شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به میلان کوندرا


نگاهی به میلان کوندرا
چند سالی بود که داستان نمی‌خواندم. چون تئاتر، تمام وقتم را گرفته بود. در طی این مدت، دوستان، مدام به من، داستان‌نویسان خوب را (به تعبیر خودشان) پیشنهاد می‌کردند. اما من، هربار، با خواندن آثارشان، ناامید می‌شدم و عطای خواندن داستان را به لقایش می‌بخشیدم!
تا اینکه میلان کوندرا پیشنهاد شد. نخواندم! هر چه گفتند، نخواندم! می‌ترسیدم که وقتم بی‌خود، تلف شود! تا آنکه یکی از دوستان، در روز تولدم، به من، کتابی را هدیه کرد، با نام: جاودانگی! یعنی مرا به زور، مجبور کرد به خواندن کتابی از کوندرا! خواندم. نه! خوردم!!! آنقدر از کتاب لذت بردم که به دوستی دیگر پیغام دادم تا اگر کتابی از کوندرا دارد، برایم بیاورد! او هم داستان کتاب خنده و فراموشی را آورد. خواندم. باز هم خوشم آمد. تا آنکه مجاب شدم، همه‌ی آثارش را ابتیاع کنم. که کردم. همه را به‌ترتیب نگارششان خواندم. چرا که به نگره‌ی مولف معتقدم و دوست دارم، سیر تکوینی یک نویسنده را بدانم.
به جرات می‌توانم بگویم که میلان کوندرا یک استثناست. نویسنده‌ای که با هر اثرش، مخاطب را غافلگیر می‌کند. ویژگی‌های منحصر به فرد او (به زعم من) عبارتند از: تکنیک کولاژ/ دخالت راوی/ نوع نگاه/ زبان طنز/ آشنا زدایی/ بیان سیاسی/ برخورد جنسی. من در این مقاله، سعی دارم تا ۷ کلید اصلی او را، توضیح دهم. امیدوارم که بتوانم!
۱) تکنیک کولاژ
کولاژ یک تکنیک نقاشیست. نقاش با کنار هم قرار دادن چند چیز به ظاهر بی‌ربط، یک اثر را خلق می‌کند. مخاطب، در نگاه اول، شاید، آن اثر نقاشی را عجیب ببیند و یا حتی بی‌ربط و مسخره. اما اگر دقیق شود، می‌تواند به عمق و زیبایی و نبوغ و خلاقیت اثر (و همچنین ، صاحب اثر) پی ببرد. در کولاژ، چیدمان اثر و نوع انتخاب تکه‌ها، خیلی مهم و اساسی‌ست. خیلی‌ها می‌توانند کولاژ کنند، اما در چیدمان و نوع انتخاب تکه، دقت لازم را ندارند.
تکنیک کولاژ، از نقاشی، وارد سایر هنرها نیز شده. مثلا در سینما کوئینتین تارانتینو یکی از کسانی‌ست که با تکنیک کولاژ، غوغا می‌کند.
در کولاژ، چیدمان، برعکس روال طبیعی، صورت می‌گیرد. یعنی به‌جای آنکه (مثل روال همیشگی کلاسیک مورد علاقه‌ی ذهن مخاطب) مقدمه/ بدنه/ موخره شکل بگیرد، چیدمان تغییر می‌کند. مثلا می‌شود: موخره/ بدنه/ مقدمه/ بدنه/ و...
یعنی هر بار، بسته به نوع موقعیت، تکه‌ای از ماجرای یک شخص را می‌بینیم و بعد به سراغ ماجرای شخص دیگری می‌رویم.
چیدمان به گونه‌ای نیست که ما با آن انس گرفته‌ایم. چیدمان بر اساس ضرورت و نیاز اثر (و یا بهتر بگوییم: صاحب اثر) شکل می‌گیرد. ما آنچه را می‌بینیم که صاحب اثر می‌خواهد، نه آنچه را که می‌خواهیم. در این شکل، صاحب اثر به گونه‌ای، مای مخاطب را اذیت می‌کند. با چیدمان خاص خود، ما را بیشتر به اثر نزدیک می‌کند. چرا که در چیدمان جدید او، احتیاج به دقت بیشتری از سوی ما می‌باشد. مخاطب باید شش‌دانگ حواسش را به اثر بدهد.
وگرنه روال چیدمان جدید، او را از دنبال کردن اثر باز می‌دارد.
تمامی آثار کوندرا به شکل کولاژ کار شده. او یک شخصیت را می‌آورد. او را به ما معرفی می‌کند. برایش حادثه‌ای ترتیب می‌دهد. درست در جایی که می‌خواهد شخصیت درگیر ماجرا شود و... ناگهان روال قصه را عوض می‌کند!!! یک آدم با یک ماجرای جدید دیگر را (که ما کاملا از آن بی‌خبریم) می‌آورد!!!
جالب اینجاست که ما به‌عنوان مخاطبی که با روال قدیمی آشنایی داریم، باید نسبت به روال جدید کوندرا گارد بگیریم و از آن بدمان بیاید. اما کوندرا آنقدر این چیدمان را زیبا انجام می‌دهد که ما را بیشتر، مشتاق خواندن باقی اثرش می‌کند. کوندرا ما را مجاب می‌کند، ماجرای شخصیت جدیدش را زودتر بخوانیم تا برسیم به همان ادامه‌ی ماجرای شخصیت قدیمی‌اش که آن را نیمه تمام گذاشته است.
کولاژ کردن کوندرا معمولا خط سیری موازی دارد. یعنی چند آدم با چند ماجرا که به شکل موازی در کنار یکدیگر حرکت می‌کنند و در جایی به هم مرتبط می‌شوند. شاید در ظاهر، این آدم‌ها و ماجراها با یکدیگر بی‌ربط باشند. اما در عمق اثر، وجه تشابه‌ای دارند که با کمی دقت می‌توان به آن رسید.
۲) دخالت راوی
یکی از انواع روایت‌ها در داستان‌نویسی، روایت اول‌شخص است. در این نوع روایت، چون راوی، یکی از شخصیت‌های داستان می‌باشد، می‌تواند نظر خود را نسبت به آدم‌ها و حوادث عنوان نماید. اما در روایت داستان به شکل سوم‌شخص، راوی که دانای کل می‌باشد، نباید در روایت دخالت کند. راوی باید مای مخاطب را آزاد بگذارد تا خودمان، نسبت به اتفاق موجود، نظر بدهیم و تصمیم بگیریم.
جالب اینجاست که کوندرا در بعضی از داستان‌هایش که به شکل سوم‌شخص روایت کرده، کاملا به‌شکل اول‌شخص دخالت می‌کند!!! و ما را (به‌خاطر دخالت بیخودش) به‌جای آنکه ناراحت کند، بیشتر راغب می‌کند تا نظرش را پیرامون ماجرای مورد نظر بدانیم!!! که دلیل اصلی‌اش چیزی نیست، جز: نوع نگاه و زبان طنز کوندرا.
۳) نوع نگاه
کوندرا مثل بقیه‌ی افراد (که عادی هستند) به مسائل نگاه نمی‌کند. کوندرا دقت و توجه بیشتری نسبت به مسائل دارد. مسائلی که برای همه‌ی ما عادی و معمولی می‌باشد، برای او غیرعادی می‌باشد. کوندرا به‌همین راحتی از کنار مسائل دور و برش نمی‌گذرد. او (برعکس ما) به همه‌ی مسائل ریز و درشت توجه می‌کند. هر چیز عادی، برای او منشا غیرعادی دارد.
مثلا مورد فراموشی. او به فراموشی، به‌عنوان یک حربه‌ی سیاسی نگاه می‌کند، نه به‌عنوان یک مسئله‌ی کاملا شخصی. او فراموشی را حربه‌ای در دست دولت می‌داند که توسط آن مردم را از مسئله‌ای منحرف کرده و به سمت مسئله‌ی دیگری معطوف می‌دارد. حربه‌ای که با آن می‌توان به راحتی مردم را به‌خواب خرگوشی فراخواند!!!
مثلا یکی از همین نکته‌ها که پیرامون ماجرای فراموشی‌ست، در داستان کلاه کلمنتس (تکه‌ای از کتاب خنده و فراموشی) وجود دارد. ابتدای این داستان در مورد یک عکس تاریخی معروف کشور چک می‌باشد. فحوای کلی کوندرا از عکس مورد نظر این‌ست که:
در یک بالکن گوتوالد (رئیس حزب) در حال سخنرانی‌ست. هوا سرد است. کلمنتس (معاون گوتوالد) کلاه خود را بر سر او می‌گذارد تا سرما گوتوالد را اذیت نکند. این عکس تاریخی (و سخنرانی معروف گوتوالد) معرف حضور همه‌ی مردم چک بود. تا آنکه کلمنتس، پس از مدتی، به دلیل خیانت، محاکمه و اعدام شد. و عکس فوق، از حضور او پاک شد! تنها تکه‌ی متعلق به کلمنتس، کلاه اوست که همچنان بر سر گوتوالد (در عکس مورد نظر) وجود دارد!!!
۴) زبان طنز
رو مسخره‌گی پیشه کن و مطربی آموز/ تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی! از قدیم‌الایام گفته‌اند که زهر انتقاد را با زبان شوخی بگیر. اینگونه می‌توان، خیلی از حرف‌ها را زد. و کمتر دچار دردسر و فشار سانسور شد!
بماند که این‌گونه صحبت (یعنی زبان طنز) از رندی صاحب سخن نیز حکایت می‌کند‌. شیرینی شنیدن (ویا خواندن) صحبت‌های یک طناز، بیشتر و بهتر، به دل مخاطب می‌نشیند. و این را کوندرا خیلی خوب می‌داند.
زبان کوندرا تلخ و گزنده است. در عین حال که ما را می‌خنداند، به ما هشدار می‌دهد. هشدار از وضعیتی که در آن زندگی می‌کنیم. هشدار نسبت به عوامل مهمی که ما به‌راحتی از کنارشان می‌گذریم.
۵) آشنا زدایی
ما بارها و بارها به موضوعات اطراف خود خیره شده‌ایم. و آنقدر با مسائل راحت برخورد می‌کنیم، تو گویی که آنها را کاملا می‌شناسیم. این امر به‌دلیل عادت است. به‌دلیل تکرار. ما فکر می‌کنیم که موضوعات اطراف خود را می‌شناسیم. در صورتی که این‌گونه نیست. اگر کمی دقت کنیم، می‌شود فهمید که ما اصلا شناختی نسبت به اطرافمان نداریم.
یک مثال می‌زنم: فکر کنید که مسیر خانه تا محل کارتان را همیشه از سمت راست خیابان حرکت کرده‌اید و در برگشت نیز، همان مسیر (که در برگشت می‌شود: سمت چپ خیابان) را طی کرده‌اید. کافی‌ست که یک‌بار از سمت چپ خیابان به محل کارتان بروید و برگشت را نیز ازهمان طرف (که می‌شود سمت راست خیابان) حرکت کنید. ناگهان می‌بینید که انگار برای اولین‌بار از آن خیابان گذشته‌اید!!! چون همیشه از یک سمت (راست) رفته بودید، هیچگاه به معماری بالای سرتان توجه نکرده بودید. اما حالا که از سمت مقابل (چپ) در حرکتید آن‌را به‌راحتی می‌بینید. به‌این می‌گویند آشنا زدایی. یعنی چیزی که برایمان بر اثر عادت و تکرار معمولی و قابل لمس بود، با تغییری کوچک از بین رفت. شناخت قبلی مشکوک شد و شناخت جدید جایگزین آن شد.
کوندرا در کار خود از آشنا زدایی به بهترین شکل خود استفاده می‌کند. او موضوعات آشنایمان را با حرکتی تغییر داده. ما را نسبت به آن بیگانه کرده. و دوباره به‌شکل جدیدی آنها را به ما نشان می‌دهد. او با این کار، شناخت بهتری از موضوع مورد نظر به ما می‌دهد. کوندرا چنان از موضوعات می‌گوید، تو گویی ما برای اولین‌بار آنها را می‌بینیم و می‌شناسیم!!! (در تئاتر، برتولت برشت، با فن بیگانه‌سازی خود، همین کار را انجام می‌داد.)
۶) بیان سیاسی
کشورهای جهان سومی (ویا به قول استاد دولت‌آبادی: کشورهای جهان پیرامونی) در مورد هرچه که بگویند، خود به خود به سمت و سوی سیاست کشیده می‌شود! تو گویی ناف آنها را با سیاست بریده‌اند! کوندرا به‌دلیل زندگی در کشور چکسلواکی، یک چیزی در همین مایه‌هاست که برایتان عرض کردم. کوندرا در شرایطی زندگی کرده که نمی‌توانست، نسبت به موضوعات سیاسی پیرامونش، بی‌تفاوت باشد. زندگی در چکسلواکی با آن شرایط سخت و دشوار امنیتی، هر آدمی را به ستوه می‌آورد. چه رسد به یک هنرمند مثل کوندرا را.
به‌همین دلیل است که کوندرا در مورد هر چیزی بگوید، خواهی ـ نخواهی، به سیاست ارتباط پیدا می‌کند. بماند که اصلا، تفکر کوندرا یک تفکر سیاسی است. البته خود کوندرا، بدش می‌آید که او را یک نویسنده‌ی سیاسی بشناسند!!! خودمانیم! ایشان خوششان بیاید و یا بدشان بیاید، زیر متن همه‌ی آثارش سیاسی می‌باشد. در اصل، او، همه‌ی موضوعات را به نوعی سیاسی می‌داند. حتی اگر سیاسی نباشند! (ماجرای فراموشی که یادتان نرفته؟)
۷) برخورد جنسی
از نظر کوندرا بهترین جایی که می‌شود به ذات درونی آدم‌ها پی برد، لحظه‌ی برخورد جنسی است! کوندرا این لحظه را حساس می‌داند. از نظر کوندرا در این لحظه، همان‌طور که آدمی از نظر ظاهری عریان می‌شود، از نظر باطنی نیز عریان می‌شود! در این لحظه، ذات درونی آدم (به لحاظ عریانی) قابل کشف و شناخت می‌باشد. آدمی هر چقدر هم که ظاهرساز باشد، در این لحظه نمی‌تواند دروغ بگوید. پس خلق وخوی او خیلی زود عیان می‌شود!
در کارهای کوندرا، برخلاف آنچه‌که می‌گویند، برخورد جنسی، باعث فضای اروتیک نمی‌شود. باعث شناخت می‌شود. او از فضای جنسی، برای کارکرد مقاصدش (که تحلیل درونی نهانی‌ترین زوایای آدمیست) استفاده می‌کند.
مهدی دوگوهرانی
منبع : سایت ادبی عروض


همچنین مشاهده کنید