چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

من هم از دموکراسی انگلیسی گزارش می دهم!


من هم از دموکراسی انگلیسی گزارش می دهم!
با دوستانم مشکل دارم سر این صدای بلندم که عین بختک افتاده روی زندگی ام و هی آدمها را از من دور می کند تا چه رسد به آنان که نام دشمن را از کودکی، روی پرچم و پیشانی شان حک شده می بینم. اینجا کلاس بیست و چهار نفره ایست در مرکز شهر لندن که برای تعطیلات آخر هفته اش، همه می خواهند بروند، تل آویو، می خواهند بروند اسراییل. می خواهند بروند.
من هنوز با دیدن صورت آرام دختر اسرائیلی فقط یاد تانک و خون و خشونت می افتم و هنوز هم گمان می کنم که یکی از همین روزها با سر و روی آشفته وارد کلاس می شود و می گوید حال آن یکی همکلاسی فلسطینی مان را حسابی سر جا آورده است. با این تصویر ذهنی معلوم است که صدایم کمی، فقط کمی هم که بالا برود، متهمم که داریم بمب می سازیم اما صدایش را در نمی آوریم.
همه رفتند، حتی معلم مان و لابد این هم جرم بزرگی است که از یک معلم بی عار به اسرائیل رفته باید الفبای کلام بیاموزم! قبول اما پوتین هم هنوزعرق دیدارش با بزرگان ایران خشک نشده، یک راست به اسرائیل رفت.
تنها چند روز گذشته از روزی که نخست وزیر اسرائیل هم شال و کلاه کرد و یک راست آمد به انگلیس تا داغ تر از همیشه در مورد ایران حرف بزنند، معلم ریز نقش مان قبل از رفتن با صدایی آرام تر از صدای من می گفت: «گوردون براون با نخست وزیر اسرائیل از هیچ چیزی به جز ایران حرف نزد، چرا؟ انگار نه انگار که مساله ای به نام فلسطین هم وجود دارد.»
من هم آمدم جلوی پارلمان نزدیک به هفتصد ساله انگلیس تا با «برایان هو» یک پیرمرد مسیحی که شش سال در اعتراض به رویکرد جنگطلبانه غرب، تمام بساط زندگی اش را در خیابان پهن کرده، حرف بزنم، آمدم تا خانه شماره ده در انگلیس که «گوردن براون» را از نزدیک ببینم، آمدم در شلوغیهای شهری که هر کسی بفهمد ایرانی هستی اولین سوالش از جنگ، بمب، شکنجه، خشونت، ممنوعیتها و حمله احتمالی آمریکا به ایران است. سوالی که گمان نمی کنم در کوچه پس کوچههای کشورم به اندازه اینجا، دهان به دهان بچرخد با دوربینی که همانند خودم نوپا هست و هنوز تجربه گدایی می کند.
اگرچه اینجا هم روزنامهها را که ورق می زنی دست خالی از نشانههای شکنجه و خشونت بر نمی گردی اما از یک ایرانی هم همیشه در همین راستا می پرسند و به دنبال کشف واقعیت اند..
«ماهر ارار»، «بنیام محمد»، «خالد المصری» و خیلیهای دیگرقربانیهائی هستند که در روزنامههای اینجا هم می نویسند که به جرم «تروریسم» مورد آزار و اذیتهای وحشیانه سازمان های امنیتی سیا و سازمان های دیگر در چند سال اخیر قرار گرفته اند. سازمان عفو بین الملل، دیده بان حقوق بشرو سازمان های دیگر نیز مدتهاست که پیگیر اند تا شاید این «متهمین به تروریسم» را از شکنجه شدن برهانند.
و باز هم روزنامه‌های اینجا آزادانه می نویسند کسانی که در امریکا مظنون به تروریسم هستند، توسط دولت این کشور به کشورهایی چون مراکش، سوریه، اردن، الجزایر و مناطق دیگری مانند گوانتانامو که قانونا زیر نظر دولت امریکا یا مثل جزیره دیگو گارسیا در اقیانوس هند که قانونا در حیطه دولت انگلیس هستند فرستاده می شوند تا در زیر بازجویی و شکنجه مجبور به اعتراف شوند چون دولت آمریکا به دلیل امضای کنوانسیون ضد شکنجه این حق را ندارد که در حیطه قانونی خود عملا شکنجه را انجام دهد به همین دلیل این متهمین را که در بسیاری از موارد بی گناه نیز هستند به کشورهایی که در اعمال شکنجه منع چندانی ندارند اعزام می کنند و یا اینکه آنها را در داخل یک کشتی و در میان اقیانوس ها مورد بازجویی و شکنجه قرار می دهند.
این هم گزارش کوتاهی از دموکراسی در انگلیس که از شهروندان معمولی تا سازمان عفو بین الملل که می توانند درانگلیس به نگاه جنگ طلبانه و اعمال شکنجه در زندانها اعتراض کنند اما برای اخراج همین شهروند معمولی از مقابل پارلمان انگلیس هم دولت بیکار ننشست که البته فعلا «برایان هو» پیروز میدان است . برای اینکه این مدل از دموکراسی یعنی پذیرفتن حق اعتراض مردم توسط حاکمیت را به کشورهای منطقه صادر کنند ظاهرا لازم است که اول حق زندگی را از مردم بیگناه آن منطقه بگیرند....و اما ما که این شیوه را قبول نداریم، آیا نباید این صدای بلندمان را کمی پائین بیاوریم و با منطق اما آرام حرف بزنیم؟
صدایم گوش خراش است و عین بختک افتاده روی زندگی ام و هی دوستانم از من دور می شوند و هی همه دارند بد نگاه می کنند، باید مثل آدم حرف بزنم...
نویسنده : سیح علی نژاد!
منبع: وبلا گ مسیح علی نژاد
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید