جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


وقتی عشق بمیرد


وقتی عشق بمیرد
چه بی معنا می شود زندگی وقتی كه عشق نباشد و دوست داشتن به دار خشونت آویخته شود . چه تلخ می شود لحظه های زیستن وقتی كه دوست داشتن شكل ترحم به خودش می گیرد و چه تلخ می شود بودن وقتی كه همه چیز در هاله ای از رنگ سیاه و خاكستری پنهان گردد و صدای هق هق گریه، جایگزین قهقه خنده ها می شود و چه دردناك است در روزگاری كه پول معیار رابطه هاست و همه ارزش ها در ترازوی ثروت سنجیده می شود و چه هول انگیز است زیستن در زمانه ای كه مهربانی نگاه، در وحشت از رسم رایج در زمانه پرپر می شود و چشم ها به دو تیله شیشه ای و خالی از احساس بدل می گردند و دریغ كه روزگار ما چنین روزگاری شده است.
روزگار تنهایی و با خود زیستن و بیگانگی با دیگران، روزگار قتل عام عشق و مهرورزی و روزگار مرگ اعتماد!
در این روزگار هر كس برای خود جزیره ای است تك افتاده بی هیچ ارتباط واقعی با دیگران حتی در بسیاری از خانه ها رسم با هم غذا خوردن ور افتاده است، سفره انداختن، دور هم نشستن و ...
هر كس تنها خودش است، میهمانی هایمان یك جور ادای تكلیف است و این بهانه كه هر رفتنی آمدنی دارد و جز این هیچ نیاز عاطفی دور هم بودن را معنا نمی كند. انگار عاطفه مرده است و انگار معنای دوست داشتن مفهومی فراموش شده و عتیقه است كه باید در كتابها و قفسه ها به سراغش رفت. زیستن در چنین روزگاری مرگ است . چرا چنین شده ایم و چرا بوی خوش نان و بوی سیب سرخ در هیچ ذهنی معنا نمی شود؟ و چرا مهر و پائیز تنها نام یك ماه شده است و عنوان یك فصل و چرا دیگر فرقی نمی كند رنگین كمان جادویی رنگ های پائیزی با رنگهای حزن آور خاكستری و چرا مهر تنها در باز شدن مدرسه ها معنا می شود بی هیچ شادمانی؟
كاش كمی اندیشه می كردیم به سالهای دور یا نزدیك به سالهای كودكی مان، به سالهایی كه وقتی مهر می آمد، هلهله ای از شادمانی فضا را پر می كرد. به روزهایی كه دفترچه ها و كتابها بوی اشتیاق می داد و زنگ مدرسه ها طنین انداز صدای خوب دیوارهای دوباره بود و آغاز دوستی های تازه!
امروز اما برای بسیاری مهر آغاز فصل دغدغه است. می شود ؟ و اینكه از كجا فراهم كنیم خرج كتاب و دفتر و لباس مدرسه را و اینكه چشم انتظار باشند كسانی تا از محل هدایای دیگران، نیازهایشان برآورده شود. نیازها و مشكلات معیشتی برای مردم چنان است كه دیگر فرصت و فراغتی برای اندیشیدن به مسائل دیگران نمی گذارد و در این وانفسای زندگی جایی برای مهر و مهرورزی نمی ماند. دوستی حساب گرانه است و هر رابطه ای با میزان فایده ای كه می تواند داشته باشد، سنجیده می شود. سایه سنگین و شوم نفرت و یائده خواهی بر همه چیز گسترده است و چه عشق ها و عاطفه های نابی كه در زیر این سایه سنگین پرپر می شود و در برابر مهریه های سنگین "سكه ای" و چشم و هم چشمی ها برای برگزاری مراسم باشكوه! عروسی و نداشتن اتومبیل و خانه از پا می افتند و ...
و ای كاش می شد كه زمانه چرخی می زد و دلها و عاطفه ها رنگ خودش را پیدا می كرد. كاش می شد دوباره پائیز رنگین كمان رنگها باشد و مهر یادآور عشق ها و عاطفه ها باشد. كاش بتوانیم دلهایمان را از غباری كه بر آن نشسته است پاك كنیم تا مهربانی نفس بكشد و عشق تولدی دوباره بیابد. می شود؟