جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نیما یوشیج نظریه پرداز شعر مدرن ایران


نیما یوشیج نظریه پرداز شعر مدرن ایران
توجه نیما به فقدان سنت ادبیات نمایشی در ایران که یکی از مهم ترین دلایل آن، فقدان سنت گفت وگو در فرهنگ ماست، توجهی بسیار جدی و اساسی است که هنوز هم کمتر به آن پرداخته شده است.
نیما چند ماه بعد در نامه دیگری به میرزاده عشقی درباره یکی دیگر از مهم ترین نکات نظریه شعری خود چنین می نویسد؛ «اصول عقیده من، نزدیک کردن نظم به نثر و نثر به نظم است؛ نزدیکی نظم از حیث خیالات شاعرانه که تاکنون در نثر فارسی داخل نشده است و نثر از حیث تمامیت و سادگی. به این معنی که همان طور که نثر از مقاصد ما تعریف و توصیف می کند، همان طرز صنایعی را که در نثر موجود می شود، آنها را با نظم معامله بدهیم؛
۱) شعر ما در صورت، موزون و در باطن مثل نثر، تمام وقایع را وصف کننده باشد.
۲) نثر ما آینه طبیعت و پر از خیال شاعرانه.
خیلی اسرار در این اصول هست که قلم و خیال من روی آنها دور می زند...»۱ پیشنهاد نیما در خصوص نزدیک کردن نظم (شعر) به نثر، ظاهراً پیشنهاد ساده یی است، اما وقتی می گوید؛ «خیلی اسرار در این اصول هست» می توان حدس زد که او در این پیشنهاد ساده نه تنها به صورت ظاهری (بیرونی) شعر و نثر بلکه به ژرف ساخت های آنها نظر داشته و شاید گمان می برده که ممکن است پیشنهاد او درست درک نشود. چیزی که واقعاً اتفاق افتاد و این بحث هنوز هم به عبارتی در بین ما مفتوح است. ما در ادامه این بحث به درکی که نیما از این مقوله (نزدیکی شعر به نثر) داشت خواهیم پرداخت. اما پیش از آن باید به نکات دیگری از نظریه ادبی و شعری نیما بپردازیم که احتمالاً بخشی از همان اسراری است که نیما بدان اشاره کرده است.
چنانچه پیش تر اشاره کردیم نیما از همان ابتدا به درستی دریافته بود که مشکل اصلی شعر فارسی، مربوط به قالب یا صورت بیرونی آن نیست بلکه مشکلی ریشه دارتر است که به شیوه نگاه و تفکر شاعر - و انسان - ایرانی مربوط می شود. نیما به این نتیجه رسیده بود که برای برداشتن نخستین گام در مسیر مدرنیسم، نگاه انسان باید از آسمان به زمین برگردد زیرا انسان مدرن انسانی است که می خواهد با تکیه بر عقل خویش، بر طبیعت تسلط یابد و آن را در جهت امیال خود رام کند. پس مجبور است که جهان هستی و طبیعت را بشناسد. بنابراین اول باید عمیقاً در آن بنگرد و آن را فارغ از تعاریف اسطوره یی و متافیزیکی اعصار پیشین، به صورت عینی و تجربی بشناسد و توصیف کند. از این رو نیما در نوشته های خود بارها بر اهمیت «دیدن» تاکید کرده و در یکی از یادداشت هایش نوشته است؛ «ملت ما دید خوب ندارد. عادت ملت ما نیست که به خارج توجه داشته باشد، بلکه نظر او همیشه به حالت درونی خود بوده است غ...ف عزیز من، نگویید چرا نمی فهمند، بگویید چرا عادت به دیدن ندارند.غ...ف در ادبیات ما این حکم یک شالوده اساسی را دارد.»۲
این جملات نشان می دهد که فکر نیما محدود به ایجاد تحول در شعر فارسی - که به نوبه خود بسیار هم مهم است - نبوده بلکه او به افق هایی دورتر نظر داشته و به پیدا کردن راهی برای عادت دادن یک ملت به «دیدن» می اندیشیده و آن را شالوده تفکر ادبی - و حقیقتاً انقلابی - خود قرار داده است.
نیما در حرف های همسایه این شالوده اساسی را برای یک شاعر جوان به شکل تجربی و ملموس چنین توضیح داده است؛ «در قهوه خانه فکری به نظرم آمد، وقتی مشغول تماشای آن جنگل های قشنگ بودم.
رفیق من از من پرسید؛ چه می بینید؟
حقیقتاً ما چه چیزی را می بینیم و چطوری می بینیم؟
شعر ما آیا نتیجه دید ما و روابط واقعی بین ما و عالم خارج هست یا نه و از ما و دید ما حکایت می کند؟
سعی کنید همان طور که می بینید بنویسید و سعی کنید شعر شما نشانی واضح تر از شما بدهد. وقتی که شما مثل قدما می بینید و برخلاف آنچه در خارج قرار دارد، می آفرینید و آفرینش شما به کلی زندگی و طبیعت را فراموش کرده است، با کلمات همان قدما و طرز کار آنها باید شعر بسرایید. اما اگر از پی کار تازه و کلمات تازه اید، لحظه یی در خود عمیق شده فکر کنید آیا چطور دیده اید؟»۳ بنابراین اصل اول در تفکر و نظام زیبایی شناسی نیما «دیدن» است؛ دیدن از منظر فردی و به عنوان امری تجربی، نه آن گونه که قدما می دیدند و نتیجه آن سوبژکتیو شدن شعر فارسی بود. وقتی نیما می گوید؛ «به شما گفته بودم شعر قدیم ما سوبژکتیو است، یعنی با باطن و حالات باطنی سروکار دارد. در آن مناظر ظاهری نمونه فعل و انفعالی است که در باطن گوینده صورت گرفته و نمی خواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد.»۴ دقیقاً بر همین معنا تاکید دارد. بنابراین از نظر او ایجاد تحول بنیادی در شعر فارسی منوط به وارونه کردن آن نظام سوبژکتیو قبلی بود و بدون آن هر اقدام نوگرایانه یی را اقدامی سطحی ارزیابی می کرد که مجدداً در همان دام سوبژکتیو گرفتار خواهد شد.
نیما با بررسی شعر متجدد مشروطه به این نتیجه رسیده بود که برای شکستن بن بست شعر قدیم، روی آوردن به «موضوع »های جدید کافی نیست و صراحتاً می گفت؛ «ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه کافی نیست و نه این کافی است که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بیان کنیم، نه این کافی است که با پس و پیش آوردن قافیه و افزایش و کاهش مصراع ها یا وسایل دیگر، دست به فرم تازه زده باشیم. عمده این است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روایی را که در دنیای باشعور آدم ها است به شعر بدهیم (نکته یی که هنوز هیچ کس به آن پی نبرده است...). تا این کار نشود، هیچ اصلاحی صورت پیدا نمی کند، هیچ میدان وسیعی در پیش نیست. از الفاظ بازاری و طبقه سوم نمی توانیم کمک بگیریم، کلمات آرکائیک را نمی توانیم با صف و استحکام استیل، نرم و قابل استعمال کنیم. تا این کار نشود، هیچ کار نشده.»۵
اگر این گفته نیما را در ادامه حرف او در خصوص اهمیت «دیدن» قرار دهیم، می توانیم چنین نتیجه بگیریم که دومین اصل در نظریه شعری او متمایل کردن زبان شعر به مدل وصفی و روایی (یا همان نزدیک کردن شعر به طبیعت نثر) است. نیما برای این اصل آنقدر اهمیت قائل بود که می گفت بدون رعایت آن هیچ اصلاحی در شعر فارسی صورت نمی پذیرد. نیما از همان آغاز و شخصاً از زمان سرودن افسانه به این موضوع توجه داشته و همان طور که پیش تر اشاره کردیم در نامه یی به میرزاده عشقی از او خواسته بود که نحوه توصیف بهار را آن گونه که در افسانه آمده است با نحوه توصیف بهار در شعر عنصری مقایسه کند تا متوجه شود که تفاوت اساسی شعر او با شعر قدیم در کجاست. زنده یاد هوشنگ گلشیری در مقاله «افسانه نیما، مانیفست شعر نو» که یکی از دقیق ترین مقالاتی است که درباره افسانه نوشته شده است، گویی در پاسخ به همین پرسش نیما است که می نویسد؛ «حرف بر سر اشیا و کلمات جدید نیست. به زبان دیگر میان اسامی عام در شعرهای امروز و ادبیات کلاسیک مسلماً افزایش و کاهشی چندان نمی توان سراغ کرده و در دوره مشروطیت هم گروهی می اندیشیدند با آوردن همان اشیای مصنوع دوره خودشان - راه آهن و غیره - تحول در شعر و نثر را به وجود آورده اند... در افسانه هیچ کلمه یی که در ادبیات کهن نیامدنی باشد - جز چند اسم محلی یا نام محلی درختی یا پرنده یی - نمی توان دید. با این همه این اشیا از بنیاد متفاوتند. مثلاً در این بند؛
یک گوزن فراری در آنجا
شاخه یی را ز برگش تهی کرد
گشت پیدا صداهای دیگر
شکل مخروطی خانه یی فرد
کله چند بز در چراگاه
گوزن، شاخه، برگ، صدا، شکل خانه، کله، بز، چراگاه همه همان کلمات آشنا در ادب کهن می توانند باشند. یا؛
توده برف از هم شکافید
قله کوه شد یکسر ابلق
مرد چوپان درآمد ز دخمه
خنده زد شادمان و موفق
که دگر وقت سبزه چرانی است
کلمات همان ها هستند، اما برف در زمان معاصر باریده است و مهم تر از همه جمله «دگر وقت سبزه چرانی است» محتمل ترین جمله یی است که از دهان چوپان می تواند بیرون بیاید که البته در ادب کهن بی سابقه است.
پس شاید بتوان گفت تمایز میان افسانه و اشعار کهن، تمایز میان دو نگرنده است؛ نگرنده یی انسان کلی است که از منظر ارسطویی یا افلاطونی به اشیایی بی تاریخ و لامکان می نگرد، نگرنده یی انسان مشخص یک عصر است و به اشیای موجود در زمان و مکان از منظر انسانی منفرد می نگرد.»۶
و من به حرف زنده یاد گلشیری اضافه می کنم که یک خاصیت (یا تمایز) مهم دیگر هم در کار نیما هست که در کار قدما (علی العموم) نیست و آن همان مدل وصفی و روایی است که نیما بر آن تاکید داشت.
وقتی نیما می گوید؛«من شعر فارسی را از این حبس و قید وحشتناک غانقیاد و پیوستگی با موسیقیف بیرون آورده ام، آن را در مجرای طبیعی خود انداخته ام و حالت توصیفی به آن داده ام...
از آغاز جوانی سعی من نزدیک ساختن نظم به نثر بوده است... هر کس این بینایی را نداشته باشد، یقین بدانید چیزی از من نخواهد فهمید.»۷
منظور او دقیقاً همین «مدل وصفی و روایی» است، وقتی نیما می گوید شعر ما باید از حیث فرم، یک نثر وزن دار باشد، باز هم به همین نکته نظر داشته و آن را اساس کار خود قرار داده است.
بحث نزدیک کردن شعر به نثر که نیما چندین بار با تاکید به آن اشاره کرده است از آن بحث هایی است که به گمانم درست درک نشده است و بعضاً آن را با الزام وزن که نیما هیچ گاه آن را صراحتاً رد نکرده است، متناقض ارزیابی کرده اند. من در جای دیگری به این موضوع پرداخته ام۸ و در اینجا به تکرار آن نمی پردازم. همین قدر باید اشاره کنم به اینکه وقتی نیما می گوید؛ «در تمام اشعار قدیم ما یک حالت تصنعی است که به وسیله انقیاد و پیوستگی خود با موسیقی این حالت را یافته است، این است که هر وقت شعری را از قالب بندی نظم خود سوا می کنیم می بینیم تاثیر دیگر دارد. من این کار را کرده ام که شعر فارسی را از این حبس و قید وحشتناک بیرون آورده ام، آن را در مجرای طبیعی خود انداخته ام و حالت توصیفی به آن داده ام.»۹ دقیقاً به دو موضوع نظر دارد؛ نخست اینکه اوزان شعر قدیم به علت الزام تساوی طولی مصرع ها شاعر را محکوم به مصرف کلمات و هجاهایی می کند که فقط ناشی از ضرورت وزن است، نه ضرورت مطلب و به همین دلیل کلام (شعر) را دچار حالت تصنعی می کند.
حافظ موسوی
پی نوشت ها
۱- همان، ص ۸۲
۲- حرف های همسایه، ص ۴۸
۳- همان، ص ۵۰
۴- همان، ص ۵۲
۵-همان، ص ۵۷
۶-باغ در باغ، هوشنگ گلشیری، انتشارات نیلوفر، چاپ اول پاییز ۷۸، جلد اول صص ۸۲-۸۱
۷-حرف های همسایه، ص ۳۰
۸- فصلنامه سینما و ادبیات، شماره، تابستان ۸۶، زبان شعر، زبان نثر...، حافظ موسوی، صص ۵۴-۵۲
۹- حرف های همسایه، ص ۳۰
منبع : روزنامه اعتماد