پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


زنده باد سینما


زنده باد سینما
می‌خواهم سینمایی بسازم با سه تا سالن تربچه نقلی، هرکدام با دویست سیصد صندلی. صندلی‌های راحت و رویه پارچه‌ای. اسم یکی را می‌گذارم سالن آبی، یکی را سالن سبز و آن یکی را سالن قرمز. رنگ رویه صندلی‌هارا هم آبی و سبز و قرمز می‌گیرم. حتی دیوارکوب‌ها را هم. قرمز مخملی و سنگین انتخاب می‌کنم نه قرمز جیغ. برای من خیلی مهم است که صدا و تصویر فیلم کامل و خوب باشد.
از فیلم‌هایی که پخش دالبی دارند خوشم می‌آید. دوست دارم صدا به قول قدیمی‌ها استریوفونیک باشد. منبع صدا با سمت صدا یکی باشد. این جوری فیلم بیشتر می‌چسبد. من خیلی از سالن‌های گنده و میدان فوتبالی خوشم نمی‌آید. این جور سالن‌ها اگر پر بشوند مشکل تنفس دارند و اگر پر نشوند، دیدن فیلم در آن نمی‌چسبد. انگار نشسته‌ای گوشه خیابان خالی و داری فیلم می‌بینی. سالن باید جمع وجور باشد و تقریبا پر. ‌ ورودی سینمای من به جای اینکه سینه‌ای پهن و بلند و بزرگ داشته باشد با تابلو خور‌های بزرگ، پیش ورودی‌ای دارد که شما را کمی می‌آورد جلوتر و لا‌زم نیست اگر منتظر دوستی و دلبندی هستید، در پیاده‌رو بایستید. حدود پنج شش متر می‌آیید زیر پیلوت. گیشه‌ها هم همین جا هستند. آفیش و عکس‌های راهنما هم همینطور. فروشنده بلیت هم خودش را پشت یک سوراخ قایم نکرده و شما را تحقیر نمی‌کند که خم شوید وکله تان را ببرید جلو سوراخ و بگویید: خانواده! در سینمای من فروشنده بلیت روبه‌روی شما پشت میز خود آن طرف دیوار شیشه‌ای نشسته و به شما بلیتی را می‌دهد که شماره‌اش را خودتان از روی مونیتوری که رو به شما قراردارد انتخاب می‌کنید. بلیت‌ها هم بیجک کامپیوتری است. نفر بعدی شما تعداد صندلی‌های آزاد کمتری را در مانیتور می‌بیند. از همان اول که می‌خواهید به سینما بیایید باید مورد احترام قرار بگیرید و آرامش بیابید. متنی نیست. نتیجه این احترام و آرامش دادن به شما را ما در رفتار زیبا و آرام و مودب شما در سینما خواهیم دید.
اینها که چیزهای مهمی نیست. سینمای من فقط برای فیلم دیدن نیست. سینمای من برای لذت بردن از وقت وساعت است. من اصلا‌ خوشم نمی‌آید بروم بایستم توصف تا بیست دقیقه یا نیم ساعت قبل از شروع فیلم گیشه باز شود و بلیت بخرم و بعد از اینکه رفتم تو، سرپا بایستم ومنتظر که درها بازشوند. تمام لذت فیلم و حال و هوایی که باید از فیلم بگیری، با همین توی صف ایستادن و انتظار سرپایی در مثلا‌ سالن انتظار سینما از بین می‌رود. در سینمایی که من می‌سازم اگر سه تا سالن نمایش باشد، پنج تا هم کافه و چایخانه وجود دارد. یکی از اینها خیلی قشنگ دکوربندی شده، با نیمکت‌ها و رنگ‌های کافه ترانزیت. حیف که نمی‌شود غذای خوشمزه <سرآشپز> را هم خورد. در سینمای من غذای بودار سرو نمی‌شود. ولی حال و هوا و صندلی و نیمکت‌ها مال کافه ترانزیت است. رومیزی‌هایی را روی میزها انداخته‌ایم با گلدوزی‌های <گل سرخ.> تمام پیش دستی‌ها و فنجان‌ها و نمکدان‌ها هم چینی گل سرخ است. نمی‌دانم اینها شاید نوستالژیک باشند ولی فکر کردم به میزهای کافه ترانزیت می‌خورند. چایخانه‌ها و کافی شاپ‌های دیگر هم هر یک حال وهوای خود را دارند. دکور یکی از آنها را با تجهیزات کاملا‌ مدرن از نوع دکور آشپزخانه باز فیلم <پرل‌هاربور> ساخته‌ام. همه چیز ماشینی و دیجیتال. اشاره می‌کنی فنجان قهوه پر می‌شود. لب‌تر می‌کنی بستنی میوه‌ای کمی کم جون‌تر از آیس پک می‌آید جلو چشمت. روی صندلی‌ها هم که می‌نشینی، پایه‌ها و سطح نشیمنش خود را با قد و هیکل تو هماهنگ می‌کنند. اصلا‌ همین چند دقیقه‌ای که تو همین کافه سر می‌کنی همه شلوغی و هیاهوی بیرون را از یاد می‌بری. چنانکه، حتی عشق و ازدواج قهرمان پرل‌هاربر با معشوق (یا نامزد) رفیق چندساله‌اش را هم فراموش می‌کنی. کافی‌شاپ‌های دیگر هم هرکدام حال و هوای خاصی دارند. یکی ازدوستانم اصرار داشت یکی از اینها را قهوه‌خانه سنتی درست کنم. حتی اصرارداشت که قلیان و این جور بساط‌ها هم باشد، ولی من زیر بارش نرفتم. ولی چون نمی‌خواستم بگویم که این زلم زیمبو‌ها دیگر کهنه شده، بهانه آیین‌نامه‌ها را آوردم که وسایل پذیرایی در چنین جاهایی باید قابلیت تمیز شدن و پاکیزگی سریع را داشته باشند و تمیزکردن رومیزی پارچه قلمکار که لکه‌ها را نشان نمی‌دهد ساده نیست و اشاعه دود و قلیان هم که در مرام ما نیست و به‌تازگی هم نیروی انتظامی دربه‌در دنبال قلیانکش‌ها است و... تازه ما وقتی دکور چایخانه‌ای را از فیلمی به عاریت می‌گیریم آن فیلم باید نکته‌ای داشته باشد. از قهوه خانه سنتی چه فیلمی را بیاد می‌آوریم؟ اگرحتی کافه شعبان استخوانی را هم بخواهیم یادآوری کنیم هم چیزی تهش عایدمان نمی‌شود. دنیا دیگر دنیای لمپن‌ها نیست. حتی اگر جوانمرد باشند و لوطی! بگذریم..من سالن سینما را جایی می‌بینم که با دوساعتی که از من می‌گیرد، مرا از محیط می‌کند به دنیای دیگری می‌برد و به من فرصت می‌دهد که کمی دیگرگونه فکر کنم. من با رئیس این سینما رفیقم. همیشه باهم در مورد انتخاب فیلم‌ها صحبت می‌کنیم و فیلم‌هایی را در این سینما نشان می‌دهیم که طعم زندگی در آنها بیش از بوی مرگ باشد. فیلم‌هایی از دنیای آدم‌های سالم و تمیز و عاشق پیشه. همیشه، دوست داشتن بهتر از نفرت ورزیدن است.
زنده باد سینما.
بهروز مرباغی
منبع : روزنامه اعتماد ملی