یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


روزگار سپری شده این آقایان


روزگار سپری شده این آقایان
شیرین خانم... ، یک روز سرزده و بی خبر آمده و با لباس نشسته تو حوض منزل آقای هاشمی تا هفت تا رفیق با بهت و حیرت، خیره خیره نگاهش کنند و دل تو دل آقای هاشمی نباشد از فرط خوشی و ناباوری. کف دستش را که بو نکرده، نمی داند شیرین کوچک همان طور که بی خبر آمده، بی خبر هم می رود. همان طور که وقت آمدن، خیس خیس نشسته تو آب و مثل بچه ها ذوق کرده، بازیگوشانه با موج دریا همسفر می شود و آقای هاشمی را با بار غمش تنها می گذارد. چرا می رود؟ چون که طاقتش طاق شده. شانه هایش برای به دوش کشیدن بار غصه رفقای هفت گانه، زیادی کوچک اند.
آمده، همه زورش را زده، هر چه لبخند، هر چه نوازش، هر چه که از دستش برمی آمده... اما آخر سر گفته، توی دلش گفته؛ اگر دنیایتان این است شما را به خیر ما را به سلامت. شما را به خیر... ما را به سلامت... بالا...پایین... بالا... پایین...شیرین خانم محور اصلی داستان «خواب زمستانی» نیست. اما نقطه تلاقی دو دنیایی است که گلی ترقی تقریباً در همه داستان هایش، در پی نشان دادن تقابل آنها است. دنیایی سخت گیر، پرمشغله، اندوه زده، گیج و بی هدف در برابر دنیایی ساده و بی غل و غش که شاد و سبکبال عرض اندام می کند تا اندکی نرمش ببخشد به سفت و سختی آن یکی دنیا که عرصه را بر همه تنگ کرده.
ترقی این دنیا را با خیال پردازی، افکار کودکانه، خاطره پردازی و آدم های ساده دلی مثل مستر غزنی در داستان پدر، راننده داستان اتوبوس شمیران، خدمتکار بنگالی، شیرین خانم و...پی می ریزد. تجلی این دنیای دیگر که قرار است زیستن در دنیای عبوس را قابل تحمل گرداند بنا به مقتضیات داستانی به شکلی جلوه گر می شود که با ایجاد تعادل یا ایجاد حس نوستالژیک در ساختار کلی داستان دخیل باشد. گاهی با صراحت زیاد خود را به رخ می کشد مثل داستان جایی دیگر و گاهی با موجودی کوچک و شکستنی مثل شیرین خانم به جنگ ناملایمات می آید تا خسته و فروشکسته به میان امواج بغلتد تا شاید به پری دریایی کوچکی تبدیل شود و به دنیای شادترً داستان دریا، پری، کاکل زری راه یابد.
«خواب زمستانی» داستان روزگار سپری شده هفت رفیق قدیمی است که با وجود دست و پا زدن بسیارشان (هر یک به شیوه یی) جز عبوری هراس انگیز و پردلهره، روی خط مستقیم تولد تا مرگ چیزی در پیش رو ندارند. اتفاق هایی که قرار است این خط صاف و یکنواخت را به قول فروغ آبستن کنند آن قدر کم زور و کوچکند که خود نیز به همان مسیر می افتند یا از آن می گریزند (شیرین). آقای احمدی زودتر از همه به آن تن داده و آقای حیدری با مهمانی های هرساله جشن تولدش آن را ریشخند می کند اما بعد از فوت کردن چهل شمع و بعد از دست وپنجه نرم کردنی بیهوده، با مرگ کنار می آید. آقای جلیلی، آقای عزیزی، آقای انوری و مهدوی نیز هر یک به شکلی میدان را خالی می کنند تا راوی بماند و درد بی درمان پیری.با وجود فضای تلخ روایت های ده گانه کتاب، طنز خاص گلی ترقی در ریتم تند برخی از فصل ها به خوبی نشسته است و آنها را با تمام هولناکی شان مضحک و خنده دار جلوه می دهد.
فصل مسافرت انوری با قطار در حالی که گلدانی و مرغی را در آغوش دارد، آدم را به یاد ترامواسواری هارول لوید می اندازد و بوقلمونی که زیر بغل گرفته، تا هر دقیقه به شکلی اسباب خنده را فراهم سازد. فصل عروسی آقای مهدوی و طلعت خانم با چراغ هایی که روی سر عروس روشن و خاموش می شوند، کفش های مردانه و جثه عظیم طلعت خانم، پر از تصاویر فراموش نشدنی است. هیبت عروس یادآور شخصیت های غول پیکر و زمخت برخی کارتون هاست که ضمن خشونت ظاهری قلبی از طلا دارند. دنیای فانتزی طلعت و شیرین که هر یک به طریقی غیرعادی حاضر و غایب می شوند، رنگ و بویی خارج از تکرار و روزمرگی به داستان بخشیده. هر دو تاثیر شگرفی بر دیگران دارند و هر دو بسیار از خط میانه (خط روال عادی و طبیعی حوادث) دورند.
راوی پیر داستان در رختخواب به خود می پیچد، خاطراتش را مرور می کند و با عطوفتی بیشتر از گذشته درباره طلعت و شیرین می اندیشد. منتظر است هوا گرم شود، تابستان از راه برسد تا شاید روزگار بهتر از این با او تا کند. اما تابستان ها و زمستان های زیادی آمده و رفته اند و قلب آنها جز توده یی گوشتی برای انباشتن توده های غم و اندوه بیشتر نبوده است. بخواب پیرمرد، شاید در یک شب برفی لحاف را روی سرت بکشی، چشم هایت را ببندی و به میل خود دیگر هرگز بازشان نکنی. به قول آقای حیدری فتح با شما است، اگر نه در زندگی لااقل در مرگ.
فرشته احمدی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید