است.
یا الیناسیون را قبول دارد؛ الیناسیون را هم خود ماركس نگفته از فوئرباخ گرفته ولی شریعتی می آید الیناسیون را بسط می دهد و می گوید عوامل مختلفی، نه صرفاً در حوزه فعالیت و كار اقتصادی، می تواند انسان ها را الینه كند از جمله مذهب. پس در حوزه هایی هم كه شریعتی تاثیر پذیرفته یا انتقاد كرده یا بسطش داده یا اساساً سند مالكیت ماركسیستی اش را زیر سئوال برده گفته این مال ماركس نیست و یك امر بشری است. اما در نحوه برخورد شریعتی با ماركسیسم اولاً شریعتی آشنا بود و ثانیاً مغلوب هم نشده بود. خودكم بینی در مقابل ماركسیسم در آن موقع یك آفت در جنبش چپ مذهبی بود. الان كسانی كه دارند وقایع سال ۵۴ مجاهدین را تحلیل می كنند كه عموماً اعضای سابق سازمان هستند می گویند ما جلوی چپ ها خودكم بین بودیم. شریعتی خودكم بین نبود و مغلوب نشده بود چه در اندیشه و چه در احساس. بعضی از فعالین مذهبی چپ آن موقع خودشان به شدت مذهبی بودند. بنابراین در احساس خودشان مغلوب ماركسیسم نبودند ولی در اندیشه مغلوب شده بودند. اما بخش مهمی از نسل دومشان دیگر در احساس هم مغلوب و ماركسیسم زده بودند.
شریعتی نه مغلوب بود و نه خودكم بین، نه ناآشنا بود و نه متنفر. این خیلی مهم است یعنی نفرت ضدماركسیستی نداشت آن چیزی كه در بنیادگراها و روحانیت ما بود. شریعتی در محتوا و مضمون برخورد تئوریك اش و در رفتار سیاسی و برخورد استراتژیك اش صف بندی و آرایش نیروهای سیاسی را به هم نمی زد. او ضمن اینكه ماركسیسم را نقد می كرد اما در عین حال صف بندی را به هم نمی زد. سال ۵۵ و ۵۶ (بعد از ماجرای ۵۴ مجاهدین) عده ای از نیروهای سنتی مبارز در زندان توبه می كنند می آیند بیرون كه بروند با ماركسیسم مبارزه كنند. سه جمله تاریخی معروف است بازرگان می گوید اگر آمریكا شیطان است، شوروی شیطان اكبر است. البته این جمله مال بعد از انقلاب است ولی این تفكر از قبل وجود دارد. مطهری می گوید سرمایه داری و ماركسیسم دو تیغه یك قیچی اند. شریعتی می گوید سرمایه داری دشمن است و ماركسیسم رقیب. یعنی ضمن اینكه با ماركسیسم رقابت تئوریك می كند شكاف اصلی را روی موضع دینی، ضددینی، مذهبی و ماركسیستی نمی گذارد .جایی هم كه آن بیانیه تغییر مواضع درون مجاهدین یعنی پیكاری هایی كه ماركسیست شده بودند را می خواند، می گوید: من آن بیانیه را خواندم و می خواستم نقدش كنم وقتی خنده و پوزخند حسین زاده شكنجه گر ساواك را دیدم منصرف شدم. او مستقیم به آن بیانیه حمله نمی كند و وارد چالش نمی شود ولی در همه درس ها و بحث هایش ماركسیسم را نقد می كند.
●سال ۵۴ پس از دودستگی در اردوگاه سازمان مجاهدین برخی از اعضای آن به سمت نقد ماركسیسم رو می آورند، این عده به جای اینكه به سمت شریعتی كشیده شوند برخی به سمت بنیادگرایی و برخی به دامان سنت پناه بردند چرا نیروهای آزادشده كه گرایش مذهبی شان را می خواستند حفظ كنند به طرف شریعتی نیامدند؟ من فكر می كنم این نكته را الان همه می گویند هم مجاهدین و هم سنت گراها ،اساساً در دهه ۵۰ مذهبی ها آرام آرام داشتند مغلوب ماركسیست ها می شدند. به خصوص بعد ازسال ۵۴ شریعتی فضای فكری و روشنفكری را به نفع مذهبی ها تغییر داد.
كسی كه فضا را تغییر داد و نوعی خوداتكایی و اتكا به نفس ایجاد كرد شریعتی بود. در اسناد ساواك هم آمده كه بخش زیادی از كسانی كه جذب مجاهدین (و یا بعداً جذب راهپیمایی های دوران انقلاب) شدند متاثر از شریعتی بودند.دوستان میرحسین موسوی در حزب جمهوری نظرسنجی كرده بودند دیده بودند ۸۰ تا ۹۰ درصد كسانی كه آمده بودند تا در حزب جمهوری ثبت نام كنند؛ می گفتند ما با خواندن كتاب های شریعتی انگیزه و الهام می گرفتیم. بنا بر این همه اینها به سمت این تفكر آمدند اما چرا این انبوه نیروی آزاد شده مذهبی بین گرایشات مختلف (طرفداران روحانیت، مجاهدین، و گروه های مستقل دیگر) توزیع شدند، به مقتضیات تاریخی اجتماعی جامعه نیمه سنتی ایران برمی گردد كه باید به تفصیل درباره آن بحث كرد. من در كتاب باز صف ها اشتباه نشود تا حدی به این موضوع پرداخته ام. یك ویژگی دیگر شریعتی در برخورد با ماركسیسم این بود كه رعایت اخلاق و پرنسیب های اخلاقی را در رفتار سیاسی اش می كرد. این نكته را همه رعایت نكرده اند. از یك طرف سنتی ها، به هیستری ضدماركسیستی دامن می زدند و از یك طرف هم خود چپ ها (البته نمی شود حركت پیكار را به حساب همه چپ ها نوشت) رفتار غیراخلاقی از خود نشان دادند.
از جمله می توان به كشاندن تعارض های ایدئولوژیك به تشكیلات و از تشكیلات به خشونت و رفتن به سمت تسویه حساب فیزیكی اشاره كرد. البته آن دوره ادبیات همه تند بود. در ادبیات شریعتی هم گاه تندی وجود داشت. مثلاً شریعتی روشنفكران را تقسیم می كرد به روشنفكران گیلاسی كه می نشینند گیلاس می زنند و هی حرف از خلق و مردم می زنند اما نمی توانند با مردم ارتباط برقرار كنند. شاید شریعتی در نقد اینها تند رفته باشد ولی این مسئله قابل مقایسه با اسلحه كشیدن روی هم و تكفیر سنتی ها و هیستری ضدمذهبی ای كه چپ ها داشتند نیست.
●برخی چپ ها می گفتند شریعتی سی سال جنبش چپ را عقب انداخت. شریعتی را به عنوان یك آدم راست معرفی می كنند نقد این افراد چقدر وارد است؟
یكی از اشكالاتی كه نسبت به روشنفكری مذهبی و غیرمذهبی وجود داشت و هنوز هم باقی مانده همین است؛ شریعتی انتقادات فكری و عملی مختلفی به ماركسیسم و روشنفكران آن موقع داشت، هم نقد تئوریك و هم نقد رفتاری و عملی به خود ماركسیست ها. یكی از نقدهایی كه شریعتی به ماركسیست ها داشت این بود كه آنها با خودمحوری، خودبزرگ بینی و با انحصارطلبی برخورد می كنند شاید این كلمات را به صراحت نیاورده باشد ولی مضمونش این است. می گوید: آنها به جز خودشان كسان دیگر را به رسمیت نمی شناسند. این مشكلی است كه ما امروز در برخی روشنفكران لائیك مان داریم. آنها اساساً نمی خواهند موجودیت جریانی به نام روشنفكری مذهبی را به رسمیت بشناسند. آن موقع هم وقتی می گفتند شریعتی سی سال جنبش چپ را عقب انداخت، به نظر من، از این موضع برخورد می شد. شریعتی به روش عملی ماركسیست ها در ایران نقد داشت. یكی این بود كه می گفت شما بیشتر به ماتریالیسم تاكید می كنید تا سوسیالیسم و با چپ های آمریكای لاتین مقایسه می كرد و می گفت در آنجا از عدالت شروع كردند و شما از ماتریالیسم و این مسئله رابطه تان را با جامعه به هم می زند و نمی توانید رابطه مثبتی با مذهبی ها برقرار كنید.
به جز مصطفی شعاعیان كه معتقد بود ما با مذهبی ها و حتی با مراجع قم باید روابط دوستانه ای داشته باشیم. او تفكرش شبیه ماركسیست های آمریكای لاتین بود. اما بقیه نفرت ضدمذهبی داشتند و از موضع بالا برخورد می كردند. در حوزه اندیشه هم شاید احسان طبری منصفانه تر برخورد می كرد اما عموماً این مشكل را داشتند. به مشی آنها هم انتقاد داشت. شریعتی مشی آنها را رقیب می دانست نه دشمن. او می گفت شما شناختی از مذهب و جامعه ایرانی ندارید و یا می گفت آنها ترجمه اندیشی می كنند و گاهی اوقات فرهنگ ستیزی و بومی ستیزی هم می كنند و با آنچه فرهنگ بومی ماست برخورد ضدی، برخورد خودمحورانه، خودبزرگ بینانه و انحصارطلبی می كنند. گویی آنها به جز خودشان كسی را قبول ندارند و فكر می كنند آنها چپ هستند و بقیه همه غیرتاریخی و در حال اضمحلال. او به عدم رعایت پرنسیب های اخلاقی هم انتقاد داشت. مثل برخی مصاحبه های تلویزیونی یا همین تصفیه هایی كه درون مجاهدین اتفاق افتاد. شریعتی به اینها انتقاد داشت.
ضمن اینكه شریعتی یك مذهبی انسان محور بود نه كتاب محور. اینجا تفاوتش با سنتی ها آشكار می شود چرا كه آنها نفرت از ضدمذهبی ها داشتند. سنتی ها كتاب محور بودند و شریعتی هدف محور و انسان محور بود. بر همین اساس بود كه می گفت ماركسیسم رقیب است و سرمایه داری دشمن. شریعتی در غایت عدالت خواهی و لزوم تغییر و تحول در ایران با ماركسیست ها همسویی داشت. اما آنها شریعتی را هم راست فكری و هم راست سیاسی می دانستند. برخی شان هم شریعتی را یك گرایش چپ عدالت خواه می دانستند مثلاً می گفتند اینها سوسیالیست های اخلاقی هستند كه ماركس نقد كرده. یادم است كیانوری اوایل انقلاب در یك پرسش و پاسخ گفت سوسیالیسم شریعتی توزیعی است تا تولیدی. برخی گرایش های چپ هم اگر می خواستند احترام بگذارند می گفتند آدم دموكراتی است، برخی نیز او را در مسیر خرده بورژوازی می دانستند كه تا آخر خط عدالت خواهی نمی آید. مثل حالا كه در مسئله خرد خودبنیاد می گویند روشنفكر مذهبی تا آخر خردگرایی نمی آید. اینها شریعتی را هم در حوزه اندیشه و هم عمل راست می دانستند ولی آنهایی كه منصف بودند گاهی اوقات برای شریعتی احترام خاصی قائل بودند. در كتاب درد اهل قلم باقر مومنی آمده كانون نویسندگان شب شعری می گذارند كه در آنجا باقر مومنی وقتی می خواهد به احترام از ۵ ، ۶ نفر نویسندگان بزرگ ایرانی كه با سانسور مبارزه كردند و اهل قلم بودند یادكند، كسانی كه خود قربانی سانسور شدند، تا یك دقیقه به احترام آنها سكوت كنند.
دوتا از اینها شریعتی و جلال آل احمد بودند. بعداً به او عده ای انتقاد می كنند كه شما چرا از شریعتی و جلال آل احمد یاد كردید اینها فناتیك و مذهبی هستند. باقر مومنی یك جمله ای دارد كه خیلی مهم است. او می گوید: من اگر می خواستم در صحبتم فقط از دو نفر یاد كنم كه مبارزه با سانسور كرده و قربانی سانسور شدند از شریعتی و آل احمد یاد می كردم. فضای تنش آلود بین چپ ها و مذهبی ها در اوایل انقلاب كاهش پیدا كرد .در همان مقطع انقلاب می بینیم كه بهرام بیضایی فیلمنامه روز واقعه را می نویسد، ناصر تقوایی میرزا كوچك خان را می خواهد بسازد، در حالی كه چپ ها با میرزا كوچك خان زاویه داشتند. در یك فضای سالم تر و دوستانه تر این روال اصلاح می شود ولی در سال ۵۴ بعد از ماجرای پیكاری های درون مجاهدین فضا به شدت آلوده شد و این خدمت بزرگی به راست بود. هم راست سنتی و هم ارتجاع سیاسی یعنی دربار بیشترین استفاده را می كنند. نفرت بین مذهبی ها و غیرمذهبی ها در این مقطع زیاد می شود و مذهبی ها شروع می كنند برای مواجهه با غیرمذهبی ها، كتاب هایی علیه ماركسیست ها می نویسند. از آن طرف هم سنتی ها شروع می كنند به حمله به روشنفكرهای مذهبی كه امروز پیكار، فردای شماست و شما آخرش به اینجا می رسید. یعنی در واقع آن جریان خدمت به راست می كند.●به همین دلیل شریعتی را یك عنصر راست شناختند. حركت شریعتی در دهه ۵۰ در ابتدا از سوی برخی نیروهای رادیكال به عنوان یك حركت محافظه كارانه تلقی شد و چنین تفسیر شد كه او نیروها را از مسئله اصلی جامعه كه درگیری با نظام سلطنت است بازمی دارد. این موضوع این شائبه را دامن می زد كه می توان در چارچوب قانون و زیر سایه ساواك نیز كار علنی فكری- سیاسی كرد و این نفی تز مبارزه قهرآمیز و ضدسلطنت بود و به نوعی راست روی تلقی می شد. اما در درازمدت دیدیم كه دكتر شریعتی خود یكی از پایگاه های مبارزه شد و پتانسیل زیادی آزاد كرد. به نظر شما این داوری های سیاسی نسبت به نیروها و تقسیم بندی چپ و راست با چه معیاری باید صورت پذیرد؟
شریعتی الان كاملاً متهم به چپ بودن است ولی اینكه در آن فضا از سوی برخی شریعتی متهم به راست بودن می شود، ریشه اش برمی گردد به اختلاف مشی. بعد از كودتای ۲۸ مرداد و با قوی شدن شاه جوان در ایران در حقیقت یك دوره تاریخی در ایران به سر می رسد و آن دوره نهضت ملی است. به نظر می رسد از اینجا به بعد نیروهای مختلف به جمع بندی های مختلف می رسند. عده ای از جوانان پاك باخته آن دوره با گرایش های مختلف مذهبی سنتی- مذهبی نوگرا و چپ ماركسیستی به مبارزه مسلحانه می رسند. یعنی هیات های موتلفه، مجاهدین خلق و فدایی های خلق همه آنها معتقدند كه این رژیم اصلاح نشدنی است و باید راه جدیدی را پیدا كنیم. در سطح بین المللی هم این مشی جریان و جاذبه داشت. به همین دلیل مشی چریكی یا مشی مسلحانه در ایران در شكل جدیدش پیدا می شود.
●بله، این مشی حتی در جامعه از طرفداری اقشار مختلف برخوردار می شود و این مسئله بروز پیدا می كند. حتی در حسینیه ارشاد عده ای به شریعتی می گویند زمانی كه ما احتیاج داریم اسلحه به دست بگیریم شما آمده اید مسائل فرهنگی را مطرح می كنید! به راستی آقای علیجانی آیا شریعتی با آن تیزبینی كه داشت سوژه یا مسئله جامعه خود را درك نمی كرد؟
در اینجا شریعتی به صورت یك شم غریزی و تجربی به جمع بندی دیگری رسیده بود. می دانید كه شریعتی وقتی بعد از نهضت مقاومت دستگیر می شود و دیگر نمی تواند فعالیت كند می رود برای ادامه تحصیل خارج از كشور و در آنجا با مبارزین خارج از كشور همكاری می كند. یك مقطعی هم در ۲۲ سالگی به مشی مسلحانه می رسد.
یك نامه ای به مصدق می نویسد كه ما باید گروه ها را تفكیك كنیم به علنی و غیرعلنی و گروه های غیرعلنی آموزش سلاح و خلبانی یاد بگیرند. خودش می گوید: در یك سال آخری كه در خارج از كشور بودم ذهنیتم تغییر كرد. یعنی شریعتی به عنوان یك جوان كه پیرو استراتژی های رایج است می رود در جایگاه كسی كه می خواهد استراتژی جدیدی را خودش شروع كند و مبتكر یك استراتژی جدید می شود. از آنجا برمی گردد ایران، دوستان خارج از كشورش هم می گویند اینجا بمان، شما مسئله داری، برگردی می گیرنت و همین اتفاق هم می افتد. سر مرز می گیرنش. شریعتی آگاهانه برمی گردد ایران و آن استراتژی ای كه اول یك جرقه بود جوانه می زند و پیش می رود. الان انتقاد می كنند كه شریعتی استراتژی نداشت و یا استراتژی اش در سایه استراتژی مسلحانه بود. در واقعیت اینگونه نیست. ولی شریعتی نسبتی كه با مشی مسلحانه برقرار كرد مثل نسبتی بود كه با ماركسیسم برقرار كرد یعنی مشی مسلحانه را رقیب می دانست و نه دشمن. اخلاق رفیقانه- رقیبانه را رعایت می كرد.
حتی وقتی می گفت خون و پیام مثل برخوردی بود كه امام صادق با زیدیه می كند یعنی احترام می گذارد به شهدای آنها ضمن اینكه شهدای آنها هم بعضی شاگردهای شریعتی بودند. اما در عین حال روی استراتژی خودش می ماند، خودش پیام را انتخاب می كند و می گوید هر انقلابی دو چهره دارد خون و پیام یعنی این پیام را پیام انقلاب می داند نه پیام خون، ضمن اینكه خودش هم وقتی قصه حسن و محبوبه را می نویسد حس یك معلم است یعنی خود شریعتی. او هیچ گاه درون مشی دیگر نمی رود و ضمن اینكه برخورد عاطفی با پیروان آن مشی می كند ولی داخل مشی نمی شود. شریعتی خودش را در ادامه كسانی كه این مشی را در ایران پیش بردند تعریف نمی كند. خودش را در ادامه سیدجمال و اقبال تعریف می كند و بعد هم خیلی صریح آن مشی را نقد می كند. در مقاله دریغ ها و آرزو ها (در مجموعه آثار ۲۷) صریحاً مشی مسلحانه را نقد می كند ولی برای مبارزین مسلح احترام قائل است. در اینجا باید به یك نكته كلی اشاره كنم. ما نیازمند یك بازاندیشی انتقادی فرارونده از شریعتی هستیم، در همه حوزه ها از جمله استراتژی و مشی. روایتی هم كه من گفتم روایت غالب در استراتژی شریعتی است یعنی آنچه كه از متن و رفتار شریعتی برمی آید. ولی شاید بشود این انتقاد را به شریعتی كردكه شریعتی در دهه ۵۰ در حسینیه ارشاد لحن و تندی كلامش بالا می رود.
برخی از این مخاطبین می فهمند كه شریعتی یك مشی دیگری دارد ولی برخی هم این را نمی گیرند. البته این مسئله خود مخاطبین است ولی نباید نقش ادبیات شریعتی و مهمتر از آن مدل و برنامه كامل و كافی نداشتن برای مخاطبان پرانرژی و رهاشده توسط او را نادیده گرفت. اما به نظر من استراتژی شریعتی، در سخن و عمل، از ابتدای ورود به ایران تا مرگش ثابت است یعنی تازمانی كه از ایران خارج می شود. آقای میناچی می گوید وقتی شریعتی از زندان آمد بیرون، دید نمی تواند در اینجا فعالیت كند، به این نتیجه رسید كه همین حسینیه ارشاد را برداریم ببریم در خارج از ایران و در لندن یا پاریس همین كار فكری را ادامه بدهیم و یا مبحث چه باید كردی كه برای حسینیه ارشاد می نویسد كاملاً تئوریك است. شریعتی دید جمعی دارد، اما خودش شخصاً تشكیلاتی نبود ولی در ذهنش این رویكرد را قبول دارد.
كار جمعی او در حسینیه ارشاد تئاتر و سینما است، كتاب خوانی است و سمینار و جلسه و در عمل هم می بینیم كه حتی در روستاهای ایران نهضت كتابخانه سازی راه می افتد و اولین سری قفسه هایشان هم كتاب های شریعتی است. خیلی از گروه های متاثر از شریعتی هم كارشان بیانیه دادن و اعلامیه دادن ضد رژیم است اما در عین حال مخاطبین شریعتی دو دسته اند. برخی تفاوت و فاصله مشی شریعتی و مشی مسلحانه را فهم می كنند ضمن اینكه اینها را همسو می دانند در انقلاب و مبارزه .ولی می گویند شریعتی این راه را می رود، مجاهدین و فدائیان راه خودشان را. شریعتی سیدجمال را نقد می كند. می گوید سیدجمال می خواست از بالا عمل كند. عبده را نقد می كند و می گوید او می خواست از روحانیون شروع كند و می گوید باید از مردم شروع كنیم. اما از این طرف مشی چریكی را هم نقد می كند می گوید اینها كسانی هستند كه دست در جیب گذاشته اند و پا در هوا و می خواهند روی سر راه بروند و اضافه می كند ما در جامعه مان امام زاده كم نداریم.
در دریغ ها و آرزوها می گوید كه هر شهیدی می شود یك امام زاده جدید كه مردم دورش بچرخند و اصلاً نمی دانند چرا شهید شده. یعنی می گوید اصالت با آگاهی است. مخاطبین شریعتی به نظر من، مشی چریكی را همسو اما متفاوت می دیدند ولی برخی كاملاً همسو می دیدند. شریعتی یك روایت جنبشی از اسلام ارائه می دهد از طرف دیگر در مشی می گوید ما باید كار آگاهی بخش بكنیم. از اینجا به بعد خارج از اراده شریعتی است. كسی كه كتاب های شریعتی را می خواند می گوید باید یك كاری بكنیم. شریعتی می گوید این كار، كار فكری است ولی همه كه نمی توانیم كار فكری بكنیم. از اینجا به بعد مخاطب است كه تصمیم می گیرد چه كار كند. شریعتی نیرو آزاد می كند هم برای مشی چریكی و هم برای مشی بنیان گذار جمهوری اسلامی. هم بسیج اجتماعی و تظاهرات خیابانی از شریعتی تغذیه می شود و هم مشی چریكی. در اینجا می شود گفت كه استراتژی شریعتی یك استراتژی ناتمام بود. مدل كافی و كامل نداشت و این مشكل سازی می كرد.
اما این تقسیم بندی های راست و چپ، براساس تقدس دادن به مشی بود. اما از هیچ چیزی نباید اعتقادنامه درست كرد چه در اندیشه و چه در مشی. استراتژی هم نباید تبدیل به یك امر اعتقادی بشود، همان گونه كه خرد خودبنیاد نباید بشود، همان گونه كه ایدئولوژی نباید بشود. اینها همه سیالند و در بستر تاریخ معنا پیدا می كنند. اما گاه به مشی چریكی تقدسی داده می شد و از درون آن این نقد درمی آمد. شریعتی نامه ای دارد با مخاطب های آشنا كه در آنجا فردی از همین موضع به شریعتی نقد كرده. البته به خاطر اینكه جو امنیتی است نه سئوال صریح است، نه پاسخ. ولی معلوم است كه می خواهد بگوید از حسینیه ارشاد ساواك دارد سوءاستفاده می كند. اسناد ساواك هم نشان می دهد كه چنین تصورها و توهم هایی در ابتدا وجود داشته اند. اول در ساواك مشهد بعد در تهران، آنها می خواهند از شریعتی استفاده كنند. اما نصیری از بالا مدام اخطار می دهد كه شما دارید اشتباه می كنید شریعتی دارد برای ما خطرناك می شود و نهایتاً این تحلیل كه واقعی تر است، می چربد و می آیند حسینیه ارشاد را می بندند. اما شریعتی در آن نامه جمله ای دارد كه جالب است.
او می گوید: رژیم ها معمولاً به خطر می پردازند تا به ضرر، یعنی كوتاه مدت فكر می كنند. مشی مسلحانه الان برای رژیم سیاسی خطر دارد اما یك كار تئوریك درازمدت ضرر دارد. ولی تجربه تاریخی نشان داد به ساواك كه اولاً این خطر دارد از ضرر تغذیه می كند یعنی بدنه حسینیه ارشاد دارد جوان های فعال بیرون می دهد و طرف دیگر به بن بست رسیدن مبارزه مسلحانه در ایران از سال های ۵۳ و ۵۴ به بعد است. رژیم شاه آمد بهترین جوان های ایران را كه در جنبش های مسلحانه جذب شده بودند جمع كرد یا اعدام كرد یا در درگیری های مسلحانه كشت یا ریخت در زندان. از درون زندان نقد مشی شروع می شود. راه كارگر از درون این نقد به وجود می آید. بیرون هم ساواك و رژیم شاه نعره مستانه می كشند كه همه را سركوب كرده اند و ایران ژاندارم منطقه و بهشت غربی ها در منطقه است. اما از كجا این بن بست شكسته می شود؟ مشی مسلحانه در ایران فضاسازی كرد. روحانیت هم فعالیت كرد.جنبش چپ هم در ایران فعال بود و فضاسازی كرد و بیشترین شهدای زندان ها و درگیری های خبابانی مربوط به ماركسیست ها بود. اما بعد از سركوب مبارزه مسلحانه تازه آن بذرهایی كه شریعتی آبیاری كرده بود سر درآوردند و شدند یك بدنه بدون سر. پس تجربه تاریخی هم نشان می دهد كه ساده سازی شكاف ها كه فقط بایستی به استبداد و شاه پرداخت و نه به سنتی ها كار داشت و نه به ماركسیسم و اینكه تنها راه، راه مسلحانه است و همه چیز از لوله تفنگ می گذرد؛ این هم جواب نداد. این بن بست را شریعتی شكست. روحانیت هم یك تشكیلات تاریخی داشت كه مثل مویرگ با همه جامعه از روستا و شهرهای كوچك ارتباط داشت و در فضای بازتر شده سال ۵۷ به طور وسیع وارد شد. در اینجا در واقع جامعه ایران وارد یك دوره تاریخی جدید شد كه روحانیت در اكثریت بود و روشنفكری به معنای عامش در اقلیت. پیروزی روحانیت بر روشنفكران یك امر تاریخی بود و باید اتفاق می افتاد. البته می توانست دموكراتیك هم باشد.در حالی كه در آن هنگام یك بازی دموكراتیك و اخلاقی هم می توانست برنده باشد ولی در یك بستر دموكراتیك ممكن بود مجلس سه دوره بعد دست روشنفكرها بیفتد... اما من فكر می كنم مهمتر از اینها این است كه ما باید از آن واقعه درس بگیریم و مقایسه كنیم با زمان خودمان. آن دوره خیلی اتفاق ها افتاد، جریان پیكار درون مجاهدین كاملاً قابل بحث است و اتفاقات داخل حسینیه ارشاد هم برای ما می تواند الگو باشد.
همین الگو را می توانیم با حزب جمهوری مقایسه كنیم. در حسینیه ارشاد آقای مطهری می گفت هر كسی كه می خواهد سخنرانی كند باید روحانیت بر پیش نویسش نظارت كند. در حزب جمهوری هم یك شورای فقها درست كردند و گفتند اینها شورای مركزی هستند بقیه اعضا یك پله زیر اینها قرار می گیرند. این الگو در حسینیه ارشاد شكست خورد و در حزب جمهوری پیروز شد. این الگو، الگوی حاكم بر ایران پس از انقلاب است و آن الگو، الگویی بود كه روشنفكران مذهبی می خواستند در ایران پیش برود. در آن الگو روشنفكر و روحانی هم سطح بودند. درس دیگر هم نوع مواجهه شریعتی با ماركسیسم است. بهتر است ماركسیسم را از ماركسیست ها یعنی اندیشه و تشكل و افراد را از هم جدا كنیم. آن زمان غلبه با مذهب گرایی بود و عدالت طلبی و رادیكالیسم سیاسی. الان عقل گرایی و آزادیخواهی و حقوق بشر و دموكراسی خواهی و مسالمت جویی و میانه روی. یعنی مذهب گرایی شد عقل گرایی؛ عدالت طلبی شد آزادیخواهی و حقوق بشر و دموكراسی خواهی و رادیكالیسم سیاسی شد نوعی مسالمت جویی و میانه روی.
●در این وضعیت متفاوت، چپ چه نسبتی با وضعیت كنونی برقرار می كند؟
به نظر من همان داستان ادامه دارد یعنی می توان ناآشنا ماند، می توان با نفرت رفتار كرد، می توان پرنسیب های اخلاقی را رعایت نكرد، می توان صف بندی سیاسی را به هم زد؛ می تواند این طور نباشد. نوع مواجهه شریعتی با ماركسیست ها می تواند در این دوره هم درس آموز باشد. الان عقل گرایی و نگاه تحلیلی وجه غالب اندیشه جدید شده. البته جامعه ما در حوزه روشنفكری اش هم پلورال است یعنی هم پست مدرن ها در جامعه ایران هستند، هم مدرن ها، بعضی هاشان ارتدوكس هستند، بعضی متقدم اند، بعضی انتقادی اند و بعضی هاشان هم بازاندیشند. هم بابك احمدی در ایران حرف می زند، هم جهانبگلو هم بشیریه هم ملكیان، كدیور، سروش و اشكوری. اینها طیف های مختلفی هستند اما درس هایی كه من می گیرم این است كه نباید صف بندی كاذب ایجاد شود یعنی روشنفكر مذهبی و غیرمذهبی نباید با هم قرارداد داشته باشند تا یكدیگر را نقد نكنند. فكر اساساً خط سرخ بردار نیست اما نباید صف بندی كاذب ایجاد بشود. یك كسی جبهه بخواهد درست كند، در حوزه سیاست بگوید ما مذهبی هستیم و... و یكی هم در كانون نویسندگان مذهبی ها را راه ندهد یا در حوزه اندیشه. می روند كنفرانس برلین، همه را رها می كنند و یقه روشنفكر مذهبی را می گیرند.
افرادی راه می افتند در كل دانشگاه های ایران كه روشنفكری مذهبی پارادوكسیكال است، دشمن اصلی می شود روشنفكر مذهبی. باید اینها همدیگر را رقیب بدانند نه دشمن. روشنفكری چپ ما باید روشنفكر لیبرال را رقیب خودش ببیند نه دشمن و نفرت نداشته باشد. همین طور روشنفكر مذهبی نسبت به روشنفكر غیرمذهبی كینه نداشته باشد. آن موقع وقتی شریعتی می گفت اقتصاد، طبقه، سوسیالیسم، سنتی ها رنگ شان می پرید كه شریعتی ماركسیست شده. هركسی بگوید طبقه كه ماركسیست نیست، هر كسی بگوید عدالت كه ماركسیست نمی شود الان هم می گویند هر كسی بگوید عقل، عقلانیت لیبرال شده و دیگر بازی را باخته و مغلوب شده، نه این گونه نیست. شریعتی وارد این بازی می شود ولی آن جایی كه باید نقد انكاری بكند نقد انكاری می كند مثلاً می گوید من ماتریالیسم را قبول ندارم و روایتی كه قبول ندارد را نقد می كند و یا از دیالكتیك روایت خودش را می گوید.
عقلانیت را نباید نفی كرد باید روایت خود را گفت. الان به نظر من در بخشی از جنبش چپ مذهبی ما نوعی عقل ستیزی وجود دارد. نوعی نفرت از عقل وجود دارد. به نظر من برخورد شریعتی با ماركسیسم به ما درس می دهد كه با لیبرال دموكراسی چگونه برخورد كنیم مثلاً بحث عقل گرایی را باید به درون بحث انسان شناسی فلسفی كشید. چرا شریعتی اگزیستانسیالیسم را در كنار ماركسیست آورد و سعی كرد به روشنفكرهای ماركسیست جامعه بگوید در دنیا فقط این اندیشه مطرح نیست، اگزیستانسیالیسم هم مطرح است. در واقع با باز كردن افق ذهن مخاطب سعی می كرد جای مذهب و نیاز به مذهب را هم نشان بدهد. مصطفی رحیمی بانی معرفی اگزیستانسیالیسم در ایران بوده اما او به دخترش می گوید اگر می خواهی اگزیستانسیالیسم را بشناسی برو سخنرانی اگزیستانسیالیسم شریعتی را بخوان یعنی شریعتی خوب فهمیده و ساده بیان كرده.
به نظر من روشنفكرهای ما الان در ایران دارند پیچیده حرف می زنند، اگر كسی مطلبی را خوب فهمیده باشد همان چیز پیچیده را هم می تواند ساده بگوید. شریعتی در بحث عدالت اجتماعی به بحث انسان هم می پردازد. اندیشه شریعتی دو مركزی است. مثل بیضی است دایره نیست الان به صورت كاریكاتورواری اندیشه او به صورت تك مركزی توسط منتقدینش ارائه می شود در صورتی كه اندیشه شریعتی دومركزی است. یك مركزش مردم و جامعه است و یك مركزش انسان. شریعتی كویریاتی دارد كه هیچ جریان چپ مذهبی در ایران ندارد.
اگر در دوران اخیر سوسیالیسم و عدالت طلبی تبدیل به دموكراسی و آزادیخواهی و حقوق بشر شده جریان چپ باید دموكراسی فراگیر را به جای دموكراسی لیبرال مطرح كند. دموكراسی یعنی حاكمیت مردم بر منابع اقتدار؛ اما در دموكراسی لیبرال منبع اقتدار فقط در حوزه سیاست و در پارلمان تعریف می شود. ولی دموكراسی فراگیر می گوید هر منبعی كه تولید اقتدار در جامعه می كند باید دموكراتیك بشود و یكی از مهمترین منابع تولید اقتدار ثروت و مالكیت و اقتصاد است. همچنین در این دوران باید به جای رادیكالیسم سیاسی، رادیكالیسم معقول و معتدل را قرار داد. یعنی رادیكالیسمی كه نگاهی به آرمان دارد و نگاهی به واقعیت و در طراحی مشی بین این دو حركت می كند.
●در نهایت چه درسی می توان از برخورد شریعتی گرفت؟
اگر كسی بخواهد از برخورد شریعتی با ماركسیسم برای امروز درس بگیرد باید در نوع نسبت و رابطه روشنفكری غیرمذهبی - مذهبی درس بگیرد و در نوع برخورد روشنفكری رادیكال در برخورد با روشنفكری لیبرال. مثل عدم ایجاد صف بندی كاذب، رقیب دانستن نه دشمن دانستن و رعایت اخلاق. ضمن اینكه همه اینها هم دوطرفی است. الان به روشنفكرها باید گفت شما نباید با طرف دیگر با نفرت برخورد كنید یا تحت تاثیر افراطی های جریان خود قرار بگیرید. یا باید به غیرمذهبی ها بگوییم شما نسبت به متون دینی خیلی بی اطلاعید، این را در بخشی از جنبش زنان كه متاثر از جریان لائیك هستند می بینیم كه اساساً برخورد غیرتاریخی با متون مقدس دارند. در حالی كه پژوهشگران زیادی هستند كه اصلاً مذهبی نیستند ولی برخورد پیامبر را با زنان در زمان خودش یك انقلاب دموكراتیك و یك جهش می دانند.
یك ضعف دیگر بخش مهمی از جریان لائیك در ایران است كه اساساً به رسمیت نشناختن روشنفكرهای مذهبی است. در واقع باید این دو جریان با رویكرد تفاهم - تفاوت با یكدیگر برخورد كنند و اگر با نفرت برخورد شود از درون آن دیكتاتوری بیرون می آید. نوع برخورد شریعتی با ماركسیسم برای روشنفكری مذهبی ما به خصوص گرایش چپش این درس ها را دارد. همین طور برای روشنفكری لائیك ایران كه همدیگر را به رسمیت بشناسند، نقد تئوریك دلیلی بر نفی موجودیت اجتماعی دیگری نیست. ممكن است عده ای اصلاً روشنفكران مذهبی را پارادوكسیكال بدانند. بخشی هم مثل بابك احمدی روشنفكری مذهبی را مفهوماً درست و مصداقاً یك واقعیت می دانند. اینها بحث های نظری است اما همه باید موجودیت همدیگر را به رسمیت بشناسند، تكثر را به رسمیت بشناسند و بپذیرند كه تفاهم هم می توان داشت در عین تفاوت. لازم نیست تفاوت ها را انكار كرد و همدیگر را نقد نكرد ولی در عین حال نباید نفرت داشت و صف بندی ها را به هم زد و پرنسیب های اخلاقی را رعایت نكرد و به عقیده من الان مهمترین چیزهایی كه می تواند اشتراك و همسویی ایجاد كند سه چیز است: یكی آرمان های مشترك است كه آنها می توانند همسو باشند همانطور كه شریعتی می گفت ماركسیسم رقیب است نه دشمن. لیبرال دموكراسی هم برای جریان چپ رقیب است نه دشمن.
روشنفكری غیرمذهبی هم برای روشنفكری مذهبی و بالعكس رقیب است نه دشمن. در آرمان های مشترك مثل حقوق بشر، آزادیخواهی و دموكراسی می توان رقابت رفیقانه كرد و یكی از ابزار های دیگر در رعایت پرنسیب های اخلاقی است در سیاست یعنی یكدیگر را ابزار ندیدن، پایین تر ندیدن، هم سطح و انسانی با دیگری برخورد كردن. این مشكل در هر دو طرف است. قسمت سومش هم به نظر من برخورد تاریخی با دین است. روشنفكری غیرمذهبی ما اگر بپذیرد كه با متون مقدس پژوهشگرانه برخورد كند نه شبیه روشنفكران دینی و نه ضددینی و اگر تحلیلی برخورد كند، هم با روشنفكری مذهبی و هم با جامعه مذهبی یك مقدار همدل می شود.
هاشم باروتی
منبع : روزنامه شرق