یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سنجشی کوتاه میان همر و فردوسی


سنجشی کوتاه میان همر و فردوسی
شاعر آلمانی و مترجم شاهنامه ی «فریدریش روکرت» یک جا در مقایسه ی همر و فردوسی می پرسد : «اصلا تفاوت میان فردوسی و همر در چیست ؟» و سپس خود پاسخ می دهد : «تنها همین که فردوسی کمی کمتر از هُمر جسم دارد، ولی خیلی بیشتر از او روح»[۱]. منظور روکرت از «جسم» توصیف های رزمی است و از «روح» معنویات و احساسات نازک و لطیف.
خاورشناس مشهور آلمانی «تئودور نولدکه» در رد نظر روکرت که به گمان نولدکه «در مهر به خاورزمین افراط کرده است»، می نویسد : «فردوسی از همر نه کمی کمتر، بلکه بسیار کمتر جسم دارد.» سپس نولدکه برای اثبات نظر خود مثال می آورد که اشخاص شاهنامه نه تنها «خون می گریند»، بلکه رخسار آنها نیز از آن سرخ می شود و حتی جوی خون روان می گردد. نولدکه سپس می افزاید : «همچنین اینکه فردوسی به گفته ی روکرت بیشتر از همر روح دارد درست نیست» و سپس برای رد نظر روکرت سه مثال از اُدیسه می زند که به گمان او مانند آنها در شاهنامه یافت نمی شود. سه مثال او عبارتند از :
۱) توصیف احساس عمیق میهن دوستی در این جمله از زبان اُدیسویس: «اُدیسویس آرزومند است که تنها دودی را که از تپه های زادگاهش برمی خیزد ببیند و سپس بمیرد.»
۲) توصیف مهر پهلوان به مادر هنگام روبرو شدن اُدیسویس با مادرش.
۳) توصیف صحنه ی تاثیرانگیزی که سگ پیر و وفادار اُدیسویس (پس از ده سال دوری از صاحبش) با دیدن او به سوی او می شتابد و همان دم جان می سپارد.[۲]
پیش از آنکه ما برای یافتن نمونه های مشابهی در شاهنامه جستجو کنیم به چند نکته اشاره می کنیم :
نخست اینکه شگفت است که نولدکه با همه ی آشنایی اش با شعر فارسی به اهمیت صنعت مبالغه و چگونگی آن چه در شعر فارسی عموما و چه در حماسه و شاهنامه به ویژه، توجه نکرده است و گذشته از این، پسند غربی را مِلاک اعتبار پسندهای ادبی در جهان گرفته است.
دوم اینکه، با وجود آشنایی عمیق او با شاهنامه توجه نکرده است که تفاوت اساسی شاهنامه با حماسه های دیگر در اینست که در شاهنامه اهمیت اصلی داستان ها در گفتگوها و بیان درگیری های عقیدتی است و کمتر به سر و کول یکدیگر کوفتن و با اینحال در شاهنامه توصیف نبردها هرچند کوتاه، ولی بسیار پیکرمند و جانداراند.
سوم اینکه، نولدکه هر سه مثال خود را از کتاب اُدیسه گرفته است، در حالیکه وقتی روکرت می گوید همر بیشتر از فردوسی «جسم» دارد، نظر او متوجه ایلیاد است.
از همان زمان باستان کسانی بوده اند که ایلیاد را از همر نمی دانستند، ولی امروزه بیشتر پژوهندگان این اثر را از همر می دانند و تنها در اصالت چندتایی از سرودهای آن شک دارند. در مقابل امروز کمتر کسی اُدیسه را سروده ی همر می داند. بدین ترتیب نولدکه هر سه مثال خود را از اثری گرفته است که به احتمال نزدیک به یقین اصلا از همر نیست.
چهارم اینکه، برای سنجش دو اثر با یکدیگر، نمی توان تنها چند نکته ی جالب از یکی از آنها را برگرفت و سپس در اثر دیگر جستجو کرد که آیا مانند آنها را دارد یا نه، چون ممکن است در اثر دیگر نیز توصیف لحظه های جالبی باشد که مانند آنها را در دیگری نتوان یافت، چنانکه برای مثال در شاهنامه، توصیف لحظاتی مانند حالت سهراب در دم مرگ و سخنان او با پدر [۳]، خشم آسمان هنگام ریختن خون سیاوش بر زمین [۴]، رفتار رستم با شغاد پیش از مرگ [۵]، کار باربد پس از خواندن سرودِ وداع خود در پای زندان پرویز [۶] و چندین نمونه ی دیگر را نمی توان در ایلیاد و ادیسه یافت.
برای سنجش دو اثر با یکدیگر، باید به همه ی جنبه های مثبت و منفی هر دو اثر نگریست که در اینجا از حوصله ی این گفتار بیرون است.
من در اینجا تنها به یک نکته ی کلی توجه می دهم و آن اینکه در ایلیاد همه ی فرهنگ و معنویت در شهر ترویا، یعنی در میان دشمن است و یونانیان قومی هستند بیشتر جنگجو که به فرهنگ شهرنشینی دست نیافته و هنوز در چادر زندگی می کنند. درحالیکه در شاهنامه قوم با فرهنگ و شهرنشین ایرانیان اند و قوم چادرنشین و مهاجم دشمنان آنها.
به سخن دیگر، در شاهنامه موضوع اصلی دفاع از نیکی و آیین و آبادانی است در برابر بدی و توحش و ویرانگری. سراسر شاهنامه و سراسر پند و اندرزهای خود سراینده، در تبلیغ راه نخستین و نهی از روش دیگر است. درحالیکه ایلیاد سرود پیروزی های افتخارآمیز قومی است که از فرهنگ و معنویت کمتری برخوردارند.
درست سازگار با این بینش، اخلاق بزرگ ترین پهلوان داستان یعنی آشیل است. آشیل یکسره گرفتار دیو خشم است و نمی تواند یک لحظه بر خشم خود چیره گردد. یک نمونه از این بروز خشم رفتار ننگین آشیل با هکتور و نعش اوست. از این رو آشیل در ادبیات یونان و روم و اروپای قرون وسطی نماد خشم بشمار می رفت. لیکن در شاهنامه، کیکاوس و توس به سبب همان خشم اندکی که از خود نشان می دهند و هر بار پشیمان هم می شوند و از آنها هیچگاه رفتاری مانند رفتار آشیل سر نمی زند، ولی باز مورد نفرت پهلوانان اند. خشم آشیل در ایلیاد دارای آنچنان اهمیتی است که کتاب با موضوع آن آغاز می گردد : «ای الهه، سرود خشم آشیل را بخوان !» در مقابل شاهنامه چنین آغاز می گردد : «به نام خداوند جان و خرد» و چنین به پایان می رسید : «به نام جهانداورِ کردگار».
همین اشارات اندک باید چنانکه روکرت گفته است تفاوت بزرگی را که از نگاه معنویت میان شاهنامه و ایلیاد به سود فردوسی هست نشان داده باشد و در اینجا در واقع این روکرت نیست که «در مهر به خاورزمین افراط کرده است»، بلکه نولدکه است که در داوری خود به سبب مهر به یونان از راه انصاف بیرون رفته است. با اینحال ببینیم که آیا همانند سه مثالی را که نولدکه از اُدیسه آورده است در شاهنامه می توان یافت یا نه :
کسانی که با شاهنامه آشنا هستند، بارها به مهر بزرگ پهلوانان به مادر خود پی برده اند، از جمله پیام ِوداع رستم برای مادر پیش از نبرد نهایی با سهراب [۷] و یا پیام ِ وداع اسفندیار برای مادر در دم مرگ [۸]. همانگونه که در بالا یاد شد، لزومی ندارد که هر صحنه ی موثری که در ایلیاد و ادیسه هست عینا مانند آن و در همان موضوع در شاهنامه نیز بیاید.
موضوع دیدار اُدیسویس با مادرش در اُدیسه در سفر اُدیسویس به جهان مردگان روی می دهد، یعنی گفتگویی است میان اُدیسویس با روان مادرش. چنین صحنه ای اصلا با بینش شاهنامه سازگار نیست. در عوض در شاهنامه نیز روایت مستقلی از مهر مادر هست که گویا از نظر نولدکه پنهان مانده است و آن روایت «گـَوْ و طَلخند» است. فشرده ی داستان اینست که زنی از پادشاهی به نام «جمهور» دارای پسری می گردد به نام «گـَو». پس از مرگ پادشاه زن او از برادر پادشاه پیشین به نام «مای» که اکنون به جای برادر بر تخت پادشاهی نشسته است دارای پسری می گردد به نام «طلخند». پس از مرگ این پادشاه، چون گو هفت ساله و طلخند دو ساله اند، از این رو تا برآمدن آنها مادر به نیابت آنها پادشاهی می کند. ولی هنگامیکه این دو برادر به سال بلوغ می رسند بر سر تاج و تخت میان آنها اختلاف می افتد و هر یک به دلیلی پادشاهی را حق خود می داند. مادر آنها به سبب مهری که به هر دو فرزند دارد، نمی تواند در این اختلاف به سود یکی و زیان دیگری داوری کند و در نتیجه کشور دارای دو پادشاه می گردد و مردم گروهی پیرو گو و گروهی پیرو طلخند می شوند و چیزی نمی گذرد که میان آنها کار به جنگ می کشد و طلخند کشته می شود.
پس از مرگ طلخند با آنکه برادر او گو بی گناه بوده و طلخند بیشتر به سبب خیره سری خود سر را بر باد باده است، ولی باز مادر نمی تواند مرگ او را تحمل کند و گو را مسبب مرگ برادر می داند. گو برای اثبات بی گناهی خود دستور می دهد که همه ی جریان جنگ را بر صفحه ی شطرنج و پیش مادر او نهند. از آن پس مادر شب و روز بر پای آن صفحه ی شطرنج می نشیند و بر آن چشم می دوزد و اشک می ریزد تا سرانجام جان می سپارد :
همی کرد مادر به بازی نگاه
پر از خون دل از بهر طلخندشاه
نشسته شب و روز پر درد و خشم
به بازی طلخند داده دو چشم
همه کام و رایش به شطرنج بود
ز طلخند جانش پر از رنج بود
همیشه همی ریخت خونین سرشک
بدان درد، شطرنج بودش بزشک
بدین گونه بُد ناچران و چمان
چُنین تا برآمد بروبر زمان [۹]
بی شک در اُدیسه توصیف وفاداری سگ اُدیسویس پراحساس و دلهره انگیز است. ولی در شاهنامه نیز توصیف وفاداری رخش نسبت به رستم دست کمی از آن ندارد. چنانکه می دانید در خان سوم که رستم ندانسته در منزل اژدها خفته است، هنگامیکه نیم شب اژدها از دشت به خانه ی خود باز می گردد و رستم را خفته و رخش را در حال چریدن می بیند، نخست قصد کشتن رخش می کند تا سپس نوبت به رستم رسد. رخش با دیدن اژدها به بالین رستم می شتابد و او را از خواب بیدار می کند، ولی اژدها با بیدار شدن رستم خود را ناپدید می سازد. پس از آنکه این کار یک بار دیگر نیز تکرار می گردد، رستم رخش را تهدید می کند که اگر بار دیگر او را بیهوده از خواب بیدار کند، گردن او را به شمشیر خواهد سپرد. بار سوم که اژدها آشکار می گردد، رخش نخست از ترس واکـُنش رستم جرات بیدار کردن او را ندارد و ناچار برای آنکه طعمه ی اژدها نیز نگردد سر به گریز می نهد. ولی سرانجام با آنکه پیش خود حد می زند [۱۰] که با بیدار شدن رستم، اژدها این بار نیز ناپدید خواهد شد و رستم از خشم سر او را خواهد برید، باز از فرط وفاداری نسبت به صاحبش رضا نمی دهد که رستم را به کام اژدها دهد :
سیُم ره به خواب اندرآمد سرش
ز بَرگـُستَوان کرده زیر و برش
بـغـرّیــد آن اژدهای دژم
همی آتش افروخت گفتی به دَم
چراگاه بگذاشت رخش روان
نــیـارست رفـتـن برِ پـهـلوان
دلش زان شِگفتی به دو نیم بود
کش از رستم و اَژدها بیم بود
هم از بهر رستم دلش نارمید
چو باد دمان پیش رستم دوید
خروشید و جوشید و برکند خاک
ز نعلش زمین شد همه چاک چاک [۱۱]
چنانکه می دانید رخش در نبرد اژدها نیز رستم را تنها نمی گذارد و دست کم گازی از شانه های اژدها می گیرد و تکه ای از چرمش را می کند.
یک نمونه ی دیگر از وفاداری اسب پهلوان، مثال بهزاد اسب سیاوش است. سیاوش پیش از کشته شدن، زین و لگام بهزاد را از او برمی گیرد و در گوش بهزاد می گوید که پس از مرگ او در کوه و دشت به سر برد و به هیچکس جز کیخسرو رکاب ندهد [۱۲]. سپس تر که گیو در توران کیخسرو را می یابد، چون هنگام گریختن به ایران می رسد، فریگیس نشان بهزاد را به کیخسرو می دهد. کیخسرو زین و لگام بهزاد را برداشته و به جستجوی او می رود. بهزاد با دیدن کیخسرو و زین و لگام خود در دست او، از اندوه مرگ سیاوش آه از جگر برمی کشد و برجای خود می ایستد تا کیخسرو پیش او می رود و بر او زین می نهد :
فـَسیله چو آمد به تنگی فراز
بخوردند سیر آب و گشتند باز،
نگه کرد بهزاد، کـَی را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
بدید آن نشست سیاوُش پلنگ
رکیب دراز و جُنای خدنگ
همی داشت بر آبخور پای خویش
از آنجا که بُد دست ننهاد پیش
چو کیخسرو او را به آرام یافت
بپویید و با زین سوی او شتافت [۱۳]
و اما در مورد مثالی که نولدکه در توصیف میهن دوستی از اُدیسه آورده است، نخست به این نکته توجه دهم که سراسر شاهنامه سرود مهر ایران است و در عین حال در آن توصیف های جداگانه در موضوع میهن دوستی نیز بسیار است. من بسیاری از این توصیف ها را در جستاری با عنوان «ایران در گذشت روزگاران» گرد آورده ام و در اینجا قصد تکرار آنها را ندارم.
همچنین با آنکه نولدکه مثال خود را از اُدیسه آورده که اصلا از همر نیست، ولی ما از شاهنامه بیرون نمی رویم، وگرنه روایت آرش را می آوردیم، یعنی پهلوانی که برای آنکه دشمن خاک ایران را تخلیه کند، بر چکاد البرز رفت و در آنجا جان خود را در تیر نهاد و تا مرز ایران رها کرد. به گمان من در سراسر حماسه های جهان که من می شناسم - و بسیار می شناسم - توصیفی بدین عظمت در مهر به میهن نیامده است، توصیفی که موی را بر اندام دشنه می سازد، تا آنجا که اگر تنها یکبار مُجاز باشیم که بجای میهن دوستی لفظ کفرآمیز میهن پرستی را بکار بریم، همین یک مورد است و بس !
و اما از شاهنامه من تنها یک مورد را که با مثالی که نولدکه از ادیسه آورده است همانندی بیشتری دارد یاد می کنم. چنانکه دیدیم اُدیسویس آرزومند این بود که تنها دودی را که از تپه های زادگاهش برمی خیزد ببیند و بمیرد. در شاهنامه بجای «دود تپه های زادگاه»، از «بادِ نوشینِ ایران» سخن رفته است. رستم فرخزاد در نامه ای که به برادرش می نویسد، چون می داند که در جنگ کشته خواهد شد، با دریغ از «بادِ نوشین ایران زمین» به پیشباز مرگ می رود :
رهایی نیابم سرانجام ازین
خوشا بادِ نوشین ِایران زمین [۱۵]
در داستان بیژن و منیژه نیز پس از آنکه رستم پیروز به ایران بازمی گردد، هنگام دیدن کاخ کیخسرو آمده است که بادی نوشین درود آسمان را به رستم رسانید :
چو رستم به نزدیک ایران رسید
سرِ کاخ کیخسرو آمد پدید
یکی بادِ نوشین درود سپهر
به رستم رسانید شادان به مهر [۱۶]
این صفت «باد نوشین» در واقع همان صفت «خوشبوی» است که در دینکرد در توصیف ایران آمده است : «ایرانشهر ِآبادانِ خوشبوی !» [۱۷] یعنی در زمان باستان هوای ایران را هوایی نوشین و خوشبوی می دانستند و این توصیفی بس بزرگ از احساس میهن دوستی است.
من در اینجا به عرایضم پایان می دهم و از خداوند آرزومندم که نسیم این آب و خاک همیشه چون بوی سنبل بر کاکل مردم این سرزمین بوزد ! زنده باد ایران !
جلال خالقی مطلق
پانوشت ها :
۱. روکرت، فریدریش، ZDMG ۱۸۵۶/ ۱۰، ص ۲۳۵.
۲. نولدکه، تئودور : حماسه ی ملی ایران، چاپ دوم، برلین و لایپزیک ۱۹۲۰، ص ۵۴، پی نویس ۱.
۳. فردوسی، ابوالقاسم : شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، با همکاری محمود امیدسالار (دفتر ششم) و ابوالفضل خطیبی (دفتر هفتم)، ۱۸، نیویورک ۱۹۸۸...، دوم ۱۸۴ / ۸۵۵ بجلو.
۴. شاهنامه، دوم ۳۵۸ / ۲۲۸۵بجلو.
۵. شاهنامه، پنجم ۴۵۴ / ۱۸۸ بجلو.
۶. شاهنامه، هشتم ۳۵۵ / ۳۹۷ بجلو.
۷. شاهنامه، دوم ۱۷۸ / ۷۶۴ بجلو.
۸. شاهنامه، پنجم ۴۲۲ / ۱۴۹۳ بجلو.
۹. شاهنامه، هفتم.
۱۰. خواهید پرسید : مگر اسب هم می تواند حدس بزند ؟ آری، اسبی که سخن صاحبش را درمی یابد و می تواند بیاندیشد، می تواند حدس هم بزند. اسب الپامیس پهلوان حماسه ی ازبکی حتی سخن هم می گوید. البته اسب های معمولی هم گاه سخن می گویند : روزی یک شکارچی با اسب و سگش به شکار رفت. غروب که از شکار بازمی گشت با خودش با صدای بلند گفت : امروز روز خوبی بود و شکار خوبی کردیم. اسبش گفت : بله، امروز روز خوبی بود و شکار خوبی کردیم. شکارچی از سخن گفتن اسبش تعجب کرد و گفت : من تا به امروز نشنیده بودم که اسب حرف بزند. سگش گفت: من هم نشنیده بودم !
۱۱. شاهنامه، دوم ۲۷ / ۳۵۶ بجلو.
۱۲. شاهنامه، دوم ۳۴۷ / ۲۱۴۷ بجلو.
۱۳. شاهنامه، دوم ۴۲۷ / ۱۲۸ بجلو.
۱۴. سخن های دیرینه، جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی، تهران ۱۳۸۱، ص ۱۸۵ بجلو.
۱۵. شاهنامه، هشتم ۴۱۶ / ۸۰.
۱۶. شاهنامه، سوم ۳۵۶ / ۷۱۰ بجلو.
۱۷. دینکرد DKM ۲۴، ۶ ۱۹.
منبع : پایگاه پژوهشی آریابوم


همچنین مشاهده کنید