چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
بغض
- یكی از روزها سمسار میآورم و تختخواب دونفرهمان را میفروشم. با آنكه هزار سال دیگر هم میشود رویش خوابید. اینجا دیگر نه حرمتی دارد و نه كاربردی. به جایش دوتا تخت یكنفره میخرم. دوری و دوستی!
بیخواب كه میشد هزار و یك فكر جور و ناجور توی سرش میچرخید؛ طلاق، فرار، انتقام، تلافی و حتی خودكشی. خسته شده بود از بس توی خانه مانده بود و بگذار و بردار كرده بود.
- شدهام كلفت بیجیره و مواجب. آخرش كه چی؟ دو روز دیگر كه از كار افتادم آنی روانهٔ خانهٔ سالمندانام و خلاص. چرا از حالا به فكر چاره نباشم؟
بلند شد. رفت تو آشپزخانه. یك لیوان آب ریخت توی كتری و دو شاخهاش را فرو كرد توی پریز. آب كه جوشید لیوانش را پر كرد و یك چای كیسهای انداخت تویش و برگشت تو اتاق. نشست لب تخت و چشم دوخت به مرد.
- چرا تختمان را جدا كنم؟ اتاقمان را جدا میكنم. نه اصلاً طلاق میگیرم و میروم. مرگ یكبار، شیون یكبار. میروم جایی كه دست فلك بهم نرسد.هیچچیز هم ازت نمیخواهم، گدا گشنهٔ بیاصل و نسب. بس كه دندان رو جگر گذاشتهم و لب از لب وا نكردهم غمباد گرفتهم. دیگر به اینجایم رسیده...
پاهایش را كشید بالا و تكیه داد به پشتی تخت.
- چی ور میزنند این روانشناسها كه تخت دونفره دلها را به هم نزدیك میكند. هُرم نفسهای زن و شوهر كه توی یك تخت میخوابند باعث دوام و قوام عشق و زناشوییشان میشود. پس چرا برای ما نشد؟ آنقدر كلافه میشویم كه پشتمان را میكنیم به هم و میخوابیم. یكی این لب تخت، یكی آن لب تخت. وسطمان دو سه نفری جا میشوند. راستی چند سال است كه...؟
قند را زد توی چای و گذاشت توی دهنش.
- یك عمر نشستم و با دار و ندارت ساختم، با خوب و بدت. گفتم سر پیری عصای دست هم باشیم اما...
قند تو دهنش آب شد. چای هنوز داغ بود و زبانش را سوزاند؛ اما شیرینی ماسیدهٔ قند را شست و برد پایین. لیوانش را گذاشت روی میز كوچك كنار تخت. تنش میسوخت. به مرد نگاه كرد. مرد در خواب عمیقی بود و سینهاش با هر نفس بالا و پایین میرفت و گاهی صدای خرخری با نفساش همراه میشد. زن پوزخندی زد.
- به من میگوید خروپف میكنی! عین دیو نفیر میكشی...
پاهایش را كشید توی سینهاش. چانهاش را گذاشت روی زانوهایش و پنجههایش را درهم قلاب كرد و چشمهایش را بست.
- مثل دو تا غریبهایم كه به زور چپاندنمان زیر یك سقف. زبان همدیگر را نمیفهمیم. منتظر چی نشستهام؟ شاید بیست سال دیگر عمر كردم. اینجوری كه دق مرگ میشوم.
چشمهایش را باز كرد. از گوشهٔ چشم مرد را نگاه كرد.
- بمانم؟ بروم؟ بمانم دیوانه میشوم. كجا بروم؟ با دست خالی كدام گوری بروم؟ آنقدرها هم جوان نیستم كه از اول شروع كنم.
پاهایش را دراز كرد. دستهایش را گذاشت پشت سرش.
- مثل خر تو گِل ماندهام. راه پس و پیش هم ندارم. خدایا چه كنم؟
بلند شد رفت تو آشپزخانه. یك قرص آرامبخش از شیشه درآورد و گذاشت روی زبانش. بطری آب را از تو یخچال برداشت و قرص را با آب فرو داد و بطری را گذاشت روی میز. رفت توی اتاق نشست روی صندلی گهوارهایاش، رو بهروی تخت.
- گور پدرت! كجا بگذارم بروم؟ نان خشكهایت را من آب زدم و خوردم، كِیفاش را یكی دیگر بكند؟ نمیگویی خوب خری بود؟
سرش را تكیه داد به پشتی صندلی و سعی كرد بخوابد. اما خوابش نمیآمد.
ـ خسته شدهم... خل شدهم... مریض شدهم...
مرد به پهلو غلتید. زن پاییدش.
- خوش به حالت! دنیا را آب ببرد تو را خواب میبرد. بیخود نیست روز به روز سرحالتر میشوی.
مرد با صدای ریزی خندید. زن جا خورد. از روی صندلی پا شد و آمد كنارتخت.
- بیداری؟
مرد جواب نداد. زن با انگشت شست و اشاره پلك مرد را بالا كشید و رها كرد. پلك شُل و ول پایین افتاد.
- داری خواب میبینی! تو خواب هم پی عشق و حالی؟!
یك وری نشست لب تخت.
- نكند زیر سرت بلند شده؟ تازگیها خیلی چُسان فسان میكنی. یک قیافهٔ موشمردهای میگیری كه همه بالایت قسم میخورند، مارمولك...
حس كرد چیزی میان گلویش گیر كرده. مثل تیغ ماهی. خیس عرق شده بود. مرد خواب بود. انگشتهایش را فرو برد لای موهای مرد كه هنوز پُر بود و نقرابی شده بود.
- یك مو از سرت نریخته. نه طاس شدی، نه چروك خوردی. آنوقت من...
ساعت زنگ زد. زن دستش را پس كشید.
- سحرخیز هم كه شدهای. ساعت كوك میكنی. دوش میگیری. عطر و ادكلن میزنی. موهایت را میبندی. حتماً كاسهای زیر نیم كاسهات هست، و اِلا تو را چه به این اداها؟ آن هم با این سن و سال؟
زنگ ساعت را خفه كرد.
- خواب به خواب بشوی ایشالا. مردكهٔ دبنگ؟
پاهای مرد از زیر روانداز بیرون افتاده بود. به چشم زن رنگ پریده و بیخون آمد.
- سردت شده؟ به درك! ایشالا یخ بزنی و از سرما سیاه بشوی. هر چی تر و خشكت كردم و مثل یك بچه بهت رسیدم بس است. آن ممه را لولو برد.
از خودش لجش گرفت. بلند شد. بقیهٔ چایش را كه سرد شده بود سر كشید. از سردی تلخ چای چندشش شد. تف كرد تو زیرسیگاری و نشست روی چارپایهٔ میز آرایش و دستش را ستون چانه كرد.
- چهار چنگولی چسبیدهام به این زندگی كه چی؟ با نشستن و فكر و خیال كه چیزی درست نمیشود.
كشوی میز را كشید و جعبهٔ مخملی كوچكی را بیرون آورد.
- با فروش اینها میشود چند وقتی نفس كشید. میروم سفر. دیگر حتی ازاین شهر هم حالم به هم میخورد. میروم یك جایی خودم را گموگور میكنم. میروم...
از كشوی پایینی شناسنامهاش را برداشت. چندتا از عكسهای دونفرهٔ عروسیشان كف كشو ولو بود؛ زرد شده و ترك خورده. یكی را برداشت گذاشت لای شناسنامهاش. دل دل كرد. عكس را از لای شناسنامه بیرون كشید. ریزریزش كرد و ریخت روی زمین. رفت طرف جالباسی. مانتویش را از روی رختآویز برداشت و پوشید. توی آینه خودش را دید.
ـ تو دیگر كی هستی؟
زنِ توی آینه غریبه بود. با صورت تكیده و نگاه بینور و حلقههایی كبود به دور چشمهای به گودی نشستهاش.
- چهقدر به حرف این و آن فكر كنم؟ گور بابای همه.
روسریاش را انداخت سرش. بالهایش را گره زد. برگشت و به مرد نگاه كرد.
- تختخواب دونفره بخورد توی سرت. آنقدر رویش معلق بزن كه جانت دربیاید.
راه افتاد به سمت در. پاهایش سست شد.
- از بیخوابی و فكر و خیال پاهایم نمیكشند. شاید هم مال قرصهاست؟ توخیابان ولو نشوم؟
شناسنامه و جعبهٔ طلاها را چپاند توی كیفش و در را چنان به هم كوبید كه همهٔ ساختمان لرزید.
عشرت رحمانپور
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران احمد وحیدی وزیر کشور مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان حجاب لایحه بودجه 1403
روز معلم حج تمتع سلامت تهران هواشناسی قوه قضاییه شهرداری تهران سیل آموزش و پرورش دستگیری فضای مجازی شورای شهر تهران
بانک مرکزی ارز دلار خودرو قیمت دلار قیمت خودرو ایران خودرو سایپا قیمت طلا مالیات چین بازار خودرو
تلویزیون سریال پایتخت سینمای ایران سینما نون خ موسیقی تئاتر دفاع مقدس فیلم کتاب رسانه ملی
اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه فلسطین آمریکا حماس روسیه نوار غزه نتانیاهو ترکیه افغانستان
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید سپاهان تراکتور بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ برتر فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا اینستاگرام اپل فناوری همراه اول آیفون گوگل
داروخانه مسمومیت دیابت کاهش وزن قهوه بارداری خواب سلامت روان چاقی