پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

روانشناسی سلامت


مقدمه
آیا یگانه عامل دخیل در بیماری و سلامت، عامل جسمی است؟ آیا بین حالات بدنی و عوامل زیستی تناظری یك به یك برقرار است؟ آیا مسائل روانی در بهبود بیماریها نقش دارد؟ آیا افكار، عواطف و انگیزه‏های فرد ممكن است در بروز بیماری یا بهبود آن دخیل باشد؟ چگونه است كه برخی در مقابل مصائب تاب می‏آورند، ولی برخی دیگر در آن حال، دچار انفعال و افسردگی می‏گردند؟
اینها و دهها سؤال مشابه آن، مسائلی است كه در شاخه‏ای نوظهور و جدیدالتاسیس در روانشناسی به نام «روانشناسی سلامت‏» مورد توجه قرار می‏گیرد. بالا رفتن هزینه‏های بهداشتی و مشخص شدن نقش مهم عوامل رفتاری در بیمایهای جدید همه گیر، دو عامل از عوامل متعددی است كه باعث رشد چشمگیر و گسترش سریع این شاخه از روانشناسی شده است. در واقع، مشكلات الگوی «زیست پزشكی‏» به روانشناسان امكان داد تا از معلومات، تحقیقات و مهارتهای بالینی خود در علوم پزشكی نیز استفاده كنند. اثبات علمی این امر كه فرآیندهای بدنی «غیر ارادی‏»، نظیر ضربان قلب، فشار خون، امواج مغزی و جریان خون به اندامها را می‏توان با اراده كنترل كرد، دوگانگی روان - بدن را كه پایه اصلی الگوی زیست‏پزشكی است، با تردید مواجه ساخت.
این شاخه از روانشناسی در سال ۱۹۷۹ برای اولین بار با تاسیس بخش روانشناسی سلامت (بخش ۳۸) در انجمن روانشناسی امریكا به رسمیت‏شناخته شد.
این علم را در گسترده‏ترین معنای خود می‏توان كاربرد نظام‏مند روانشناسی در حیطه‏های مربوط به سلامت، بیماری و سیستم مراقبت‏بهداشتی تعریف كرد. انجمن روانشناسی امریكا این علم را با جزئیات بیشتر این گونه تعریف می‏كند: مجموعه‏ای از مساعدتهای آموزشی، علمی و حرفه‏ای رشته روانشناسی برای ارتقا و حفظ سلامت، پیشگیری و درمان بیماری، تشخیص روابط علی و تشخیصی سلامت، بیماری و اختلالات كاركردی مربوطه و نیز برای تجزیه و تحلیل و بهبود سیستم مراقبت‏بهداشتی و شكل‏دهی سیاستهای بهداشتی.
كتابی كه در این مقاله، گزیده‏ای از آن را می‏آوریم، از كتابهای مربوط به همین شاخه از روانشناسی است كه دارای چهارده فصل است و موضوعات مربوط به سلامت و بیماری را از مراحل اولیه(قبل از بروز نشانه‏ها) تا آخرین مرحله(مرگ) پی می‏گیرد. به طور خلاصه، پس از ذكر مقدمه‏ای در معرفی این علم در فصل اول، به اصطلاح شناسی پزشكی، فیزیولوژی و روش‏شناسی آن در فصل دوم می‏پردازد. فصل سوم و چهارم به پیشگیری اولیه و ثانویه و ثالثیه فصل پنجم و ششم به ناخوشی و بیماری و درد; فصل هفتم و هشتم به ارتباط كلامی و غیركلامی (فراارتباط) بیمار با پزشك، فصل نهم به مشكلات خود متخصصان پزشكی، فصل دهم و یازدهم به ارتباط بیماریهای جسمی و عوامل روانی و نیز فشار روانی و كنار آمدن با آن و در نهایت، فصل دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم به ترتیب به بیماریهای حاد، مزمن و لاعلاج و بلاخره مرگ، اختصاص دارد.
البته از آنجا كه خلاصه كردن كتابی با این حجم، در یك مقاله بسیار مشكل و شاید ناممكن است و صرف اشاره به مباحث مطرح شده در هر فصل چیزی عاید خواننده نمی‏كند، سعی می‏كنیم در هر فصل، گزیده‏ای از مهمترین مباحث را گلچین كنیم و طالبان تفصیل را به اصل كتاب ارجاع دهیم.
ترجمه كتاب توسط گروه روانشناسی دفتر همكاری زیرنظرآقای‏كیانوش‏هاشمیان انجام شده است و امیدواریم در آینده‏ای نزدیك از طرف این دفتر انتشار یابد.
فصل اول: مدخل
در طول تاریخ مكتوب بشر، معمولا بیماری را به پدیده‏های جادویی و ناشناخته‏ای مانند افكار گناه‏آلود، تسلط ارواح خبیثه و اراده خدایان كینه‏توز نسبت می‏دادند. در یونان باستان نیز، كه پزشكی غرب ریشه در آن دارد، وضع چنین بوده است. بقراط اولین كسی بود كه شالوده‏های اولیه بنای رفیع پزشكی «عقل مدار» را ریخت و باورها و معلومات كنونی پزشكی تا حدود زیادی مرهون خدمات اوست. پس از وی، جالینوس راه او را ادامه داد و تشخیص بیماری را بر چارچوبی مبتنی بر كالبدشناسی و فیزیولوژی بنا نهاد. رنسانس در قرن پانزدهم میلادی، عقل‏گرایی را به حیطه پزشكی وارد ساخت. بسیاری از اقدامات چشمگیر در پزشكی در سالیان اخیر رخ داده است، ولی قرن بیستم شاید تنها دوره‏ای در تاریخ است كه در آن، جو غالب پزشكی بیشترین اهمیت را به مسائل بدنی می‏دهد و از نقش عوامل روانی در بیماری و سلامت غفلت می‏ورزد. امروزه با وجود پیشرفتهای عظیم در جنبه فنی پزشكی، جنبه انسانی آن به آسانی به بوته فراموشی سپرده شده است.
از سوی دیگر، تا این اواخر تقریباهمه روانشناسان منحصرا به مشكلات روانی توجه می‏كردند و در این علم، «دكتر» دقیقا معادل «روان درمانگر» گرفته می‏شد; اما در سی سال اخیر، آنان متوجه امكان كاربرد یافته‏های روانشناسی در نیل به سلامت و حفظ آن شدند و بدین ترتیب، شاخه روانشناسی سلامت‏به وجود آمد. در واقع، روانشناس سلامت، به بررسی مسائل روانی در حیطه كار پزشكی و حوزه‏های وابسته آن می‏پردازد و در این راه ممكن است‏به عنوان مشاور پزشك یا تیم پزشكی، پژوهشگر، ابداع كننده برنامه‏های آموزش بهداشت‏برای عموم مردم، از طریق رسانه‏های جمعی و یا متخصص بالینی مستقل عمل كند.فصل دوم: اصطلاح شناسی پزشكی، فیزیولوژی و روش شناسی
روانشناس سلامت‏برای فهم بهتر امراض و ارتباط كارآمدتر با متخصصان پزشكی، نیازمند اطلاعاتی درباره اصطلاحات پزشكی است. دراین فصل، از طریق یاد دادن معانی اشتقاقات كلامی گوناگون، از قبیل ریشه‏ها، پیشوندها و تركیب آنها با واژه‏های پزشكی، سعی می‏شود كه روانشناس به راحتی بتواند معانی واژگان پزشكی را درك كند. همچنین در این فصل، راجع به دستگاههای بدنی زیر بحث می‏شود: سیستم استخوان بندی، سیستم عضلانی، قلبی - عروقی، تنفسی، گوارشی، عصبی و دستگاه ایمنی بدن. بخش دیگر این فصل به روشهای تحقیق مورد استفاده در این علم اختصاص دارد كه از جمله می‏توان به آزمایش حقیقی، همبستگی، گذشته‏نگر، آینده‏نگر، عرضی - طولی و آزمایشگاهی - میدانی اشاره كرد. همچنین روشهای ارزیابی، یعنی بررسی مدارك، مصاحبه، پرسشنامه و مشاهده موقعیتهای عینی، مورد بحث و بررسی قرار می‏گیرد.
فصل سوم: سالم ماندن
این فصل با اشاره به عمده‏ترین علل مرگ و میر، یعنی بیماریهای قلبی، سكته و سرطان و عوامل رفتاری مؤثر در بروز آنها به پیشگیری اولیه می‏پردازد. از جمله علل بروز بیماریهای قلبی، به استعمال دخانیات، فشارهای عاطفی، فشار خون مهار نشده، چاقی، زندگی كم تحرك، دیابت مهار نشده و كلسترول بالا; واز علل سرطان به استعمال دخانیات، قرار گرفتن در معرض عوامل سرطان‏زای محیطی، نور آفتاب و اشعه‏های دیگر و نیز اجتناب از معاینات جسمی منظم; و در نهایت از عوامل سكته به استعمال دخانیات، فشار خون مهار نشده و چاقی اشاره می‏كند.
پیشگیریها اولیه عبارت است از اعمالی كه افراد سالم برای رسیدن به حداكثر سلامتی و احتراز از بروز بیماری انجام می‏دهند. از جمله پیشگیریهای اولیه می‏توان به استفاده منظم از كمربند ایمنی در اتومبیل، واكسیناسیون بموقع، بهداشت جنسی، كاستن از غذاهای با كلسترول زیاد، پرهیز از چاقی و اضافه وزن، ورزش منظم و احتراز از دخانیات و مشروبات الكلی اشاره كرد.
فصل چهارم: عمل به توصیه‏های بهداشتی
دراین فصل، رفتار پیشگیرانه و عوامل روانی دخیل در موفقیت‏یا شكست در اتخاذ و ادامه اعمال بهداشتی بررسی می‏شود و از پیشگیری ثانویه و ثالثیه بحث‏به میان می‏آید. منظور از پیشگیری ثانویه آن است كه بیمار برای جلوگیری از تبعات منفی بیماری، به انجام اقداماتی مبادرت ورزد. نمونه‏ای از این نوع پیشگیری، مصرف دارو یا تبعیت از برنامه‏های غذایی یا ورزشی ویژه است. پیشگیری ثالثیه، مستلزم اقداماتی برای معالجه یا مهار پیشرفت‏بیماری است; مثلا برای از بین بردن غده سرطانی باید از جراحی یا پرتودرمانی كمك گرفت. این دو نوع پیشگیری، برای ممانعت از ناتوانی و معلولیت در نظر گرفته می‏شوند.
دربخشی دیگر از این فصل، راجع به تبعیت‏بیمار و اینكه به چه دلیل گاهی بیمار از عمل به توصیه‏های پزشكی سرباز می‏زند، بحث می‏شود و از دلایل عدم تبعیت‏بیمار، به مواردی از قبیل فراموشی، سوءفهم، وجود موانع، تعارض با انجام اعمال ضروری یا خوشایند، عدم باور به مفید بودن نتایج تبعیت و عدم حمایت‏خانواده، دوستان و گروه فرهنگی و اجتماعی اشاره می‏گردد. در قسمت‏بعدی، به ضرورت ارائه اطلاعات به بیمار برای تغییر رفتارهای نامطلوب بیان شده اشاره می‏شود و رسانه‏های جمعی، پزشكان و دیگر متخصصان سلامت، به عنوان منبع این اطلاعات معرفی می‏شوند. از آنجا كه فهم كامل تصمیمات بهداشتی از سوی فرد، بر تحلیل فرآیند ارزیابی اطلاعات بهداشتی مبتنی است، مؤلف به تعریف دو اصطلاح مهم «باور» و «نگرش‏» و نحوه تاثیرگذاری آنها بر رفتار بهداشتی می‏پردازد.
طبق یكی از نظریات، رفتار بهداشتی از «قصد» انجام آن رفتار نشات می‏گیرد و این قصد رفتاری از دو مؤلفه ساخته می‏شود: نگرش فرد نسبت‏به آن عمل و هنجارهای ذهنی در مورد آن. مثلا، قصد فرد در مورد ترك سیگار متاثر از نگرشهای او راجع به دو امر است: میزان باور وی به اینكه ترك سیگار منجر به سلامتی می‏شود و اینكه سلامتی برای او تا چه حد ارزشمند است.
منظور از هنجارهای ذهنی، عقاید دیگران درباره رفتار بهداشتی است، مثلا آیا دوستان و افراد خانواده فرد معتقدند كه او باید سیگار را ترك كند یا نه و نیز او چقدر انگیزه برای تبعیت از عقاید آنان دارد.
فصل پنجم: ناخوشی
مؤلف در فصل اول اشاره‏ای به این امر كرده بود كه توجه زیاد به جنبه فنی پزشكی در قرن بیستم، باعث نادیده گرفتن تمایز روشن بین دو پدیده مهم بیماری (disease) و ناخوشی (illness) شده است. بیماری(در تقابل با ناخوشی)، مجموعه یافته‏ها و علائمی است كه مجموعا ماهیت مشخصی را شكل می‏دهد. ناخوشی لزوما بیماری خاص و مشخصی نیست، ولی عملكرد بهینه فرد را از هم می‏پاشد و بر شناخت، عواطف، انگیزه‏ها و رفتارهای وی تاثیر می‏گذارد.
در ادامه همین بحث، در فصل پنجم نیز این تفاوت تذكر داده می‏شود. گر چه امید به زندگی و میزان مرگ ومیر به لحاظ آماری تغییر یافته و در سالیان اخیر، داروهای جدیدی به بازار آمده است، ولی گزارش ناخوشی از سوی مردم نسبت‏به گذشته زیادتر شده است. به عبارت دیگر، در این سالها بیماری كمتر شده و ناخوشی افزایش یافته است. مؤلف از این امر، با عنوان پارادوكس‏سلامت و ناخوشی نام می‏برد و در صدد تبیین آن برمی‏آید. این پارادوكس، تنگنایی است كه الگوی زیست پزشكی ایجاد كرده است و بر اساس این الگو، كه امروزه در پزشكی غلبه دارد، چنین فرض می‏شود كه انحراف فرد از هنجار، بر طبق متغیرهای زیستی قابل سنجش، قادر است‏به طور كامل بیماری وی را توجیه كند. این دیدگاه بر آن است كه پیچیده‏ترین پدیده‏های بیماری را نیز می‏توان به نابهنجاری جسمی ارجاع داد.
این الگو مطمئنا نسبت‏به رویكرد موجود در سده‏های قبل كه شیاطین را علت‏بیماریها معرفی می‏كردند، پیشرفت محسوب می‏شود، ولی در توجیه بسیاری از پدیده‏های مربوط به سلامت و بیماری ناتوان است. چگونه فردی كه با بیماری مشخص احساس سلامتی می‏كند یا دیگری كه در او هیچ عامل متنافر جسمی وجود ندارد، از بیماری می‏نالد؟ و علاوه بر این، چگونه یك بیماری خاص جسمی، تاثیری متفاوت بر افراد دارد؟در سال ۱۹۷۷، یكی از روانپزشكان، به نام جرج انگل، الگوی دیگری را به جامعه پزشكی عرضه كرد. در این الگوی زیستی - روانی - اجتماعی نامیده می‏شود، برای درك واكنش بیمار به نشانه‏های بیماری و تجربه وی از آن، در كنار عوامل زیستی به عوامل روانی و اجتماعی نیز توجه می‏شود:
۱) معنایی كه فرد به بیماری خود می‏دهد (آیا آن راء;خخ مانع دستیابی به آرزوهای خود می‏داند یا معتقد است كه می‏توان بر آن فائق آمد);
۲) خواسته‏های هشیار یا ناهشیار فرد(آیا خواستار مراقبت است‏یا در آرزوی استقلال عمل);
۳) شیوه واكنش به بیماری(آیا به ناتوانیهای خود می‏افزاید یا سعی در كاستن از آنها دارد).
این الگو آنقدر گسترده است كه حتی انتظارات فرهنگی فرد راجع به بیماری، بویژه آموخته‏های وی از خانواده و فرهنگ درباره نحوه واكنش به بیماری، و نیز حالات روانی نظیر میزان اضطراب و افسردگی بیمار و نهایتا، شرایط اجتماعی كنونی وی(میزان تاثیر بیماری در ارتباطات وی با دیگران) را در برمی‏گیرد.
مؤلف در بخش دیگری از این فصل متذكر می‏شود كه آنچه بیمار را به درخواست كمك از مراكز درمانی وامی‏دارد همانقدر به وخامت عینی نشانه‏های بیماری بستگی دارد كه به ویژگیهای روانی بیمار. عوامل روانی‏ای كه فرد را به درخواست كمك وامی‏دارند عبارتند از:
الف) ترس‏آور و خطرناك بودن نشانه‏ها;
ب) هنگامی كه نشانه‏های بیماری، جدید و متفاوت یا آشنا و وخیم باشند;
ج) پس از تجربه یك بحران میان فردی نظیر دعوای خانوادگی یا مشاجره با رئیس، بحران میان فردی سطح اضطراب فرد را بالا می‏برد و برخی نشانه‏های بیماری را غیرقابل تحمل می‏سازد;
د) نشانه‏هایی نظیر كهیرهای صورت كه ارتباط فرد را با دیگران به خطر می‏اندازند، باعث تسریع در مراجعه به پزشك می‏شوند;
ه) هنگامی كه دیگران از مراجعه فرد به پزشك حمایت كنند.
فصل ششم: درد
در این فصل، مؤلف پس از تعریف درد، بین آن و دریافت درد «تمایز» قائل می‏شود. درد امری است درونی واحساسی است كه فرد دارد; ولی دیافت دردت، نیرویی است كه بر پایانه‏های عصبی خاصی اثر می‏گذارد و قابل ارزیابی و مشاهده است. پس از آن به نظریات مربوط به درد، از جمله نظریه‏های طرحی، اختصاصی و كنترل دروازه درد می‏پردازد. در نظریه اختصاصی فرض بر آن است كه بر روی پوست، گیرنده‏های خاصی وجود دارد كه فقط در مقابل درد واكنش نشان می‏دهد. در مقابل، نظریه‏طرحی معتقد است كه درد، نتیجه طرح‏یابی وكیفیت تحریك پایانه‏های عصب پیرامونی است; مثلا ممكن است فشار ملایم بر ناحیه خاصی از بدن موجب احساس لمس و فشار شدید بر همان ناحیه و سبب احساس درد شود. نظریه سوم ضمن قبول اختصاصی بودن انتقال درد و نیز اهمیت طرح‏یابی آن، فرآیندهای روانی‏رانیز در تجربه و كنترل درد مد نظر قرار می‏دهد، سپس درباره عوامل روانی تاثیر گذار بر درد بحث می‏كند. عواملی نظیر افكار، عواطف، توجه و انتظارات براحساس‏درد تاثیر قوی دارند. توجه به امور دیگری غیرازدرد، باعث كاهش احساس آن می‏شود; مثلا ورزشكار در حین مسابقه ممكن است‏حتی متوجه آسیب‏دیدگی خود نگردد. طبق یك بررسی از میان ۲۱۵ مجروح جنگی در جنگ جهانی دوم، فقط ۲۵% برای تسكین درد خواستار دارو بوده‏اند، در حالی كه این درصد در میان بیماران دیگر كه زخمهای مشابهی داشته‏اند به ۸۰% بالغ می‏شد، كه این امر را می‏توان به اختلاف در تفسیر آنان از درد نسبت داد. همچنین انتظارات در احساس درد تاثیر دارد، نمونه بارز این امر، استفاده فراوان پزشكان از دارونماست. در واقع تاثیر دارو بیشتر به دلیل باور فرد به اثربخشی آن است.
در ادامه فصل به بحث از درمان درد با روشهای مختلف پرداخته می‏شود. از جمله روشهای درمانی موردبحث در این كتاب به این موارد می‏توان اشاره كرد:عمل جراحی، انواع مختلف داروهای ضد درد، روشهای شناختی، آرمیدگی تدریجی، پسخوراند زیستی،هیپنوتیزم، تغییر رفتار، شرطی سازی عامل، طب‏سوزنی، تحریك الكتریكی پوست، ماساژ و كاربرد سرما و گرما.
فصل هفتم: ارتباط درمانی
در این فصل، از ارتباط كلامی پزشك و بیمار در جریان تشخیص و درمان بیماری بحث می‏شود. از زمانی كه پزشكی حت‏سلطه تكنولوژی قرار گرفت، برخی پزشكان توجه كمتری به گفتگو با بیمار مبذول داشتند. اصولا سه الگوی ارتباطی میان پزشك و بیمار می‏توان تصور كرد:
الف) الگوی فعال - منفعل، هنگامی رخ می‏دهد كه بیمار به دلیل شرایط خاص بیماری قادر به مشاركت در مراقبت و تصمیم‏گیری درباره خود نیست;
ب) الگوی راهنمایی - همكاری، وقتی به وقوع می‏پیوندد كه قسمت اعظم مسئولیت تشخیص و درمان بر عهده پزشك است;
ج) الگوی مشاركت متقابل، مستلزم تصمیم‏گیری مشترك پزشك و بیمار درباره همه جنبه‏های مراقبت است، از مطالعات تشخیصی گرفته تا انتخاب و اجرای درمان. این الگو، كارآمدترین تعامل درمانی ممكن بین پزشك و بیمار است.
ملاقات پزشكی به سه بخش تقسیم می‏شود: تاریخچه، معاینه جسمی و نتیجه‏گیری. در بخش اول، اطلاعات ضروری از بیمار گرفته می‏شود و در آن هنگام لازم است كه پزشك فعالانه به گفته‏های بیمار گوش دهد، ساختاری برای مصاحبه طرح ریزی كند، هدف از كار خود را برای بیمار توضیح دهد و انتظار خود را از مصاحبه به وی گوشزد نماید. از جمله مشكلاتی كه در جریان ملاقات برای بیمار رخ می‏دهد، استفاده پزشك از اصطلاحات فنی پزشكی‏ای است كه برای بیمار قابل فهم نیست. مشكل دیگر آن است كه پزشك به حرفهای بیمار گوش نمی‏دهد و نیز اطلاعات زیادی در اختیار وی نمی‏گذارد. بیماران نیز قسمت اعظم همان اطلاعات اندكی را كه دریافت كرده‏اند، از یاد نمی‏برند.
فصل هشتم: انتقال احساسات
در ادامه بحث فصل هفتم، مؤلف در این فصل به جنبه‏های دیگری از ارتباط درمانی می‏پردازد. از جمله مهمترین مباحث این فصل، همدلی و تفاهم با بیمار از سوی پزشك است. منظور از همدلی، حساس بودن به احساسات متغیر دیگران و ارتباط عاطفی با آنهاست. پزشك به سبب همدلی با بیمار، تشخیص كارآمدتر و امكان درمان بهتر را برای خود فراهم می‏سازد و در نتیجه، احتمال تبعیت‏بیمار را از برنامه درمانی افزایش می‏دهد. از جنبه‏های دیگری كه در مراقبت مؤثر از بیمار اهمیت دارد، ایجاد اشتیاق به زندگی و خوشبینی در اوست.
در ادامه این فصل، مؤلف به انواع ارتباطات غیركلامی و شرایط تاثیر می‏پردازد، مواردی نظیر تماس بدنی و چشمی با بیمار، حالات چهره، زیر و بمی صدا، تاكید كلامی، مكث و لكنت در گفتار، حركات وحالات بدن.فصل نهم: مشكلات متخصصان در دوره كارآموزی و طبابت
متخصصان پزشكی در خلال مراقبت از بیمار، دچار فشارهای جسمی توانفرسا و مشكلات عاطفی بسیاری می‏شوند. فشارهایی نظیر محرومیت از خواب، برنامه غذایی نامنظم و نامتناسب، فرصت اندك برای استراحت و ورزش، اختلال در روابط خانوادگی و دوستانه و گرفتاری ناشی از برخورد با بیماران پرتوقع و كودك‏واری كه از دستورات درمانی اطاعت نمی‏كنند. این فشارها باعث می‏شود كه با پایان یافتن دوره دانشكده پزشكی، بیش از نیمی از فارغ‏التحصیلان احتیاج به روان‏درمانگری پیدا كنند. مشكلات روانی دیگر برای آنان عبارت است از: اضطراب، افسردگی، فكر خودكشی یا اقدام به آن، اختلال كاری در نتیجه مشروبخواری و اعتیاد به مواد مخدر. همچنین در بخش دیگری از این فصل به مشكلات پزشكان زن و سهم عمده آنان در كمك به حرفه پزشكی پرداخته می‏شود. زنان از لحاظ ویژگیهای شخصیتی، همدلی و حساسیت‏بیشتری نسبت‏به بیمار ابراز می‏كنند، احساسات وی را بیشتر می‏پذیرند و به جنبه‏های انسانی مراقبت از بیمار با دید بازتری نگاه می‏كنند. علاوه بر این، آنان بیشتر از مردان نگران تعادل در مسئولیتهای شغلی و خانوادگی خود بوده ویكی را فدای دیگری نمی‏كنند.
فصل دهم: اختلالات روانی - فیزیولوژیك
در این فصل، مؤلف به اختلالات روانی - فیزیولوژیك (یا روان - تنی) یعنی بیماریهای جسمی‏ای كه ارتباطی تنگاتنگ با عوامل روانی دارند، می‏پردازد. یكی از معروفترین موارد این نوع بیماری كه داستان آن در منابع اولیه روانشناسی آمده است، درباره زن جوانی به نام «آنائو» است كه قبلا بیمار «بروئر» بوده و پس از وی «فروید» به درمان او پرداخته است. آنان معتقد بودند كه بیماری جسمی این زن، تظاهر بیرونی ناراحتی عاطفی اوست و واقع، فشار در منطقه «روان‏» ایجاد شده است و به منطقه بدن راه پیدا كرده است. در ادامه، برای فهم نقش فشارها و مشكلات در تهدید سلامتی فرد، به بحث درباره مفهوم «استرس‏» پرداخته می‏شود. از جمله مباحث مهم درباره استرس آن است كه محققان معتقدند تنها حوادث عمده زندگی نیست كه سلامتی را به خطر می‏اندازد، بلكه امور جزئی و روزمره زندگی نیز اگر به شیوه‏ای سازگارانه با آنها برخورد نشود، بتدریج اثری منفی بر سلامت ما به جا خواهند گذاشت. در بخش دیگری از این فصل به نقش فشار روانی در بروز بیماریهای جسمی در سه حیطه مختلف پرداخته می‏شود. اولین حیطه، حوزه جدید و جالبی است‏به نام ایمنی‏شناسی روانی - عصبی، كه به ارتباط فرآیند روانی - اجتماعی با عملكرد سیستم ایمنی، عصبی و غدد درونریز می‏پردازد. در تحقیقات معلوم شده است كه مثلا افسردگی، هم احتمال ابتلا به بیمار را افزایش می‏دهد و هم بهبود آن را كندتر می‏كند.
حیطه دوم، حوزه مطالعاتی وسیع و گسترده‏ای به نام اختلالات قلبی - عروقی است كه عمده‏ترین علت مرگ و میر در امریكا است. بویژه، نقش فشار روانی در دو نوع از این اختلالات، یعنی فشار خون و بیماریهای عروق كرونر (DCH) بسیار روشن است.
سومین حیطه عبارت است از اختلالات روانی - جسمانی; تحقیقات حاكی از آن است كه عواطف منفی از جمله افسردگی، اظطراب و خشم با زخم معده، آرتروز شبه روماتیسمی، سردردها و آسم همبستگی دارد.
فصل یازدهم: كنار آمدن با فشار روانی
یكی از جنبه‏های پدیده فشار روانی كه كنجكاوی ما را برمی‏انگیزد، آن است كه افرادی كه دقیقا در معرض عامل فشارزای مشابهی قرار می‏گیرند، آن را به اشكال گوناگون تجربه می‏كنند. یكی ممكن است‏خونسردی خود را در مقابل آن حفظ كند و مشكل را به نحوی از ذهن خود را براند، ولی دیگری آنقدر مضطرب شود كه خواب راحت نیز از وی گرفته شود.
بنابراین، ویژگی عامل فشارزا، نشانه قابل اعتمادی برای میزان احساس فشار و نحوه تاثیر آن بر سلامت جسمی و روانی فرد نیست، بلكه عوامل دیگری در كار است. از جمله مهمترین بحثهای این فصل می‏توان به نظریه‏های وجودگرایانه در باب كنار آمدن با فشار روانی اشاره كرد. یكی از این نظریات را دو روانشناس به نامهای «سالواتور مدی‏»، و «كوباسا» با ابداع مفهوم «سخت رویی‏» بنیان نهاده‏اند. این مفهوم، ساختاری روانشناختی است كه به شیوه واكنش پایدار و خاص فرد به حوداث زندگی اشاره دارد. در تحقیقات معلوم شده است كه افراد سخت‏رو در واكنش به شرایط فشارزای زندگی، كمتر از دیگران دچار بیماری می‏شوند. این مفهوم سه مؤلفه اساسی و در هم تنیده را در بردارد كه عبارتند از: تعهد، كنترل و مبارزه‏جویی. افراد با تعهد بالا را با بسیاری از جنبه‏های زندگی، از شغل گرفته تا تعاملات خانوادگی و ارتباطات اجتماعی، درگیر می‏كنند و به ارزش و اهمیت كاری كه انجام می‏دهند، باور دارند. با توجه به مؤلفه دوم، افراد سخت‏رو معتقدند كه می‏توانند بر حوادث زندگی تاثیر گذار باشند و خود را در مواجهه‏بانیروهای خارجی ناتوان احساس‏نمی‏كنند; و بالاخره به دلیل وجود حس مبارزه‏جویی در خود، از دگرگونیهای زندگی استقبال كرده و آنها را محرك و فرصتی برای رشد شخصی خود قلمداد می‏كنند.
دیگر نظریه وجودگرایانه‏ای كه در این فصل از آن بحث‏شده است، نظریه «نظریه حس انسجام‏» آنتونوفسكی است. این نظریه از دل مطالعاتی برخاسته است كه درباره بازماندگان اردوگاههای كار اجباری انجام گرفته است، بازماندگانی كه علی‏رغم تجارب وحشتناك زندگی، توانسته بودند سلامت جسمی و روانی خود را حفظ كنند. این نظریه در پی تبین آن است كه چگونه می‏توان حتی با وجود عدم كنترل بر حوادث، با شرایط فشارزا و آشفته زندگی كنار آمد. در آخر این فصل، مؤلف به منابع موجود برای فائق آمدن بر فشار روانی، از جمله حمایت اجتماعی، ورزش، شناخت درمانی، آرمیدگی، مراقبه، حساسیت‏زدایی منظم و پسخواراند زیستی اشاره می‏كند.
فصل دوازدهم: بیماریهای شدید
نویسنده پس از ذكر مراحل مختلف بیماری (مرحله حاد، توانبخشی، مزمن)، به مشكلات بیمار در هر یك از این مراحل اشاره می‏كند. در مرحله حاد، تمام هم و غم بیمار و پزشك، نجات از چنگ بیماری است. این مرحله با درد، سر در گمی و ترس بیمار توام است و این امر ممكن است‏بر تصمیم وی راجع به درمان، تاثیری منفی داشته باشد. در مرحله دوم، بیمار تلاش می‏كند كه تا حد امكان به بالاترین سطح سلامت و كنش مستقل نائل آید. هنگامی كه بیمار نهایت تلاش خود را برای توانبخشی انجام داد، باید بقیه ناتوانیهای را به عنوان بیماری مزمن بپذیرد و با آن كنار بیاید.
در ادامه این فصل به تبعات بیماری شدید پرداخته می‏شود كه به مواردی از آنها اشاره می‏كنیم: الف) در اثر ضعف ناشی از بیماری قلبی یا بدشكلی ناشی از سوختگی، ممكن است تصویری كه فرد از قدرت و مردانگی یا زن بودن خود داشت، به مخاطره بیفتد و خود انگاره فرد از بین برود; ب) وقفه در شغل; ج) از دست رفتن استقلال عمل در كارها; د) ضعف ارتباط با خانواده و دوستان; ه)اختلال در عملكرد شناختی، مثلا پس از عمل جراحی قلب.
فصل سیزدهم: بیماریهای مزمن
بیماری مزمن عبارت است از یك یا چند اختلال یا انحراف دائم از ساختار و عملكرد طبیعی. این نوع بیماری بسیار شایع است و زمینه‏یابیها نشان می‏دهد كه غیر از افراد بستری در آسایشگاها، تقریبا نیمی از جمعیت امریكا حداقل یك بیماری از این نوع دارند. به عنوان نمونه‏ای از این نوع بیماریها می‏توان به محدودیتهای حركتی و فعالیتی ناشی از بیماری قلبی، آرتروز، دیابت و اختلالات بینایی اشاره كرد. بنا به تعریف، بیماری مزمن، قابل علاج نیست و همین امر در سازگاری روانی و اجتماعی افراد گرفتار این نوع بیماریها، اختلالات عمده‏ای ایجاد می‏كند. بنابراین، بیمار برای فائق آمدن بر بیماری خود باید كارهایی انجام دهد: اول، سعی كند همانند فردی عادی و سالم زندگی كند و راههایی برای كتمان نشانه‏ها بیماری و محدودیتهای خود بیابد. دوم، برنامه‏های درمانی خود را به طور كامل انجام داده و از دستورات پزشك تبعیت كند. سوم، از انزوای اجتماعی بپرهیزد و شبكه روابط اجتماعی خود را حفظ نماید; و چهارم، هدفهایی عینی ترتیب دهد برای نیل به اهداف قابل دسترس و خاص برنامه‏ریزی كند.
فصل چهاردهم: بیماریهای لاعلاج و داغدیدگی
هر چند احتمال مرگ برای همه هست ولی برای بیماران لاعلاج، برجستگی خاصی دارد. شاید مواجهه با مرگ مشكلترین كار در زندگی فرد باشد. مرگ باعث از دست دادن افراد خانواده و عزیزان و تمام لذایذ زندگی می‏گردد، اما احساسات فرد نسبت‏به مرگ، تا حدودی به نحوه تصور وی از آن بستگی دارد. افرادی با جهت‏گیری قوی معنوی، روزهای آخر زندگی خود را در آرامش كامل می‏گذرانند، زیرا به جهان دیگری باور دارند كه در آن، سعادتمند خواهد بود. غالبا ترس از مرگ نشان دهنده ناتوانی فرد برای رویارویی با عدم تمامیت زندگی خویش است. واكنشهای بیماران در برابر مرگ متفاوت است كه از جمله می‏توان به انكار، خشم، تلاش برای زنده ماندن، افسردگی و گاهی پذیرش مرگ اشاره كرد. تقریبا تا دو دهه قبل، پزشكان حتی هنگامی كه وضعیت‏بیمار بسیار ناامیدكننده بود، طوری رفتار می‏كردند كه گویا موضوع مرگ برای بیمار منتفی است. حداكثر كاری كه پزشكان انجام می‏دادند آن بود كه لاعلاج بودن بیماری را به خانواده بیمار اطلاع دهند، اما در مقابل خود بیمار سكوت می‏كردند و حق انتخاب شیوه گذران روزهای آخر زندگی را از وی سلب می‏نمودند.
در دو دهه اخیر در اثر تلاشهای علمی - روانپزشكی به نام كوبلر - راس، این وضع دگرگون شده و امروزه تقریبا اكثر پزشكان واقعیت را به طور كامل به بیمار می‏گویند.
مؤلف در بخش دیگری از این فصل به تاثیرات خاص مرگ هر یك از اعضای خانواده، از جمله همسر، والدین، خواهر و برادر و فرزند می‏پردازد. آخرین بحث این فصل به خودكشی اختصاص یافته است. از دست دادن دوستان نزدیك یا افراد خانواده، مطمئنا بسیار دردناك است، ولی اگر مرگ در نتیجه خودكشی رخ داده باشد، بسیار دردناكتر خواهد بود. در امریكا سالیانه بیش از ۲۷۰۰۰ نفر خودكشی می‏كنند.
افرادی كه فكر خودكشی در سر دارند، لازم است از متخصصان كمك بگیرند تا دریابند كه برای مشكلاتشان راه‏حلهای دیگری نیز وجود دارد. در خاتمه این بحث‏به روشهای پیشگیری از خودكشی اشاره شده و ده ویژگی افرادی كه خودكشی می‏كنند، بیان می‏گردد. این ده ویژگی به طور خلاصه، عبارتند از:
رنج غیر قابل تحمل، نیازهای روانی ارضا نشده، نیاز به راه حل، آرزوی پایان دادن به آگاهی، درماندگی و ناامیدی ، محدودیت گزینشها، دو سوگرایی و تردید، اظهار قصد خودكشی، ابراز میل به رهایی و الگوی دیرین سازگاری با مسائل.

رابین دیماتو
سید مهدی موسوی
منبع : بنياد انديشه اسلامي