جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
روانشناسی وجودی
اگر روانشناسی بخواهد از وجود بیاغازد نقطه عزیمت آن کجاست؟ علمیکه رسالت پرورش روح، آن را در مسیر فهم تجربی زندگی روانی برای فهم دلایل غفلت، ارزشمند کرده است یا پرداختن به وجود؛ کدام سن روانی را خواهد کاوید؟
شاید او باید به دنبال جواب این سوال باشد که ما در مسیر رشد روانی خود، در کدام مرحله و بزنگاه هستی خود به عنوان فردی مستقل و موجودی واجد وجود از وجود خود آگاه میشویم و این نوشته هم از این دریچه به این مساله خواهد پرداخت.
مطمئنا انسان هنگام تولد تحت کمترین تأثیرات غریزی قرار دارد و ضعف پس از آن نیز موید همین مطلب است. بجز نیازهای اولیه ای که تحت تأثیرات مطلق فیزیولوژیک قرار دارند، خط سیر غریزی دیگری از پیش برای ما تصویر نشده است و این همان چیزی است که از آن به آزادی به مثابه نفرین یاد میشود. آزادی ترسناکی که رها شدن در برهوت را متبادر میکند و از وانهادگی خبر میدهد، اما ما در کدام مرحله از روانشناسی رشد به آن میرسیم و از این وانهادگی آگاه میشویم؟ برای این بلوغ اساسی سنی متصور نیست چه بسا کسانی که تا پایان عمر از بند ناف مادرانه یا خانواده و قوم و جامعه رها نشوند، اما در بیشتر اوقات فهم این تنهایی با ترس و وحشتی بسزا همراه است.
فرد میفهمد که دیگر خود را چون عضوی از پیکرهای امن مانند خانواده، جامعه، قوم، قبیله یا ... نمیتواند بداند و تنهای تنهاست و قدم بعدی را نه چون عضوی از آن کل ایمن که خود باید به تنهایی بردارد و مسوولیت آن را نیز بپذیرد. اینجاست که قدم از قدم نمیتواند بردارد، اما این بیچاره رها شده در زندگی خویش دو راه پیشرو خواهد داشت یا باید بار این آزادی را بپذیرد و راهی برای تحمل و سپس شیرین کردنش بیابد یا اینکه دوباره سعی کند این بار سنگین را واگذارد و به دنبال پناهگاهی جدید و کاذب بگردد.
و به قول مولوی:
جمله عالم ز اختیار و هست خود
میگریزد در سر سرمست خود
تا دمیاز هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مینهند
جمله دانسته که این هستی فخ است؟
فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
میگریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
در این ابیات مولوی به دو نمونه از راههای فرار اشاره میکند: «مستی و شغل» که این هر دو همین امروز نیز در این زمینه به کار میآید. بسیاری خود را در کار غرق میکنند تا نشان دهند چاره دیگری ندارند و خیالشان از بابت آزاد بودن راحت شود. البته هیچگاه با کارشان نمیآمیزند و همواره اختلافی اساسی همواره باقی میماند یا اینکه به مستی پناه میبرند تا زیر بار سنگین فهم این آزادی و مسوولیتی که از آن برمیخیزد له نشوند، اما راهکارهای رایج بسیاری وجود دارد که به هیچ وجه در جامعه به عنوان بیماری مورد سوءظن نبوده و نیست. از بزرگترین مثالها بیماری قدرت، حس تخریب و شگفتتر از همه فراموشی وجودی یا موجودیت دروغین است.
باید دانست که این سه در ارتباط مستقیم هستند، اگر چه از نظر سازوکار متفاوتند اما از هم برمیخیزند. درواقع این عوارض به دلیل فرار از آزادی است، آزادیای که فرد در بزنگاه به آن پی برده و سپس از آن به روشهای گوناگون گریخته است.
منظور از بیماری قدرت، افتادن در چرخه قدرت مخرب است.
قدرت را میتوان دو نوع دانست قدرتی که حاصل اعمالش (برد برد) طرفین است یا قدرتی که براساس برنده بودن اعمالگر آن و باختن آن که بر او اعمال میشود استوار است. قدرت در حالت برنده برنده به سمت کمتر کردن فاصله قدرتی میرود، اما در نوع برنده بازنده به سمت فاصله بیشتر خواهد رفت. حال اگر کسی برای فرار از آزادی در هر سوی قدرت برنده بازنده قرار گیرد یا تحت سلطه است یا بعکس یا همزمان هر دوست.
البته بحث تنها بر سر قدرت به مثابه نیرویی بیرونی نیست. امروزه علاوه بر قدرتهای بیرونی بسیاری از مراکز قدرت درونی شده و بر آنها نامهایی چون «عقل سلیم، علم، سلامت روان، غیرعادی نبودن و افکار عمومی» گذاشته شده است و هرکس اگر صادقانه نقش این نیروها را در زندگی و تصمیمات خود بکاود چه بسا کاری را نتوان یافت که خارج از این محدوده قدرت به انجام رسانده باشد.
اما در نوع دوم فرار وقتی تحمل ناتوانی، تجرد و تنهایی وجود نداشت فرد میخواهد جهان بیرون را براندازد تا حائز تنهایی باشکوه باشد که در آن چیزی وجود نداشته باشد که از آن بهراسد. البته این حس لباس وجدان، میهن پرستی و ... میپوشد تا حتی خود فرد نیز آن را نشناسد. این حالت شوری است که همیشه چیزی برای سرنگون کردن پیدا میکند و در صورت عدم موفقیت خود مخرب را نشانه میگیرد.
روش دیگر از همه شگفتتر است. روشی که ریشه در همان بیماری قدرت درونی دارد. در این روش فرد دیگر خودش نیست، به قدرتهای سازمانهای فرهنگی اجتماع که از کودکی تحت بمباران آنها بوده تسلیم میشود و در نهایت الگویی از توقعات، انتظارات و نحوه تفکر، اهداف و احساسات جامعه میشود. نفسی دروغین از خود میسازد و در آن تلاش میکند همه سازمانهای فرهنگی جامعه از او راضی باشند و او فرد هنجار و مفیدی برای آنها باشد و دست از پا خطا نکند.
یکی از آزمایشهای حیرت انگیز برای این دسته، پرسیدن از اهداف ایشان است. ابتدا نمیتوان از آنها هدفی بیرون کشید، چون چنان با الگوی جامعه پسند مطابق شدهاند که هرگز در باب هدفی برای خود نیندیشیدهاند. نکته دیگر اینکه چنان از کودکی تا بزرگسالی رویاهایشان سرکوب یا دزدیده شده است که حتی با مراجعه به آن نیز رویای به دردبخوری به دست نمیآورند تا آن را به هدف مبدل سازند. حیرتآورتر آن است که وقتی بعد از آن گمان میبرند اهدافشان را پیدا کردهاند، هدفهایشان با کمی تغییر کاملا بر هم منطبق است و این نشان از این دارد که ایشان در واقع چیزی را میخواهند که در نظر دیگران باید آنها را خواست تا معقول و سنجیده جلوه کنند. این مساله در مورد اندیشهها و احساساتشان نیز کاملا مشخص است. شاید این نسخهای کلی به نظر برسد، اما ایشان باید این راه آمده را تا خانه اول برگردند و از نو شروع کنند.
دوباره خود را به دنیا بیاورند، علایق حقیقتشان را بیابند و زندگی را در آن جهت، تغییر دهند تا عاشقانه و فعال هستیشان در تمام تعاملات زندگیشان درگیر شود و ببالد تا وجودشان به وجود بیاید.
مهدی امام بخش
منبع : روزنامه جامجم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات عراق مجلس شورای اسلامی حسن روحانی دولت سیزدهم نیکا شاکرمی دولت چین مجلس رهبر انقلاب بابک زنجانی شهید مطهری
ایران تهران هواشناسی یسنا سیل هلال احمر روز معلم آتش سوزی پلیس معلم شهرداری تهران آموزش و پرورش
قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان طلا خودرو قیمت دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا ارز
عمو پورنگ موسیقی لیلا بلوکات سریال تلویزیون سینمای ایران عفاف و حجاب مسعود اسکویی سینما تئاتر
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه حماس ترکیه نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
هوش مصنوعی ناسا تبلیغات اپل اینستاگرام گوگل تلفن همراه عکاسی
خواب فشار خون کبد چرب