پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نقد مدرن و نقد در روزگار ما


نقد مدرن و نقد در روزگار ما
۱) هابز و روسو، سیاست دوران دولت- شهر را تئوریزه كردند. اولی از واگذاری حقوق فردی به دولت و آزادی محدود شهروندان سخن گفت و دومی همین رویكرد را در مضمون <قرارداد اجتماعی> بازسازی كرد. برای این‌دو، جمهوری در یونان باستان، نقطه عزیمت بود.
۲) سیاست مدرن با اسپینوزا، لا‌ك و مونتسكیو تئوریزه گردید و با كانت بنیان‌های فلسفی یافت. اسپینوزا آزادی اندیشیدن در عصر مدرن را به میان كشید،‌لا‌ك از حوزه خصوصی گفت و مونتسكیو بر آزادی سیاسی در دوران مدرن، تمركز كرد. كانت نیز با ورود به فلسفه انتقادی و نقد مشهورات ‌فلسفه‌های قدیمی، پایه‌های گونه‌ای سوبژكتیویسم و انسان محوری‌ای را كه دكارت سنگپایه‌های اولیه‌اش را چیده بود، ساخت.
كانت به زعم خود نشان داد كه آدمی در پهنه گیتی، بازیگر است و تاثیرگذار. اگرچه همو ناگزیر شد بپذیرد كه همین آدمی به‌هرحال در پشت شكاف سوژه - ابژه محبوس بوده و هر از چندگاهی، از این روزن به دنیای اوبژه‌ها وارد شده و به رهزنی داده‌ها می‌پردازد. این نوع نگرش به انسان و هستی، بنیان نگرش دوران مدرن را رقم زد كه همه چیز از سیاست گرفته تا روانشناسی و محیط زیست را در قاب خود گرفت.
۳) نقد مدرن، به این ترتیب، نقد <زرگر> است از <زر> تعیین عیار و درجه مدرنیت اوبژه‌ها است. سنت‌ها، در نقد مدرن با همین رویكرد، تعیین عیار می‌شوند. برخی سنت‌ها، عیارمندتر هستند، در حالیكه برخی دیگر خالی از هرگونه محتوای مدرن می‌باشند. ‌
۴) سیاست مدرن نیز بیان تمایز و وضوح دو نقش در یك انسان است. در سیاست مدرن، هر انسانی هم‌نقش <شهروند> را ایفا می‌كند و هم نقش <فرد> را. در نقش شهروندی، انسان‌ها، بسان شهروند دولت شهرها، حقوق خود را به دولت واگذار می‌كنند و تحت فرمانند؛ اما در نقش فردی، انسان‌ها با آزادی و فعالیت گسترده به‌ویژه در جمعیت‌های مدنی، حوزه فردی خود را حیات و گستردگی می‌بخشند. ‌ دولت و جمعیت‌های مدنی حسابشان را از هم‌جدا می‌كنند و هر دو وجودی خودمختار می‌یابند.
به این ترتیب دولت مدرن با پرچیدن طبقات و با تشكیل جوامع مدنی، پدید می‌آید و مهمتر از همه آنكه این دولت، حیاتش در گرو حیات همان جوامع مدنی است. البته در اینجا ناسازه‌ای در سیاست مدرن رخ می‌‌نماید و آن، تمایل دولت به گسترش خود و محدود كردن جمعیت‌های مدنی است. ماركس با فراست متوجه این ناسازه شد و نشان داد كه فربه شدن دولت و محدود كردن جمعیت‌های مدنی تا چه اندازه می‌تواند خطرناك باشد. ‌
ماركس معتقد بود كه با انقلا‌ب فرانسه، نخستین دولت مدرن، ظهور یافته اما، دولت با درك غلط از مفهوم سیاست مدرن، آنجایی به كژ‌راهه افتاد كه كوشید راس سیاسی جامعه مدرن را با شیوه سیاست دوران دولت شهر (كه در آن خبری از فرد نبود و همه جا را فقط شهروندان مطیع پر كرده بودند) قالب‌گیری كند.
ماركس دوره وحشت انقلا‌ب فرانسه را ناشی از همین كژراهه می‌داند. ‌ ماركس برای برون رفت از تضاد میان <شهروند< - >فرد> نهایتا دموكراسی و به طور مشخص نظام رای‌گیری همگانی را مطرح می‌كند. (كه البته معلوم نیست این راه‌حل نهایتا تا چه اندازه با دیكتاتوری پرولتاریایی او سازگار است.)! با ا ین همه، كمتر كسی تردید دارد كه تمایل دولت‌های مدرن به محدود كردن جمعیت‌های مدنی به‌عنوان یك رفتار گریز ناپذیر، تضادی دائمی را در تئوری سیاست مدرن- كه راهی عملی وعینی برای گریز از آن یافت نمی‌شود - رقم زده‌است.
۵) از آنجا كه عقل مدرن، به مثابه یك فراگفتمان وارد عمل می‌شود، نقادی مدرن نیز رفتاری یكسویه می‌یابد و تعیین عیار كه به پایان رسید كار نقد نیز خاتمه می‌یابد؛ مگر آنكه <شیء> دیگری، موضوع شناسایی و نقادی قرار گیرد. ‌ (مشابه این رویكرد را در روانشناسی مدرن، مشاهده می‌كنیم. در روانشناسی مدرن، پا نهادن به دنیای بیمار و از چشم او به هستی و آدمیان نگریستن و با او هم افق شدن، مطرح نیست، بلكه تشخیص عدم تعادل‌های فیزیكی، شیمیایی و رفتاری او و گزینش راه‌حل‌های عمدتا دارویی مطرح است.) ‌
۶) روشنفكران دنیای معاصر، تبار به دوران روشنگری می‌برند و در همان اندیشه و منش، رشد یافته‌اند. آنان نقشی تاریخی برای همه‌گیری اندیشه مدرن ایفاء نمودند و هنوز هم در كشورهای در حال توسعه، كم نیستند روشنفكرانی كه برهمین مشی، می‌رانند و برهمین طریقت، نقادی می‌كنند. ‌
۷) انتقادهای جدی بر اركان جهان شناختی و معرفت‌شناختی اندیشه مدرن، زمینه‌های عبور از آن را تقویت بخشید. اگرچه عبور از اندیشه مدرن، لزوما استقرار در ایستگاه اندیشگی تمام و كمالی را معنا نمی‌دهد، با این حال، رهاوردهای كاملا‌ متفاوتی را به طور مشخص در پاره‌ای زمینه‌ها پیش‌روی می‌گذارد. ‌
۸) از منظر فلسفی، نفی شكاف سوژه - اوبژه و انكار اولویت رابطه شناختی با عالم و رد اندیشه‌ای كه محوریت تام و تمام را به انسان می‌بخشد در زمره مرزبندی‌های تفكری است كه با عبور از تفكر مدرن، پدید می‌آید. انسان، نه محبوسی ممتاز در پس دیوار سوژه - اوبژه، بل موجودی كاملا‌ آزاد با هزاران هزار رابطه و پیوند با اجزای هستی است.
از منظر معرفت‌شناختی، انسان به واسطه روشنایی‌ای كه خود و جامعه به مثابه افق فهم برایش می‌سازند با اشیا رابطه‌های كاری و معرفتی برقرار می‌كند. انسان می‌تواند این افق را تا بی‌نهایت بالا‌ ببرد و نیز می‌تواند همچون مولا‌نا، تنها در خور سوراخ، دانایی بگیرد. او خود نقش مهمی در ظرفیت افق دانایی خویش دارد. ‌
۹) اینگونه نگریستن به هستی، پیامدهای متفاوتی را به دنبال می‌آورد. در رابطه انسان و طبیعت، دیگر سخن از تضاد نیست. انسان جزیی از طبیعت است كه اگر به تخریب آن همت‌گمارد، خود اولین قربانی خواهد بود. ‌
با عبور از نگرش مدرن، دترمینیسم و تاریخی‌گری رنگ می‌بازد و دیگر لا‌زم نیست دولت‌ها محكوم تقدیر سكولا‌ر شدن باشند. فرد، نقش پررنگ‌تری می‌یابد و منبعث از جنبش‌های اجتماعی دینی بودن نهاد دولت می‌تواند پذیرفتنی باشد، در عین اینكه دولتی شدن نهادهای دینی ابدا مطلوب نیست. ‌
در این تفكر، ناسازگی درون سیاست مدرن، با گسترش جمعیت‌های مدنی رفع می‌گردد و دولت مدرن ضمن اقتدار، صرفا در درون قلمرو خود باقی می‌ماند و نهایت آن كه نقش فرد به همان اندازه شهروند، قوی و محكم می‌گردد. از این دیدگاه یكه‌تازی دولت‌ها و شعارهای جمع‌گرایانه آنان، اگر قرار باشد نافی حیات یا مانع گسترش جمعیت‌های مدنی گردد، مذموم است. ‌
۱۰) عبور از سیاست و عقلا‌نیت مدرن، متضمن پیامی مهم و متفاوت در حوزه نقد است. از آنجا كه فراگفتمانی تحت عنوان مدرنیت، به رسمیت شناخته نمی‌شود، بنابراین معنای نقد از نسبت <زرگری> و <زر> خارج می‌شود و دیگر عیارسنجی را تداعی نمی‌كند. از آنجا كه نگریستن دو تن به موضوع واحد، انعكاس دو فهم در پرتو دوگفتمان است؛ بنابراین نقد، یكسویه نیست و معنای <گفت‌وگو> و دیالوگ می‌یابد.
در این رویكرد، دو فهم متفاوت به گفت‌وگو درباره گفتمان‌ها و افق‌های دانای خود می‌پردازند و می‌كوشند به بهبود اجزای افق‌های یكدیگر، كمك كنند. به این ترتیب نقد، عصبیت جانبدارانگی و انتظار نتایج و نسخه‌های فوری را رها می‌كند و به هم‌اندیشی حوصله می‌تواند، روی می‌آورد. چنین به نظر می‌رسد كه نقد در روزگار ما فروتنانه‌تر گردیده و دارد اندك اندك به گفت‌وگوهای سقراطی نزدیك‌تر می‌شود و از شباهت به نوشته‌ها و نامه‌های دوئل گونه ولتر و لا‌متری و امثال آنها، فاصله بیشتری می‌گیرد.
محمدحسین ملا‌یری
رئیس اسبق مركز پژوهش‌های مجلس
منبع : روزنامه اعتماد ملی