پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


شمس فقیه


شمس فقیه
● نگاهی به کتاب مولانا دیروز تا امروز، شرق تا غرب
«مولانا دیروز تا امروز، شرق تا غرب» نگاهی است محققانه بر زندگی، آثار و اندیشه های عارفانه مولانا جلال الدین در آینه تاریخ که می کوشد، دامنه تاثیر او را بر مردمان شرق و غرب عالم، از دیرباز تا به امروز، در مراکز پژوهشی، در جمع مولویان و صوفیان فرقه های گوناگون غرب، در آثار هنرمندان و بر اندیشه متفکران و شاعران و نویسندگان و حتی عامه مردم سراسر جهان نشان دهد.
این کتاب در حقیقت دایره المعارف مولانا است که وقایع مستند تاریخی روزگاران تولد تا درگذشت او و حتی پس از آن را نیز دربر می گیرد. چهره و جلوه قدیم و جدید مولانا را در غرب و شرق به طور کامل معرفی می کند و نشان می دهد که گروه های مختلف مردم دنیا طی هشت قرن مولانا را به چه سیمایی دیدند و به چه سیمایی نمایش دادند. این کتاب که جوایز جهانی بسیاری را به خود اختصاص داده است به قلم فرانکلین دین لوئیس نوشته و به وسیله حسن لاهوتی به فارسی برگردانده شده است. در این کتاب که فصل مفصلی درباره شمس تبریزی دارد آمده است:
«شمس تبریز بنا بر قولی که در سنت مولویان پذیرفته شده است، در ۶۴۳ که به قونیه آمد، مردی شصت ساله بود» عین القضات همدانی که در سال ۵۲۵ او را بر دار کشیدند، شیخ خود برکه همدانی را درست یکی از همین گونه مرشدان صوفی وصف می کند (خبا ۴۱۶)
از خواجه عبدالرحیم اژآبادی یکی دیگر از اولیای تبریزی که معاصر شمس الدین بوده است به این وصف سخن گفته اند (روضا، ۱۱۸-۱۱۷و موحد ۱۸)
«ظاهراً امی بوده، مستفیض از فیض ام الکتاب، پیش هیچ استادی تردد نکرده و چیزی نخوانده اما چون در نطق و تکلم بر می گشود کلمات طیبات معلق عذب به عربی می فرمود که عالمان و دانشمندان عالم نیز دشوار آن را می فهمیدند...»
شمس آرزو می کند که ای کاش می شد مولانا را با خود به آن شهر (تبریز) ببرد تا مولانا جماعت اولیایی را که آنجا بودند از نزدیک ببیند (موحد ۱۹-۱۱)این نکته که تبریز شهری بوده که با عارفان و ولیان بسیار پیوند داشته در سخنی دیگر از شمس آمده است:
«آنجا کسانی بودند که من کمترین ایشانم که بحر مرا برون انداخته است، همچون که خاشاک از دریا به گوشه ای افتد. چنینم، تا آنجا چون باشد.» (مقا ۶۴۱)
در چنین فضایی بود که شمس پرورش یافت. در کتاب مقالات این سخن افلاکی درباره شمس تایید شده است که؛ «شمس گمنام و ناشناس می زیست و نان مدرسه و خانقاه نمی خورد و از راه مکتب داری یا میشاقی امرار معاش می کرد.» شمس می گوید که از روزگار کودکی برخوردار از توانایی ها و حالات روحانی خاص بوده که پدر و مادرش نمی توانسته اند ژرفای آن را درک کنند. پدرش نیک مرد بود و کرمی داشت اما عاشق یا عارف نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر (مقا۴۱ و۴۴) بنابراین شمس قادر نبوده مشاهدات عارفانه و تطوعات خود را با آنکه می خواسته است، بر پدر آشکار سازد. (مقا ۱۱۹):
«این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند. گربه را بریختی و کاسته را شکستی پدر پیش من نزدی و پیزی نگفتی، به خنده گفتی که؛ باز چه کردی؟ نیکوست، قضایی بود بدان گذشت، اگرنه این بر تو آمدی یا بر من یا بر مادر.» (مقا ۶۲۵-۶) شمس کودکی عجیب بود، پیش از آنکه به سن بلوغ رسد، ادراکات معنوی غیرعادی از او پدید می آمد. نتیجه اش نوعی احساس رمیدگی از دنیا و ارتباط با سرای باقی بود که نمی توانست آن را با اطرافیان بیان کند (مقا۷۴۰) او هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که سی چهل روز عشق عارفانه اش او را به خوراک بی میل کرده بود و هر وقت به او غذا می دادند در آستین پنهان می کرد. (مقا ۶۷۷)
شمس خود را با پدر بیگانه می بیند، شمس را وطن دریا بود و اگر پدرش نمی توانست در پس او به دریا درآید، از آن بود که شمس از جنسی دیگر بود و باید به آشیانه خود بازمی گشت. وقتی پدرش از او می پرسید؛ «تو را چه شده است؟ می دانم که دیوانه نیستی نمی دانم چه روش داری» (مقا۷۴۰) شمس پاسخ می داد که ما را از یک گل نسرشته اند.
شمس بر مذهب شافعی بود و تحصیلات فقهی داشت، او هرگز تحصیل علوم دینی را یکسره کنار نگذاشت، زیرا جلوه فروشی بسیار افراد را که در طلب معنی لاف درویشی می زدند دوست نداشت (مقا ۱۲۴۹):
«اول با فقیهان نمی نشستم، می گفتم آنها از درویشی بیگانه اند. چون دانستم درویشی چیست و ایشان کجایند، اکنون رغبت مجالست فقیهان بیش دارم از این درویشان. زیرا فقیهان، باری رنج برده اند. اینها می لافند که درویشیم، آخر درویشی کو؟»
شمس بنا بر این بر خلاف آنچه از گزارش ها برمی آید که عامی بود و عارف شد، بسیار دانش آموخته بود. با این همه حقیقت حال خود را از عالمان دین و زهدورزان ریاضت پیشه، پوشیده می داشت. چنانکه هم روزگارانش سردرگم بودندکه او خود را فقیه می داند یا فقیر(مقا ۳۲۶):
«آن فلان دوست مرا پرسیدند جهت ما که؛ او فقیه است یا فقیر؟
گفت؛ هم فقیه، هم فقیر
گفت؛ پس چگونه است که همه سخن از فقه می گوید؟
جواب داد؛ زیرا که فقر او از آن سردستی ها نیست که با این طایفه بشاید گفتن، آن را دریغ باشد با این خلق گفتن. سخن را به طریق علم بیرون می برد و اسرار را به طریق علم، و در پرده علم گوید...»
منبع : روزنامه شرق