چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

فروپاشی شوروی جبر تاریخ یا فاجعه قرن بیستم


فروپاشی شوروی جبر تاریخ یا فاجعه قرن بیستم
قرن بیستم قرن فروپاشی امپراتوری های استعماری و استقلال مستعمرات انگلیس و فرانسه و بلژیک و پرتغال و هلند و سرانجام روسیه بوده است. اما آنهایی که گوشه چشمی به نظام شوروی به عنوان تجلی قدرت «خلق ها» داشته اند ضمن تایید فروپاشی آن امپراتوری ها این یکی را برنمی تابند.
یکی از پیران مطبوعات که سال ها است به کنجی نرم در جهان ولرم غرب پناه برده و با بهره گیری از امکانات ارتباطی سریعی که همان جهان با پست الکترونیکی و اینترنت در اختیار جهانیان قرار داده است در سالیان اخیر با پشتکار بسیار در چند روزنامه ستونی تاریخی را اداره کرده است، و من نیز غالباً از نوشته های تقویم تاریخ او لذت برده ام، به اقتضای اعتقادات مسلکی نیم قرن پیش و با تجدید خاطره آن گونه احساسات که هنوز هم از حامیان و پیروانی برخوردار است، هرچند گاه بی طرفی و تعادل حرفه یی مطبوعاتی و تاریخی را فراموش می کند و با بهانه های گوناگون و با مستنداتی مانند «به گفته برخی مورخان» یا به «عقیده بسیاری از کارشناسان» قضاوت های مسلکی و شخصی خود را در وقایع تاریخی وارد می کند، چون این گونه قضاوت ها را در نوشته های ایشان مکرر می یابم، و چون مشابه آن را خصوصاً از جوانان دهه ۱۳۲۰ که گویی اعتقاداتی تلقینی به حقانیت استالینی «با شیر در جان شان اندرون شده و با جان به در رود»، که حتی در پناهگاه های گرم و نرم امریکا و کانادا افسوس فروپاشی نظام ننگین شوروی و دریغ وارثان استالین را می خورند و گورباچف بینوا را عامل آن سرنگونی سوزناک برمی شمارند، بر آن شدم مختصر پاسخ و توضیحی بر این گورباچف ستیزی بنویسم.
برای مثال نویسنده گرامی چندی پیش (اعتماد، مورخ ۱/۲/۸۷) در ستون بازبینی تاریخی خود ضمن یادآوری انتقاد آمیزی از اشتباهات سیاسی خسرو پرویز که در روزی چون آن روز سرنگون شده بود، چنان اشتباهاتی را به فرمانروایان دیگری همچون ویلهلم دوم، نیکلای دوم، هیتلر و گورباچف نیز تعمیم داده بودند. در اعتماد مورخ ۱۷ اسفند ۷۸ نیز به بهانه هشتاد و هفتمین زادروز گورباچف بر او به عنوان عامل فروپاشی شوروی خرده گرفته و بر آن فروپاشی افسوس خورده اند. جالب است نویسنده محترمی که نیکلای دوم و حتی گورباچف را در میان جباران بزرگ تاریخ قرار می دهد، چگونه است که هموطن محترم آنان یعنی رفیق استالین را که خود رفقای روسی هم به جنایات و خودکامگی های او اذعان دارند از یاد می برد؟ چند میلیون نفر دیگر باید می کشت تا در کنار آنان قرار می گرفت؟ متاسفانه کم نیستند کاسه های گرم تر از آش چپ ایرانی که گویی در دوران شعارها و تنش های نیمه سده بیستم منجمد شده اند و بر آن فروپاشی افسوس می خورند و بر این آزادی دل می سوزانند، و مهر آن رفیق ایران ستیز از دل شان به در نمی رود.
بهانه آقایان در انتقاد از گورباچف در این خلاصه می شود که با درهم شکستن آن پناهگاه مظلومان و ستمدیدگان، جهان دوقطبی را یک قطبی کرد و به امریکا اینچنین اجازه یکه تازی داد. انگار مردم آن کشور و مستعمرات اروپایی و مستملکات آسیایی اش آدم نبودند و برای خود حق استقلال و آزادی و زندگی بشرگونه نداشتند که به خاطر دل بیگانگانی که احتمالاً مایل می بودند با بهره برداری از آن دوگانگی به منافع غالباً شخصی رهبران شان دست یابند، خودشان برای همیشه محکوم به تبعیت از آن ذلت و فقر و مسکنت و سرکوب باشند، و این در حالی است که نویسنده محترم خود شاهد آنند که نه فقط جهان یک قطبی پدید نیامد، بلکه آن جهان دوقطبی «فقر و رفاه» به سرعت به سوی جهان چندقطبی همراه با رفاه نسبی و سربلندی می شتابد و جا را برای یکه تازی تک قطبی تنگ می کند. فراموش نکنیم از زمان فروپاشی شوروی چگونه سرزمین های اشغالی و مستعمرات اروپایی آن رژیم در راه خروج از واپس ماندگی مادی و سیاسی و اجتماعی که آنان را نیم قرن از همگنان اروپایی خودشان عقب نگه داشته بود گام های بلندی برداشته اند.
اکنون یکی پس از دیگری شایستگی ورود به اتحادیه اروپایی را پیدا می کنند، مردمان شان لبخند می زنند، و رفاه و در نتیجه سلامت جسمانی و روانی و بالاتر از همه، آزادی را می آزمایند. آلمان شرقی که تازه گل سرسبد مستعمرات پیشین رژیم کمونیستی روسیه بود، با گذشت ۲۰ سال، تازه دارد فقر و فلاکت مایه گرفته از آن دوران آکنده از جاسوسی و فساد و سرکوبگری را در قالب پاره شرقی آلمان متحد از خود می زداید و چهره انسانی و متمدن امروزی به خود می گیرد. مستعمرات و مستملکات آسیایی شوروی که از آن گونه حمایت های اروپایی برخوردار نبوده اند نشانگر جلوه های دیگری از خودکامگی مایه گرفته از فقر و جهل برجای مانده از آن رژیم استالینی سرکوبگر هستند. و روسیه به رغم جاه طلبی فرصت طلبانه یلتسین نیمه مست و به رغم مافیاگرایی های سوداگران کاگ ب، برجای مانده از همان رژیم خودکامه، اکنون برپا می ایستد و با پشت سر گذاشتن بحران دوره گذار با رشد اقتصادی معقولی به پیش می تازد، و جایگاه خود را به عنوان یکی از ابرقدرت های جهان چندقطبی بازمی یابد. چین نیز به رغم داشتن برچسب کمونیستی به همان راه گورباچف می رود، بی آنکه عجالتاً یلتسینی در برنامه آن کارشکنی کرده باشد.
در واقع گورباچف وارث بن بستی بود که پیشینیانش بر سر راه آن رژیم قرار داده بودند. این هزینه های جنگ سرد و گرمی که برای دخالت ها و توسعه طلبی های ماجراجویانه خود در سراسر جهان متحمل شدند، بار سنگین جنگ بسیار گرم در ویتنام و اشغال افغانستان بود که شوروی را به زانو درآورد و فروریزانید. آقای گورباچف ناجی آن جامعه و موجب رهایی آن ملت و ملل اسیر آن رژیم بود یعنی نقشی مانند دوگل در الجزایر ایفا کرد. گورباچف بود که نیروهای اشغالگر را از افغانستان بیرون کشید و به این نتیجه رسید با آن همه منابع انسانی و طبیعی که بیشترین ثروت بالقوه در جهان است، به جای ماجراجویی هایی که چند نسل آن کشور را ناکام کرده بود چرا از بار گران امپریالیسم خشونت بار و بی خاصیت خود دست برندارد و به جای دیگران به خودش نپردازد؟ گورباچف برای این منظور دو سیاست موازی در پیش گرفت؛نخست گلاسنوست یا شفافیت و به سخن دیگر بلورینگی و دوم پروسترویکا یا بازسازی. گام نخست گلاسنوست بود. اقتصاد خودکامگی بر پایه پنهان کاری است. در واقع گورباچف روشنفکر با برداشتن آن پرده پنهان کاری، چهره فاسد و سودجویانه قدرت خودکامه را چنان عریان و بی پناه کرد که دیگر بقای آن امکان پذیر نبود.
پروسترویکا یا مرحله دوم آن سیاست پرداختن به خود و اصلاح اقتصادی بود، ولی مرحله نخست که با موجودیت رژیم خودکامه منافات داشت دیگر مهلتی برای مرحله دوم باقی نمی گذاشت. پرسترویکا در واقع وضعی است که به رغم فراز و نشیب ها و بحران های اقتصاد لیبرال هم اکنون در روسیه، قزاقستان، و تا اندازه یی در اوکراین، یعنی پایه های اصلی آن امپراتوری جریان دارد. صنایع برپا می شوند، بزرگراه ها ساخته می شوند، مدارس و ارتش و دانشگاه ها نوسازی می شوند، فرهنگ و هنر شکوفا می شود و با پیوستن به دهکده جهانی سیل توریست و پول نیز به آن کشور سرازیر شده است. اینها همان پرسترویکایی است که گورباچف نوید داده بود. زرنگی چینی ها این بود که جای آن دو مرحله، یعنی گلاسنوست و پرسترویکا، را با یکدیگر عوض کردند. نخست به دنبال پرسترویکا رفتند تا گلاسنوست خود از راه برسد.
گورباچف با هیتلر فرق می کند استاد عزیز، روزنامه نگار پیر، تاریخدان گرامی، او دیوار برلین را برچید. بدون خونریزی هایی که رفقای مورد مهر شما طی زندگی شما و من فقط در نیمه دوم قرن بیستم در پوزنان و سپس در گدانسک لهستان، در بهار پراگ، و در بوداپست، و چرا راه دور برویم، در آذربایجان خودمان به راه انداختند. او با متانت و آرامش حقوق انسانی و اجتماعی آنان را پذیرفت و آنان را از گوسفندانی به فرمان چوپانان مسکو به انسان های خوشحال و مستقل بدل کرد. اکثر نسل امروز به یاد ندارند، اما شما و من فریادهای سپاس گوربی، گوربی، را در پای دیوار فرو ریخته برلین و در بخارست و پراگ و... به یاد داریم. درباره او آنانی باید قضاوت کنند که از آن بند رسته اند .
فریدون مجلسی
منبع : روزنامه اعتماد