یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

چه مهربان با آدمیان


چه مهربان با آدمیان
عیسی كه بود؟ پاسخ مستقیم به این پرسش آسان نیست. چنانچه یاسپرس می گوید، در وهله اول تنها می توان گفت كه او چه نبود: «فیلسوفی نبود كه اندیشه ای نظام مند داشته باشد و باورهای خود را در دستگاهی فكری نظم و سامان دهد. مصلحی اجتماعی نبود كه برای اهداف خود برنامه، اقدام و عمل داشته باشد یا مردی سیاسی كه بخواهد كشور را دگرگون كند و از نو بسازد. وی غسل تعمید نمی داد، چنانچه نه سازمانی پایه گذارد، نه امتی و نه كلیسایی. نابغه نبود، حتی می توان گفت قهرمان هم نبود.» اما جز اینها چطور می توان از آنچه او حقیقتاً بود سخن گفت. شاید از رهگذر اینكه او چه گفت و چه كرد تا حدی بتوان به حقیقت او نزدیك شد. گرچه بی شك كنه حقیقت آنكه «آمده است تا آتشی در زمین برافروزد» و «بر حقیقت شهادت دهد» اینگونه برملا و آفتابی نخواهد شد.عیسی روی سخن با كه داشت و با آنها چه می گفت؟
عیسی با جان ها سخن می گفت و از جان جان ها و جان جهان می گفت. او هیچ كس را كنار نمی گذاشت. در نظر او مهم این بود كه نور باطنی بیفروزد و جان شیفته و سرگشته ای را با نور ایمان روشن كند. «نمی ارزد جهانی را به دست آری ولی در مقابل جانت را از دست دهی.» به گفته ارمیای نبی خداوند قانون خود را در دل آدمی نوشته است. جان باید پاك باشد و آنگاه «هر چیز برای پاكان پاك است.» «نه آن چیز كه به دهان فرو می رود بلكه آن چیز كه از دهان بیرون می آید انسان را ناپاك می گرداند.» عیسی «آفتاب خود را بر نیك و بد می تاباند و باران را بر دادگر و بیدادگر می باراند.» او با كسانی چون باجگیران و روسپیان كه جامعه خوارشان می دارد همنشین می شود و به نزد كسانی می رود كه زندگی ناپسندی دارند.
تهیدستان، خوارشدگان و گنهكاران را رجحان می نهد، چون روح آنها نرم شده است و برای پذیرش ایمان نو آماده اند. «بیماران به طبیب نیاز دارند نه تندرستان... من سراغ گنهكاران آمده ام نه درستكاران.» «باجگیران و روسپیان پیش از شما به ملكوت خدا در خواهند آمد.» مسیح از كسانی بیشتر دوری می كند كه خود را ایمن و در پناه می بینند و به دارایی های جهان خاكی دل بسته اند: «توانگران را دشوار است كه به ملكوت خدا درآیند.» آن باجگیر كه یارای چشم به آسمان انداختن ندارد، بلكه بر سینه خود زده می گوید: «خدایا بر من گنهكار رحم كن!» بخشوده شده، راه خویش را در پیش می گیرد؛ نه آن فریسی (عالم یهودی) كه خدا را نیایش كرده می گوید: «خدایا! تو را سپاس می گویم كه نه چون دیگر مردمان دزد و ظالم و زناكارم و نه چون این باجگیر.» گویی جز او هیچ كس روسپی ای را بر سر سجاده ای جدی نگرفت!عیسی چه كرد؟ عیسی پیام آور دین انسانی بود، دینی كه برای انسان است نه انسان برای آن. «سبت (شنبه) برای آدمی مقرر شده است و نه آدمی برای سبت.» دینی كی از درون آدمی نشات می گیرد و نه آنكه از بیرون بر آن تحمیل شود و او هم كوركورانه تعبد ورزد.
اما دین تنها هنگامی انسانی است كه «هر كه خود صلیب خود را برگیرد و در پی عیسی رود»، نه آنكه از اقتدا به مسیح، خود را از یاد برد. بت شكن همواره در نظر اذهانی كه بت سازی عادت مألوفشان است، تبدیل به بت می شود. چنانچه زندگی تراژیك مسیح در لحظات واپسین با چنین كلمات جان گدازی بر صلیب به پایان برده می شود: «خدایا! خدایا! چرا مرا وانهاده ای!» (ایلی ایلی لما سبقتنی) اما بت پرستان همواره در آغوش امن الهی به سر می برند.متاسفانه جان كلمات مسیح بر كمتر كسی فاش شده است و شاید این نیچه بود كه برای نخستین بار آن را دریافت. نیچه می گوید: «در واقع تنها یك مسیحی وجود داشت كه او هم بر صلیب جان سپرد!» او كه چنین سرنوشتی را برای خود پیش بینی می كرد، هشدار داد كه نمی خواهد گونه ای قدیس گردد؛ گفت ترجیح می دهد دلقك باشد.
دستور عمل او برای مریدان آتی اش پیوسته این بود: «با پیروی از خود از من پیروی كنید.» یاسپرس هم مسیح نیچه ای را ابرمردی می داند كه «همچنان قدرتی است در تقابل با مسیحیتی كه از او نتیجه شده است. عیسی همچنان ماده منفجره ای است كه بارها نزدیك بود صُوَر این جهانی و متحجر كلیسایی را متلاشی سازد.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید