یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

گسست از سنت و سنتِ گسست


گسست از سنت و سنتِ گسست
بحث گسست یا پیوست بین سنت و مدرنیته از مباحث بسیار مهم فکری و فلسفی است که نزاع ها و جدل های بسیاری را بین سنت گرایان و مدرنیست ها و همچنین میان فلاسفه قاره یی عقل ناباور و فلاسفه خردگرا دامن زده است. سنت گرایان علاوه بر انتقادی که بر علوم و معارف و دوره و زمانه مدرن دارند، آنچه از علوم و معارف جدید را هم که درست می پندارند، چیزی جز افزایش کمی معرفت نمی دانند. از نظر آنان علوم و معارف جدید چیزی جز افزایش کمی معرفت نیست و کیفیت و هندسه معرفت یا به تعبیر دیگر پارادایم علمی و معرفتی تغییر نمی کند. از نظر سنت گرایان وحی و الهام و شهود، علوم بی واسطه و یقینی هستند که برتر از عقل خطاپذیر بشر و دستاوردهای آن است. علوم و معارف جدید تا جایی درست است و پذیرش دارد که با سنت دینی و فکری سنت گرایان منطبق باشد. برای اولین بار در تاریخ با یک رویداد بزرگ تاریخی چون رنسانس و روشنگری انسان توانست از سنت ها و اتوریته ها خود را آزاد کند و به جای مرجعیت آنها، بر خرد خودبنیاد و انتقادی خود تکیه کند. عقل مدرن از یک گسست و رویداد تاریخی و هستی شناختی، یعنی رنسانس و روشنگری آغاز می شود؛ گسست از طبیعت محوری ارسطویی و وحی محوری قرون وسطی.
خودبنیادی مدرنیته همان خودبنیادی عقل مدرن است که همراه با آن مرجعیت های سنتی- بیرونی فرو ریختند و پارادایم خرد خودبنیاد جایگزین آنها شد تا انسان از حقارت و تابعیت مرجعیت ها و اتوریته رها شود و برای اولین بار بتواند روی پای خود بایستد و جرات اندیشیدن بیابد. سنت گرایان و خردستیزان نظریات محافظه کارانه خود را در قالب دفاع از وحی و دین و سنت و اتوریته و مرجعیت و در مخالفت با عقلانیت و روشنگری، به طرق مختلف ابراز داشته اند. نظریات فلاسفه قاره یی نظیر شوپنهاور، نیچه، هایدگر، دیلتای، گادامر و... که خردستیز یا حداقل خردگریز هستند و برای عقل و فاهمه اعتباری قائل نیستند، بهانه یی به دست سنت گرایان داده است، تا در دفاع از سنت و در پیوست با آن، هم گسست های پارادایمی را منکر شوند، و هم بر طبل عقل ستیزی بکوبند و اعتبار علم و عینیت و عقلانیت را زیر سوال ببرند و هم از اعتبار و مرجعیت سنت دفاع کنند. نیچه و هایدگر که اصلاً برای عقل و منطق اعتباری قائل نیستند. نیچه متاثر از شوپنهاور بر این عقیده است که تنها نزاع و کشمکش دائمی یا اراده معطوف به قدرت که خودی را به همه چیز تحمیل می کند، حقیقت دارد و چیزی به نام حقیقت عینی اصلاً وجود ندارد. از نظر فلاسفه تاریخ گرا و هرمنوتیک باور نظیر هیرش و دیلتای و گادامر فهم و تفسیر نه تنها امری تاریخی و وابسته به شرایط است و مبتنی بر سنت فکری مفسر و وضع علوم در دوران او است، بلکه علوم و معارف و فهم و تفسیر یک فرآیند تاریخی است که به طور نسبی درست یا نادرست است. به قول گادامر «یگانه تفسیر صحیح» «گمان باطلی است».۱
فلاسفه هرمنوتیکی تاریخ گرا معتقدند که حال توسط گذشته مشروط و محدود می شود. لذا نقد سنت ضرورتاً بیانگر گسستی کامل با سنت نیست. «نقد سنت می تواند در عین حال شکلی از برقراری پیوند با آن باشد، راهی برای نشان دادن حقیقت سنت از طریق افشای ماهیت دروغین آنچه عصر حاضر به خطا «سنتی» می داند.»۲
از نظر این فلاسفه آدمی در تخته بند سنت است و با سنت پیوندی عمیق و ناگسستنی دارد. «آدمی در گسست کامل از سنت به قصد تفکر مجدد درباره آن، از آزادی کامل برخوردار نیست. تحلیل هرمنوتیکی بر پیوند عمیق تفکر با سنت تاکید می گذارد. محدودیت هایی که سنت بر تفکر تحمیل می کند، مانع از آن می شود که تفکر از سنت به منزله سنت به طور کامل آگاه شود.» ۳
از آنجایی که از این سخنان بوی جبریت و نسبیت فکری و فرهنگی به مشام می رسد، گادامر تاکید می کند؛ «به واقع لزومی ندارد که آدمی مشروط شدن فرهنگی را با پذیرش کورکورانه معیارها و ارزش های عصر یا دوره یی خاص اشتباه گیرد.»۴
اما این تاکید او با واقعیت اندیشه او و نتایج عقایدش سازگار نیست. زیرا سنت از دیدگاه او هم مرجعیت دارد و هم وضعیتی وجودی است که ما را احاطه کرده است. از دیدگاه گادامر ما نمی توانیم گذشته را چون امر واقعی که در برابر ماست بشناسیم. همانطور که از دیدگاه هایدگر فاهمه و ادراک حقیقت عدم را در نمی یابد و برای شناخت عدم باید فاهمه و ادراک را ترک کرد و با شهود قلبی عدم را دریافت. زیرا عدم محصول و مخلوق فاهمه نیست بلکه فاهمه و ادراک مخلوق و محصول عدم است، از نظر گادامر نیز «سنت چیزی در برابر ما نیست بلکه چیزی است که ما در آن قرار می گیریم و از طریق آن وجود داریم؛ زیرا بخش اعظم آن چنان شفاف است که برای ما نامرئی است. به همان اندازه که آب برای ماهی نامرئی است.»۵
گادامر با تاکید بر اتوریته ها و پیش داوری هایی که از سنت اخذ شده اند، تنها به توصیف نمی پردازد بلکه آنها را بهانه قرار می دهد تا از سنت دفاع کند و امر توصیفی را به امر تجویزی تبدیل کند. او با توسل به اتوریته و پیش داوری و نقش آنها در معرفت به مخالفت با روشنگری و عقلانیت کانتی می پردازد. گادامر با مرجعیت قائل شدن برای سنت حتی برای عقل این اعتبار را قائل نیست که بتواند سنت های خرافی و نادرست را از سنت های درست تشخیص بدهد. او برای پیش داوری ها و اتوریته های برخاسته از سنت مرجعیتی مافوق عقل قائل است. «به گمان گادامر، اما استناد به اتوریته به معنای رها کردن عقل نیست و خود گونه یی داوری عقلی است. استناد من به اتوریته دیگری یعنی پذیرفتن اینکه داوری آن دیگری بر داوری من برتری دارد. و به گمان گادامر، این استناد تناقضی با عقل ندارد و به راستی خود گونه یی رفتار عقلی است. با توجه به ویژگی محدود و تاریخی هستی انسانی، این اتوریته سنت است که بیش از هر چیز تعیین می کند که ما چه باید بکنیم و چگونه باید زندگی کنیم.»۶
دیلتای و گادامر و فلاسفه یی که بینش تاریخی- هرمنوتیکی دارند نظر کانت و دکارت را راجع به عقل انتزاعی و غیرتاریخی می دانند و مدعی اند که عقل ناب غیرتاریخی و بی طرف توهمی بیش نیست. از نظر گادامر عقل همراه با پیش داوری ها و پیش انگاشت های برخاسته از سنت است که به فهم و داوری می پردازد. عقل و سنت نوعی تعامل و تاثیرپذیری متقابل دارند، تا تقابل و تناقض اما از نظر معرفت شناسان، علم نوین اندیشه های انقلابی مطرح می کند که از دیدگاه های سنتی کلاً گسسته است. «نفی مبانی دانش مکانیک و جبریت مکانیک توسط دیدگاه های نسبیتی و کوانتومی یک گسست انقلابی محسوب می شود. تاریخ معرفت شناسی علمی، تاریخ گسست های متوالی و شکست های خردستیزی است... کوپرنیک نظام زمین مرکزی را برانداخت. اما مرکز تازه عالم، یعنی خورشید، مدت زیادی در جایگاه مقدس خویش نپایید. عالم از نظر جوردانوبرونو و گالیله اصلاً مرکز نداشت، یعنی نقطه مرجع ثابتی نداشت.»۷
تاریخ علم و معرفت شناسی علمی، تاریخ بحران و ابطال و رد و شکست پارادایم ها و نظریه های غیرعلمی و غیرعقلانی و ایجاد یا پذیرش موقت پارادایم یا نظریه جدیدی است که مرجعیت پارادایم قبلی را از بین برده است. در معرفت شناسی علمی هیچ کوششی نمی شود تا نظریه اثبات و ابقا شود، بلکه تلاش می شود تا با آزمون نظریه، آن را ابطال و رد کنند. «تغییرات عظیم در تصویر علمی جهان و نقاط عطف در تاریخ علم هیچ گاه اهمیت خود را از دست نمی دهد و فاصله دو مرحله متوالی در علم هیچ گاه کمتر نمی شود، زیرا گسست، تناقض مندی و «دیوانه کنندگی» جهش به مرتبه یی عالی تر، همواره حیرت انگیز است.»۸
دانشمندان بزرگی چون اینشتین که خود با ویژگی های روش و نظریه های علمی نظیر نظریه، آزمون، گسست، بحران و ابطال نظریه ها در عمل درگیر بودند، در عین تاریخی دانستن معرفت، هیچ گاه مرجعیتی در این مدت و حتی بدیهیات قائل نبودند و احتمال می دادند که آفرینش های علمی و آزمون نظریه در مقام داوری، چه بسا به نفی و نقض بدیهیات عرف عامه منجر شود. «آنچه مرسوم و عادی است «بدیهی» می نماید و وظیفه علم از دیدگاه اینشتین آفرینش مفهوم هایی است نوین که شاید با طرح ها و مشاهده های منطقی «بدیهی» مغایرت داشته باشند اما با آزمایش های دقیق تر و الگوهای منطقی دقیق موافقت دارند و مسلم تر و منظم ترند.»۹
شاید بتوان گفت تمامی معرفت شناسانی که با معرفت شناسی و روش شناسی علمی سروکار دارند بر این باورند که برای عقلانیت علمی لحظات کشف، لحظات گسست های اساسی است، گاستون باشلار (۱۹۶۲-۱۸۸۴) از جمله معرفت شناسانی است که آرای پیوسته باوران را رد و بر گسست های علمی و معرفت شناختی تاکید می کند. کتاب «فلسفه نه» او شرح و بسط این تکثر و انفصال و گسست است. به نظر او «انفصال جنبه یی اساسی از رشد معرفت علمی است، یعنی تجارب نو ما را بر «نه» گفتن به نظریه های کهن توانا می کنند، ممکن است لازم باشد مفاهیم یا اصولی را که بنیادی می دانسته ایم تغییر دهیم، ذهن اصیل علمی ذهنی گشوده است.»۱۰
از نظر او «علم موقعیتی است که هیچ سودی نمی برد اگر آن را به غلط دنباله چیزی چون کیمیاگری بدانیم. حال آنکه آنچه مطرح است، استمرار و پیوستگی نیست. بلکه رویارویی دیالکتیکی عینی مقابله جدل آمیز روشن و صریحی است. زیرا هیچ چیز، مطلقاً هیچ چیز، ما را مجاز نمی دارد که پیوستگی میان استحاله پذیری های کیمیاگرانه و تبدیل هسته یی را مشروع و بر حق بدانیم.»۱۱
باشلار با تاکید بر گسست های معرفت شناختی می گوید؛ «علم چه در نیازی (که) به کمال یابی دارد و چه در اصول و مبادی اش با رای جاری مطلقاً مخالفت می ورزد و اگر اتفاقاً در روزی خاص رای جاری را موجه بداند به دلایلی غیر از دلایلی توجیه کننده آن رای جاری است به قسمی که رای جاری همواره حقاً تقصیرکار شناخته می شود. رای جاری درست نمی اندیشد... بر پایه رای جاری نمی توان هیچ چیز بنا کرد نخست باید آن را ویران ساخت رای جاری نخستین مانعی است که باید از آن گذشت.»۱۲
گاستون باشلار کشف نظریه جدید را همچون دیگر معرفت شناسان گسست از نظریه های قبلی می داند و اگر چنین گسست و رد و حذفی نباشد کشف و نظریه جدید چه معنایی دارد. گسست های معرفت شناختی نشان می دهد برخلاف پیوسته باوران ذهن انسان چون دلوی نیست که فقط انباشت معلومات کند و کمیت معرفت خود را افزایش دهد. با هر کشف جدید تنها کمیت دانش ما تغییر نمی کند و فقط بر کمیت علم ما افزوده نمی شود بلکه با هر کشف جدید هندسه معرفت یعنی کیفیت معارف ما تغییر می کند و دانش های قبلی ما به چالش کشیده می شوند. به قول گاستون باشلار «تاریخ علوم تاریخ شکست های خودگریزی است.»۱۳
لذا از منظر خردگرایی تکامل یابنده و معرفت شناسی تکاملی می توانیم در باب اشتباهات ذهنی گذشته و باورهای نادرست خود به تمام و کمال قضاوت کنیم و سنت ها و نظام های فکری و اعتقادات گذشته را در معرض سنجش و داوری قرار دهیم و با آزمودن آنها نظریه ها و باورهای نادرست را حذف کنیم. گاستون باشلار از قول ادمون بوئر در باب گزارش هتلر و لوندون درباره مولکول هیدروژن که در سال ۱۶۲۷ منتشر شد نقل می کند؛ «این گزارش نشان ناپیوستگی و گسستی حقیقی در تاریخ شیمی است و از آن پس سریعاً پیشرفت هایی صورت گرفت.» آنگاه خود در نتیجه گیری می گوید؛ «در این لحظات نوآوری، کشف آنقدر نتایج عدیده دارد که ناپیوستگی دانش را به وضوح تمام می توان حس و لمس کرد. مولکول هیدروژن پس از گزارش هتلر و لوندون موجب کسب آگاهی اساسی سبب اصلاح بنیانی دانش سرآغاز جدیدی برای فلسفه علم شیمی شد.»۱۴
باشلار از علوم مختلف و کشفیات علمی مثال های فراوانی مبنی بر ناپیوستگی و گسست های بنیادی معرفت شناختی می آورد و بر تغییرات بنیادی و انقلابی علوم تاکید می کند؛ «در واقع دانش های مکانیک معاصر؛ مکانیک نسبی گرا و مکانیک کوانتومی و مکانیک موجی، علومی هستند که نیا و تباری ندارند. نوادگان مان در آینده یی بس دور بی گمان به دانش های اجدادمان در گذشته اعتنا و توجهی نخواهند داشت و آن علوم را همچون موزه یی از اندیشه های بی اثر یا دست کم اندیشه هایی که فقط به عنوان دستاویز اصلاح آموخته ها ارزش دارند، تلقی خواهند کرد. تاکنون اگر مجاز به کاربرد این اصطلاح باشیم بمب اتم بخش عمده یی از تاریخ علوم را با خاک یکسان کرده است زیرا در ذهن کارشناس فیزیک هسته یی نشانی از مفاهیم اساسی اتم شناسی سنتی نمانده است و اینک باید از دیدگاه پویایی انرژی هسته یی به هسته اتم نگریست و نه با چشم انداز هندسی تالیف و جفت وجور کردن مولفه هایش. چنین علمی در گذشته مانند ندارد و مثال خاصه روشنی از گسست و ناپیوستگی تاریخی در تطور علوم مدرن است.»۱۵
گاستون باشلار علاوه بر تاکیدات بسیار بر ناپیوستگی و گسست های کشفیات علمی بر برگشت ناپذیر بودن پیشرفت علمی که از نظر او ثابت شده و ثابت شدنی است نیز تاکید می کند؛ «پیشرفت، پویایی فرهنگ علمی است و تاریخ علوم باید این پویایی را تعریف کند. با داوری و ارزشگذاری و سد کردن هرگونه امکان بازگشت به مفاهیم نادرست تاریخ علوم نمی تواند بر اشتباهات گذشته اصرار ورزد... هیچ تاریخی چون تاریخ علوم برگشت ناپذیر نیست. تاریخ علوم تاریخ شکست های خودگریزی است.»۱۶
او علاوه بر برگشت ناپذیری تاریخی علوم بر تکاملی بودن علوم و برتری جهان علمی بر جهان غیرعلمی و گسست های متوالی تاکید بسیار دارد؛ «جهان به گونه یی که در علم نمایانده شده است برتر از جهان ماقبل علم است. بین آگاهی ابتدایی و آگاهی علمی گسستی هست ولی در خود علم نیز گسست هایی وجود دارد.»۱۷
پیوند علی و معلولی بین حوادث و رویدادها و حتی نظریه ها یعنی تاثیر افکار بر یکدیگر در فرآیند تفکر به معنی پیوند مفهومی و منطقی یا به تعبیر دیگر پیوست با گذشته و تایید و قبول مرجعیت و درستی نظریه های پیشین نیست. هرچند در موارد نادری موقتاً ممکن است نظریه گذشته اما به دلایلی غیر از دلایل گذشتگان، تایید شود اما گسترش علم مبتنی بر رد و ابطال و حذف و ویران کردن نظریه ها و پارادایم ها و ساخته های پیشین معرفت و ساخت و ساز پارادایم ها و نظریه های جدیدی است که از گذشته خود کاملاً گسسته است. پیوند علی به معنی پیوند مفهومی نیست. دو نظریه نقیض می توانند پیوند علی داشته باشند ولی در عین حال نیز گسست مفهومی داشته باشند. دیلتای و گادامر و سایر متفکران قاره یی که دارای بینش هرمنوتیکی- تاریخی هستند این مفهوم علی از فهم را که مربوط به فرآیندهای فهم و تفکر است دال بر وحدت و پیوست نظری و مفهومی می دانند و با این خلط علت و دلیل، گسست های مفهومی و منطقی و معرفت شناختی را رد می کنند، در صورتی که پیوست آنان پیوست علی با گذشته است نه پیوست مفهومی و در ساحت نظریه پردازی. در ساحت نظریه پردازی هیچ دلبستگی و تعهدی نسبت به گذشته و نظریات ابرازشده گذشتگان وجود ندارد. از پیش نمی توان اندیشه را مجبور، محدود، متعهد و محصور در گذشته کرد و واقعیت و حقیقت را فدای ذهنیات نامعقول گذشتگان کرد.
پیوستگی علی رویدادهای ذهنی و حتی نظریه ها یعنی فرآیند فهم غیر از گسست های معرفت شناختی است. در گسست های معرفت شناختی ما با دلیل و برهان و نظریه سروکار داریم نه با علت های پیدایش و ریشه های تاریخی آنها. سنت گرایان نیز با مستمسک قرار دادن پیوست های علی و خلط علت و دلیل بر پیوست با گذشته و مرجعیت سنت ها تاکید می کنند. فیلسوفان پیوسته باور به گذشته و سنت دینی، علمی و... فلسفی گذشتگان نوعی دلبستگی نوستالژیک دارند. از تغییر و تحول و بحران و هر آنچه جدید است و آنان را از خواب امن و آرام سنت های منجمد جدا می کند هراس دارند و این هراس خود را در قالب پیوسته با سنت صورت بندی فلسفی می کنند. بنابر خلط بین علت و دلیل گمان نمی کنند ممکن است علتی یعنی فکری، وضعی، نظریه یی موجب پیدایش نظریه ضد و نقیض علت پیدایش خود بشود. همه این کوشش ها و توجیه ها در یافتن ریشه همه حقایق در سنت- گذشته مبنی بر علیت پیشاعلمی است. امروز این رابطه علی از نظر فیزیک کوانتوم نادرست است. در فیزیک کوانتوم نه پیوستگی و جبر علی مورد پذیرش است نه سنخیت علت و معلول، خصوصاً در علوم اجتماعی و انسانی پیوستگی و سنخیت علت و معلول به وضوح نادرست است.
اگر از علت واحد و مشابه، معلول واحد و مشابه به وجود می آید، چرا در شرایط اجتماعی و اقتصادی مشابه انسان ها راه ها، روش ها، نظریه ها و... دیدگاه های نامشابه دارند؟ این مورد ساده نشان می دهد جامعه از چفت وبست فرمول علیت ارسطویی و کانتی یعنی جبر علی تبعیت و پیروی نمی کند. اگر هم جبر علی در کار باشد بیشتر مربوط به ضمیر ناخودآگاه و ناهوشیار و ظهور آن در قالب احساسات رمانتیک و علایق و امیال و خواسته های ناآگاهانه است. حال چرا این متفکران از گذشته- سنت و عمل ناهوشیار و احساسات ناخودآگاه دفاع می کنند و این همه با شعور آگاه و خرد و ضمیر هوشیار و آزاد که کاشف قوانین و دنیاهای جدید و ساخت وسازهای نو است مخالفت می کنند، چیزی است که جز با حس نوستالژیک گذشته گرایی و کهنه پرستی و روح محافظه کاری و به طور کلی سنت گرایی قابل توجیه نیست. بسیاری از باورها و اعتقادات ما سنتی و ناخودآگاه است. به جای اینکه چون گادامر تقلید و تابعیت از آنها را تجویز کنیم لازم است که آنها را به شیوه عقلانی و با روش انتقادی به محک نقد بزنیم و خطاها و باورهای نادرست را حذف کنیم و به آنها وضوح و شفافیت ببخشیم. توجه گادامر به سنت و مرجعیت و اتوریته در شناخت علاوه بر جبرانگاری موجب غفلت او از تابعیت کشف و شناخت از امر واقع می شود. به همین سبب مقام آزمون علمی و مشاهده و تجربه به مثابه روش انتقادی حذف خطا در اندیشه او جایی ندارد. برعکس آنچه کانون توجه اوست، تبعیت جبری از اتوریته و سنت و گذشته و دادن مقام برتر از عقل به سنت و اتوریته است. همین چشم داشتن به اتوریته و مرجعیت سنت و نفی و انکار امر واقع و دادن مقام برتر از عقل به سنت موجب شده است فهم و شناخت از دیدگاه او به امری صرفاً ذهنی و نسبی تقلیل یابد. در حالی که چشم داشتن به حقیقت و امر واقع موجب حذف خطاها و استقبال از آینده از پیش نامعلوم، ریسک پذیری، فرضیه های جدید و انقلاب های معرفت شناختی می شود. عقیده به مرجعیت سنت و ابراز این عقیده که داوری آن دیگری یعنی اتوریته و سنت بر داوری عقل من (عقل جمعی عصر) برتری دارد، خردستیزی محض و پارادوکس سنت گرایی است. با عقل و استدلال داوری عقل را نفی کردن و اثبات برتری آن دیگر بر خرد من تناقض آشکار همه سنت گرایان و عقل ستیزان است.
سنت گرایی و مرجعیت اتوریته ها نه تنها برای عقل جایگاهی قائل نیست بلکه بینش و روش انتقادی نیز در آن جایی ندارد. تنها شناخت عینی خردباورانه، انتقادپذیر است. بدین معنی که خطاها و نادرستی های مساله ها، چشمداشت ها، فرضیه ها و به تعبیر گادامر پیش انگارها و پیش داوری ها از طریق آزمون نظریه به مثابه روش انتقادی، ابطال و حذف می شود و با حذف خطاها فرضیه جدیدتر با دلایل و منطق جدیدتر جایگزین آن می شود لذا فهم و تفسیر، توجیه و تبعیت از اتوریته و سنت و مرجعیت نیست بلکه نقد آنها و از طریق این نقادی یافتن پاسخ جدید به مساله یی است که مطرح شده است. به تعبیر پوپر «رشد شناخت عبارت است از؛ پیشرفت از مسائل قدیمی به طرف مسائل تازه به وسیله حدس ها و ابطال آن حدس ها.» ۱۸
حال که مشخص شد سنت گرایان و فلاسفه یی نظیر گادامر علت را با دلیل خلط می کنند و نمی توانند بین فرآیندهای ذهنی- که می تواند از بسیاری عوامل از جمله حتی از اسطوره ها نیز تاثیر پذیرد- با محصولات و نتایج عینی شناخت تفاوت قائل شوند و با این منطق بر پیوست با سنت و گذشته تاکید می کنند، درکی از سنت گسست ندارند. بد نیست با نظر کارل پوپر فیلسوف علم نیز که نقدی بر این بدفهمی علت و دلیل و ذهنی گرایی است، آشنا شویم و ببینیم او نیز برخلاف ذهنی گرایان و نسبی گرایان و پیوسته باوران بین علت و دلیل یا فرآیندهای ذهنی با نتایج عینی تفاوت قائل می شود و با وجود پذیرش تقدم مساله ها و نظریه ها یا چشمداشت ها بر مشاهده و تجربه، برای آزمون و تجربه نقش تعیین کننده تصحیح و حذف خطا و داوری قائل است و مساله ها و نظریه ها را نه تنها قابل نقد که قابل حذف می داند و به مرگ آنها اعتقاد دارد و به این ترتیب بر گسست های متوالی در معرفت تاکید می کند. بدیهی است در این مطلب به تمامی مباحث معرفت شناختی پوپر در کتاب های مختلف او نظیر «منطق اکتشاف علمی»، «حدس ها و ابطال ها»، «جست وجوی ناتمام»، «زندگی سراسر حل مساله است» و... نخواهیم پرداخت و فقط اشاره یی کوتاه به کتاب «شناخت عینی» می کنیم، آن هم مباحثی که به این مطلب ارتباط دارد. از نظر پوپر؛«۱- ما جایزالخطا هستیم و در معرض خطا قرار داریم ولی می توانیم از اشتباهات خود چیز بیاموزیم. ۲- نمی توانیم نظریه های خود را به اثبات برسانیم ولی می توانیم به صورت عقلی و استدلالی از آنها انتقاد کنیم و به صورت موقتی آنهایی را بپذیریم که بهتر در برابر انتقاد ما ایستادگی می کنند و قدرت توضیحی بزرگ تر دارند.»۱۹
پوپر در ادامه این مطالب توضیح می دهد که اگرچه ما نمی توانیم نظریه های خود را اثبات کنیم اما نباید ناامید بود بلکه چون بسیاری از نظریه ها و باورها و اعتقادات ما ناخودآگاه است باید بکوشیم آنها را تحلیل عقلانی کنیم و به محک نقد عقلی بزنیم و به باورهای خود در همه زمینه ها وضوح و شفافیت ببخشیم. او چون پوزیتیویست ها و تجربه گرایان کلاسیک آغاز علم را از مشاهده و تجربه و وظیفه تجربه و مشاهده را تعمیم و طبقه بندی نمی داند. بلکه او مساله یا چشمداشت یا نظریه را همچون گادامر مقدم بر تجربه و آزمون می داند اما برای تجربه و آزمون مقام داوری و سنجش و نقادی قائل است و برای چشمداشت ها یا به تعبیر گادامر پیش انگاشت ها و پیش داوری های مقام اتوریته و مرجعیت غیر قابل خدشه قائل نیست و آنها را به وسیله آزمون قابل نقادی وابطال و حذف و رد می داند. به این ترتیب پوپر اولین قدم را در عینیت گرایی برمی دارد لذا مشاهده و تجربه دو مقام و دو نتیجه منطقی دارد؛ اولی مقام بررسی انتقادی و امتحان و نظریه است و دومی مقام و معیار عینیت و واقع گرایی علمی است که ما را از اتوریته ها و سنت های دست وپاگیر و مرجعیت های نادرست رها می کند. این مسائل چیزهایی هستند که در تفکر گادامر جایی ندارند. گادامر به دلیل باور به برتری آن دیگری بر عقل یعنی باور به برتری اتوریته ها و سنت ها و مرجعیت ها بر عقل نه مقام نقادی برای عقل قائل است و نه واقع گرایی علمی و عینیت را دارای اعتبار می داند. به همین سبب سر از نسبیت گرایی تاریخی درمی آورد. «ادعای دانش به طور عینی «معتبر» متضمن موقفی در ورای تاریخ است که از آن موقف بتوان به خود تاریخ نگریست- و چنین موقفی برای انسان در دست نیست. انسان متناهی و تاریخی همواره از موقفی که در زمان و مکان دارد می بیند و می فهمد. به گفته گادامر انسان نمی تواند فوق نسبیت تاریخ بایستد و «دانش به طور عینی معتبر» کسب کند. چنین موقفی متضمن فرض قبلی یک دانش فلسفی مطلق است که فرضی نامعتبر است.»۲۰
تناقض این تفکر در این است که از یک سو به نسبیت فهم معتقد است و اعتبار عقل و عینیت را تنزل می دهد و از سوی دیگر مرجعیت سنت و اتوریته ها را مطلق و غیر قابل خدشه و حتی فراتاریخی می داند. خردستیزی از این واضح تر کجا می توان یافت؟ البته گادامر برای گریز از فهم دلبخواهی و ذوقی و سلیقه یی فردی از متن می گوید؛ باید بافت و زمینه فهم را درنظر گرفت اما این بافت و زمینه نمی تواند ما را از نسبیت گرایی و فهم دلبخواهی و شخصی و بی معیار نجات دهد. اعتبار یک فکر به ارزش صدق یا مصداق آن است. یک فکر برخلاف فهم دلبخواهی و ذوقی یا تصاویر ذهنی نسبیت باوران وقتی به یک مصداق تعلق گیرد از طریق بحث انتقادی به حقیقت تقرب می جوید و آزمون فکر یا نظریه معیاری برای تصحیح آن و حذف خطاها می شود. پوپر با تعابیر خاص خود بین علت و دلیل تفاوت قائل می شود و بین دو مفهوم فکر یکی فرآیندهای ذهنی یعنی علت ها و دیگری محصولات و نتایج منطقی فکر یعنی نظریه ها و دلایل فرق می گذارد. «یک نظریه در معنای عینی یا منطقی آن با حالات ذهنی کسانی که به آن باور دارند تفاوت دارد.
نظریه فکر و اندیشه در معنای ذهنی نیست. کلمه «فکر» در معنای ذهنی خود توصیف کننده یک تجربه ذهنی و عقلی یا یک فرآیند عقلی است ولی دو تجربه یا دو فرآیند عقلی هر چند ممکن است روابط علیتی با یکدیگر داشته باشند، نمی توانند دارای پیوند منطقی با یکدیگر باشند. بنابراین اگر من بگویم که بعضی از اندیشه های بودا با اندیشه های شوپنهاور توافق دارد یا با بعضی از اندیشه های نیچه متناقض است در آن صورت درباره فرآیندهای فکری این مردمان یا درباره روابط طرفینی آنان سخن نگفته ام. ولی اگر بگویم که نیچه از بعضی از اندیشه های شوپنهاور تاثیر پذیرفته بود در این صورت مقصود من آن است که بعضی از فرآیندهای فکری نیچه به صورت علی از خواندن آثار شوپنهاور تاثیر پذیرفته بوده است. بدین گونه ما عملاً دو کلمه متفاوت دراختیار داریم که یکی کلمه فرآیندهای فکری است و دیگری محصولات فرآیندهای فکری. در صورتی که اولی ممکن است در ارتباط های علی قرار گرفته باشد دومی در ارتباط های منطقی قرار دارد.»۲۱
پوپر سپس در صفحات بعد هم تاثیرپذیری علی و فرآیندهای تاریخی آن را بیان می کند و هم تناقضات محصولات منطقی فرآیندهای فکری را به مثابه جهان عینی سوم بیان می کند تا تفاوت علت و دلیل و ذهنیت و عینیت را نشان دهد و هم نشان دهد که پیوندها در ساحت علت ها است و در ساحت نظریه و دلایل عینی جهان سوم نه تنها گسست و تناقض مندی، که انقلاب در ساختارها وجود دارد. او پیوست های علی را این گونه توضیح می دهد؛«هرگز نمی توان گفت که از مفروضات تهی و آزاد است چه در هر لحظه افق چشمداشت هایی را به عنوان مفروض قبلی خود دارد- که گویی افق چشمداشت های دیروز بوده است، علم امروز روی علم دیروز ساخته می شود(و بدین گونه نتیجه یی از نورافکن دیروز است) و علم دیروز به نوبه خود مبتنی بر علم روز پیش از آن بوده است و قدیمی ترین نظریه های علمی بر پایه اسطوره های پیش از علمی، و اینها نیز به نوبه خود بر مبنای چشمداشت های کهن تر بنا شده بود است.»۲۲
می بینیم که نظریه پوپر نیز این است که در مقام علت و تاثیرپذیری نظریه ها از چشمداشت ها و مساله ها و فرآیندهای فکری نوعی پیوستگی وجود دارد. اما پوپر چشمداشت ها و مساله ها و نظریه های اولیه و مقدم بر تجربه را غیر قابل نقد و مرجع و اتوریته نمی داند و آزمون چشمداشت ها و فرضیه ها را جهت نقد و حتی حذف آنها توصیه نمی کند. از سوی دیگر شناخت را ذهنی و در فرآیندهای فکری خلاصه نمی کند و در مقام دلیل محصولات فرآیندهای فکری را مستقل از خود فرآیندهای فکری می داند و برای آنها عینیت قائل است. لذا نظریه جدید که از آزمون گذشته و سربلند بیرون آمده است، کاری به تاثیرات علی و فرآیندهای فکری ندارد و از اتفاق با حذف نادرستی های چشمداشت ها و فرضیه های اولیه، فرضیه جدیدی به وجود می آید که ناقض فرضیه های اولیه است و از آنها گسسته است. لذا در عالم عینی جهان سوم پوپری یعنی در مقام دلیل آنچه حاکم است گسست از فرضیه ها و نظریه ها و سنت های گذشته است.
برای مثال پوپر می گوید؛ «... نظریه نیوتن نمی تواند همچون چیزی شبیه تعمیمی از آن دو نظریه قدیمی تر در نظر گرفته شود، از این واقعیت انکارناپذیر غو مهمف آشکار می شود که نظریه نیوتن متناقض با آنها است. قوانین کپلر را نمی توان از قانون نیوتن استنباط کرد، ... نظریه نیوتن نمی تواند تعمیمی باشد که به وسیله استقرار (یا استنباط) به دست آمده است، بلکه عبارت از فرضیه یی تازه است که می تواند راه ابطال نظریه های گذشته را هموار سازد.»۲۳
در مقام جمع بندی اگر بخواهیم دیدگاه های گادامر و سایر فلاسفه قاره یی خردستیز و همچنین سنت گرایان را خلاصه کنیم باید گفت این نظریه دارای چند تناقض است، تناقض اول دادن مقام جزمی مرجعیت به سنت و اتوریته است که این با نسبی گرایی معرفت شناختی ناسازگار و متناقض است. نسبی گرایی و ذهنی گرایی آنان به حدی است که اخلاف پست مدرن آنها هیچ ارزش و اهمیتی برای علم در مقابل سحر و جادو قائل نیستند و مدعی اند که علم هیچ برتری معرفت شناختی نسبت به جادو ندارد. حال چگونه سنت ها آن مقام جزمی قابل اعتماد را می یابند، با نسبیت گرایی معرفت شناختی در تناقض است.
تناقض دوم این است که با سلاح عقل و استدلال، اعتبار عقل و استدلال را نفی می کنند و برای سنت ها و اتوریته ها و باورها و اعتقادات نقادی شده گذشته مقامی مافوق عقل قائل اند و چون گادامر با عقل اثبات می کنند که «داوری آن دیگری بر داوری من برتری دارد.» یعنی با عقل و استدلال بتی مافوق عقل اما به وسیله عقل و استدلال می تراشند و گرد آن اتوریته طواف می کنند. با عقل ثابت می کنند که به عقل اعتمادی نیست، بلکه به اعتقاد و باورهای سنتی و مرجعیت ها و اتوریته ها باید اعتماد کرد.
این نظریات با خلط علت و دلیل بر پیوند با سنت تاکید دارند. این پیوست با سنت و مقام مرجعیت خدشه ناپذیر قائل شدن برای آن، نظریه یی محافظه کارانه و جزمی و گذشته گراست که با نوجویی و نوآوری و پیشرفت علمی مخالف است. زیرا به جای توجه به امر واقع به اتوریته و سنت و مرجعیت توجه دارد. خلط علت با دلیل و همچنین مقام جزمی قائل شدن برای سنت ها و اتوریته ها و پیش داوری ها و چشمداشت ها، موجب ذهنی گرایی و عدم اعتقاد به عینیت معرفت شناختی می شود.
خلط فرآیندهای فکری با محصولات فکری، دو عینیت را انکار می کند، یکی عینیت آزمون علمی که تابع امر واقع است و دیگری عینیت نظریه ها و فرضیات علمی و فکری و اعتقادی که مستقل از فرآیندهای فکری است. تمایز قائل شدن بین علت و دلیل یا فرآیندهای ناخودآگاه با نظریه های آگاهانه معرفت شناختی، نشان می دهد که گسست، مفهومی روش شناختی و معرفت شناختی است و تنها گسست از سنت نیست، بلکه سنت گسست های متوالی است. نظریه گسست حافظه تاریخی و تجارب و فکر و فرهنگ گذشتگان را نفی و انکار و فراموش نمی کند، بلکه مقام مرجعیت را از سنت می گیرد. عقل باوری خود آیین انتقادی شهود و الهام فراتاریخی خدشه ناپذیر مافوق عقل را در مقام شناخت برتر، اسطوره یی بیش نمی داند.
مراد همتی
پی نوشت ها؛
۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴- حلقه انتقادی، دیوید ک. هوی، ترجمه مراد فرهادپور، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان سال ۱۳۷۸، صص ۱۴۲ - ۳۴۷- ۲۶۵- ۳۶۵
۵- «علم هرمنوتیک، ریچارد پالمر ، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی- انتشارات هرمس- ص ۱۹۵
۶- مدرسه، شماره ششم تیرماه ۱۳۸۶ ، مقاله «هرمنوتیک و نظریه انتقادی»، شاهرخ حقیقی
۷ ، ۸ ، ۹- آلبرت اینشتین، نوشته؛ بوریس کوزنتسوف، ترجمه رضا رضایی، انجمن فیزیک ایران، صص ۱۴ - ۱۲ - ۱۹
۱۰- تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستون، ج نهم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ و سیدمحمود یوسف ثانی، شرکت انتشارات سروش، ص ۳۴۳
۱۱ ،۱۲ ، ۱۳ ، ۱۴ ، ۱۵ ، ۱۶ - معرفت شناسی گاستون باشلار، ترجمه جلال ستاری، دفتر پژوهش های فرهنگی با همکاری مرکز بین المللی گفت وگوی تمدن ها، صص
۱۰۰ - ۲۲۰ - ۲۷۴- ۲۵۸- ۲۶۹- ۲۷۱ - ۲۷۴
۱۷- تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستون، جلد نهم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ و سیدمحمود یوسف ثانی، شرکت انتشارات سروش، ص ۳۴۴
۱۸ ، ۱۹- شناخت عینی برداشت تکاملی، کارل ریموند پوپر، ترجمه احمد آرام، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ دوم تابستان ۱۳۸۴، صص ۲۸۷ - ۲۹۴ - ۲۹۵
۲۰- علم هرمنوتیک، ریچارد پالمر، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، انتشارات هرمس، ص ۱۹۷
۲۱ ، ۲۲ ، ۲۳- شناخت عینی برداشت تکاملی، کارل ریموند پوپر، ترجمه احمد آرام، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ دوم تابستان ۱۳۸۴، صص ۳۳۲- ۳۸۶ - ۳۹۷ - ۳۹۸
منبع : روزنامه اعتماد