جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ریشه‌های قوم‌گرائی


ریشه‌های قوم‌گرائی
در تحلیل مواضع اجتماعی و یا سیاسی افراد وگروهها، تنها نباید به درک آنچه از جانب ایشان بیان می شود اکتفا کرده و فقط به آن پرداخت، چرا که، پس زمینه های جامعه شناختی تفکری که خود را در بیان سیاسی و یا حتی یک رفتار اجتماعی بروز می دهد، قابل تأمل است و از اهمیت بسزائی برخوردار است. هم از اینجهت است که در مقالهء حاضر، تلاش می شود پس زمینه های گرایشهای قوم و قبیله ای و تمایلات عشیرتی، که در اساس، بنیان تمایلات سیاسی مبتنی بر خودمحوری، نزدیک بینی سیاسی، تنگ نظری گروهی، احساسات استقلال طلبانه، بر محور تمایزات قومی و مذهبی یا نژادی و زبانی و اقلیمی، و همچنین، دستاویزی بر رفتار های شبه فاشیستی در جامعه‌ی مدرن است را، کاویده، و چشم اندازی هرچند محدود، تصویر شود، تا چهره‌ی مرتجعینی که به ضرب سکه‌ی امپریالیسم، برای آینده‌ی ایران، تحت عناوین حقوق اقلیتهای قومی، حق تعیین سر نوشت خلقها؟!! و... فدرالیسم؟!!! مشغولند، بیش از پیش، افشا شود...
از همان هنگام که انسان، زندگی در جنگلها و غارها را رها کرده، به زندگی در حاشیه‌ی رودها روی آورده و به اهلی کردن حیوانات پرداخت ، اجتماع انسانی ، پابپای این تحول ، بخاطر تقسیم کار اجتماعی ، دارای هویت و معنای تازه ای نیز شد. خانواده معنا و کارکرد اجتماعی یافت و به اعتبار آن ، دارای هویت. بر این اساس ، پیوستگی و وابستگی خونی و خویشاوندی ، هویت جدید اجتماع انسانی شد. این روند ، با سکنی گزیدن انسان در یک مکان مشخص و پرداختن به کشاورزی و شکل گیری روستا ، و همچنین ، رشد و توسعهء روابط کوچ نشینان با روستائیان و پیدائی مفهوم داد و ستد ، به تدریج ، به مفهوم خانواده و قوم و خویش ، ابعاد تازهای بخشید که ، طبیعتا ، انبوهی از مفاهیم فرهنگی - اجتماعی و سنن و آداب را نیز ایجاب می کرد. بر این اساس ، برای درک آنگونه روابط اجتماعی که : قوم ، بمثابه پیوند خونی و خویشی و به تبع آن ، فرهنگی - زبانی واقلیمی ، خود را توضیح می دهد ، و بنیانهای یک رفتار اجتماعی خاص را پی می ریزد ، هیچ جا بهتر از روستا نیست.
با شناخت این محیط ( روستا ) است که می توانیم به چرائی رفتار قوم گرا یان و قبیله پرستان و عقب افتاده هائی از این دست پی ببریم و نقاب ، از چهرهء روشنفکران خرده بورژوائی که در پوستین انقلابیگری خزیده اند ، کنار زده ، چهرهء حقیقی این دایناسور های آلت دست امپریالیسم را به مردم بنمایانیم.
□□□
در میان انواع اجتماعات انسانی ، اجتماع روستائی ، از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است . ویژگیهائی همچون محدودیت جغرافیائی و اقلیمی ، ارتباط مستقیم با طبیعت ، وابستگی متقابل انسان و عوارض طبیعی به هم ، وابستگی و نزدیکی خویشاوندی ، انسجام فرهنگی و مذهبی ، اجبار به کار سخت بدنی ، تمایز مفهوم زمان با مناطق اجتماعی دیگر ، اهمیت و ارزش فوق العاده منابع طبیعی ، عدم ارتباط وسیع اجتماعی ، عدم درگیری با مشغله های خاص جامعهء شهری و صنعتی و ... ویژگیهای فراوان دیگر ، که همه و همه ، در بسیاری موارد ، بر انسان روستائی ، توسط طبیعت ، تحمیل می شود و او مجبور است خود را با آن وفق داده و همزیستی داشته باشد . دقیقأ از همینجا نیز هست که الزاماتی فکری ، روحی ، مذهبی ، فرهنگی و ... شکل می گیرد که ، بازتاب نهائی آن را ، در رفتار اجتماعی و یا سیاسی روستازادگان ، می توان مشاهده نمود .
نظر به اینکه عوامل شخصیت ساز در انسان ، در هر دو وجه طبیعی و اجتماعی آن ، بنیان اسکلت و ساختار شخصیت را ، عمومأ تا سنین پیش از دبستان ، شکل می دهند و صد البته بخشی نیز مربوط به محیط خانواده و خاستگاه فرهنگی - طبقاتی آن است ، به سهولت می توان دریافت که تأثیرات چگونگی زندگی در سالهای اولیه رشد و نمو انسان ، نقشی انکار ناپذیر در شکل گیری آنچیزی دارد که ، بعدها در بزرگسالی ، مبین یک شخصیت اجتماعی اند .
اینکه می بینید عموم آدمها در همه جای کرهء خاک ، در همان دقایق ابتدای آشنائی با یکدیگر ، به گونه ای عرفی پذیرفته اند از یکدیگر بپرسند که ، مثلأ : (( کجائی هستی ؟ )) و یا (( از کجا می آئی )) یا متولد کجا و یا بچهء کدام محل و منطقه و شهر و کشوری ؟ ناخودآگاه اشاره به گام مهمی در شناخت شخصیت و دنیای مخصوص افراد ، که منوط به خاستگاه ایشان است ، دارد.
البته گاهی و شاید امروزه (( اغلب )) ، ارتباط و تأثیر پذیری از جهان بینی روستائی ، غیر مستقیم است . بدین معنی که ، فرد ممکن است ، خود ، زاده و بزرگ شدهء محیط شهری باشد ، اما با فاصلهء زمانی نچندان طولانی ، از طریق بستگان ، به فرهنگ روستائی وابسته باشد و یا در آن نشو و نما کرده باشد . این موضوع ، د رمورد اکثر مهاجرین دهه های اخیر به شهرها و شهرستانها و شهرهای بزرگ و مراکز استان ، صادق است . گاهی اوقات نیز ، این مهاجرت به خارج از کشور صورت پذیرفته ، که در اینصورت ، قضیه از پیچیدگیهای بسیار بیشتری برخوردار است و تضادهای عجیب و غریبی را هم در شخصیت و هم در جهان بینی فرد و افراد مذکور موجب می شود .
□□□
همانگونه که اشاره شد ، زندگی و بالیدن در روستا و در آمیختن با این دنیای محدود و مسائل آن ، جهان بینی فلسفی و در ادامه ، جهان بینی اجتماعی و فرهنگی فرد را شکل داده ، از وی شخصیتی ویژه می سازد که طبیعتا رفتارهای فردی و اجتماعی و شکل نگرش به جهان پیرامون و حتی خواسته ها و آرزوها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. چنین فردی ، بدون اینکه اغلب (( خود )) متوجه باشد ، انعکاس همهء آن چیزی ست که تحت عنوان ، ویژگیهای منحصر به فرد ، دسته بندی کردیم :
در داستان (( ماهی سیاه کوچولو )) نوشتهء زنده یاد (( صمد بهرنگی )) ، با ماهی پیری روبرو می شویم که ، برکهء محل زندگی خود را (( همهء جهان هستی )) می پندارد ! و بهیچوجه حاضر نیست قبول کند که جهانی دیگر نیز وجود دارد و جالب تر اینکه مدعی نیز هست ، که همه چیز این جهان ( برکه ) را می داند و نیازی به مکاشفه و تحقیق و تفحص و پرسش هم ندارد !!
شاید هم ، شما خوانندهء عزیز ، با اینگونه افراد ، در زندگی روزمره برخورد کرده باشید ، که همه چیز را با دنیای محدود خود در کفهء قیاس قرار داده ، هر آنچه با آن هماهنگ نباشد را رد می کنند ! شاید در وهلهء اول غافلگیر شده باشید و علت اینگونه رفتار عجیب را نتوانید بفهمید ، اما با کمی دقت متوجه می شوید که فرد نامبرده ، در رجعتی دائمی به خاستگاه اجتماعی خویش است و بقول معروف «دنیا را از منظر سوراخ سوزن می بیند!»
در مورد زندگی روستائی به ویژگیهائی اشاره کردیم که اکنون ، با کمی ریز شدن در این موارد ، می توانیم شناخت بیشتری پیدا کرده ، به علت رفتار قوم گرایان ، در بیان خواستهای سیاسی - اجتماعی ، پی ببریم .
اولین موردی را که در مورد زندگی روستائی مطرح کردیم ، محدودیت جغرافیائی و اقلیمی بود . اینچنین محدودیتی ، به شکل طبیعی ، اولین عارضه اش ، محدود یت روابط اجتماعی ست . نظر به اینکه انسان موجودی اجتماعی ست و به شیوهء آزمون و خطا ، به بازسازی هویتی ، شخصیتی - روانی و رفتاری خود می پردازد ، خودبخود ، محدودیت در روابط اجتماعی ، محدودیت در موارد آزمون و خطا را موجب شده ، فرد مذکور را دچار محدودیت دید اجتماعی می نماید . از منظری دیگر ، رفتار اجتماعی وی ، در بوتهء نقد دیگران قرار نگرفته ، صیقل نمی خورد . چنین شخصیتی زمخت و سخت می نماید . مغرور و خودبین می شود و حاضر به پذیرش نقد اجتماعی نیست . روستائی کم می داند ، اما پرمدعا و مغرور است . علت آن همین محدود بودن جهان او، و به تبع آن ، جهان بینی اوست !
مورد دیگر از ویژگیهای برشمرده شده ، ارتباط مستقیم روستائی با طبیعت و وابستگی متقابل وی با عوارض و تبعات مثبت و منفی آن است . واقعیت اینستکه روستائی ، جزئی از طبیعت پیرامون خویش است و میان او و یک شهر نشین ، در این رابطه ، دنیایی از فاصله وجود دارد . روستائی ، همه چیز خود را مدیون طبیعت است ، کار و غذا و امکانات زندگی و پناهگاه و تکیه گاه او ، همان طبیعتی ست که وی را در برگرفته . بر این اساس ، هاله ای از تقدس ، هر آنچیزی در این طبیعت را در برگرفته ، از آب رودخانه گرفته تا سنگ کوه و خار صحرا و بوته و درخت و کشتزار و حیوانات ، هر کدام ، از آنجهت که سازندهء گوشه ای از زندگی وی اند ، به همان میزان که زندگی عزیز است ، آنها نیز عزیز اند ! اینچنین است که احساس مالکیت و سپس ، احساس تعلق به محیط ، از چنان قدرت و تقدسی برخوردار است که حتی فکر تعرض به آن ، روستائی را آشفته کرده ، بر می آشوبد ! نبردها و جنگهای خونین و کینه های شتری و اختلافات دیرینه ، مابین ساکنین روستاهای همجوار ، افسانه ای دیرپاست که ، در همهء موجودیتهای روستائی ، موجود است و دستمایهء نگارش داستانهای بسیاری قرار گرفته است . این تقدس تا آنجا پیش می رود که ، در بسیاری موارد ، شکل آئینی و مذهبی بخود گرفته ، حتی به ستایش و زیارت منجر می شود !
بسیاری از جامعه شناسان ، آغاز گرایش به مذهب و پیدایش ادیان را همین نقطه می دانند. شاید شما هم با درختان ، غارها و معبرهای مقدسی روبرو شده باشید که زیارتکده اند و در نذر و نیاز ، جایگاه ویژه ای دارند!
این احساس تعلق شدید ، پایه و اساس آنچیزی ست که در شکل اجتماعی خود ، به حفظ حدود و ثغور و پاسداری از خاستگاه سرزمینی منتهی می شود و در ضمیر ناخودآگاه روستائی ، مقدس و تعرض ناپذیر است .
همانگونه که پیشتر اشاره شد ، نظر به اینکه همه چیز در روستا بسختی فراهم می شود ، یعنی همهء امکانات زندگی و اموال و دارائی ها ، خودبخود ، هر چیزی ، هر چقدر خوار و خرد ، از ارزش ویژه ای برخوردار است و طبیعتا این ارزش با میزان مالکیت رابطهء مستقیم دارد و به تبع این ، مالک و صاحب این اموال و دارائی ها و امکانات ، با توجه به میزان برخورداری از ارزش های مادی ، در نزد دیگران ، از ارزش و احترامی خاص برخوردار می شود. بر همین اساس است که خانها و مالکها و اربابها ، در نزد روستائیان ، از احترام و جایگاه ویژه ای برخوردارند . میزان و قدرت اعمال ارادهء اجتماعی در روستا نیز ، تابعی از همین مسئله گسترهء مالکیت است .
و اما قدرت مالکیت به اینجا ختم نمی شود ، که طبعا حامل ایجاد ویژگیها و خصوصیاتی فردی و شخصیتی نیز هست . به عنوان مثال ، خصوصیاتی همچون تنگ نظری ، حسادت و بخل ، گدا صفتی و قدرت طلبی ... ، عوارض قرار گرفتن در چنین موقعیتها و فضائی ست . روستائی به آنکه بیشتر دارد ، حسادت می ورزد ، چرا که مالکیت بیشتر را مترادف با موقعیت بهتر ، احترام بیشتر و امنیت و آسایش فراوان می داند . بر این اساس بخیل هم می شود. او نمی خواهد کسی بیشتر از او داشته باشد . تنگ نظر می شود . او نمی خواهد و نمی تواند موفقیت دیگران را تحمل کند . وی گدا صفت است و حاضر نیست هیچ چیزی ، هر چقدر ناچیز را از دست بدهد ! اگر هم سخاوتی از خود نشان می دهد ، مثلا در برخورد با میهمان ، مطمئن باشید حساب و کتابی در کار است و او در واقع دارد با شما معامله ای را صورت می دهد ! او در این ویژگیها تا حد زیادی با خرده مالکان شهری وجه اشتراک دارد . فقط شکل اعمال ایشان ممکن است متفاوت باشد .
□□□
موردی دیگر که در تکوین نگرش روستائی به جهان پیرامون ، نقشی اساسی دارد ، موضوع روابط خونی و خویشاوندی ست . در همین ابتدا بگویم که مابین روستائیانی که به کار کشاورزی و باغداری مشغولند ، با چادر نشینان و صحرا گردان و ایل نشینان و عشایر و دامپروران ، اگرچه از نظر امکانات و شکل اقامت ، تفاوتهائی وجود دارد ، که البته قابل توجه است ، اما از بسیاری جهات ، وجوه اشتراک وجود دارد . بخصوص اینموضوع ، در مورد کوچ نشینان و عشایر ایرانی ، نسبت به سایر مناطق جهان ، بخصوص نقاط دیگر آسیا، بیشتر صادق است . همانگونه که می دانیم ، فلات ایران ، بخصوص خطهء جنوب ، که از منظر تاریخی ، جنوب کشور کنونی عراق را نیز شامل می شود ، از جملهء اولین مناطقی ست که بشر اقدام به کشاورزی کرده است و در یک جا اسکان گزیده و زندگی مدنی و شهری را آغازیده است . طبیعتا ، گسستن از زندگی مبتنی بر شکار و رفتن بسوی اهلی کردن حیوانات و کشاورزی ، نمی توانسته است همهء افراد را وارد یک چرخهء مشخص اقتصادی کند . به همین جهت است که زندگی کوچ نشینی یا دامداری ، بشکل زندگی ایلیاتی و عشیره ای ، در کنار کشاورزی و همپای آن ، نه رقیب ، که اغلب به عنوان کامل کنندهء صورتبندی زندگی دهقانی و ارباب و رعیتی ، رشد داشته است . به همین دلیل است که ، تشابهات فراوان فرهنگی ، توجیه پذیر می نماید. از جملهء این تشابهات ، همین پیوستگی خونی و خویشاوندی و محدود و بسته بودن آمیختگی نژادی است ، که در ادامهء خود ، به مفهوم قوم و قبیله و عشیره ، معنا می دهد . ازدواج بین نزدیکان در یک روستا ، آمیختگی در بین روستاهای نزدیک ، به لحاظ تشابهات اقتصادی - اقلیمی - مذهبی ، و در ادامه ، در بین کشاورزان و دامپروران و کوچ نشینان و عشایر ، سنتی دیرینه بوده است ، که بتدریج ، هرم اقتصادی را ، به هرمی قومی ارتقاء داده ، قدرت قدرتمندان قوم و قبیله را بمثابه قدرتمندان اقتصادی و همزمان ، رئیس قوم ، معنا بخشیده ، آنها را به عنوان «صاحب همه چیز » مطرح می کرده است (۱) در اینجاست که پیوستگی اقتصادی ، پیوستگی خونی ، پیوستگی آئینی و مذهبی ، قوم و قومیت را ، نه تنها به عنوان یک اجتماع انسانی و اقتصادی - اقلیمی ، که مهمتر از آن ، به عنوان یک اجتماع عشیرتی و عاطفی ، با پیوستگی های عمیق خونی و تعصبات خانوادگی ، موضوعیت می داده است .
این روابط تنگاتنگ ، که از همهء مظاهر فرهنگ ، از جمله زبان ، دین ، آئینها و مراسم ، سنتها و روابط عمیق ، اشباع می شده است ، بتدریج پایه گذار نوعی از وحدت می شده است که ، در دورهء ماقبل مدرنیته ، اس و اساس ایجاد قدرتهای منطقه ای بوده است. قدرتهائی که در کشمکش و یا سازش با واحدهای همسان ، در اقلیتهای دیگر و در طی زمان طولانی ، منجر به شکل گیری ساختار قدرت ، بمثابه ملت ! بوده است .
جغرافیا و مشترکات خونی و قومی و آئینی و فرهنگی ، مرز تعیین کنندهء روابط ، تحت عنوان جغرافیای داخل و خارج ملتها ، تا پیش از مدرنیته بوده است . طبیعتا ، جنگها و کشمکشها ، مابین حوزه های اقتدار اقوام ، دایرهء مفهوم ملت را تنگ و گشاده می کرده است . بنابراین ، مفهوم ملت ، از نظر حقوقی ( حقوق جامعهء مدرن ) با همین مفهوم ، از منظر روابط ماقبل مدرنیته ، تفاوت دارد .
در دوران مدرن ، با تثبیت مرزها ، شکل گیری نظام اداری قدرت ، بوجود آمدن نظام اجتماعی و سازمانهای مدنی ، حاکمیت دولت ملی به مفهوم طبقاتی و نه قومی ! ، به رسمیت شناخته شدن حاکمیتها از منظر حقوق بین الملل ، معنا یافتن مفهوم تبعه ! و ... همهء اینها ، طبیعتا معنای ملت را ، از مجموعهء اقوامی که پیوستگی های خونی و عشیرتی و قومی و زبانی ، آنها را بهم وصل می کرد ، به مجموعهء اجتماعات انسانی از طبقات گوناگون ، که در یک واحد جغرافیائی با مرزهای مشخص ، حکومت مشخص ، پرچم واحد، زندگی می کنند و تابع مجموعهء قوانین مشخصی هستند ، ارتقاء داد. بنابراین، در جهان کنونی ، هنگامی که صحبت از ملت می شود ، بهیچوجه مبانی قومی و خویشاوندی و حتی زبانی ، مورد نظر نیست ! بلکه مبنای حقوقی آن ، به عنوان اتباع ساکن یک کشور است ، که ممکن است از اقوام متفاوت ، نژادهای مختلف ، فرهنگهای گوناگون ، زبانها و لهجه های متنوع و انواع و اقسام دین و آئین و مذهب باشند ! در برخی موارد ، این اتباع ، دارای وجوه اشتراک هستند ( مانند ایران ) و در برخی موارد وجوه اشتراک بسیار کم و ضعیف است ( مانند آمریکا ) که البته وجود وجوه اشتراک ، می تواند در عمق و معنا بخشیدن به مفهوم احساسی ملت نقش بازی کند ، اما در معنای حقوقی آن ، از منظر حقوق مدرن بین الملل ، نقش ایفا نمی کند !
□□□
و اما ویژگی دیگری که ذکر آن رفت ، وجود انسجام فرهنگی و مذهبی ست . در زندگی روستائیان و کوچ نشینان ، به دلایلی که پیش تر گفته شد ، نوع زندگی و ارتباط تنگاتنگ با طبیعت و رفع نیازها از این طریق ، خودبخود ، جهان بینی فلسفی خاصی را نیز به ایشان ؛ اگر نگویم تحمیل ! ، که اعطاء می کند .
یک روستائی ، جدا از اینکه هم اکنون و در عصر حاضر چه دین و آئینی دارد ، طبیعتا خرافاتی و مذهبی ست ! تقدس منابعی که برای او منشاء بقاء اند ، همچون زمین ، آب ، خورشید و ماه ، درختان و باد و فصل ها و حتی ایام خاص ، هر کدام بخودی خود قادرند که اعتقاداتی را شکل دهند و همانگونه که می دانیم ، پیدایش بسیاری از مذاهب ، ارتباط مستقیم با همین زندگی کشاورزی و یا شبانی داشته است .
روستائی همواره چشمی به آسمان دارد و چشمی به زمین ، و از نظر اعتقادی ، بین ایندو معلق است . نظر به اینکه همواره زور طبیعت ، بر قدرت روستائی ، می چربد ، بنابراین ، قضای خداوندی ، که اختیار دار همهء هستی طبیعی ست ، جبر زندگی او نیز هست . هم اوست که قادر تواناست و هر چیزی در ید توانای اوست و هر چه او بخواهد ، همان می شود . بنابراین ، اعتقاد دینی و مذهبی و توحید و ارادهء الهی ، برای روستائی امری شوخی بردار نیست و در زندگی او نقشی محوری دارد . طبیعتا ، بر همین اساس است که تمامی روابط اجتماعی و آئین های فردی او نیز ، تحت الشعاع این فرامین الهی قرار گرفته ، هستی معنوی روستائی وی را شکل می دهد .
در اجتماع شبانی و روستائی و زندگی قومی ، پیوند عمیقی بین صاحبان زمین و رمه ، نمایندگان خدا ( روحانیت ) و مکانهای مقدس ( مساجد و امامزاده ها ) وجود دارد و این هر سه در پیوندی تاریخی ، مدار قدرت را معنا می بخشند . همهء سنن و آداب روستائی ، مستقیم و غیر مستقیم ، تحت تأثیر این عوامل اند . از همین روست که سنتها ، پایدار و خدشه ناپذیرند . نظام قدرت ، تزلزل ناپذیر است و اوامر الهی و دینی و مذهبی لازم الاجرایند . در چنین فضائی ، آداب اجتماعی بندرت تغییر می کنند و در مقابل تغییر و جبر به تغییر ، سر سختی از خود نشان می دهند .
بنابر آنچه آمد ، به راحتی می توان تشخیص داد که : هر حرکتی رو به جلو و تغییر در مدلهای تفکر روستائی ، تا چه حد می تواند با مقاومت وی روبرو شده ، وی را به مرتجعی آشتی ناپذیر تبدیل کند! مبارزهء قوم گرایان با مفاهیم مدرن و همچنین دستاوردهای مدرنیسم همچون : حقوق انسانی بر مبنای حقوق فردی و برابری حقوقی و اجتماعی افراد ، صرفنظر از تعلقات قومی و مذهبی یا نژادی و رنگ پوست و زبان و لهجه و...، یا ساختار قدرت ، مبتنی بر آراء شهروندان ، یا ارجح بودن تابعیت افراد در یک کشور، و نه تعلق قومی و نژادی! ، وهمچنین منافع ملی ، و نه منافع منطقه ای یا قومی و... بسیاری مفاهیم دیگر ، ریشه در همین جهان بینی محدود و نظام تفکر روستائی دارد.
□□□
عنوان دیگری که می توان کمی به آن پرداخت ، مسألهء اجبار به کار سخت بدنی ست . اگر بخش کوچکی از جهان مدرن بورژوائی ، که در آن ، اساسا ، نوع زندگی روستائی ، دچار تغییرات شگرفی شده است ، را کنار بگذاریم ، در اکثر نقاط جهان و بخصوص ایران ، هنوز هم کار بدنی ، به اشکال گوناگون ، حرف اول را در تولید روستائی و یا شبانی می زند .
همانگونه که می دانیم ، در تقسیم کار روستائی و شبانی ، بشکل طبیعی ، امور خانه و تولیدات این بخش ، در اختیار زنان است ، و امور بیرون از خانه و اقتصاد مربوط به آن ، در اختیار مردان . در هر دو قسمت ، زن و مرد مجبورند تمامی توان فیزیکی خود را ، برای بهره وری بیشتر از امکاناتی که در اختیار دارند ، بکار اندازند. در همینجاست که ارزشهای معنوی کار یدی شکل می گیرند و اساسا کار یدی (( کار )) حساب شده و دارای ارزش فی الذاته می شود .
روستائی ، همواره در کشاکش دو تضاد قرار دارد . از سوئی با کار فکری تعارض دارد و از سوی دیگر با زندگی شهری ، که تقسیم کار و مفهوم کار در آن دگرگون می شود. این دو تضاد ، کشمکش بین شهر و روستا ، از منظر شکل و تقسیم کار ، و شیوهء زندگی قومی و روش زندگی مدرن را ، عمق و معنای عمیقتری می بخشد! اینچنین است که از منظر یک روستائی و یا کوچ نشین ، شهری مفتخور می شود !! و فعالیتهای وی فاقد ارزش است و از طرف دیگر ، خود وی خالق همه چیز می شود و دارای اصالت و محور هستی !!! است .
نظام فکری متکی به کار یدی ، فرهنگ خاصی را نیز در خانواده بوجود می آورد . در خانواده ، هر که قویتر و بزرگتر است ، طبیعتا از ارزشهای والاتری نیز برخوردار است . پدر ، حرف اول را می زند . پس از او پسر بزرگتر قرار دارد ( و احتمالا پسران بعدی ) ، سپس مادر قرار دارد و در نهایت دختران ( به ترتیب از بزرگ به کوچک ) . این سلسله مراتب قدرت در خانواده ، با جهان بینی مذهبی و نظام اقتصادی جامعهء روستائی و عشیرتی نیز در تطبیق است .
اینچنین است که قوم گرایان ، حقوق زنان و کودکان را بر نمی تابند ! چرا که آنرا با جهان بینی مذهبی و اقتصادی خود در تضاد می یابند !!
□□□
ویژگیهای دیگری که اکنون می توان پرداخت و در ابتدا بدانها اشاره رفت ، عبارتند از: تمایز مفهوم زمان روستائی ، با زمان در مناطق شهری ، و عدم ارتباطات وسیع اجتماعی و نقش آن در شکل گیری جهان بینی روستائی ، و همچنین دور بودن وی از مشغله های خاص جامعهء شهری و صنعتی .
مفهوم زمان ریاضی ، همانگونه که می دانیم ، مفهومی تجریدی ست که از نظم لایتغیری ( در شکل و نه در محتوا ) پیروی می کند و محیط بر دگرگونیهای طبیعی ست . مبنای سنجش چنین زمانی ، نه از یک سیستم و یا چند نظام طبیعی ، که از کل مفهوم حرکت پیروی می کند . اما در جهان روستائی و زندگی او ، زمان ، متغیری ست که با توجه به مقتضیات طبیعی ، کش و قوس می یابد . به معنی دیگر ، بستگی تام دارد به شکل دخالت عوامل طبیعی و نوع هماهنگی روستائی با این عوامل .
طلوع و غروب خورشید ، دگرگونی فصل ها ، گرم و سرد شدن و اعتدال هوا ، زمان آغاز بادهای فصلی ، زمان آب شدن برفها ، زمان بارش بارانهای فصلی ، زمان زاد و ولد دامها ، زمان تخم ریزی ملکهء زنبورها ، زمان شکوفه کردن و یا میوه دادن درختان و ... ، همهء این عوامل آنچه را از آن به عنوان (( زمان طبیعی )) یاد می کنند ، شکل می دهد. بر این اساس ، زمان از دید روستائی ، بر محور شکل گیری انجام نوعی کار که با زندگی او در ارتباط است ، معنا یافته و یا تغییر معنا می یابد . روزهائی را ممکن است در کنار چشمه با اقوام نشسته ، انگشت به بینی فرو ببرد و آفتاب بگیرد و چپق بکشد و روزهائی دیگر را بی وقفه ، طلوع تا شام ، کار کرده ، فرصت سر خاراندن نداشته باشد ! ماههائی از سال را ممکن است مجبور شود در بیابان و دشت و کوه بخوابد و یا ماههائی دیگر را در زیر کرسی و لحاف لم داده ، به عبادت و یا تولید بچه مشغول باشد ... ، بر این اساس نظم و ریتم زندگی او گاه تند و گاه بسیار کند است و در کل ، با منطق ریاضی زندگی شهری ، همخوانی ندارد . از دید او ، زندگی شهری ، با طبیعت زندگی جور نیست و صد البته می دانید که طبیعت ِ زندگی روستائی ، همان (( طبیعت )) است ! و با طبیعت زندگی شهری ، که در تلاش برای تغییر جهان است ، فرق دارد . از همین روست که روستائی هماره به هماهنگی با طبیعت و ثبات آن می اندیشد ، چرا که ثبات در ریتم طبیعت ، به معنای ثبات در زندگی اوست . برای او تغییر زمان بارش باران یا برف ، بمعنای فاجعه است. بنابراین ، ترجیح می دهد همه چیز، به همان شکلی که هزاران سال تداوم داشته ، تداوم یابد ! بتدریج، این روند و این تطابق حرکت طبیعت ، که اغلب نیز از نظم خاص زبان ریاضی پیروی نمی کند ! و کشمکش روستائی و سعی او در هماهنگی با آن ، تأثیر خود را بر نگرش روستائی به زندگی و محیط پیرامون می گذارد .
این رقص زمان طبیعی ، نوعی عدم ثبات شخصیتی ، هراس دائمی از تحولات ، گرایش شدید به ثبات در هر چیز ، مخالفت با تغییرات وسیع در هر چیزی ، مقابله با پدیده های نو ، نظم ناپذیری و آنارشی شخصیتی ( از منظر نظم شهری ) و ... اینگونه خصوصیات ، بتدریج جزئی از زندگی و منش و شخصیت و جهان بینی و در ادامه ، نوعی فرهنگ ویژه می شود که ، از آن می توان به فرهنگ روستائی و روستازادگان ، یاد کرد .
در بعد دیگر همین فرهنگ ، مدار بستهء روابط اجتماعی روستائی قرار دارد . دایرهء روابط روستائی بسیار محدود است . در حالت عادی ، محدود به خانواده و نزدیکان و اقوام است و در ایام عزا و اعیاد و جشنها ، محدود به اهالی روستا و حداکثر اهالی یکی - دو روستای نزدیک و همجوار .
در زندگی شبانی نیز تقریبا وضعیت مشابهی برقرار است . ارتباط کوچ نشین و روستائی با جهان بیرون از محدوده و منطقه خود ، حداکثر در حد معامله و بده - بستانهای اقتصادی محدود با شهر است که طبیعتا ارتباط اجتماعی مستمر و قوی را در پی نداشته ، تأثیرات آنچنانی بر وی نمی گذارد.
بنا بر این ، تأثیر پذیری روستائی از جهان پیرامون و قرار گرفتن در بطن تحولات آن ، گاهی در حد قرن ها و هزاره ها ! به درازا می کشد. البته در قرن گذشته و حاضر ، بسرعت این وضعیت در حال تغییر است . اما باید توجه داشت که : تغییرات و تحولات فرهنگی ، معمولا هماهنگ و همزمان با تحولات اقتصادی - سیاسی نیستند و زمان زیادی لازم است تا دگرگونی های اجتماعی - اقتصادی و سیاسی ، نوعی از فرهنگ را در نوعی دیگر مستحیل کرده و چیزی جدید بوجود آورند.
آری ، در چنان فضای بسته ، همراه با روابط محدود است که ، صبر و شکیبائی و تلاش برای سازش با دیگران و تطبیق با سرعت تغییرات و بده - بستان فرهنگی با دیگر افراد و تحمل نظرات متفاوت و گوناگون که از ویژگیهای زندگی شهری ست ، در زندگی و جهان بینی و نگرش روستائی جائی ندارد . او همه چیز را از دریچهء جهان خط کشی شده و محدود خود می بیند و بر سر آن ، حاضر به هیچگونه معامله و مسامحه ای نیست ! تحول و تغییر در مبانی عقاید خود را نمی پذیرد ، با دگرگونی در شیوهء زندگی خود به مقابله می پردازد و همواره از گسترش مدنیت در هراس است ، چرا که پیشرفت آن را ، بمعنای نابودی هویت و محدودهء اقتدار خود می پندارد.
□□□
اکنون ، با توجه به همهء آنچه آمد و ویژگیهائی که برشمرده شد ، می توان ریشه های تفکر قوم گرا و روستازادگان استقلال طلب و یا فدرالیست؟ را دریافت ! اینکه چرا ایشان با تغییر و تحول مخالفند ، تمرکز گریزند ، دید محدود دارند ، پیشرفت و دگرگونی را بر نمی تابند ، اهل مسامحه و کنار آمدن با دیگر مردمان نیستند ، متعصب اند و بر ویژگیهای قومی خود پای می فشارند ، نظم گریزند و بر حفظ آنچه دارند پای می فشارند و حاضر به هماهنگی با جامعهء بزرگ مدنی نیستند ؟ چرا از ارزشهای کهنه دفاع می کنند و زیرعلم هر تفکر و ایدئولوژی مترقی ای که بروند ، فی الذاته مرتجع اند و آن تفکر را به شکل خود در می آورند ، بجای اینکه خود به شکل آن تفکر مدرن در آیند !!
و اما چه می توان کرد ؟ حقیقت اینستکه ، تغییر جهان بینی روستائی ، با تغییر زندگی او ، میسر است . شیوه و سطح زندگی او باید تغییر کرده و ارتقاء یابد.
از دید نگارنده ء این سطور ، راه حل مسألهء قوم گرائی و گرایشات اینچنینی ، نه تن دادن به آنچیزی ست که تحت عنوان حق تعیین سرنوشت ؟! مطرح می شود ، که در چنین صورتی ، درست است که به مسئله ، پاسخ سریع و ساده ای داده ایم ، اما مشکل را حل نکرده ، بلکه آن را تثبیت کرده ایم ! ، راه حل : کم کردن و نابودی تضاد بین شهر و روستا و اختلاف سطح زندگی و مدنیت ، بین مناطق قومی و روستائی ، با مناطق شهری و مرکزی ست .
باید در اینجهت حرکت کرد که : از نظر آموزش ، بهداشت ، امکانات رفاهی ، کار ، تغذیه ، مسکن و کلیهء امکانات مدنی ، فاصلهء بین شهر و روستا از سوئی ، و از سوی دیگر ، بین مناطق کوچ نشین و یا استانهای مرزی کم شود . تنها در چنین صورتی ست که مردمان این مناطق احساس خواهند کرد شهروند درجه دو و سه نیستند و از همان منظری به آنها نگریسته می شود که به دیگران نگاه می شود . همزمان ، از اینطریق راه بر سوء استفاده کنندگان خارجی ، امپریالیستها و مزدورانشان نیز بسته خواهد شد .
اقوام مختلف در ایران ، باید احساس کنند که از حقوق اجتماعی و سیاسی - اقتصادی برابر با دیگر مردمان برخوردارند . همزمان نیز باید درک کنند که این حقوق ، حقوق انسانی ، شهروندی و مدنی آنهاست ، نه حقوق قومی و طایفه ای و ... امثالهم !
آنها باید بفهمند که در یک نظام دمکراتیک ، حق تصمیم گیری ، بدست آوردن پست و مقام ، ریاست ، اختیار داشتن و امثالهم ، بر اساس لیاقت و شایستگی و تخصص و مقبولیت از جانب مردم اعطاء می شود ، نه داشتن خون کردی ! و یا ترکی ! و لری ! در رگها !!! و یا داشتن افکار مذهبی خاص در کله !! و یا تعلق جغرافیائی به یک منطقهء بخصوص .
آنها باید بفهمند که در یک نظام دمکراتیک ، انسان بودن ! ، ایجاد حق می کند ، نه کرد بودن و ترک بودن و بلوچ بودن ! آنها هم شهروندی هستند مانند دیگر شهروندان ، نه کمتر از ایشانند و نه امتیازی بر ایشان دارند. بنابراین ، مبارزه در راه احقاق حقوق انسانی ، از جمله برابری و عدالت و آزادی و استفاده از برکات زندگی همراه با آرامش و آسایش ، و همزمان ، احساس مسئولیت در برابر جامعه و دیگر شهروندان ، مبارزه ای است مربوط به همهء مردمی که فاقد این حقوق اند ، جدا از اینکه دارای چه ویژگیهای نژادی و خونی و قومی و مذهبی و جنسی و ... هستند !
فرهاد عرفانی – مزدک
زیرنویس :
۱ - پیداشدن عبارات و الفاظی همچون کدخدا ، خان ، ارباب و .. امثالهم ، نیز بخودی خود ، نشان دهندهء موضوعیت مسألهء ارتباط دارائی با قدرت و ریاست بر اجتماع روستا و یا قوم و قبیله و طایفه و عشیره است . اگر دقت کنیم ، در جنبش هائی که مبنای قومی دارند و استقلال طلبانه اند و یا علیه حکومت مرکزی اند ، این روءسا نقش محوری بازی می کنند ، چرا که با پیدایش دولتهای مدرن و شکل گیری قوانین عمومی ، ساختار قدرت قبلی ، که متکی بر قدرت محلی خانها و اربابها بود ، زیر سوال رفته و نفی می شود . به همین دلیل ، قدرتهای محلی ، که قدرت تاریخی خود را ، در منطقهء قومی ، در خطر اضمحلال می بینند، زیر علم حقوق قومی رفته ، طوایف خود را به حرکت واداشته ، جنبشهای قوم گرایانه را تحت عناوین مشروع ، همچون احقاق حقوق فرهنگی ، زبانی ، ... و یا مذهبی ، شکل می دهند .
در واقع ، آنچه به عنوان جنبش های قوم گرا تا کنون شکل گرفته است ، پیش از آنکه مسأله ای حقوقی و مربوط به همهء مردم باشد ، مربوط به تضاد و تعارضی ست که صاحبان قدرت محلی ، با حکومت مرکزی پیدا می کنند . اگر دقت کنیم ، می بینیم که وجود رهبرانی همچون بارزانی ، رئیس ایل بارزانی ، همزمان ، هم به عنوان رئیس قوم و قبیله ، و هم رهبر سیاسی ، موید این نظر است که تغییر صورتبندی اقتصادی - سیاسی در سطح کلان ، که منجر به نابودی اهرام کوچک قدرت در سطح مناطق می شود ، چگونه موجبات پیدایش حرکتهای قومی و استقلال طلبانه را فراهم می آورد.
این حرکات ، ماهیتا ارتجاعی اند ، به این دلیل که در نقطهء مقابل جنبش های ملی و طبقاتی، برای خواستهای عمومی ، در سطح جوامع جدید هستند . این جنبش ها ، مطالباتی همچون آزادی بیان ، مطبوعات ، تشکیلات صنفی - سیاسی ، حقوق شهروندی و مطالبات کارگری - دهقانی ، حقوق زنان و ... امثالهم را برنمی تابند ، که همچنین ، این خواستها را به سطح مطالبات محدود قوم و قبیله ای و منطقه ای ، که عموما به حفظ قدرت صاحبان قدرت در منطقه ای خاص منجر می شود ، تقلیل می دهند و آن مبارزات ترقی خواهانه را به انحراف می کشند.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه