یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


زمستان در خورشید


زمستان در خورشید
کره زمین و ادامه حیات توأم با رفاه در آن در دهه ها و سال های اخیر با مخاطرات زیادی مواجه شده و ایجاد حفره در لایه اوزون، گران شدن انواع سوخت ها در سطح جهان، آلوده شدن خیره کننده هوا و گرم شدن مصنوعی کره خاکی که نتیجه آزمایش های مختلف شیمیایی، فضایی و ساخت و آزمون سلاح های جنگی است، همه و همه به عنوان عوامل این امر و محدود شدن اکسیژن و فضای پاک حیاتی برای انسان ها شناخته شده و مورد اشاره و توجه قرار گرفته اند.
اما آنچه فیلم علمی- تخیلی جدید «آفتاب» که از جمعه ۲۹ تیرماه در آمریکا، کانادا و بخش هایی از اروپا اکران شده، مطرح می کند، حتی از مسائل بسیار مهم فوق نیز فراتر می رود، زیرا فرضیه ای که این فیلم فراروی ما قرار می دهد و پیشتر نیز به کرات هشدارهایی را در این خصوص دریافت داشته ایم، محصول نهایی روندهای منفی فوق و این نکته است که خورشید، همان ستاره سوزان و نوربخش رو به خاموشی می رود و وقتی آن نباشد، واقعاً چه می توان کرد؟
این فیلم را دنی بویل ایرلندی کارگردانی کرده و سناریوی آن را الکس گارلند نوشته است و این دو همان هایی هستند که چندی پیش فیلم نیمه ترسناک «۲۸ روز بعد» را با همکاری یکدیگر رو کردند. فیلم به ما می گوید که خورشید واقعاً جوش و خروش و به تبع آن نور و روشنایی خود را از دست داده و در نتیجه یک سفینه فضایی از سوی زمینیان به سوی آن فرستاده شده که قابلیت ها و ادوات بسیاری دارد و می کوشد با آن ابزار، خورشید را شارژ کند و نور حیات بخش آن را تا حدی بازگرداند و در سایه آن زندگی عادی در زمین نیز از سر گرفته شود. این در حالی است که بر اثر از کار افتادن خورشید، زمستانی سرد و مطلق بر کره خاکی استیلا یافته و بدیهی است که در صورت استمرار این روند، زندگی نیز به کلی به زودی از زمین رخت برخواهد بست.
«آفتاب»، با وجود تم و موضوع تیره و تاریک مورد بحث، فیلمی شاد و روشن و گستره آن پرنور نشان می دهد و این برخلاف طبیعت و خصلت های «۲۸ روز بعد» بود که جنون وار نشان می داد و با این وجود بافت و ساختار هر دو فیلم به گونه ای مشابه، مخدوش و غیراستوار هستند. شاید شروع و سکانس های اولیه هر دو فیلم خوب باشد و قسمت های میانی و سکانس های قبل از پایان نیز بر دل بنشیند، اما بخش های انتهایی نوعی سردی و حالت غیرطبیعی و تصنعی دارند و همه چیز کمرنگ و دور از باور جلوه می کند. اگر «۲۸ روز بعد» باوجود معایب فوق جواب داد به سبب انرژی زیادی بود که صرف داستان گویی و تشریح قصه شد، ولی «آفتاب» فاقد آن سرعت محسوس، تا حدی آرام و مبتنی بر تفکر مفرط است و همه این ها به ما می گوید که می توان در انتظار یک بخش پایانی هشدار دهنده و جذاب باشیم و مثلاً فیلم به ما بگوید که واقعاً سرنوشت خورشید چه خواهد شد.
با وجوداین دنی بویل معجونی را تحویل داده که به نوعی ادغام کار کلاسیک سال۱۹۶۹ استنلی کوبریک («اودیسه فضایی») با چهارگانه «بیگانه» و چیزهایی از این قبیل است و ما یک داستانسرایی اورژینال را پیش رو نداریم. اتفاقات و پیچ و خم های ماجرا حتی شگفت آور و غافلگیر کننده نیز نیستند و با این که هنر اسپشیال افکت در نماهای مختلفی از فیلم نمایان است، اما احساسی که بیننده دریافت می دارد و مسائلی که حس می کند، حس روزهای تیره و تار زمستانی و فرو رفتن در روزهایی است که ضربه ای محکم برای زدن به رقیب دارید، اما این توان و اشتیاق را در خود نمی یابید.
«آفتاب» در ۲۰۵۷ یعنی ۵۰ سال بعد، ولی به واقع در آینده ای موهوم تر و نامشخص تر از آن شکل می گیرد و بیشتر وقایع در همان سفینه ای روی می دهد که مأموریت اش احیای «خورشید تقریباً مرده» است. در این سفینه ۸ نفر مستقر هستند و یکی از آنها کاراکتری به نام کاپا (با بازی شیلیان مرفی ایرلندی) است و او یک فیزیکدان است که یک بمب اتمی را طراحی کرده که وظیفه و هدف از به کارگیری و انفجار آن، ایجاد دوباره عامل و فاکتور حیات دراین ستاره است. اضافه بر وی، فرمانده کانه دا (با بازی هیرویوکی سانادا)، یک بیولوژیست به نام کورازون (میشل یوا)، مهندسی به اسم میس (کریس اوانز)، خلبانی به نام کیسی (رز برن)، مسئول ارتباطات به نام هاروی (تروی گاریتی)، پزشکی به نام سرل (کلیف کرتیس) و فضانوردی به اسم تری (بنه دیکت وونگ) هستند.
فیلم به ما می گوید که اگر قرار است حیات به کره خاکی برگردد و زمستان برود و نور گرمابخش خورشید دوباره به آن بتابد، همین ۸ نفر باید کاری را انجام بدهند و به کس دیگری نمی توان امید بست. اما این گروه با ترس و لرز و تردید به این سفر دست زده اند. آنها از یک سو دائماً به لزوم بازگشت هرچه سریعتر به خانه خود به قصد زندگی مجدد ولو ناقص و پررنج و سرد درکنار اعضای خانواده شان می اندیشند و ازجانب دیگر به سرنوشت محتوم سفینه نجات بخش قبلی فکرمی کنند که به همان منطقه رفته بود و می خواست «خورشید روبه زوال» را زنده کند اما نتوانسته و محو و ناپدید شده بود.
فیلم کوتاهی از آخرین لحظات حیات وفعالیت های سفینه اول دراختیار سرنشینان سفینه دوم گذاشته شده و طی آن حرف های فرمانده آن سفینه به نام پین بکر (مارک استرانگ) شنیده می شود و شاید توجه به آن قدری از مشکلات را حل کند. آیا این امر به تنهایی کافی است؟ هرچه هست، بویل و گارلند توانسته اند با ارائه سناریویی که برخی موارد الزامی درآن رعایت شده، کاراکترها و مذاکرات آنها با یکدیگر را و به تبع آن نزدیک شدن افکارشان را به تصویر بکشند. مثل شاهکار کوبریک، ما با سفر طولانی این سفینه روبه رو هستیم و اتفاق ها و بیم ها و تعلیق ها در جای جای سفر و درون سفینه مدفون و در عین حال جاری است.
این فرصتی مساعد است تا خوب و بد انسان ها و ویژگی های مثبت و منفی آنها عرضه شود، با یکدیگر ادغام و به تبع آن مأموریت سفینه دستخوش خطر گردد. به واقع ۸ سرنشین سفینه مجبورند در بخش هایی از سفر به چیزهایی بپردازند که متضاد با وظیفه نجات دهنده آنهاست.
قصه به ما می گوید که نجات کره خاکی باید در اولویت همه امور باشد، اما عوامل نجات گاه مشغول ستیز با یکدیگر هستند و خودخواهی ها محسوس است.
از یک نقطه درطول قصه به تدریج رازهای قطع حیات سفینه اول روشن می گردد و اینها مسائلی است که سرنشینان سفینه دوم باید به آن استناد و با آن مشکلات را حل کنند و برخلاف شیئی پرنده نخست واقعاً خورشید را از مرگ کامل و انسان ها را از خطر پایان حیات رهایی بخشند. در چنین جمعی شیلیان مرفی که در کار قبلی دنی بویل یعنی «۲۸ روز بعد» هم بازی کرده بود، یک لیدر و فرمانده در میان جمع نشان می دهد، ولی سایرین نیز کنار او رشد می کنند و در همین راستا کرتیس، یوا، برن و گاریتی هم در رل های مطروحه جا می افتند و جلب نظر می کنند و حتی در برخی موارد نمایش شان عالی به نظر می رسد. درهمان حال و در زمانی که فیلم مشغول بیان ایده های خود برپایه نحوه بازی و نمایش بازیگران خود است، سازندگان فیلم ایده ها و نکات زیادی را از آثار فضایی قبلی موجود وام می گیرند و تکه ها و صحنه هایی به نمایش درمی آیند که در کارهای قبلی این ژانر دیده شده است.
یکی از بارزترین آنها صحنه ورود مجدد کارگران و اعضای پایگاه فضایی به آن محل است.
درست که کوبریک قریب به ۴۰ سال پیش آن را به شکلی بهتر صورت داده بود و سکانس مربوطه هنوز بر نمای مشابه در فیلم جدید می چربد، اما بویل نیز با پدیدآوردن یک نوع اکشن هیجان آور و استفاده از افکت هایی که در سال ۱۹۶۹ دراختیار آن فیلمساز بزرگ نبود، به این سکانس روال خاص خود را بخشیده و حالت تعلیق و «سردی رفتاری» موجود در فضا را طی آن به خوبی جلوه گر شده است و همه چیز چنان سریع یخ می زند و بهتر بگوییم همه چیز چنان حالت انجماد فضایی را می یابد که انگار از آغاز حیاتی و گرمایی درآن نبوده است و بیننده واقعاً احساس تعلیق و رهابودن در فضا را می یابد.
اشارات به سایر کارهای فضایی و علمی - تخیلی از این دست هم در این فیلم وجوددارد که می توان به «ستاره تاریک» جان کارپنتر اشاره کرد که حتی اسم یکی از کاراکترهایش به نام پین بک دقیقاً در این فیلم نیز تکرار می شود.
ولی همان طور که قبلاً نیز گفتیم وقتی این نشانه ها عادی می شوند و اثرها و جلوه های بصری فروکش می کنند، قسمت پایانی چندان جالبی برجای نمی ماند تا براساس آن بتوان ابراز رضایت کرد و آن را کامل کننده قصه دانست و برعکس بسان یک نوع پسروی و رهاکردن قصه است و ارتباط ها و خطوط قبلی را سست می کند.
به این ترتیب است که این «آفتاب» ۱۰۸ دقیقه ای سرانجام تحلیل می رود و فروکش می کند و به یک کار عالی و حتی خیلی خوب بدل نمی شود و برای بینندگان آنقدرها هم مهم جلوه نمی کند که خورشید زنده و دوباره فعال می شود یا خیر.
وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید