چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
مرثیه ای بر قیصر
وخلاصه آن سه شنبه ات فرا رسید ....
سه شنبه؛
چرا تلخ و بی حوصله؟
سه شنبه؛
چرا این همه فاصله؟
سه شنبه؛
چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ ،
سه شنبه؛
خدا کوه را آفرید!
باورم نمی شود که رفتی ، باورم نمی شود که نیستی ؛
باورم نمیشود! کی کسی شنیده است
زیر خاک گم شوند، قلههای استوار؟
بیتو گر دمی زنم، هر دمی هزار غم
روی شانهی دلم، هر غمی هزاربار
خبر بیماری ات را مدت ها بود که شنیده بودم می دانستم که هر از چند گاهی را در مریض خانه های پایتخت می گذرانی ، اما من همیشه دعایت می کردم . می دانستم که دیگر خسته شده ای ؛ می دانستم تحمل تنفس این هوا برایت سخت شده :
خسته ام از آرزوها،آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
همه به استادی ات ایمان داشتیم ، اما این صمیمیت شعرت بود که تو را دوست بدانیم و بنامیم . چه کنم که از داغ غمت سینه ها شرحه شرحه است و زبانها ناتوان که خود بهتر گفتی :
سنگ ناله میکند: رود، رود بیقرار
کوه گریه میکند: آبشار، آبشار!
آه سرد میکشد باد، باد داغدار
خاک میزند به سر، آسمان سوگوار
سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید
برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار
ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب
غرق پیچوتاب شد، جستوجوی جویبار
در لبش ترانه آب، از گدازههای درد
در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار
یادم می آید که می گفتی :
آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم
عمری است لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست.
اما این بار حرف آخرت را زدی ، لبخند لاغرت را نشان دادی و روز مبادا را بر تقویم هایمان نشاندی که همین امروز ونه دیروز و فردا ؛ درست و دقیق همین امروز !
توا این بار فتح شدی که:
که فتح آشکار تو
به این شکست های بی بهانه بسته بود.
میدانم که این رفتن نیست و ما هم به تو خواهیم پیوست و دوباره تو را خواهیم دید که اینگونه گفتی :
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !
شاید تو هم اکنون مثل یارقدیمی ات( سید حسن حسینی) زمزمه می کنی:
هیچ کس داد من از فریاد جانفرسا نداد
عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید
شاید هنوز حرف هایت ناتمام مانده بود ، ولی تقدیر این بود که آبان این بار زود بیاید تا دیر نشود روز وصالت
حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی !
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر می شود !
ابراهیم شادمهر
منبع : مطالب ارسال شده
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم معلمان ایران بابک زنجانی مجلس مجلس شورای اسلامی خلیج فارس دولت دولت سیزدهم حجاب رهبر انقلاب شورای نگهبان
شهرداری تهران تهران سلامت هواشناسی پلیس سیل آموزش و پرورش قوه قضاییه فضای مجازی دستگیری شورای شهر تهران سازمان هواشناسی
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی دلار ایران خودرو سایپا چین بازار خودرو قیمت طلا تورم مالیات
مسعود اسکویی تلویزیون سریال سینما موسیقی سعید آقاخانی سینمای ایران فیلم دفاع مقدس تئاتر نون خ رسانه ملی
رژیم صهیونیستی اسرائیل آمریکا غزه فلسطین جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان نتانیاهو اوکراین
فوتبال استقلال پرسپولیس رئال مادرید بایرن مونیخ سپاهان تراکتور لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی
وزیر ارتباطات تبلیغات اپل ناسا گوگل نخبگان ویروس آیفون ماه نمایشگاه خودرو
خواب بارندگی دیابت کاهش وزن ویتامین قهوه مسمومیت چاقی داروخانه بارداری