جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بررسی روابط ایران و افغانستان در شش دهه اخیر


بررسی روابط ایران و افغانستان در شش دهه اخیر
افغانستان بخشی از سرزمین هایی است که به لحاظ تاریخی و فرهنگی در گستره سرزمین های ایرانی قرار می گرفته و در قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی، به تدریج در پی سیاست های حائل سازی انگلستان میان هند و سرزمین های مجاورش، از ایران تجزیه گردید. پیش از آن این سرزمین همواره بخشی مهم از خراسان بزرگ را که خاستگاه بسیاری از بروندادهای فرهنگ ایرانی بود، در بر می گرفت. این سرزمین ها تا پیش از جدایی در میان ایرانیان بخشی از خراسان به شمار می آمد و بخش هایی از آن نیز به «کابلستان» شهرت داشت. اطلاق عنوان «افغان»- که نام تیره ای از قوم پشتون ساکن در این سرزمین بود- تنها در سال های پس از جدایی این سرزمین ها رواج و رسمیت یافت.
ناگفته پیداست که به سبب وجود پیوندها و پیوستگی های کتمان ناپذیر فرهنگی، سیاسی، جغرافیای و اقتصادی، میان سرزمین جدا شده افغانستان با سرزمین اصلی ایران، در تمامی سال های جدایی این اقلیم نیز روابط و مناسبات پیوسته ای میان دو کشور وجود داشته است. اما در میان تمامی سطوحی که روابط دو کشور در آن جاری بوده، روابط درسطح سیاسی به میزان زیادی وابسته به نقش و حضور عوامل بیرونی یعنی قدرت های بزرگ با حضور منطقه ای یا فرا منطقه ای بوده است. با توجه به جایگاه «پیرامونی» دو کشور ایران و افغانستان در نظام بین الملل، بدیهی است که نمی توان بدون توجه به نقش قدرت های بزرگ که در موقعیت «کانونی» در نظام جهانی واقع اند، به بررسی روند روابط سیاسی دو کشور پرداخت.
همچنین باید توجه داشت که روابط سیاسی در این سالها در اساس به عنوان بستر گسترش دهنده سایر سطوح ارتباطی بوده و از این روی، جهت درک روند مناسبات در دیگر عرصه های ارتباطی نیز باید به تاثیرگذاری و ماهیت جهت دهنده سطح سیاسی توجه کرد. برای درک سطح سیاسی مناسبات دو کشور نیز می بایست که پیش از هر چیز جایگاه این دو را در نظام بین الملل، دریافت.
در هنگامه پیدایش دوران «امپریالیسم نوین» در دهه ۱۸۷۰، ایران و افغانستان هر دو در موقعیت پیرامونی در نظام بین الملل قرار داشتند و این وضعیت تا نیمه قرن بیستم میلادی ادامه یافت. درخلال این سال ها ایران با گذار از مراحلی به تدریج توفیق آن را یافت که در میان مدت به موقعیت «کانونی در پیرامون» دست یابد. در حالی که افغانستان همچنان در موقعیت «پیرامونی در پیرامون» خود باقی ماند. ایران پس از موفقیت در روند «دولت سازی مدرن» که منجر به شکل گیری یک انسجام درونی در سطح داخلی گردید، توانایی آنرا یافت که به عنوان یک بازیگر منطقه ای در عرصه سیاست بین المللی ظاهر گردد.
وقوع جنگ جهانی دوم و کشیده شدن دامنه تبعات آن به ایران می توانست که این روند را با موانع جدی مواجه سازد، اما کشور توانست با تحمل کمترین ضرر،در پی پایان جنگ از این بحران خارج شود. در این بین، رخداد گسترش دامنه لجستیک جنگ جهانی دوم به ایران، خود عاملی در جهت ارتقای موقعیت منطقه ای ایران-علی رغم تمامی تبعات جنگ- گردید. علاوه بر این با پایان یافتن جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵م۱۳۲۴/خ و آغاز دوران موسوم به جنگ سرد میان دو ابر قدرت پیروزمند جنگ، ایران از اولین مناطق جهان بود که به کانون منازعه آمریکا و شوروی - در جریان غائله پیشه وری در آذربایجان- بدل گردید و به این ترتیب در کنار یونان، ترکیه و آلمان اشغال شده، در شمار اولین مناطق بحرانی این دوره قرار گرفت. پس از آن نیز در شمار نخستین کشورهایی بود که جهت «سد نفوذ کمونیسم»، از ایالات متحده آمریکا کمک های سیاسی، نظامی و اقتصادی دریافت نمود.
جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری «دکتر محمد مصدق» نیز در نیمه قرن بیستم، ایران را به عنوان چالشگر نظم نیمه استعماری بین المللی جلوه گر ساخت. مجموعه این وقایع به ترفیع جایگاه منطقه ای ایران در میان همسایگانش منجر گردید. پس از سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق نیز با ورود علنی ایران به عرصه بلوک بندی های جهانی و دوری گزیدن از رویکرد سنتی بی طرفی، که با گسترش زیر ساختهای توسعه در داخل کشور نیز همراه شد، ایران به تدریج موقعیت خود را در جایگاه «کانونی پیرامون» در منطقه تثبیت نمود.
این در حالی بود که افغانستان در تمامی این سالها بنابر دلائل متعدد ساختاری، در حالتی نیمه منزوی به سر برده و از حضور به مثابه بازیگری فعال در عرصه منطقه ای به دور بود و از سوی دیگر نیز شاهد رشد هیچ یک از شاخصه های قدرت ملی که جایگاه کشور را به بالا برد، نبود. از همین جهت این کشور در جایگاه پیشین خویش باقی ماند و به این ترتیب موقعیتی فرودست تر از ایران را یافت.
«جان گالتونگ» نظریه پرداز ساختارگرا، در نظریه امپریالیسم خویش، نظام بین الملل را متاثر از نظریه «نظام جهانی امانوئل والرشتاین» متشکل از دو گروه عمده «کانون» و «پیرامون» می داند ومعتقد است که در هر دو قسمت کانون و پیرامون، بخش های کانونی و پیرامونی هم وجود دارد. به این ترتیب کانون خود شکل گرفته از «کانون کانون» و «پیرامون کانون» و پیرامون نیزمتشکل از «کانون پیرامون» و «پیرامون پیرامون» است. به نظر «گالتونگ» همواره میان هردو کانون، «هم گونگی» به معنای اشتراک در منافع وجود دارد. در حالی که میان دو پیرامون چنین رابطه ای وجود ندارد.
مدل «گالتونگ» به عنوان یکی از بهترین الگوها جهت ترسیم جایگاه کشورها درعرصه روابط بین المللی شان می باشد. در این پژوهش، با استفاده ازاین مدل ، چگونگی روابط ایران و افغانستان از سال ۱۹۵۳ م۱۳۳۲/خ تاکنون بررسی می شود. از این روی مبدا بررسی را بر این سال نهاده ایم که -همان طور که اشاره رفت- در این سال در پی واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ایران با فاصله گرفتن محسوس از رویکرد سنتی بی طرفی و ورود به عرصه بلوک بندی های جنگ سرد، اولین گام ها را در جهت گذار به موقعیت «کانونی پیرامون» بر می داشت.
این مقطع زمانی که به مثابه نقطه آغاز پژوهش در نظر گرفته شده، تا سال ۱۹۷۱ م۱۳۵۰/ خ که ایران موفق به تثبیت کامل موقعیت مورد اشاره گردید، ادامه دارد و از این سال به مدت کمتر از هشت سال یعنی تا سال ۱۹۷۹ م۱۳۵۸/خ که همزمان با وقوع انقلاب در ایران است، به بررسی این روابط در مرحله «تثبیت موقعیت کانونی پیرامون» ایران خواهیم پرداخت و در مرحله پایانی، چگونگی این روابط را از پیروزی انقلاب ایران تا زمان حاضر بررسی نموده و چگونگی جایگیری این رابطه در مدل «گالتونگ» را در این سالها واکاوی می نماییم.
● دوره نخست ۵۰-۱۳۳۲ خ۷۱/-۱۹۵۳ م:
همان گونه که گفته شد، این مرحله آغازی بود بر کنار نهادن رویکرد بی طرفی که ایران از دوران قاجار و در پی شکست هایی که از روسیه و انگلستان به لحاظ سیاسی و نظامی متحمل گردیده بود، اختیار نموده بود. پس از تجربه جنبش ملی شدن صنعت نفت، بسیاری از گردانندگان و تصمیم گیرندگان سیاست خارجی کشور دریافته بودند که در شرایط نوین جنگ سرد که با بار مواجهه ایدئولوژیک میان دو قطب همراه بود، دیگر نمی توان امید چندانی به بهره برداری از تضادهای میان قطب های فائقه جهانی بست و تلاش کرد که با استفاده از تضادهای میان آنها و رویارو نهادن منافع قدرت های رقیب، به اتخاذ سیاست های مستقل خویش ادامه داد. این نکته ای بود که دکتر مصدق درنیافت و بهای آن را با سرنگونی دولت خویش پرداخت.
توجه به این امر که برخلاف دکتر مصدق که در عرصه داخلی از رویه ای دموکراتیک و درعرصه سیاست خارجی درعین اعلام سیاست بی طرفی و اتخاذ مشی «موازنه یا ناسیونالیسم منفی» رویکردی که مبتنی بر گزینش ایلات متحده آمریکا به عنوان سردمدار جهان آزاد در مقابل اتحاد جماهیر شوروی و جهان سوسیالیستی اتخاذ می نمود، در دهه های ۵۰ و ۶۰ میلادی کشورهایی که داعیه «عدم تعهد» داشتند، اغلب رژیم های اقتدارگرای غیر کمونیستی بوده که در عرصه بین الملل اردوگاه مسکو را برای پیشبرد سیاسیت هایشان برگزیده بودند، صحت این ادعا را تاید می کند. به عبارت دیگر باید گفت که در شرایط سال های آغازین جنگ سرد، برای اغلب کشورها شرایط اتخاذ رویکرد بی طرفی متصور نبود و از این روی می بایستی که ورود به یکی از بلوک بندیهای جهان دو قطبی مورد گزینش آن کشور قراربگیرد.
تنها تعداد انگشت شماری از کشورها که در موقعیت ژئوپلیتیک خاصی قرار داشتند، همانند افغانستان موفق به حفظ رویکرد بی طرفی خود گردیدند که این قبیل کشورها نیز به ویژه افغانستان، فرجامی جز پیوستن کامل به اردوگاه شوروی را نمی یافتند. به این ترتیب در این مقطع ایران در حال جای گیری در بلوک طرفداران غرب است و افغانستان در صدد حفظ -تا حدود زیادی اجباری- بی طرفی.
در پی همین تغییر شرایط جهانی بود که دولت وقت ایران، با توجه به خاستگاه و ماهیت نظام سیاسی اش، گزینه اتحاد با بلوک طرفدار غرب را برگزید و در شمار متحدین ایلات متحده آمریکا و انگلستان در منطقه قرار گرفت. زمینه سازی برای این تغیر رویکرد ابتدا با عدول از مواضع آشتی ناپذیر دولت دکتر مصدق در قبال رابطه با انگلستان (۱۹۵۳م۱۳۳۲/خ) و مسئله نفت (۱۹۵۴م۱۳۳۳/خ) صورت گرفت و در سال ۱۹۵۵(م۱۳۳۴/خ) با ورود ایران به پیمان نظامی - امنیتی بغداد (بعدها سنتو)، این تغیر رویکرد از بی طرفی به سوی رویکرد اتحاد و ائتلاف با غرب بود.
در این سالها سیاست خارجی ایران در راستای همسویی هرچه تمام تر با آمریکا و انگلستان که سردمداران جهان آزاد به شمار می آمدند، قرار گرفت. دولت وقت ایران در همین دوران جهت تحقق سرمایه گذاری های لازم برای پیشبرد برنامه های توسعه اجتماعی خود، تلاش های فراوانی جهت جذب سرمایه خارجی به کشورنیزصورت داد. هدف اصلی این اقدامات پیوند زدن هرچه بیشتر منافع سیاسی و اقتصادی کشورهای کانونی با منافع همسان درایران بود. به این ترتیب بود که با گسترش سطح اشتراک منافع، به تدریج همگونگی مورد اشاره «گالتونگ» میان «کانون کانون» با ایران که در حال گذار شتابان به موقعیت «کانون پیرامون» بود،شکل گرفت.
اما در همین سالها در افغانستان، دولت «محمد داود خان» زمامدار امور بود. وی در صدد بود که برنامه های عمرانی و اصلاحی را با سرعت بیشتری در افغانستان پیگیری کند.
از همین روی در تلاش برآمد که به کشورهای غربی که در این سالها جهت سد نفوذ کمونیسم، اقدام به اعطای کمک های مالی و تسلیحاتی به کشورهای پیرامون می نمودند، نزدیک تر شده و محافظه کاری سنتی رایج در سیاست خارجی افغانستان را کنار نهد. البته در این قصد وی مرگ استالین و تخفیف خطر رنجش همسایه ابر قدرت شمالی نیز بی تاثیر نبود. به هر روی «داودخان» به هنگام سفر «ریچارد نیکسون» معاون وقت رئیس جمهور ایالات متحده به کابل در سال ۱۹۵۳م۱۳۳۲/خ، به صراحت خواسته ها و تمایل دولت متبوعش را جهت دریافت کمک های مالی ونظامی از آمریکا و نزدیک شدن بیشتر به این کشور را بیان نمود، که با امتناع ایالات متحده از اجابت خواسته های دولت افغانستان و مشروط نمودن کمک های ایالات متحده به تنش زدایی از روابط بحران زده و پیچیده افغانستان با پاکستان، عملا باعث معطوف گردیدن نگاه کابل به مسکو گردید. به این ترتیب در طی سال های دهه ۱۹۵۰م۱۳۳۰/خ، سنگ بنای وابستگی روز افزون افغانستان به اتحاد جماهیر شوروی که در جایگاه «کانونی در قطب سوسیالیستی» قرار داشت، در پی بی توجهی جهان غرب به نیازمندی های افغانستان به تسریع روند توسعه، شکل گرفت.
در سال های میانی این دهه و با گسترش ابعاد وابستگی افغانستان به اتحاد شوروی از سطوح سیاسی و نظامی و اقتصادی به سطوح فرهنگی و عمرانی و غیره، رفته رفته گروهی از نخبگان جوان چپگرا در افغانستان که آموزش دیده شوروی ها بودند، اولین زمینه های استقرار رژیمی که به لحاظ ایدئولوژیک نیز پیرو مسکو باشد، را در افغانستان فراهم کردند. در این میان تضاد نظام سلطنتی به نسبت محافظه کار افغانستان با نظام سوسیالیستی اتحاد شوروی، برای طرفین بی اهمیت بود.
زیرا شوروی از ابتدا در صدد برنامه ریزی در راستای «راه رشد غیر سرمایه داری» در این کشور بود و افغانستان نیز برای اجرایی کردن طرح های توسعه و نوسازی اش و نیز کسب حمایت در مقابل مواجهه جویی های پاکستان، گزینه ای جز اتحاد شوروی نداشت. در این سالها ایران نیز نه تنها به لحاظ موقعیت داخلی و بین المللی اش توانایی آن را نداشت که به مثابه یک حامی منطقه ای برای افغانستان عمل کند، بلکه از اساس در این سالها تمایلی برای عملکرد مستقل منطقه ای در دولت ایران وجود نداشت، بلکه این رویکرد با توجه به موقعیت کشور و روندی که در آن وارد شده بود (همگونگی با کانون نظام جهانی)، منتفی می نمود.
در سالهای دهه ۱۹۶۰م۱۳۴۰/خ، که ایران شاهد تعمیق پیوندهای ساختاری خویش با غرب بود و در سطح داخلی نیز در پی اصلاحات وسیع اجتماعی شاهد تغییر ماهیت مناسبات تولیدی پیشا مدرن به سوی مناسبات سرمایه دارانه وابسته بود، افغانستان به علت فقدان پیوستگی با سرمایه جهانی از یکسو و محدودیت های ناشی از برنامه ریزیهای دولتی که اگرچه نمونه برداری شده از الگوهای توسعه کشورهایی چون ایران و پاکستان بود ولی به میزان زیادی وا بسته به سیاست گذاری های شوروی ها بود، در عمل هرگز نتوانست که به برنامه توسعه اقتصادی مختلط (دولتی و خصوصی) شکل دهد و به این ترتیب به صورت کشوری با شیوه های تولیدی پیشا مدرن باقی ماند. بخش دولتی نیز تمامی توانش معطوف به ایجاد برخی تاسیسات زیر ساختی (نظیرراه سازی) می گشت و فاقد توانایی مالی و فنی جهت ایجاد صنایع بزرگ دولتی بود. به این ترتیب دهه ۱۹۶۰م۱۳۴۰/خ برای ایران با «گذار» و برای افغانستان با «سکون» در روند توسعه همراه بود.
اما در همین دهه ایران نخستین اقدام را در راستای تثبیت موقعیت «کانونی در پیرامون» را در قبال دو همسایه شرقی اش افغانستان و پاکستان، برداشت. این اقدام میانجیگری دولت ایران میان دو کشور مورد اشاره بود.
در سال ۱۹۶۲م۱۳۴۰/خ، دولت ایران آمادگی خود را جهت میانجی گری میان دو کشور برای رفع اختلافات دیرهنگام شان در مناقشه پشتونستان، اعلام نمود در تاریخ هفتم خردادماه ۱۳۴۲، در طی مذاکراتی که در میان وزرای خارجه هر سه کشور صورت پذیرفت، اعلامیه مشترکی که به اعلامیه ۷ خرداد معروف گشت، منتشر شد که طی آن افغانستان و پاکستان اقدام به برقراری مجدد روابط دیپلماتیک خود نمودند.
این اقدام دولت ایران در قبال همسایگانش، گواهی دهنده تثبیت موقعیت اشاره شده بود. در همین سالها مذاکراتی میان ایران و افغانستان بر سر چگونگی تقسیم آب رودخانه هیرمند صورت گرفت که نتیجه بخش نبود.
اما روابط فرهنگی و اقتصادی دو کشور در این سالها از یکسو به علت پیوستگی های کهن بیشتر به همان اشکال سنتی اش تداوم داشت، اما از سوی دیگر به علت قرار گرفتن دو کشور در جهت متفاوت، هرگز به گونه ای نوین و انسجام یافته در نیامد.
● دوره دوم ۵۸-۱۳۵۰خ۷۹/-۱۹۷۱م:
در این سال ها در پی دو رخداد مهم، جایگاه ایران در موقعیت «کانونی در پیرامون» به طور کامل تثبیت شد. این دو رخداد عبارت بودند از «خروج انگلستان از شرق سوئز(خلیج فارس)» و دیگری ارائه دکترین «امنیت نیکسون» توسط ریچارد نیکسون ریس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا.
در۱۶ ژانویه سال ۱۹۶۸ م۲۶/ دی۱۳۴۶خ «هارولد ویلسون» نخست وزیر دولت کارگری وقت انگلستان در سخنرانی خود در مجلس عوام این کشور به طور رسمی اعلام کرد که انگلستان تا سال ۱۹۷۱م۱۳۵۰/خ نیروهای خود را از خلیج فارس خارج می کند.
علت این تصمیم، ناتوانی انگلیسی ها از تامین هزینه های سرسام آور حضور نیروهایشان در منطقه بود. ایران بی درنگ آمادگی خود را برای به عهده گرفتن امنیت منطقه اعلام نمود. خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس مقارن شد با ارائه «دکترین نیکسون» که در ابتدای دور دوم ریاست جمهوریش در ۲۱ ژانویه /۱۹۷۲ یکم بهمن ۱۳۵۰ به طور رسمی ضمن پیامی به کنگره آمریکا اعلام شد. این دکترین که بر اساس «استراتژی امنیت منطقه ای» هنری کیسینجر وزیر امور خارجه آمریکا ارائه گردید ، در صدد بود که با ایجاد قطب های قدرتمند منطقه ای و تجهیز و تقویت سیاسی و نظامی این قطبها، وظیفه پاسداری از امنیت آن منطقه در راستای اتحاد با غرب بر عهده بگیرند.
به این ترتیب بود که همگونگی مورد اشاره «گالتونگ» در میان «کانون کانون» و «کانونهای پیرامون» در این زمان به عالی ترین جلوه اش تا روزگار خود رسید. بر اساس همین دکترین بود که ایران نقش حافظ امنیت منطقه ای را در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه شرقی بر عهده گرفت و همان طور که گفته شد جایگاهش در موقعیت «کانونی پیرامون» تثبیت گردید.
اما درافغانستان در سال ۱۹۷۱م۱۳۵۰/خ کابینه محافظه کار و واپس گرای «نور احمد اعتمادی» که بزرگترین استراتژی اش منصرف نمودن «محمدظاهرشاه» از قانون اساسی مشروطیت افغانستان بود، در پی ناتوانی از مهار تشنجات سیاسی پدید آمده توسط افراطیون چپ و راست در این کشور سقوط کرد و کابینه تکنوکرات «دکتر عبدالظاهر» بر سر کار آمد.
وی تکنوکراتی تحصیل کرده آمریکا بود و از همین روی در تلاش بود که به برنامه های توسعه در افغانستان شتاب بیشتری بخشد. اما وی نتوانست بر چالش های عدیده ای چون تداوم کشمکش های سیاسی افراطیون، زیاده خواهی های قوم پشتون و مهمتر از همه بحران قحطی ناشی از خشکسالی سال های ۷۲-۱۹۷۱م۵۱/-۱۳۵۰خ فائق آید و کابینه وی در سال ۱۹۷۲م۱۳۵۱/خ سقوط کرد.
پس از وی وزیر امور خارجه اش «محمد موسی شفیق» به صدارت رسید و تلاشی پیگیر و قاطعانه را در دو بعد داخلی و خارجی در جهت تسریع نوسازی کشورش را آغاز نمود. در بعد داخلی نامبرده تلاش زیادی بر اعاده نظم و امنیت و مصون داشتن آن از تحریکات گروه های افراطی مارکسیستی و اسلامی نمود و در بعد خارجی نیز تلاش کرد که سیاست خارجی افغانستان را از گرایش مفرط به سوی اتحاد جماهیر شوروی، به مسیر بی طرفی و عدم تعهد بازگرداند.
وی برای فائق آمدن بر مشکلات عدیده افغانستان ونیز قطع نیازمندی های افغانستان به شوروی، در صدد بود که اقدام به دریافت کمک های اقتصادی از ایران و کشورهای عربی منطقه نماید. اما این کمکها مستلزم این بود که افغانستان نسبت به رفع اختلافات خود با دو کشور همسایه و مسلمان خود ایران و پاکستان، اقدام کند. از همین روی بود که وی در زمینه حل اختلاف با ایران بر سر چگونگی تقسیم آب رودخانه هیرمند پیش قدم شد. شفیق راهی تهران شد و در ۱۲ فوریه ۱۹۷۳م۲۳/ بهمن ۱۳۵۱خ قرارداد تقسیم آب هیرمند را با «امیر عباس هویدا» نخست وزیر وقت ایران منعقد کرد.
ایران که در این سالها در تلاش برای جذب افغانستان به سوی خود بود، امتیازات زیادی برای افغانها در این قرارداد منظور نمود و با چشم پوشی ازسهم یک سومی و نصف به نصفی که در قراردادهای پیشین برای ایران منظور گردیده بود- بدون آن که جنبه اجرایی به خود بگیرد- این بار به ۲۰% آب رودخانه رضایت داد.
علت این بخشش از سوی ایران گذشته از تمایل قلبی و پر سابقه ایرانیان جهت جذب افغان های هم زبان به سوی خود و همچنین ملاحظات بشردوستانه در پی فجایع ناشی از خشکسالی آن سال در افغانستان،به جایگاه «کانونی» ایران در منطقه نیز باز می گشت که در صدد بود که از یک سو با چنین گشاده دستی هایی که از موضع بالا صورت می داد به نحوی همسایه پیرامونی را وامدار خود گرداند و از سوی دیگر در تداوم روند همگونگی با «کانون کانون»، گذار افغانستان را از حیطه نفوذ شوروی به سوی اردوگاه رقیب، تسریع و تسهیل کند. اما این اقدام با شکست مواجه گردید.
قرار براین شد که سهم ایران توسط ماموران ایرانی در خاک افغانستان به طور ماهانه محاسبه گشته و دریافت گردد. همین مسئله سبب شد که بسیاری از مخالفین و رقبای شفیق وی را خائن خطاب کنند و ورود ماموران ایرانی به افغانستان برای محاسبه سهمیه آب ایران را نقض حاکمیت ملی کشورشان تلقی کنند. در این فضاسازی و غوغاسالاری علیه دولت شفیق، پشتونهای تندرو و ضد ایرانی به رهبری «سردار محمد داود خان» و مارکسیست های طرفدار شوروی به رهبری «حزب دموکراتیک خلق» بیشترین نقش را ایفا نمودند.
در نهایت نیز در پی همین فضاسازی نابخردانه در هنگامی که«محمد ظاهر شاه» پادشاه افغانستان برای استراحت در ایتالیا به سر می برد، «سردار محمد داودخان» نخست وزیر سالهای دهه های۶۰ و ۱۹۵۰ م/ ۴۰ و ۱۳۳۰ خ و شوهر خواهرو پسر عموی پادشاه با یاری نظامیان طرفداروی و مارکسیست ها در نیمه شب۱۷جولای ۱۹۷۳م/ ۲۶ تیر۱۳۵۲خ دست به کودتا زده و شفیق را به قتل رسانده و با خلع ظاهرشاه و اعلام جمهوری، خود را ریس جمهور افغانستان اعلام نمود و به این ترتیب روند نزدیکی افغانستان به ایران و به تبع آن خروج از بلوک طرفدار شوروی دچار خلل شد.
داود خان که دست یابی به قدرت را مدیون حمایت مارکسیت ها بود، ضمن آن که آزادی عمل گسترده تری برای دو جناح مارکسیستی حزب دموکراتبک خلق (خلق و پرچم) فراهم نمود، رویکرد سیاست خارجی افغانستان را مبتنی بر بی طرفی متمایل به شوروی قرار داد.
اما رفته رفته با الگوگیری از عملکرد «جمال عبدالناصر» در تلاش برآمد که از روابط نزدیک خود با شوروی، دستاویزی جهت باج گیری و نزدیکی به آمریکا و متحدانش در منطقه فراهم کند. اما آنچه که داودخان از آن غافل بود تفاوت ژئوپلیتیک افغانستان با مصر و همچنین موقعیت متزلزل دولت وی در قبال کادرهای مارکسیست دیوان سالاری ونظامی کشورش در قیاس با ناصر بود. به هرروی وی از حدود سال ۱۹۷۵م۱۳۵۴/خ اقداماتی را در جهت بهبود روابط با ایران و پاکستان در پیش گرفت.
در آوریل / اردیبهشت همین سال وی به تهران آمد و با «محمد رضا پهلوی» دیدار کرد. از همین زمان روند نزدیکی دو کشور دوباره آغاز شد. در همین سال کمیسیون همکاری های اقتصادی ایران و افغانستان در تهران تشکیل شد واین کمیسیون اقدام به برنامه ریزی های عمرانی در افغانستان نمود که ایران تامین هزینه های تکمیلی این برنامه ها را بر عهده گرفت.
در ۷ آوریل ۱۹۷۷ م/ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۶خ داودخان برادر خود «محمد نعیم خان» را برای دریافت کمک های اقتصادی روانه ایران کرد و وی طی موافقتنامه ای که با دولت ایران یکم ژوئن ۱۱/خرداد منعقد نمود، با وامی به مبلغ ۳۰۰ میلیون دلار به افغانستان بازگشت. همچنین دولت شاهنشاهی ایران وعده تداوم کمک ها تا مرز ۲ میلیارد دلار را در سال های آینده داد.
دریافت این کمک های مالی سبب شد که داودخان احساس قدرت بیشتری کرده و به گونه ای روشن علیه فعالیت ها و نفوذ گسترده مارکسیست ها موضع گیری کند. جنگ قدرت میان داود خان و جناح های مارکسیست خلق و پرچم سرانجام با کودتای مارکسیست ها در ۲۶ آوریل ۱۹۷۸م۶/ اردیبهشت ۱۳۵۷خ به رهبری «نورمحمد تره کی» از جناح خلق به فرجام رسید و با سرنگونی و قتل داودخان، نظامی مارکسیستی و طرفدار شوروی بر افغانستان مستقرشد.
بی تفاوتی دولت کارتر به این پیش روی شوروی ها تا پشت مرزهای ایران موجب نگرانی و سردرگمی شاه ایران گردیده بود. شگفتی شاه زمانی بیشتر شد که در تیرماه معاون وزیر خارجه وسفیر ایالات متحده به ایران توصیه کردند که رژیم کمونیستی را به رسمیت شناسد.
این رفتار آمریکایی ها بیش از هرچیز دال بر آغاز روند گسست همگونگی میان «کانون کانون» با «کانون پیرامون» درباره ایران بود. اگرچه ایران در این سالها دست کم در مورد افغانستان در راستای تداوم روند همگونگی گام برداشته بود. بر اساس نظریه گالتونگ ایران، در مورد افغانستان به دلیل نقش کانونی اش در پیرامون در جهت تعمیق و گسترش وابستگی این کشور به ایالات متحده آمریکا به مثابه کانون نظام جهانی گام برمیداشت. این به دور از حقیقت نیست اما آنچه نظریات ساختارگرا ناتوان از تبیین و تحلیل آن هستند، پیوندهای تاریخی و فرهنگی برخی از کشورها به مانند ایران و افغانستان است.
● دوره سوم ۸۶-۱۳۵۸ خ ۲۰۰۷/-۱۹۷۹ م:
نخستین واکنش ایران به استقرار رژیم کمونیستی در افغانستان، پس از به رسمیت شناختن توام با اکراه این رژیم، تنزل یک جانبه روابط به سطح کاردار بود. در ماه های بعد ایران شاهد ناآرامی های منجر به انقلاب شد و از همین روی دولت وقت فرصت چندانی برای پیگیری مسئله افغانستان نیافت. در طول دوران انقلاب، دولتمردان افغان نیز به تاسی از اتحاد جماهیر شوروی، زمانی که این کشور موضع همدلانه نسبت به انقلاب ایران گرفت، با آن همراهی نموده و از سرنگونی رژیم ستم شاهی ایران در ۲۲بهمن ۱۳۵۷خ۱۱/فوریه ۱۹۷۹م، اعلام پشتیبانی نمود.
اما با وجود سرنگونی نظام طاغوت در بهمن ماه ۱۳۵۷خ، باید نقطه دقیق تغییر رویکرد سیاست خارجی کشور را در ۵ فروردین ۱۳۵۸خ۲۵/ مارس ۱۹۷۹ م دانست که ایران به طور رسمی از «سنتو» خارج گردید و دوباره پس از ربع قرن، رویکرد بی طرفی را اتخاذ کرد. ایران در سپتامبر/ شهریور همان سال در اجلاس غیرمتعهدها در هاوانا (کوبا) شرکت نمود و به عضویت گروه غیرمتعهدها در آمد.
پس از حمله دانشجویان پیرو خط امام به سفارت ایالات متحده آمریکا و گروگان گیری ۴۴۴ روزه کارکنان این سفارت، ایران با تحریم های متعدد بین المللی مواجه گردید که فوری ترین پیامد آن رنگ باختن موقعیت «کانونی در پیرامون» کشور و نزول جایگاه سریع و آشکار آن به یک «بازیگر منطقه ای» از دید آمریکایی ها بود.
این گونه بود که به رغم اتخاذ رویکرد بی طرفی در سیاست خارجی توسط جمهوری اسلامی، تا به آنجایی که به افغانستان مربوط می شود، منافع ایران- به علت موقعیت ژئوپلیتیک ایران- در قبال این کشور کماکان از الگوی ساختاری گالتونگ پیروی می کرد.
به این ترتیب که در اغلب مقاطع، جمهوری اسلامی علی رغم تضادها و عداوت های موجود با آمریکا، از همگونگی منافع با این کشور در افغانستان برخوردار بوده و عدم پذیرش این واقعیت سبب گردیده تا جمهوری اسلامی پاکستان با استفاده از خلا » ایجاد شده از عدم تعامل و همکاری میان ایران و آمریکا بهره برده و با به حاشیه راندن روز افزون ایران، جایگاه خود را به عنوان «کشوری کانونی در پیرامون» تثبیت کند. در این بین تنها نفوذ فرهنگی و مذهبی ایران میان اقوام پارسی زبان و شیعیان افغان است که در این سالها مانع کنار زدن کامل ایران از مسائل افغانستان گردیده است. افغانستان در این سالها شاهد تضادها و کشمکش های پرشماری شد. در تابستان سال ۱۹۷۹م۱۳۵۸/خ دولت تره کی توسط کودتای جناح مارکسیستی تندرو «خلق» سرنگون گردید و «حفیظ الله امین» رهبر این جناح با قتل تره کی قدرت را در دست گرفت.
تندروی ها و خشونت های این جناح سبب تقویت و گسترش جنبش های مقاومت اسلامی ضد مارکسیستی گردید. «جناح خلق» که اعضایش تنها از پشتونهای افغان بودند، دست به تصفیه وسیع حزب و نهادهای دولتی از وابستگان جناح رقیب «پرچم» که بیشتر اعضایش تاجیک بودند، زد. نتیجه اقدامات تند و نابخردانه جناح خلق آن شد که سرانجام شوروی ها به یاری پرچمی ها آمده و با اشغال افغانستان در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹م۶/ دی ۱۳۵۸خ با به قتل رساندن امین و یاران نزدیکش، جناح خلق را از قدرت به زیر کشند و زمام امور را به «ببرک کارمل» رهبر جناح پرچم بسپارند. پس از این هجوم بود که مقاومت مسلحانه مجاهدین افغان علیه رژیم کمونیستی طرفدار مسکو شکل گرفت.
ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران هر دو در عین تضادهای موجود میانشان حضور شوروی در افغانستان را به عنوان تهدیدی علیه منافع و امنیت خود به شمار آوردند. در سالهای اشغال افغانستان توسط قوای اشغالگر شوروی (۸۸-۱۹۷۹م۶۷/-۱۳۵۸خ) کشور کانونی نظام بین الملل ایالات متحده آمریکا در کنار دو کشور کانونی در پیرامون یعنی عربستان سعودی و جمهوری اسلامی پاکستان که با وقوع انقلاب در ایران روز به روز در تثبیت (عربستان) و کسب (پاکستان) این موقعیت موفق تر بوده اند، اقدام به حمایت های گسترده لجستیکی و اطلاعاتی از مبارزین سنی مذهب افغان نمودند.
نویسنده : تیرداد بنکدار
منبع : روزنامه مردم سالاری