شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


درهم آمیختگی زبان و باورهای بومی


درهم آمیختگی زبان و باورهای بومی
● نگاهی به کتاب لکه های گل نوشته علی صالحی
مجموعه داستان «لکه های گل» نوشته علی صالحی شامل یازده داستان کوتاه است. ساخت فضای بومی در هر یازده داستان که به وسیله عنصر زبان و بازنمایی فرهنگ مردم جنوب صورت گرفته، باعث شده است که داستان ها در کارکردی هماهنگ کل یکپارچه و منسجمی را بسازند.
ویژگی این داستان ها موضوع های آنها نیست که کم وبیش از عناصر تکرارشونده در داستان ها است مانند فقر، غربت، شکست، جنگ و... بلکه ویژگی آنها در پرداخت موضوع ها است که از چند جهت قابل تامل است.
۱) زبان
نثر به طور کلی ماهیتی مجازی دارد و داستان نیز با استفاده از روابط مجاورت، شکل می گیرد؛ ولی در برخی از داستان های این مجموعه، نویسنده از قطب استعاری زبان نیز استفاده کرده است. نویسنده با استفاده از مشابهت بال چادر زن ها با بال پرنده ها، رفتن و شتاب آنها را با «بال می کشیدند» جایگزین کرده است و «زنجیر سیاه» جایگزین زن هایی شده است که با چادر سیاه تنگاتنگ یکدیگر ایستاده اند تا گوشت بخرند؛ در داستان «بار» علاوه بر استفاده از قطب استعاری زبان به ماهیت زبان نیز پرداخته شده است که ما در زبان و با زبان زندگی می کنیم و حتی اسرار زندگی مان را هم در آن می یابیم.
راوی درمی یابد که واژه های سه حرفی با زندگی او عجین هستند. روابط غریب کلمات سه حرفی با رازهای خانوادگی در این است که نام پدرش «عوض» و کارش همیشه «بار» بردن بود و در زیر بار کمرش «قوس» برداشته بود...
اما راوی در عرصه فرهنگ کلمات سه حرفی اش، کلماتی را نادیده می گیرد و از روی کلماتی می گذرد. «اگر کسی می دید همه خرماها را یک جا بریده ایم فردا به عنوان دزد باغ خدا می شناختندمان.» با وجودی که این صحنه، سال ها است ذهن راوی را آزار می دهد تا جایی که برای رهایی از این خاطره و رنج های پدرش به پزشک مراجعه کرده است.
اما کلمه «دزد» در فرهنگ کلمات سه حرفی اش قرار ندارد. کلمه «آجر» در فرهنگ کلماتش وجود دارد ولی آن را نادیده می گیرد. «آجر» با مرگ مادر همراه است، اما راوی به سادگی از «جسد» مادر و «آجر» می گذرد و توجهش به «قوس» کمر پدر است. «پدر» سه حرفی تمام زندگی او را اشغال کرده است و مادر چهار حرفی به حاشیه رانده می شود.
۲) خرافات
در برخی از داستان ها شاهد پیوند زندگی مردم با خرافات هستیم و در داستانی پیرنگ اصلی بر اساس باورهای مردم است که وجهی غریب به داستان بخشیده است. داستان «گم شدن زنی به نام گل افروز» پیوند زندگی مردم را با خرافات نشان می دهد؛ «رفتم سر کتاب باز کردم گفتن از زنکه. اما هیچ وقت نگفتم که از تویه، دلم نمی اومد.»
در داستان «او» پیرنگ داستان براساس باورهای مردم است. مردی در کوچه منتهی به قصابی در کمین زن ها می نشیند تا گوشت آنها را از دستشان بقاپد، اما زن ها بعد از دستگیری او به وسیله مامورها، هنگام شستن ظرف هایشان کنار چشمه، نقش چشم های«او» را ته کاسه هایشان می بینند. پیرنگ این داستان بر اساس این باور است که چشم او به دنبال مال مردم است. این باور چون به واقعیت بیرونی بدل شده است، بعدی غریب به داستان بخشیده است.
۳) عنصر شگفت
ویژگی دیگر این داستان ها وجود عنصر شگفت در آنهاست. در برخی از داستان ها عنصر شگفت، به عنوان عنصری در داستان وجود دارد و در داستانی، پیرنگ داستان است که وجهی شگفت به داستان بخشیده است.در داستان «گم شدن زنی به نام گل افروز»، گل افروز در جریان مراسم عروسی که در روستا برگزار شده بود، ناپدید می شود.
گم شدن زن بدون توجیه و بدون آنکه کسی ردی از او بیابد پایانی شگفت را به دنبال دارد. داستان «باد قاصد ماست» داستان شگفتی است زیرا راوی مرده است و از طریق باد با مادرش گفت وگو می کند. راوی این داستان سربازی است که سال ها است جسدش در منطقه مانده است؛ «...این همه گروه های جست وجوی خودی و دشمن که اومدند و وجب وجب این شوره خاک ها را سیخ زدند نتوانستند پیدام کنند...» و حالا که پس از سال ها زمین پوسیده و باد «آرام آرام خاک نرم» را از رویش برداشته است. نامه ای را که به مادرش نوشته بود، از جیب فرنچش نمایان می شود. و او می تواند به وسیله باد با مادرش حرف بزند.
۴) هویت نژادی
داستان «پسین تنگ» داستان مردی افغانی است. هویتی که در ذهن اکثریت مردم ما از افغان ها وجود دارد این است که آنها خطرناک و قاتل هستند. ولی در داستان «پسین تنگ» این هویت نژادی شکسته می شود و هویت جدیدی از مردم افغان به دست می آید که آنها هم انسان هایی هستند مانند ما، مانند راوی داستان که معلم مدرسه است و بعد از آنکه می فهمد مرد افغان معلم بوده است، هر شب کابوس می بیند که «آسمان و زمین روی سرش خراب می شود و او شاگردانش را گم کرده...»
فهیمه جعفری
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید