شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

موعود مصلوب


او همین كه چشمش به بساط كسب و كار یهودیان در نزدیكی معبد اورشلیم افتاد و بوی افسون نگر قربانی های سوختنی را در قربانگاه معبد استشمام كرد، مانند كسی كه عنان اختیار خویش را از كف داده باشد، بساط خرده فروشان و عمده فروشان را یكی در پی دیگری به هم ریخت و با خشم و فریاد از یهودیان خواست كه تجارت و مراسم قربانی را از اطراف معبد برچینند و روح ایمان و پارسایی را به این مكان مقدس بازگردانند.خشمگین شدن مرد ناصری برایش گران تمام شد. كاهنان و فریسیان كه پیش از این، او را نادیده گرفته بودند، از رفتارش كینه به دل گرفتند و در اجتماع سنهدرین تصمیم گرفتند تا پاپوشی برایش بدوزند، كاری كه البته بدون حساب و كتاب هم نمی شد انجامش داد.در آن روزگار یهودیه تحت كنترل رومی ها بود و جماعت یهودی جز خودمختاری در امور داخلی خود اقتدار دیگری نداشت. خودمختاری البته به كاهنان این اجازه را می داد كه فردی از قوم را به دلیل ارتداد به مرگ محكوم كنند، اما اجرای حكم به تایید آن از طرف حاكم رومی اورشلیم كه در آن ایام پوئینوس پیلاطس بود، بستگی داشت.مرد ناصری اما تعلیمی نداده بود كه موجب ارتداد باشد. او گفته بود من نیامده ام كه از كتاب واژه ای كم و یا واژه ای به آن اضافه كنم بلكه آمده ام تا آن را تمام كنم. در واقع او از همان ابتدا به رمز و راز سخن گفته بود و اندك یارانش مدعی بودند كه از رمز و راز سخن او آگاهند. آنها می گفتند مرد ناصری همان مسیحایی است كه در كتاب اشعیا و ارمیا به ظهور او بشارت داده شده است، مردی از سلاله داوود كه با جلال و شكوه به پا می خیزد و عظمت باستانی اورشلیم را احیا می كند و یهودیان را بند ظلم و جور رها می سازد. آن روزها هم روزگار چنان بر یهودیان سخت گرفته بود كه هر صبح و شام آنان در پیشگاه یهوه قدرتمند به زاری زار می نالیدند كه مسیح خود را بفرست، نه فردا، همین امروز. هر گاه پیامبری برمی خاست و علیه سلطه رومیان سخن می گفت، قوم به هوای اینكه او همان مسیح است به گردش جمع می شدند، اما همین كه رومی ها آن پیامبر را در تپه جلجتا بر صلیب می كشیدند، قوم مایوس و سرخورده شده و مطمئن می شدند كه او مسیح نبوده بلكه یكی از هزاران پیامبری بوده كه برای نهضتی در بین یهودیان جان خویش را به خطر انداخته است.مرد ناصری اما پررمز و راز بود. مشهور بود كه در ناصره و در خانه یوسف نجار به دنیا آمده است، اما پیروانش تردید نداشتند كه او در بیت لحم زاده شده است. او به كسی نگفت كه همان مسیح موعود است، اما حواریون او معتقد بودند كه وی كسی جز مسیح نیست. كاهنان یهود برای به دام انداختنش خواستند تا دعوی مسیح بودن را از زیر زبانش بیرون كشند و از همین رو یكی از روسای كاهنان به او گفت: تو مسیح پادشاه یهودی؟ و او با هوشمندی بی نظیری پاسخ داد: تو چنین می گویی!كاهنان و فریسیان كه عمر خویش را به بشارت برای ظهور مسیح سپری كرده بودند اینك یارای تحمل مرد ناصری را نداشتند. او به مراسم پرطول و تفصیل قربانی كردن آنان تاخته بود و اگر به همین روال پیش می رفت موقعیت آنان را سخت به خطر می انداخت. ولی با این همه ناصری سخنی به زبان نرانده و عملی مرتكب نشده بود كه شریعت یهود مجازات او را مجاز دارد. شاید اگر او را در برابر رومیان قرار می دادند تا به دست آنها سر به نیست شود، از هر جهت بهتر بود. فردی را مامور كردند تا از مرد ناصری بپرسد كه آیا باید به رومیان مالیات پرداخت؟ ناصری با هوشمندی دریافت كه توطئه ای در این سئوال است، پس با اشاره به سكه ای رومی كه نقش امپراتور بر آن بود، گفت: مال قیصر را به قیصر دهید و مال خدا را به خدا!ناصری مردی ساده به نظر می رسید، شاید هم به واقع ساده بود، اما بسیار زیرك هم بود! او خود گفته بود كه مانند كبوتر ساده و مانند مار زیرك باشید. آیا زیركی و سادگی متضاد یكدیگرند؟ آن سادگی كه مرد ناصری در نظر داشت همان زیركی بود. سادگی و زیركی نزد او یكی بود. تا ساده نباشید زیرك نخواهید بود. تا ساده نشوید به ملكوت خدا راه نخواهید برد. باید همچون كودك ساده شوید و آنگاه است كه زیرك خواهید بود.با این همه، شورای سنهدرین او را به مرگ محكوم كرد و یهودای اسخریوطی از حواریونش به او خیانت كرد و پطرس عزیزترین یارانش پیش از آنكه خروس بخواند سه بار او را تكذیب كرد و مرد ناصری این همه را پیشگویی كرده بود.كاهنان حكم مرگ ناصری را به پیلاطس تقدیم كردند تا به اجرایش فرمان دهد. پیلاطس خود مردی غریب بود. شاید حكمرانی در اورشلیم و دمخور شدن با قومی عجیب، دید او را نسبت به انسان و سرنوشت آن سوگناك و پیچیده كرده بود. پیلاطس میلی به مصلوب كردن مرد ناصری نشان نداد. در آن روزها عیدی بود كه به میمنت آن می شد یكی از محكومان به مرگ را بخشید و پیلاطس می خواست آن محكوم مرد ناصری باشد. اما كاهنان و فریسیان و مردمان عامی پیرو آنها در برابر كاخ حاكم رومی اجتماع كردند و وقتی سخن از بخشش یكی از محكومان رفت، همه یك صدا فریاد زدند: باراباس! باراباس!و باراباس مردی راهزن بود كه كاهنان او را بر مرد ناصری ترجیح دادند. پیلاطس به ناچار حكم مرگ ناصری را امضا كرد. ابتدا او را به سختی تازیانه زدند و آنگاه تاجی از خار بر سرش نهادند. سپس صلیبش را بر دوشش گذاشتند تا با بدن نحیف خود آن را تا بلندی تپه به بالا بكشد. یهودیان كه هر صبح و شام با زاری تمام به درگاه یهوه می نالیدند تا پادشاه بنی اسرائیل و ناجی آنان را به میان قوم بفرستد، برخی با خوشحالی و نشاط، برخی دیگر با خونسردی و برخی نیز از سر كنجكاوی و شاید برای رویت معجزه ای دیگر در پی مرد ناصری از تپه جلجتا بالا می رفتند.گفته شده است ناصری را بین دو راهزن مصلوب كردند و مادرش مریم، مریم مجدلیه و باراباس شاهد مصلوب شدن او بودند.حدود چهل سال از آن واقعه گذشت. امپراتوری روم كه از شورش های پی درپی یهودیان در یهودیه به خشم آمده بود، با یورشی هولناك به اورشلیم، یهودیان را آواره و معبد را ویران كرد و جز دیوار غربی چیزی از آن باقی نگذاشت. این دومین باری بود كه معبد ویران و یهودیان آواره می شدند.این بار قوم در سرتاسر ربع مسكون سرگردان شد. تنها امید به ظهور مسیحا به آنان تاب تحمل رنج های بی شمار را می داد. اما قرن ها گذشت و از مسیح آن گونه كه یهودیان طلب می كردند خبری نشد. آنها در پی كدام مسیح بودند؟


احمد زیدآبادی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید