شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


فرصتی برای سکوت مثل مرگ


فرصتی برای سکوت مثل مرگ
در مقاله «پرواز بر فراز قله‌های جنون» اشاره‌ای به نظریات میشل فوکو در کتاب «تاریخ جنون» داشتیم و بحث را با محوریت فصل تولد آسایشگاه دنبال کردیم. اینک درصدد ارائه شمایی کلی از مباحث مطرح شده در این کتاب بحث‌برانگیز دوران هستیم تا جدا از نتیجه‌گیری‌های شخصی فوکو در کتاب، به سیر تاریخی بحث چنانچه مورد نظر فوکو بوده، وفادار بمانیم. کتاب تاریخ جنون (ترجمه فاطمه ولیانی، نشر هرمس، ۱۳۸۱) کوتاه شده نسخه جامع تاریخ جنون (انتشارات پلون، ۱۹۶۱) است. نسخه حاضر که مولف در سال ۱۹۶۴ برای انتشارات پلون تنظیم کرد، در عین حفظ ساختمان کلی کتاب، عمدتا شامل بخش‌هایی از آن است که به جنبه‌های جامعه‌شناختی و تاریخی موضوع می‌پردازد.
کتاب تاریخ جنون با این پاراگراف کوتاه و تکان‌دهنده شروع می‌شود:
پاسکال می‌گفت: «دیوانگی بشر آنچنان ضروری است که دیوانه نبودن، خود شکل دیگری از دیوانگی است» و داستایوسکی در دفتر خاطرات یک نویسنده نوشته است: «برای آن که از عقل سلیم خود مطمئن شویم، راه چاره آن نیست که همسایه مان را محبوس کنیم.»
و در ادامه فوکو این گونه دلیل گزینش روش تاریخی برای نگارش این کتاب را تبیین می‌کند: «تاریخ این شکل دیگر دیوانگی را باید نگاشت، شکل دیگری که در آن، خرد حاکم انسان همسایه او را محبوس می‌کند و انسان‌ها از طریق این عمل و با واسطه زبان بیرحمانه نادیوانگی با یکدیگر رابطه برقرار می‌کنند و وجود یکدیگر را به رسمیت می‌شناسند... باید تلاش کنیم در اعماق تاریخ به درجه صفر دیوانگی در سیر جنون دست یابیم، یعنی زمانی که برداشت انسان از جنون یکدست و نامتمایز بود، زمانی که مرزبندی [میان عقل و جنون] خود هنوز مرزبندی نشده بود. باید این «شکل دیگر» را از همان ابتدای راهش توصیف کرد و دریافت که چگونه در یک سوی حرکت خود، خرد را به‌جا گذاشت و در سوی دیگر دیوانگی را، آنچنان که از آن پس، خرد و دیوانگی نسبت به هم بیرونی شدند، راه بر هر گونه تبادل بستند و هر یک برای دیگری حکم مرده را یافتند.»
سپس فوکو در انتهای مقدمه به جنون در عصر کلاسیک اشاره می‌کند که آغاز گذار از آن صفر دیوانگی و یکدستی برداشت از جنون بدون مرزبندی و تمایز است. زمانی که در آن با ساختارپرستی انسان تغییری ویرانگر در رابطه میان عاقل و دیوانه شکل گرفت: «عصر کلاسیک(۱)‌، از زمان ویلیس(۲)‌ تا دوره پینل(۳)‌، از هنگامی که خشم و غضب ارست(۴)‌ از قلم راسین بیرون چکید تا آن زمان که گویا(۵)‌ «خانه مرد ناشنوا» را به تصویر کشید و مارکی دوساد(۶)‌ «ژولیت» را نوشت، تاریخی است که در آن زبانی که تبادل و ارتباط میان جنون و عقل در قالب آن صورت می‌گرفت، اساسا تغییر کرد. در تاریخ جنون، دو واقعه با وضوح بسیار معرف این تغییرند: یکی تاسیس بیمارستان عمومی در ۱۶۵۷ و حبس بزرگ فقرا و دیگری آزاد کردن دیوانگان دربند در بیمارستان بیستر در ۱۷۹۴. ابهام آنچه در فاصله میان این دو واقعه خاص و متقارن گذشت، تاریخ‌نگاران پزشکی را دچار مشکل کرده است. بعضی آن را سرکوبی کورکورانه در نظامی مطلقه دانسته‌اند و بعضی دیگر آن را کشف تدریجی و پیشرونده حقیقت اثباتی جنون توسط علم و بشردوستی تعبیر کرده‌اند. در واقع در پس این معانی برگشت‌ناپذیر و غیرقطعی، ساختاری وجود داشت که این ابهام را از میان نمی‌برد، بلکه خود عامل آن بود. همین ساختار است که بیانگر گذر از برداشت قرون وسطایی و اومانیستی از جنون به برداشت کنونی است که آن را در چارچوب بیماری روانی محصور می‌کند.»
در فصل اول کتاب با عنوان کشتی دیوانگان، فوکو به تاریخچه جذامخانه‌ها و طرد و تحریم جذامی‌ها می‌پردازد تا برسد به طرد و تحریمی که پس از ریشه‌کن شدن جذام گریبان دیوانه را می‌گیرد: «جذام ریشه‌کن و جذامی تقریبا از خاطره‌ها محو شد، اما این ساختارها بجا ماندند. دو سه قرن بعد، اغلب در همان مکان‌ها، انسان هایی دیگر را به شیوه‌هایی که به نحوی شگفت‌انگیز به روش‌های پیشین شبیه بود، طرد و تحریم می‌کردند.
فقرا، آوارگان، خلافکاران و دیوانگان از این لحاظ جای جذامیان را گرفتند.» کشتی دیوانگان یکی از این مکان‌های طرد و تحریم دیوانگان در آن عصر است نیز نام داستانی از برانت و پرده نقاشی از هیرونیموس بوش و در نظر فوکو: «حمل دیوانگان با کشتی، هم در حکم مرزبندی سخت و محکم میان آنان و دیگران بود و هم تجسم مطلق بودن گذر آنان.» در این فصل پس از توضیح کامل درخصوص کشتی دیوانگان، موضوعات دیگری نیز به بحث گذاشته می‌شود که از آن جمله‌اند: جنون و قصه‌ها و داستان‌های اخلاقی، جنون و ادبیات فاضلانه، خنده دیوانه به مثابه زهرخند مرگ، جنون، راهبر ضعف‌ها و خوبی‌های انسانی، حجاب بودن علم و دانش برای درک واقعی جنون، جنون خودپسندی که افشای آن عنصر اول و آخر هر نقد اخلاقی است، جنون حاصل از شور و شوق نافرجام (عشق)، جنون در آثار شکسپیر و سروانتس، جنون، ناب‌ترین و کامل‌ترین شکل سوءتعبیر و بالاخره جنون به معنای توهم.
فصل دوم، حبس بزرگ نام دارد. به عقیده فوکو: «بیمارستان عمومی نه از حیث نحوه کار و نه از لحاظ مقاصد و اهداف، به هیچ عنوان موسسه ای پزشکی نبود؛ مرجعی قضایی بود برای استقرار نظم، نظم سلطنتی و بورژوایی که در آن عصر در فرانسه سازمان می‌یافت. بیمارستان عمومی مستقیم به قدرت سلطنتی وابسته و مرتبط بود و سلطنت هم آن را تنها تحت تسلط نهادهای عرفی حکومت قرار داد.»
فوکو در انتهای این فصل این گونه رابطه حبس دیوانه با اخلاق مذهبی کلیسا و نیروی انتظامی حاکم را مورد اشاره قرار می‌دهد: «همه این زندان‌های اخلاقی می‌توانستند حامل همان شعاری باشند که هاوارد در شهر ماینس دیده بود: «ما که توانستیم یوغ به گردن حیوانات وحشی اندازیم، نباید از اصلاح انسان گمراه ناامید شویم...» گویی ایجاد این نهادها تلاشی بود برای اثبات این امر که نظم اجتماعی و نیروهای حافظ آن می‌توانند در خدمت تقوا باشند. در این معنا، حبس فقرا و دیوانگان در آن واحد گرایش متافیزیکی جامعه مدنی و تمایل سیاسی مذهب را در خود مستتر داشت. این سرزمین حبس و بند در جایی میان باغ عدن و مدینه‌ای که انسان رانده شده از بهشت به دست خود بنا کرده قرار داشت و انگار تلاشی بود برای ترکیب جبارانه آن دو. مراکز اقامت اجباری در عصر کلاسیک موجزترین و گویاترین نشانه نیروی انتظامی بود که در تلاش برای بنای جامعه مدنی کامل، خود را معادل عرفی مذهب می‌پنداشت.»
در فصل سوم با عنوان دیوانگان، فوکو اینچنین عیانی تصور وحشتناک عصر کلاسیک از بی‌خردی را شرح می‌دهد: «در عصر کلاسیک، از زمان تاسیس بیمارستان عمومی پاریس و افتتاح نخستین دارالتادیب‌های آلمان و انگلستان تا پایان قرن هجدهم، حبس افراد ادامه داشت.
حبس فاسقان و فاجران، پدرانی که اموال خود را به باد فنا داده و پسرانی که خانه پدری را رها کرده بودند، کفرگویان، مردانی که می‌خواستند خود را از قیود اخلاقی و تعهدات خانوادگی رها کنند، افراد هرزه و بی‌ایمان. عصر کلاسیک با قائل شدن به نزدیکی و همدستی و همداستانی شگفتی‌آور میان این افراد، برداشت و تصور خود را از بی‌خردی عیان کرد. در هر یک از این اماکن، علاوه بر چنین افرادی، دیوانگان هم در بند بودند. حدود یک‌دهم افرادی که برای اعزام به بیمارستان عمومی پاریس در این شهر جلب و توقیف می‌شدند، عبارت بودند از دیوانگان، مبتلایان به زوال عقل، اختلال مشاعر و اشخاصی که کاملا دچار جنون شده‌اند. بین آنها و دیگر محبوسان هیچ نشانی از تمایز و اختلاف وجود نداشت.»
ای انسان‌های متمدن و عاقل، احساس غرور نکنید. عقلی که مدعی آنید، لحظه‌ای برای مختل شدن و از میان رفتنش کفایت می‌کنددیوانه‌خانه‌ها به رغم سکوت و پرده‌پوشی خود از جنون نمایش ساختند و به منظور شادی و خوشایند همگانی، آن را به رسوایی آشکار و عیان تبدیل کردند. دیوانگان شدند مضحکه خاص و عام و به گفته فوکو: «جنون به نمایش محض تبدیل شد؛ دنیای جنون دستمایه سرگرمی و تفریح وجدان آسوده خردی شد که از خود کاملا مطمئن بود.»
برخی دیگر از مضامین مورد بحث در این فصل عبارتند از: تفاوت جنون و بی‌خردی، جنون به مثابه حیوانیت، معالجه جنون با تبدیل کامل انسان به حیوان، جنون‌آمیزی مصلوب شدن مسیح در نگاه خرد انسانی نو، موضع متفاوت مسیح در قبال جنون، نیچه‌ها و داستایوفسکی‌ها و بزرگداشت جنون مسیح و نیز معنای صحیح محترم شمردن جنون: «محترم داشتن جنون به معنای آن نیست که دیوانگی را بیماری که حادثه‌ای غیرارادی و اجتناب‌ناپذیر است، تصور کنیم. بدان معناست که وجود محدوده‌ای پست‌تر از حقیقت انسانی را به رسمیت شناسیم، محدوده‌ای غیرعرضی و ذاتی. همان طور که مرگ انتها و حد زمانی زندگی بشری است، جنون هم حد حیوانی آن است و به همان گونه که مرگ مسیح به مرگ بشر قداست بخشید، حیوانی‌ترین جنبه‌های جنون هم تقدیس شد.»
فصل چهارم، چهره‌های جنون تحقیقی علمی در مباحث پزشکی مربوط به جنون است. چهره‌ها (و نه بیماری‌هایی)‌ همچون مانیا، مالیخولیا و هیستری را معرفی می‌کند و شیوه‌های گوناگون برخورد با آنها را مورد تحلیل و بررسی قرار می‌دهد.
در فصل پنجم که پزشکان و بیماران نام دارد، روش‌های مختلف درمانی جنون در تاریخ عصر کلاسیک مورد اشاره قرار گرفته است که از آن جمله‌اند: درمان روحی (اثر فرد سالم در فرد بیمار)، موسیقی‌درمانی، ترس‌درمانی، آب‌درمانی، سفردرمانی‌، بیداری‌درمانی (که در آن دیوانه خواب و غرق در توهمات رویاگونه تصور می‌شود)، توهم‌درمانی (که هدف از آن نه در تنگنا گذاشتن هذیان و توهم بلکه به انجام رساندنش از طریق حفظ و تداوم آن است) و روسودرمانی (اشاره به پیشنهاد روسو درخصوص بازگشت به بدویت.) نگاه فوکو اما به این روش‌های درمانی پزشکی این گونه است: «بیمارستان‌های عصر کلاسیک عمدتا مکانی برای در انزوا نگه داشتن یا اصلاح دیوانگان بود نه درمان آنان. با این حال در طول این عصر، روش‌های درمانی جنون در خارج از بیمارستان از تکامل باز نایستاد. در آن عصر، دوره های طولانی درمان ترتیب می‌یافت که در آن، هدف بیش از آن که علاج روح باشد، درمان همه وجود فرد بود، از تار عصبی تا جریان تخیلاتش. چنین می‌پنداشتند که بیماری دیوانه به صورت مشهود و مستحکم در بدن او عینیت یافته است. به همین دلیل روش‌های جسمانی درمان به‌وجود آمد. این روش‌ها به طور کامل مبتنی بر درکی اخلاقی از جسم بود و درمان آن را نیز کاملا اخلاقی می‌دید.»
در فصل ششم، وحشت عظیم، بحث چالش‌برانگیزی مطرح می‌شود: دیوانگی اندیشمندان. «گویی بی‌خردی، در گرداگرد خرد فلاسفه، در اطراف آن همه طرح اصلاحات، قوانین اساسی و برنامه‌ها، بی‌صدا گام برمی‌داشته است. عقلانیت عصر روشنگری در وجود بی‌خردی، صورت آشفته و کاریکاتور بی‌خطر خود را می‌دید.» مته، پزشک اهل ژنو که از نظر فکری بسیار به روسو نزدیک بود، به عاقلان هشدار داد: «ای انسان‌های متمدن و عاقل، احساس غرور نکنید. عقلی که مدعی آنید و به آن می‌بالید، لحظه‌ای برای مختل شدن و از میان رفتنش کفایت می‌کند. واقعه‌ای غیرمنتظره، احساس هیجانی شدید و ناگهانی در روح، یکباره معقول‌ترین و ذکاوتمندترین انسان را به فردی غضبناک یا سفیه تبدیل خواهد کرد.»
فصل هفتم، مرزبندی جدید، مقدمه‌ای است بر فصل کلیدی تولد آسایشگاه که پیشتر به آن پرداخته شده است. در انتهای کتاب، فوکو اینچنین از مباحث مطرح شده پیشین نتیجه می گیرد: «از زمان ساد و گویا، بی‌خردی جزیی از چیزی شد که در دنیای مدرن برای هر اثری حیاتی است؛ یعنی جنبه مرگبار و در عین حال الزام آور آن... کثرت آثاری که در دنیای مدرن بر زمینه جنون می‌شکفند، بی‌شک چیزی را درباره خرد این عصر، معنای این آثار یا حتی پیوندهای شکل گرفته یا گسسته میان هنرمندان خالق این آثار با دنیای واقعی ثابت نمی‌کند. با این حال، این کثرت را همچون پرسشی که مصرانه مطرح می‌شود، باید مهم تلقی کرد. از زمان هولدرلین و نروال تعداد نویسندگان، نقاشان و موسیقیدانانی که در جنون غرقه گشته‌اند، افزایش داشته است... جنون نیچه که تفکر او را برای خودش ناممکن کرد، آن را برای ما حی و حاضر کرد. جنون این تفکر را از چنگ نیچه به درآورد و به ما تقدیم کرد.
معنای این گفته آن نیست که جنون تنها زبان مشترک میان اثر و دنیای مدرن است (خطرات لعن پرشور و احساس جنون و خطر معکوس و متقارن روانکاوی را در نظر آوریم)، بلکه مفهوم آن این است اثر که ظاهرا در جهان در غرقاب نیستی فرو می‌رود، بی‌معنایی خود را آشکار می‌کند و فقط به صورت امری بیمارگونه جلوه‌گر می‌شود. در اصل، زمان جهان را در اختیار خود می‌گیرد، بر آن حاکم می‌شود و آن را هدایت می‌کند. جنون که ادامه اثر را ناممکن می‌کند، سبب می‌شود این اثر خلایی ایجاد کند، فرصت سکوتی فراهم آورد، پرسشی بی‌پاسخ طرح کند و گسیختگی آشتی‌ناپذیری را باعث شود که در آن جهان ملزم می شود خود را مورد پرسش قرار دهد.»
آزاد جعفری
پا‌نوشت‌ها:
۱- دوره حاکمیت خرد، نیمه قرن هفدهم تا پایان قرن هجدهم.
۲- پزشک انگلیسی، صاحب آثاری چون «تشریح مغز» و «توصیف اعصاب و عملکرد آنها.»
۳- پزشک فرانسوی، ازجمله نخستین پزشکانی که دیوانگان را از زنجیر آزاد کرد و آنان را بیمار خواند.
۴- از چهره‌های اساطیری یونان.
۵- نقاش اسپانیایی.
۶- نویسنده فرانسوی که از سال ۱۸۰۳ در دیوانه خانه شرانتون بستری بود و همان جا درگذشت.
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید