جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


برای شهرام ناظری


برای شهرام ناظری
نفس «پرسش» نشانه تردید نیست، عالی ترین علامت اعتماد به همان حقیقتی است که پرسش موردنظر را در ذهن ما زنده می کند. سال ها است که از خود و جامعه می پرسیم؛ «چرا جهانی نمی شویم؟» حتماً در بسیاری از حوزه ها به سطوح قابل اعتماد دست یافته ایم که چنین ادعای درستی را مطرح می کنیم.
«پرسش» نشانه توانایی و اعتماد به نفس فردی و جمعی مردم سربلند ما است. ما روزگار زنجمویه را پشت سر گذاشته ایم. بر پله یی استوار به جهان می نگریم و با صدایی رسا خطاب به جهان گفته و می گوییم؛ ما هستیم و ما می توانیم، پشتوانه این اراده ملی، هفت هزار سال تاریخ درخشان فرهنگ و هنر، خلاقیت و هوش و حضور نمایندگان حقیقی مردم ایران در صحنه های بین المللی چه در گذشته و چه امروز است. درست در چند سال پیش بود؛ روزگاری که سنگ تهمت می بارید و ما را جنگ طلب خطاب می کردند (نااهلان عجول) دیدیم که جایزه صلح نوبل به بانویی از این سرزمین (به نمایندگی مردم ما) تعلق گرفت. در تمام دوره هایی که نظام آموزشی را محکوم به عقب ماندگی می کردند، شاهد بودیم جوانان و دانشمندان جوان ایرانی ما در مقاطع مختلف، مدال های طلای جشنواره های علمی جهان را به خود اختصاص می دهند.
در زمینه علوم، فناوری های پیچیده، ورزش های ملی و... ثابت شد که طرح پرسش چرا جهانی نمی شویم، طرح درستی نیست. و خواستیم و شدیم. آیا آثار فاخر سینمای ایران یادآور امپراتوری فرهنگی ایران بزرگ نیست که جوامع بشری را از توکیو تا گرانیگاه هنر غرب به تصرف درآورده است؟ گاه مساله فرار مغزها را مطرح می کنند و در پی آمار و ارقام را به رخ می کشند؛ که زبده ترین دانشمندان و استادان ما، در راس مراکز علمی جهان و دانشگاه های بین المللی در غرب و شرق نشسته اند. راقم این سطور به موضوع فرار مغزها اعتقاد ندارد، زیرا علم و هنر متعلق به بشریت است. فرزندان زبده ما به خانوار مشترک بشری می پیوندند، فرار نمی کنند. آنها نمایندگان هوش ملی مردم ما هستند با بیرقی به نام ایران، فرزندان ابن سینا، فرزندان فردوسی، خیام، مولانا و حافظ، فرزندان باربد و نکیسا، علم و هنر به یک طایفه تعلق ندارد، انحصاری نیست، متعلق به زندگان زمین است. رهبری علم و هنر در منطقه و پیوستن به کاروان طلایه دار جهانی آن، سرنوشت تاریخی مردم ما است. روز تا روز، هر روز خبری تازه از پیروزی فرزندان ایران زمین می رسد. جهان ما را باور کرده است، باید باور کند. سینمای ایران، نشانه همین سربلندی است و امروز هنر موسیقی و آواز ما یک بار دیگر چشم ها را متوجه مرکز خاورمیانه غنی و صلح خواه کرده است. از ایران، شهرام ناظری و جایزه بین المللی بهترین رهاوردی است که در این سال ها از سفر خارج برای ایران و مردم ایران به ارمغان آورده است.
حالا وقت پرسش دیگری است. چرا زمینه را برای جهانی کردن دیگر محورهای هنری آماده نمی کنند؟ یا ادبیات درخشان، ادبیات معاصر ما، شعر و داستان ما چه کم از کلام مصر و ترکیه دارد که نوبل در ادبیات را از ما پنهان می کنند؟ در حوزه نقاشی، چرا چهره های زبده و زنده ما به جهان معرفی نمی شوند؟ چرا فرصت سوزی های بی جهت، تئاتر رو به گسترش ما را محدود کرده است؟ وقتی شعر مولوی می تواند غرب را بعد از هفت قرن از خواب عمد خود بیدار کند و بگوید؛ اینجا ایران است، چرا غول های داستان و شعر ما که خوشبختانه زنده اند، آن گونه که باید به جهان معرفی نمی شوند؟ بیدار کردن چنین بخت و اقبالی به عهده کیست؟ باید بگذاریم این نوابغ یکی یکی درگذرند و به افسوسی بسنده کنیم؟ ما هستیم، ما می توانیم و این حق ما است، حقی که سال ها نادیده گرفته شده است، بهانه تقابلات سیاسی، بهانه بدی است که جز سنگ اندازی و آب را گل کردن وظیفه دیگری ندارد.
گلایه از خودی ها، خصوصاً متولیان و مسوولان فرهنگی و هنری کشور هم هست که چرا نیروهای این سرزمین را دست کم می گیرند. به جای زنجمویه، خیزش و اعتماد به نفس لازم است. این فصل، فصل پوسیدن ارعاب است. آیا این همه نشانی مستدل کافی نیست؟ «خورشید سربلندی» مدت هاست که از پیشانی خاورمیانه و ایران طلوع کرده است. انکارکنندگان این دلیل و این آفتاب، متعلق به ظلمت اند که باید روشنایی روز را باور کنند. آیا انکارکنندگان خلاقیت های این مردم و این سرزمین آوای بشارت صلح را نمی شنوند؟
● بشارت همسرایان صلح
تصور جهان عاری از هنر، اگر هم ممکن باشد، در نهایت جز «دوزخ» هیچ تصویر دیگری را به یادمان نمی آورد. هر چه سیاست آلوده به تزویر و ستمگری در طرد هستی و ترس مستمر، ید طولایی دارد، هنر در مقام فرستاده روح ازل، وظیفه یی جز دعوت به عشق، امید و آرامش ندارد. حتماً با درک عمیق این فاصله فاحش میان هنر و قدرت است که هنرمندان بزرگ هرگز آلوده تزویر و ستمگری نمی شوند. زبان قدرت، زبان تیغ است. زبان هنر، زبان شفاست. در این جهان بی اعتماد و بی بنیاد، هر «چیزی» که از رودخانه هنر بگذرد، تطهیر و ابدی می شود.
همسرایان هنر و همسرایان صلح، با زبان رویا به دفاع از انسان اسیر مانده و جنگ زده برمی خیزند. در این تقابل، پیروزی نهایی از آن قبیله غزل است.
اسکندر مقدونی با زبان شعر، دو قاره را به آتش و خون نکشید. مغول ها با زبان موسیقی، مزرعه بشر بی پناه را درو نکردند. غرب با زبان رقص، ویتنام را شخم نزد و پیش از آن از بمبی که در هیروشیما و ناکازاکی را خاکستر کرد، فواره الفبای عشق به آسمان برنخاست. و در این عصر؛ گروه های بیگانه ساخته تئاتر خیابانی در عراق هر روز صدنفر را قتل عام نمی کنند.
هنرمندان با هنر خود، در شکوفایی و بهزیستی انسان، نقش رسولانه را به عهده گرفته اند. هنر ناب و انسانی در غیاب بشارت پیام آوران رهایی و رستگاری می خواهد خلاء خرسندی را پر کند، جراحت جنگ را پانسمان کند، بی خویشتنی انسان را درمان کند. هنر همان نجات است، چه در تخیل و تغزل حافظانه در مقام «کلمه»، چه در تار و اوتار حسین علیزاده در مقام «نت»، چه از حنجره خوش لحن و «داوودی» شهرام ناظری در مقام «آواز». قافله اهل عمر می گذرد، توفان تقدیر هر نوع ردپای پرفریب را پاک (محو) می کند، جز نشانه هایی آسمانی بر زمین که متعلق به سفیران روشنایی و رستگاری است و هنرمندان شریف، بی هیچ شکایتی رخ به رخ شعبده بازان زر و زور، زیور زندگی انسان را جلا می دهند.
عزت، عظمت، فرهنگ مداری و شرافت هر ملتی، یک علامت ویژه دارد. ریشه های سالم هر اجتماعی یک نشانه دارد؛ احترام عمیق و عاشقانه به هنر و هنرمندان خود و جهان. به القاب عزیزی که مردم ما به هنرمندان خویش داده و می دهند، دقت کرده اید؟ در هیچ زبان و مدنیت و فرهنگ و تاریخ و اجتماعی چنین کرامتی دیده نمی شود که در ایران عزیز ما. تحقیق شده عرض می کنم. به این هدایای معنوی دقت کنید، مردم ما در طول تاریخ، بزرگان خود را با کدام نام ها آواز داده اند؟ تعداد و کثرت این نام ها از چه رفتاری خبر می دهد؛ حضرت، استاد، پیر، پیشوا، مرشد، مراد، مولانا، خواجه، حکیم...
گرسنگی، جنگ، استبداد، ستم، فریب، سلطه اهریمنی و... می تواند ملتی را افسرده و زیاندیده کند، اما نمی تواند نابود کند. اگر چنین بود، هم هزاره ها بود که این سیاره از رد پای آدمی تهی شده بود، آن چیزی که تاریخ، هویت، مردم و مدنیت را از بن ویران و بی ریشه و محو می کند، فقدان هنر است در آن جامعه.
پرهیز از هنر، دعوت به دوزخ است. در روایات خوانده اید که چه بلایی بر سر «قوم لوط» آمد. قومی که از موسیقی بیزار بود، از شعر بیزار بود، از خواندن و سرودن بیزار بود، در واقع دشمن اندیشه و اندیشیدن بود. لهو و لعب را جانشین لذت و عشق کرده بودند، غرایز بدوی را جانشین شهود و تعقل کرده بودند. ناگفته پیداست که پیام درخشان چنین روایتی چه بوده و چیست؛ جامعه عاری از هنر محکوم به فناست. قوم لوط نیز به دوزخ دعوت شد. حکومت هایی که بر هنر مستولی می شوند و آن را در مقام ابزار به بیگاری می کشند، حکومت خرد نیستند.
اما حکومت هایی که از هنر الهام می گیرند کم اشتباه تر و ماندگارترند. این بشارت همسرایان صلح یعنی اهل هنر است. هنر در پیوند زیست مسالمت آمیز جوامع و مردم و خانوار بشری، نقش معجزه آسا دارد. هنر همان ایدئولوژی صلح است. پیتر گبریل موسیقیدان متفکر کانادایی، در یک پکیج جهانی، از هر فرهنگی بر این سیاره، پاره یی موسیقی و آواز برگزید و در ضیافتی ظریف ثابت کرد انسان آسیایی، آفریقایی، اروپایی و... همه تنها در پی یک عطیه مشترکند؛ عشق و آزادی، همدلی و رحمت، یعنی درک عاطفی خانواده زمین.
قرن ها «جاده ابریشم» بزرگراه کهنسال شرق و غرب، محل تردد زور و زر (نظامیان و تاجران) بود. هم کاغذ و ابریشم، هم توپ و باروت، قرن ها مسافران همین جاده بودند. اما هیچ کدام از این دو طایفه، نام جاده ابریشم را در تاریخ ثبت نکرد، آن گونه که کیتارو موسیقیدان و آهنگساز نابغه ژاپنی می گوید؛ آلوده شدن به هنر، عین تطهیر شدن از پلشتی ها است. موسیقی ناب و جهانی کیتارو در مسیر این جاده عجیب، همه اقوام را به شنیدن عشق فرا می خواند و هر قوم و اجتماعی را هم با زبان همان قوم و جامعه.
بر این اساس است که می گویند؛ هنرمندان تنها سند روشن بر ادعای همه اقوام بشری هستند، چون مرزهای مصنوعی را به رسمیت نمی شناسند.
پاواروتی از ما است، شهرام ناظری از غرب است، لذت متعالی از هر دو سو، مشترک و پایاپای است. ناظری به زبان سره پارسی می خواند، اما ملتی دیگر و اجتماعی دیگر، به پاس یک عمر کار (هنر) آن هم موسیقی که دعای ویژه درمان انسان صنعت زده است، به او احترام می گذارند و عالی ترین نشان خود، نشان تاریخی شوالیه را نثار لحن داوودی اش می کنند، مرحبا،
سیاستمدار عجولشان تهدید می کنند، اما مردم فهیمش با چنین واکنشی از مردم ما عذرخواهی می کنند. نگویید این دو داستان ربطی به یکدیگر ندارند، دارند، حتی اگر این حرکت استعاری باشد، نشانه همدلی دو ملت است. گامی به سوی دفع ستیز است. موسیقی، صدا و آواز، الفبای مشترک (بی رنج ترجمه) همه انسان های مهمان بر این سیاره است.
هر هنرمند ایرانی که افتخاری جهانی کسب می کند، بیرق اعتماد به نفس و استقلال و فرهنگ مداری مردم خود را برافراشته است. جایزه صلح نوبل که به ایران آمد، از آن مردم ماست. جایزه ناظری نیز ما را به سوی همین تلقی هدایت می کند، زیرا او فرزند همین مردم است. من شب بازگشت ناظری را دیدم، بامداد بود بی آفتاب، و در سالن فرودگاه مهرآباد، در میان انبوه استقبال کنندگان وقتی یکی از کارگران زحمتکش فرودگاه، شهرام را بغل کرد و بوسید، گریه پنهان این آوازه خوان مردمی را دیدم. بر این باورم که تا زلال و شریف نباشی، بزرگ نخواهی شد. خوش نامی مولود نیت پاک است. محبوبیت به خودی خود کافی نیست، محبوبیت وقتی با خوش نامی عجین شود، تازه سرآغاز امتحان بزرگ است، یعنی درک عمیق وظیفه؛ وظیفه یی که مردم و تاریخ به نام تو رقم می زنند، و تو می پذیری که نسبت به مردم خود وفادار باقی بمانی. چنین است که هنرمندان ما به تهمت زنندگان مغرض ثابت می کنند که مردم ما بشارت دهندگان صلح و شرافتند و این تازه سپیده دم است، روز روشن در راه است.
شاهرخ تویسرکانی
منبع : روزنامه اعتماد