یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


آسمان تیره و صندلی های خالی


آسمان تیره و صندلی های خالی
«این سوی رودخانه اïدر» شامل پنج داستان است. شخصیت های این داستان ها همگی با نوعی خلأ و بحران درونی درگیرند و نویسنده برای نشان دادن این بحران درونی به نحوی هنرمندانه از واقعیت عینی و بیرونی به عنوان ابزار بازنمایی استفاده کرده است. اشیا و فضاها در داستان های «یودیت هرمان» بازتاب درون بحران زده شخصیت های این داستان ها هستند.
صحرا در داستان «هیچ جز ارواح»، قبرستان و دستبند مرجان در داستان «مرجان های سرخ»، تنگه رودخانه در «این سوی رودخانه اïدر»، و وب کم در داستان «دوربین» از جمله مصداق های این بازنمایی هستند که «هرمان» در داستان هایش با روایتی موجز، از بیرون آشکار این اشیا و مکان ها به درون مبهم آدم های داستان نفوذ می کند و این به نویسنده کمک می کند با لحنی سرد و موجز و با پرهیز از احساساتی شدن، داستان های خود را روایت کند.
روند ماجرا در داستان های «هرمان» روندی است آرام و تدریجی. به نحوی که حضور عامل برهم زننده آرامش شخصیت ها حضوری است نامحسوس اما تاثیرگذار که شدت تاثیرگذاری آن به دلیل همین تدریجی و نامحسوس بودن حضورش در متن زندگی روزمره آدم ها است.
عامل دگرگون کننده یا برهم زننده تعادل در این داستان ها معمولاً ماجرایی است که در گذشته رخ داده و حضور و تاثیر آن در زندگی کنونی شخصیت ها گاه آنها را غافلگیر می کند. مثل حضور لحظه یی و چندساعته «بادی» در زندگی «الن» و «فلیکس» در داستان «هیچ جز ارواح». «الن» و «فلیکس» زوجی هستند ناتوان از برقراری ارتباط با یکدیگر که در سفری به امریکا در یک هتل به «بادی» برمی خورند. «بادی» با «الن» حرف می زند و ضمن صحبت به او می گوید؛ «اگر بچه نداری، پس خبر هم نداری که خریدن یک جفت کفش کوچولوی ورزشی برای بچه یعنی چی، مثلاً یک جفت کفش ورزشی نایک.» سال ها می گذرد.
«الن» و «فلیکس» بچه دار شده اند آن هم ظاهراً به این دلیل که «الن» می خواسته بداند خریدن یک جفت کفش کوچولوی ورزشی برای بچه واقعاً چه لذتی می تواند داشته باشد. در داستان «این سوی رودخانه اïدر» باز هم با خاطره یی درگذشته روبه روییم؛ خاطره یی که «کوبرلینگ» شخصیت اصلی داستان از آن گریزان است و این خاطره به صورت دختر جوانی که تداعی گر آن خاطره است در متن زندگی آرام و دور از هیاهویی که او برای خودش ساخته غافلگیرش می کند و او را از حریم خانه اش به تنگه رودخانه می کشاند؛ به جایی که آرامش او را بر هم می زند و باعث می شود «کوبرلینگ» احساس ناامنی کند.
هر چند این حس ناامنی پیش از ورود به تنگه و از همان لحظه ورود دختر جوان که تداعی گر روزگار گذشته و دوستی «کوبرلینگ» با پدر دختر است، در «کوبرلینگ» به وجود آمده و «تنگه» ابزار بازنمایی آن است.
تقریباً می توان گفت در تمام داستان های «یودیت هرمان» بحران از همان آغاز داستان در درون شخصیت ها حضور دارد و موقعیت های داستانی، وسیله رودررویی قطعی و عریان و ضربه زننده به این بحران درونی هستند.
مثل پایان داستان «دوربین» که یکی از تکان دهنده ترین لحظه های داستانی در این مجموعه داستان با همین پایان رقم خورده است.
یعنی در لحظه یی که ماری خود را بی دفاع در برابر دوربین کامپیوتر هنرمند می بیند و تصویر سیاه و سفید او به تدریج روی صفحه مانیتور نقش می بندد؛ تصویری که ماری از دیدن آن به وحشت می افتد چرا که شاید یکباره تمام تشویش ها و اضطراب های خود را در آن بازمی یابد و لحظه یی بعد خالی ماندن مانیتور از تصویر ماری ناگهان خلأ و فاصله میان او و هنرمند را با صراحتی هولناک بازمی نمایاند.«روی صفحه تلویزیون یک قفسه کتاب دیده می شود، پشتی یک صندلی خالی، یک پنجره، بیرونش هم یک آسمان تیره.»
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید