سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

زورگیری و دادخواهی


●۱۳ تیر ۱۲۸۵
كسروی در تاریخ مشروطه ایران واقعه ای را حدود یك ماه قبل از مشروطه نقل می كند كه در دیگر اسناد روایت نشده است و وی نیز آن را از صبری كه یكی از فعالان تبریز بوده است نقل كرده است. اما اصل ماجرا از این قرار است:
محمدعلی میرزا ولیعهد ایران كه جوانی مستبد بود طبق رسم قاجار در تبریز زندگی می كرد و به شدت به روسیه گرایش داشت تا جایی كه با لباس نظامی روسیه (قزاق ها) عكس گرفته و آن را بین مردم پخش كرده بود.
وی با تمام دارایی و املاكی كه داشت باز هم از مردم پول قرض می گرفت و معمولاً پس نمی داد كه این اخلاق وی باعث شده بود كسانی با سوء استفاده از این وضعیت و با دادن پول به او به وی نزدیك شده و با پشت گرمی ولیعهد هر اندازه كه می خواستند به مردم ظلم می كردند.
حاج محمدتقی صراف كه در تهران و تبریز صرافی داشت و از ثروتمندان آن روزها بود یكی از همین افراد بود. او با دادن پول هایی به محمدعلی شاه به وی نزدیك می شود و از دولت زمین های «خالصه» محله دیزجی را می خرد و به بهانه آن زمین ها، زمین های دیگر آن محله را نیز به چنگ می آورد.
یكی از این زمین ها به «حاج عباس لاكه دیزجی» كه پیرمرد دلیری بود تعلق داشت. او به اتفاق پسرش در مقابل حاج محمدتقی مقاومت می كنند و كارگران حاج محمدتقی صراف را كه برای تصاحب زمین آمده بودند كتك می زنند. حاج محمدتقی این خبر را به محمدعلی میرزا می گوید و ولیعهد نیز پسر حاج عباس را دستگیر كرده و زمین ها را نیز به زور گرفته و به حاج محمدتقی صراف تحویل می دهد.
حاج عباس سند و قباله سند را برمی دارد و به خانه علما می رود و دادخواهی می كند. علمای تبریز سكوت می كنند. وی نیز به خانه علما می رود و به در منازلشان قفل می زند و می گوید: «در شهری كه به این آشكاری ستم می كنند، نخست باید به جلوگیری از ستم كوشید.» آنان پاسخ می دهند: «ما را توانایی مقابله با این ستم نیست ولی اگر كسی بپرسد ما راستی را می نویسیم.» او نیز چنین می كند. نامه ای برای علما می نویسد. یكی از علما در پاسخ می نویسد: «اگر غصب املاك حاجی عباس درست است پس غصب فدك نیز درست بوده است.» حاج عباس به دارالحكومه می رود و وقتی محمدعلی از اندرون به بیرون می آید فریاد دادخواهی سر داده و نامه را به وی می دهد. ولیعهد با خواندن نامه خشمگین می شود و آن را پاره كرده و به حاج عباس هتاكی می كند.
پیرمرد رو به او می گوید: «تو به جای نوه منی، چه شایسته است كه دشنامم دهی؟» محمدعلی میرزا خشمگین تر شده و پسر پیرمرد را آورده و در جلو چشمان پدر شكنجه می كند. در مقابلش پای پسرش را به روغن آغشته می كنند و در روی آتش می سوزانند و پسر جوانش به خاطر زخم های وارده در مقابل چشمان پیرمرد جان می دهد و خود او را نیز در انبار محبوس می كنند. وی چند روز بعد وقتی به اتفاق دیگر زندانیان برای كار خارج می شود فرار كرده و به منزل حاجی میرزا جواد مجتهد پناهنده می شود و در آنجا می ماند تا مشروطه به پیروزی می رسد و وی نیز به دیگران می پیوندد.
در دوران مشروطه همین محمدعلی شاه ظالم و مستبد به پادشاهی رسیده و بعد از اندی خوی استبدادی خود را نشان داده و با كمك اربابانش مشروطه را با شكست روبه رو می كند.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید