سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

سعدی و ماکیاول کبریت احمر


سعدی و ماکیاول کبریت احمر
ماكیاول اسمش خیلی بد در رفته. در زبان سیاسی ما كه مثل فحش ناموسی است. البته ما تنها نیستیم در غرب هم به قدری بدنام است كه اسم اولش «نیكولو» را مترادف ابلیس می دانسته اند. شكسپیر یك جایی به شیطان لقب «نیك سالخورده» می دهد كه از زبان مصطلح زمان خودش گرفته. حالا نمی گویم ماكیاول اصلاً استحقاق این رسوایی را نداشته. آن كتاب كذایی «پرنس» یا «شاهزاده» را كه رك می گوید هدف وسیله را مباح می كند و سلطان می تواند برای حفظ قدرتش هر حقی را ناحق كند كه من ننوشتم! ولی آخر همه افكارش را كه نمی شود فقط با همان یك كار سنجید. اكثر قریب به اتفاق آنهایی كه ماكیاول را تقبیح (یا در دل تحسین!) می كنند تنها به جزوه «شاهزاده» او استناد می كنند. كتاب اصلی او «گفتارها» (دیسكورسی) را كه ندیده اند.
در آنجا است كه مبانی سیاسی و اخلاقی «واقع گرایی» خود را به طور مفصل و سنجیده بیان می كند. خلاصه آنكه ماكیاول هرقدر هم كه با نظراتش مخالف باشیم (كه هستیم) متفكری جدی و مبادی آداب فلسفی و اخلاقی بوده نه مداح آب زیر كاهی كه نقل محافل سیاسی ما است. بله ناصح ملوك بوده ولی درد ملك هم داشته. می خواسته ایتالیای ملوك الطوایفی آن زمان سامانی بگیرد كه كن و سولوقونش مرتب روی هم لشگر نكشند. حالا در میان متفكرین و شاعران خودمان هم سه گروه می بینیم. گروه اول كه در اقلیتند مدح ملك و شحنه نمی گفته اند و گوشه قناعتی را به ثروت عالم ترجیح می داده اند. به قول سنایی: ای كه شنیدی همه از ملك چین/ خیز و بیا ملك سنایی ببین. ملك سنایی مگر چه بوده؟ گلیمی و گوشه عزلتی. گروه دوم كه اكثریت را تشكیل می دهند مدح و مجیز سلطان و وزیر و داروغه و گزمه را به شعر و نثر و قصیده و بحر طویل سرهم می كرده اند و در بند حق و باطلش هم نبوده اند. گروه سوم كه مثل كبریت احمر نادرند، حسابشان از این هردو سوا است. اینها با سلاطین حشر و نشر داشته اند و از آنها صله و خلعت هم می گرفته اند ولی احترام و استقلال آرایشان محفوظ بوده. نصیحت می كرده اند نه نوكری. شیخ مصلح الدین ما هم از این قماش است. از این رو است كه می گویم سعدی ماكیاول ایران است نه ماكیاول صاحب «شاهزاده» (كه از این نصیحه الملوك نویس ها زیاد داشته ایم) بلكه ماكیاول مولف «گفتارها». بوستان سعدی و به خصوص باب اولش (در عدل و تدبیر و رای) لب لباب فلسفه سیاسی سعدی است كه از قضا مثل كتاب پرنس ماكیاول در قالب اندرز به «شاهزاده» سعد بن ابی بكر نگاشته شده.
از همان اول معلوم است قصد بادمجان دور قاب چیدن ندارد، می گوید: مرا طبع ازین نوع خواهان نبود/ سر مدحت پادشاهان نبود. ولی وظیفه خود می داند به لحاظ صلاحیتش شرط بلاغ را بگوید: تو منزل شناسی و شه راه رو/ تو حقگو و خسرو حقایق شنو. این است كه حتی مدحش هم در قالب پند است: به كرنش در برابر خدا می خواندش: به طاعت بنه چهره بر آستان/ كه این است سر جاده راستان. به یادش می آورد كه قدرت حكومت ناشی از مردم است: رعیت چو بیخند و سلطان درخت/ درخت ای پسر باشد از بیخ سخت. و از ستم بر حذرش می دارد: مكن تا توانی دل خلق ریش/ و گر می كنی می كنی بیخ خویش. به نصب والیان منصف ترغیبش می كند: بداندیش تست آن و خونخوار خلق/ كه نفع تو جوید در آزار خلق. و در رفتار كجدار و مریز با دوست و دشمن راه جلو پایش می گذارد: درشتی و نرمی به هم در، بِه است/ چو رَگزن كه جراح و مرهم نِه است. و این همه را نه تنها بر مبنای تعالیم اخلاقی كه براساس حزم و منطق سیاسی و با التفات به آنچه «عقل دولت» نامیده شده روی كاغذ می آورد. بخوانید (ده باب آن را می شود در دو سه بعدازظهر دوره كرد) یك نسخه هم هدیه كنید به آنها كه ورد زبانشان شده ما فیلسوف و فلسفه سیاسی نداشته ایم و صحبت از حق مردم، ماهیت حكومت، و عدالت اجتماعی را آكبند از غرب وارد كرده ایم. دو بیت دیگر هم از بوستان نقل كنم برای حسن ختام و قابل توجه مِهان گرام.
مِها زورمندی مكن با كهان/ كه بر یك نمط می نماند جهان
سر پنجه ناتوان برمپیچ/ كه گر دست یابد برآیی به هیچ

محمود صدری
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید