جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


علیه ایده آلیسم


علیه ایده آلیسم
● درباره «تونیو کروگر» نوشته توماس مان
توماس مان « تونیو کروگر » را در سال ۱۹۰۳ منتشر کرد. این کتاب در کنار دیگر رمان کوتاه مان « مرگ در ونیز » تصویری است از زندگی هنرمندان. هرچند فون آشنباخ در « مرگ در ونیز» مسیر معکوس تونیو کروگر را طی می کند. به جنوب سفر می کند و دلبسته روحیات و افکاری می شود که او را از اعتدال و پالودگی دور می کند.
بین زندگی مان و تونیو کروگر شباهت هایی وجود دارد از جمله این که توماس مان هم دورگه بود و مادرش تباری لاتین داشت. در سال ۱۹۶۴ فیلمی از روی این رمان ساخته شد. این کتاب با ترجمه رضا سید حسینی در سال های گذشته توسط ناشران مختلف منتشر شده است اما آخرین چاپ آن از طرف انتشارات هاشمی هنوز در بازار هست.
این رمان کوتاه از سه بخش روایی تشکیل شده است. بخش اول در زادگاه تونیو کروگر، شهر بی نامی در کنار دریای بالتیک می گذرد. این بخش شامل دو حادثه در دوران کودکی تونیو است اولی پیاده روی با هانس و دومی رقصیدن با دختری به نام اینگه بورگ.
تونیو در حسرت دوستی با هانس و اینگه است و زمانی در می یابد که به هر دوی آنها دلبسته بوده است. در بخش دوم تونیو شاعر سی ساله یی است که در مونیخ به دیدار زن نقاشی به نام لیزبتا ایونونا می رود و گفت وگوی آنها درباره زندگی هنرمندانه به آنجا می انجامد که تونیو تصمیم می گیرد برای فرار از زندگی سترونش در جنوب به دانمارک سرزمین نیاکانش سفر کند و با تجربه کردن خوشی های مردمان عادی آنچه را از دوران کودکی به یاد دارد بازیابد.
چند ماه بعد در دانمارک نظر تونیو به زوجی جلب می شود که گویی هانس و اینگه هستند. تونیو هیچ گاه به آنها نزدیک نمی شود. اثر با نامه یی خاتمه می یابد که شاعر جوان برای لیزبتا می نویسد و به او اعتراف می کند که زندگی بورژواهای شمالی و عشق ورزیدن را به شیوه آنان می ستاید.
نام «تونیو کروگر» آمیزه یی است از طنین بورژوایی کروگر که به بافتی شمالی و اجتماعی تعلق دارد و تونیو به مثابه چاشنی از زبانی بیگانه، جنوبی، راز آلود و سودایی. این دوگانگی آشتی ناپذیر را در ساختار معنایی و درونمایه اصلی اثر می توان به ستیزه یی تعبیر کرد که در میان دو هستی متباین درگرفته است؛ حیات هنرمندانه و حیات بورژوایی، آنچه در جغرافیای آثار مان ( همچون زوال خانواده بودنبورک ها ) به شمالی و جنوبی تعبیر می شود. جنوب نماینده فسادی است جذاب، هنرمندانه، ایده آلیستی و فردگرایانه و شمال جهانی است منضبط، مبتذل و روزمره که در آن طبایع حساس و هنردوست تباه می شوند و ناچارند سرانجام به کاسبکاری محیط تن دهند.
دو ناکامی تونیو کروگر در برقراری ارتباط با همسالانش او را به سمت فردیت می راند. چنان که وقتی در کلاس رقص اشتباهی می کند و باعث خنده دیگران می شود دلخور و مایوس به کنجی می رود و در مقابل پنجره یی که کرکره هایش بسته است می ایستد انگار که بیرون را ببیند. مان می نویسد؛ «او به درون خود نگاه می کرد. » تونیو سقوط می کند. درون نگری تونیو به ظاهر لحظه تبلور خودآگاهی هنرمندانه است. آنی که هنرمند به وجود چیز نامعلوم و مرموزی خود پی می برد و از آن گاه جهان را از خود بیگانه می یابد.
این روحیه انزوا طلب عمدتاً در ایده آلیسمی نهفته است که تصور خدا یگانه از هنرمند را می پردازد. او باید در جست وجوی چیزی باشد که پدیدار نیست و آنچه پیداست مبتذل، ملال آور و سطحی است. بهانه توده است که سرگرم باشد. چنان که دوست نویسنده تونیو بهار را پلیدترین فصل ها می داند. زیرا بهار را آشکارگی امر زیبا می داند. یعنی آن که نیروی سنجش تربیت شده و طبع آزموده اش هیچ به کار نمی آیند. در بهار باید به کافه ها پناه برد. جایی دور از دسترس تغییرات طبیعت، جایگاهی مطمئن برای حفظ خویش.
کروگر شاید مثل مان به این اسطوره رمانتیک هنرمند مشکوک است. به این فردیت فریبنده که هیولایی را در خویش می پروراند. به همین خاطر تونیو به دانمارک می رود که به منزله سرزمین پیشه وران معتدل و خونسرد تصویر شده است. در دانمارک خبری از خواهش های سوزان و وسوسه های درونی نیست در عوض سرشار از شوری است که موضوع آن لذت های زندگی روزانه است.
آیا مان که به بسیاری از سنت های رمان نویسی قرن نوزدهم ( حتی مضمونی ها) پایبند می ماند اثری در ستایش حیات بورژوازی تالیف کرده ؟ بیشتر به نظر می رسد که نقد «مان» به فردگرایی دیوانه وار و تندروانه یی باشد که خود را در لباس عرفانی بیزار یا هنرمندی سودایی پنهان می کند حال آن که منشاء تام گرایی بیمارگون و هولناک است.
نامه تونیو در پایان کتاب با آن لحن احساساتی و ذوق زده مثل مکث کوتاهی که آونگ به منتهی الیه حرکت قوسی شکلش در یک جهت می رسد به چشم می آید. اما ناگفته پیداست تونیوی دورگه که این تضاد آشتی ناپذیر حتی نامش مثل داغ ننگی تداعی می کند با این سفر چند ماهه و شوقی که وجودش را فراگرفته آرام نخواهد گرفت. شاید او هم زمانی مثل فون آشنباخ در ایام سالخوردگی دوباره راهی جنوب شود، راهی سرزمین هوس انگیز و بیمار.
امیرحسین خورشیدفر
منبع : روزنامه اعتماد