پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


چاره کار بازگشت به عشق اول و آخر است


چاره کار بازگشت به عشق اول و آخر است
فیلمساز گرانقدر سینمای ما، در هفتمین دهه زندگی، بعد از سال ها فیلم ساختن و فیلم ساختن، امروز در وضعیت خوبی نیست. این شاید برای برخی از سینماگران (و هنرمندان دیگرً) این سرزمین امری عادی و طبیعی جلوه کند و با آن اخت شده باشند؛ حتی به رغم بی توجهی، قدرناشناسی، ندیده گرفته شدن و مشهور نبودن با وجود هنر و توانایی والایشان در کاری که می کنند. بعضی ها هم که تا به این سن و سال اصلاً کاری در خور و شایسته قدر و قیمتی که انتظارش را دارند، نکرده اند.
در عوض، مسعود کیمیایی از معدود آدم های نسل طلایی است که از همان ابتدا، در بیست و چند سالگی با شاهکاری به نام قیصر، نام و یادش سر زبان ها و در ذهن و قلب ها بوده و حالا طعم تلخ تنهایی و کم توجهی را بیشتر از هر کسی می فهمد و آزرده می شود.اگر قرار به فهرست کردن صفت ها و القاب باشد، می شود کیمیایی را واژه باران کرد؛ او جزء بهترین، تاثیرگذارترین، خوش قریحه ترین، سینماشناس ترین و مردمی ترین (این آخری دیگر استثنا و رقیب دیگری ندارد) فیلمسازان تاریخ سینمای ایران بوده که روزگاری هر فیلمش اتفاق مهم فرهنگی، اجتماعی و گاهی سیاسی زمانه اش می شد و نزدیک به چهار دهه آن بالا بالاها در صدر اخبار و حرف و حدیث ها و جنجال ها و تمجیدهای جریان های هنری و سینمایی کشورش بود و در کنار اینها گردش مالی فروش تخمه آفتاب گردان پای فیلم هایش از فروش کل آثار بعضی فیلمسازان هم نسل و هم رتبه اش (از جنبه اعتباری) بیشتر بوده“ حالا سال هاست که آن تب و تاب از نفس افتاده و آن شور و حال جایش را به اشکال مختلفی از بی تفاوتی، مخالف خوانی و لجاجت برای نادیده گرفتن نام و اعتبار و آن پشتوانه سنگین و سایه پربار داده است.موضوع چیست؟ در این فاصله چه اتفاق هایی افتاده که نام مسعود کیمیایی دیگر آن جلوه و جلای سابق را ندارد و هر بی نام و نشانً تازه رسیده یی می تواند چشم اش را روی آن چهل سال ببندد و به بهانه چهارتا و نصفی فیلم نه چندان موفق و موثر و حتی ضعیف کارنامه فیلمساز، همه چیز را به کل منکر شود و منتفی اعلام کند؟ قضیه در عین سادگی، پیچیده است؛ کیمیایی که سال ها بهترین تصویرساز و خالق شخصیت های تک افتاده و تنها بود، حالا خودش رفته رفته دارد شبیه قهرمان های فیلم هایش می شود؛ همان ها که زمانی تک ا فتادگی شان مظهر تعبیرهای مختلف اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی دوره های مختلف بود.
پرسش کلیدی شاید این باشد که چرا نباید در این روزها کسانی بنشینند و در این باره حرف بزنند و بنویسند و چاره جویی کنند که چه شرایط و روزگاری سبب شده که خالق شخصیت های ماندگار و مشهوری مانند قیصر و رضاموتوری و سید و قدرت و نوری و آن همه رضاهای تک و تنها، خودش جای مخلوقاتش نشسته است؟ چطور است که تک افتادگی و تنهایی و به آخر خط رسیدن شخصیت های این فیلم ها همیشه باب بحث های جدی مختلفی در سال های سال فیلمسازی کیمیایی بوده، اما حالا که بخش مهمی از آدم های موثر و بزرگ فرهنگ و هنر دوران طلایی دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خودشان شبیه مردهای دنیای کیمیایی شده اند، نیازی به تحلیل وضعیت و شرایطی که باعث این انزواها، خستگی و وازدگی ها و افسرده حالی ها شده نیست؟ غمخوار و مرثیه خوان خوش دست و خوش قریحه این آدم ها، خودش در این روزگار غمخواری نمی خواهد که بگوید و بپرسد چه ها شد که در دوره هایی - بیش و کم - دیگر از آن حس و حال کمیاب سینمایی و آن توانایی یکه خلق شماری از آثار و صحنه ها و لحظه های فراموش نشدنی این سینما در فیلم های کیمیایی کمتر نشانی پیدا شد و خالق سر فراز «قیصر»،«رضا موتوری»، «داش آکل»، «غزل»، «سرب»، «دندان مار»، «ردپای گرگ» (بس نیست؟،) و حتی «حکم» در چه احوالاتی نفس می کشید وقتی فیلم های ضعیف و نقطه های فرود کارنامه چهل ساله ش را می ساخت و ممکن است باز هم ناچار شود در شرایط کاری کند که بسازد. شنیدن یا خواندن فهرست تکراری عبارت هایی چون نابلدی، ناتوانی، ناشی گری، سرهم بندی، بی حوصلگی و شلختگی و “ موقع حرف زدن درباره بعضی فیلم های این سال های کیمیایی همان قدر خنده دار و بامزه است که غم انگیز و تلخ. چون حقیقت این است که نمی شد تصور کرد یک فیلمساز بتواند ذوق و غریزه و قدرت فیلمسازی اش را که سال ها و ساعت ها روی پرده به رخ کشیده بوده، جایی پس و پشت و کنار لوکیشن های بعضی فیلم های این سال هایش جا بگذارد و مثل خیلی دیگر از فیلمسازهای این سینما پشت دوربین برود،
مسعود کیمیایی تا امروز در کنار فیلمساز بزرگ و فقید هم نسل اش، علی حاتمی تنها سینماگران ایرانی هستند که آثارشان در کنار هم و در یک دید کلان نگر و جامع بین، صاحب و واجد «دنیا»یی منحصر به فرد است که از ویژگی های سینماگران بزرگ هر جای این جهان بوده و هست و خواهد بود.چگونه است که گاه و بی گاه این فیلم ها چنان از آن دنیای ساخته و پرداخته شده و شناسنامه دار خالقش با شخصیت ها و موقعیت های آشنا و دلپذیر و به یادماندنی اش فاصله گرفته اند که شبیه جزیره هایی مستقل و نافرم در کنار یک سرزمین موزون و قیمتی و با منزلت شده اند؟ قصه تک افتادگی کیمیایی حتی تلخ تر از تلخی آدم های فیلم هایش است، چون آنها با مرگ آگاهی و فهم پایان دوران شان، با جوان مرگی اسطوره یی و حماسی شان به حافظه های چند نسل سپرده شدند و جایگاه شان محفوظ و ماندگار شد. در عوض خوشبختانه کیمیایی هنوز هست و هنوز آن قریحه و توش و توان سینمایی امکان تولید و خلق و نشر را دارد و می شود به این موضوع دل بست که بالاخره روزی روزگاری این دوران گذار سخت و سنگین و بیش از حد طولانی و کش دار تمام شود و مسعود کیمیایی بار دیگر به کمک کوله باری گران از پختگی و بینش و تجربه یی کامل شده و صیقل خورده، به روزهای شکوفایی دیگری برگردد؛ یکی دیگر از آن دوره های اوج کارنامه سینمایی اش را با چند فیلم درجه یک و ماندنی برگزار کند تا شیفتگان پرشمار گذشته و حال و فردا لازم نباشد از کیسه اعتبار و قدرت گذشته بگویند و به آن دل خوش باشند. تاریخ سینما را که نگاه کنیم، می بینیم کیمیایی در سن و سالی است که تازه وقت ساختن شاهکارهایش رسیده است.
اگرچه موضوع آنقدر واضح و مثال ها آنقدر فراوان است که نیازی به فهرست کردن اسامی نیست، اما فقط یادتان بیاورید که مایکل مان بزرگ «مخمصه» و «نفوذی» و از آنها مهم تر «میامی وایس» را در دهه های ششم و هفتم عمرش ساخته و تازه انگار جهش اش را به سوی یکی از قله های سینما شروع کرده است. خوب می دانم که هیچ چیز، واقعاً هیچ چیز، در این دنیا به قدر سینما و دوربین و عکس های متحرک روی دیوار به کیمیایی انرژی و توان و لذت نمی دهد. او همه این سال ها را از سینما و با سینما زندگی کرده و هیچ وقت در هیچ شرایطی دست از سینما و فیلم ساختن - و مهم تر از آن، کشور و مردمش - برنداشته است. شاید دارم ساده لوحانه خوش بینی می کنم، اما نمی دانم چرا فکر می کنم این روزها که از حال و روز و سر و وضع همه چیز می شود فهمید که اوضاع جهان بر مدار مراد نیست، اتفاقاً از آن دوره ها و مقاطعی است که به فیلمساز فرصت می دهد دنیایش را دوباره کشف و با وضعیت امروز مطابق اش کند و قصه هایی از جنس و رنگ و بوی همان خوب هایش بنویسد و ازشان عکس بگیرد. تناقض های وحشتناک و حاشیه های خواسته و ناخواسته یی که از هر طرف به دنیای سینمایی کیمیایی سرایت می کرد یا به آن تحمیل و سنجاق می شد، چشم اسفندیار این ده، پانزده سال اخیر عمر او بوده است. ممکن است حاصل جمع اضداد همین حواشی گاه تلخ و دردساز و فرامتن هایی که گاهی سایه شان روی متن اصلی بیش از حد سنگینی می کرد و آن را به تاریکی می برد، می تواند سرچشمه جوشانی از قصه و حکایت و آدم و موقعیت باشد که هنوز که هنوز است، کسی به خوبی کیمیایی بلد نیست روی نگاتیو ثبت شان کند. اینکه چرا در این سال ها این اتفاق نیفتاده، دلایلی دارد که گفتم می شود درباره شان لااقل به اندازه یکی از شخصیت های فیلم های خود کیمیایی تحلیل و تفسیر نوشت“
اما امروز، بیشتر و پیشتر از همه این چیزها، فیلمساز چیره دست ما احتیاج به ساختن یکی از آن فیلم ها دارد که حس و حال سینمایی خالص و نابش کاری کند که صدای نفس تماشاگر بغل دستی در سالن های سینما به گوش برسد. آن وقت اگر در لایه های ظاهری فیلم هم نشان از تعهد اجتماعی و مبارزه جویی و حرف های آنچنانی الصاقی به سینما و دنیای کیمیایی نبود، آنقدر سینمایی و پر خون و گرم باشد که ناخودآگاه - مثل هر قصه و فیلم خوب دیگری - لایه لایه شود و عمق پیدا کند و این بار این حرف ها نه از دهان شخصیت ها و رو به دوربین، بلکه از دل روایت و حال و احوال آدم های قصه بیرون بیاید. همان طور که قیصر و گوزنها و سرب و دندان مار این چنین بود و کیمیایی موقع ساختن شان دل و دینش را در گرو عشق ابدی اش یعنی سینما سپرده بود. الان دوباره وقتش رسیده که کیمیایی سراغ عشق اول برود و مثل همان جوان پر شور سال های سال قبل با دوربین و (به تعبیر خودش) عکس نویسی سینمایی و مردان جذابی که همدیگر را قرص و محکم در آغوش می گرفتند و گاهی همان قدر قرص و محکم هم تنها یا در کنار هم می مردند، عشق بازی کند. شک نکنید که محصول چنین بازگشتی بار دیگر همه را به وجد خواهد آورد و مسعود کیمیایی دوباره (مثل همتای پر توان و بزرگش، داریوش مهرجویی) به چهره اول این سینمای بی چهره تبدیل خواهد شد.
نیما حسنی نسب
منبع : روزنامه اعتماد