شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


بیدار شــــو آقای چخوف


بیدار شــــو آقای چخوف
بنویس. آنقدر بنویس تا انگشتانت بشكند! جمله ات به طرز خیره كننده ای حكیمانه است. ای كاش تیك تاك ساعت را به عقب برگردانیم. شاید عقربه ها به پانزدهم جولای نرسند. اما چه عقربه ها در لابه لای پانزدهم جولای گیر كنند و چه در سپیده دم زمستان سیبری ذوب شوند، تو خواهی رفت. تپانچه ای كه بر دیوار صحنه آویزان كرده بودی، شلیك خواهدكرد و صدای بال های مرغ دریایی روسیه را خواهد لرزاند. راستی اینجا چه می كنی آقای پزشك؟ آسایشگاه «بادن وایلر» هوای تابستانی غریبی دارد. تخت های چوبی بیماران به تابوت های ذهنی می ماند. این مه غلیظ صبحگاهی هم چه علامت هایی بر عینك تو گذاشته است! كیف چرمی ات نیمه باز مانده است و وسایل پزشكی داخل آن به طرز غریبی تنها می نمایند. آیا دیگر دستی به سوی آنها خواهد رفت. آیادوباره پزشكی از مداوای یك بیمار خوشحال خواهد شد و در اواخر شب، داستان كوتاهی خواهد نوشت. آیا دوباره یك نفر خواهد گفت كه مانند یك كارگر روی داستان هایم كار خواهم كرد. نه، انگار همه چیز در همان حد باقی خواهد ماند. همان گونه كه داستان هایت مانند یك تعارف ساده در لایه ای ازذهن و زمان به جا می مانند. درست مانند جمله ای كه یك شاعر در تعریف داستان كوتاه تو بیان می كند؛ «بفرمایید یك استكان چای».
و همین از تو باقی خواهد ماند، تعاریفی كه بشر را در دوراهی شوخی وجدی نگاه می دارد و حالا این استكان بدون چای به هیچ كس تعارف نخواهد شد، اماگویی روی میز می چرخد و روی حروف نام آنتوان می ایستد. عقربه های ساعت به راحتی از پانزده جولای گذشته اند، تابوتی جنازه مرد نویسنده را به گورستان كلیسای «نود ویشی» می برد. اما تو همچنان در تخت این آسایشگاه خزان زده به رؤیا رفته ای. بیدار شو ای روس مسلول، هم اكنون یكصد وسه سال از مرگ تو گذشته است. بیدار شوی آقای چخوف.
برای تعارف یك چای ساده، همیشه زمان وجود دارد!...
● چخوف، كپی برابر اصل
زندگی آنتوان چخوف به كپی برابر اصل شبیه است. یعنی زبان و ذهنیت وی در نوشته هایش برگرفته از زندگی اوست. به راستی راز ماندگاری و جذابیت داستان های كوتاه این نویسنده بزرگ در چه چیزی نهفته است. هنگامی كه زندگی چخوف را زیر ذره بین می گذاریم به كنه اندیشه وی پی می بریم. شاید یكی از گفته های مشهور چخوف این جمله است؛ «من مانند یك كارگر روی داستان هایم كار می كنم.» اینجاست كه صداقت نویسنده را در بازكاوی جهان ذهنی و نوشتاری وی درك می كنیم. زیرا چخوف فرزند زجر، مشقت و زحمت است. وی در زندگی همواره با شبح فقر دست و پنجه نرم می كرد و زندگی چندان آرامی نداشت. چخوف در هفدهم ژانویه سال۱۸۶۰ در «تاگانرك» به دنیا آمد. پدرش یك مغازه خواربارفروشی محقر داشت كه هزینه های خانواده را تأمین نمی كرد. بنابراین وضعیت خانوادگی این نویسنده وی را با فقر، و مشقت وسختی آشنا كرد. با این حال وی از فقر، تلاش و عزت نفس را آموخت وتحصیل را یگانه راه گریز از مشكلات دانست.
بی شك تأثیر ناخودآگاه بر خودآگاه یكی از مهم ترین متدهای بررسی متن ونوشتار ادبی است. در این میان سازه های شكل دهنده ناخودآگاه از آموزهای خانوادگی و اجتماعی و تمام باورها و تصورات شخص ناشی می شود. زمانی پدر علم روانكاوی تحلیلی را درباره شاهكار داستان نویسی فئودور داستایوفسكی (جنایات و مكافات) به نگارش درآورد. وی در آن گفتار با اتكا به بررسی سازه های شخصیتی متن به تحلیل ناخودآگاه، زبان و ذهن نویسنده پرداخت. البته مدل تماتیك بحث وی با استفاده از مفهوم كهن الگو و تمایلات خرابكاری به رشته تحریر درآمد. از این روی به تطبیق دو شخصیت راسگول نیكوف و فئودور داستایوفسكی پرداخت و این دو مدل ذهنی و عینی را مانند دو روی یك سكه فرض كرد. بنابراین در تیتر مقاله خود عنوان «قهرمان آركی تایپ روانی» را به كار برد و داستایوفسكی را به كنش های عصبی و روانی متهم كرد. شاید نگریستن از این زاویه به جهان چخوف قابل تأمل است. اما این متد درباره چخوف به دو شیوه جذب و دفع توأمان به چشم می آید. برای نمونه مسائل خانوادگی به نوعی مثبت در آثار چخوف نمود پیدا می كنند اما مسائل اجتماعی همواره تلطیف می شوند و از صافی ذهن می گذرند. این نویسنده سترگ درخانواده ای فقیر و مستمند زندگی می كرد. علاوه بر پدرش كه خواربارفروشی ساده بود، پدربزرگش نیز دهقانی بسیار فقیر بود كه همواره بیش از دیگران كار و تلاش را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. طوری كه با مشقت بسیار زیاد یك قطعه زمین كوچك را خریداری كرده بود و خود به تنهایی روی آن كار می كرد تا با زجر و زحمت زیاد وضعیت را بهبود ببخشد. بعدها چخوف نیز به همین كار دست زد. یعنی قطعه زمینی كوچك خرید. البته به جای این كه مانند یك كشاورز روی آن زحمت دو چندان به جان بخرد، در نوشته های خود به ریاضت پرداخت و مانند یك عمله روی آنها كار كرد. طوری كه نوشته های چخوف یكی از صیقل یافته ترین متن هاست و به شیوه ای اعجاب انگیز طراحی شده و مینیاتوری می نماید. از سوی دیگر وی با عشق به طبابت و مداوای بیماران یكی از مهم ترین لذات معنوی انسانی را نصیب خود كرد. وی با این كار از سویی به مداوا و نجات جان مردم از مرگ می پرداخت و از سوی دیگر عمق روحیات و ویژگی فردی انسان را در موقعیت ها و شرایط گوناگون درمی یافت. نویسنده نامدار روسی اغلب بیمارانش را به صورت رایگان مداوا می كرد و حتی درآمد ناچیزی كه از دیگر كارها به او می رسید، صرف امور خیریه و ساختن مدارس می شد. تمامی این نكات اگرچه لایه هایی از زندگی شخصی و فردی او هستند اما در آثارش نمود ادبی و فلسفی یافته اند. طوری كه ما با خواندن داستان هایش به عمق عشق و علاقه او به انسان و بشریت پی می بریم. از این رو آدم های داستان چخوف نیز به مانند خود او كپی برابر اصل به شمار می روند و با اندكی تغییر به جهان ادبی و نوشتاری نویسنده می آیند. از سوی دیگر یكی از سازه های مهم عینی توسط فرآیند جامعه پذیری محیط به فرد دیكته می شود و این امر در رابطه با آنتوان چخوف جالب توجه است. نویسنده به لحاظ تاریخی در دوره امپراتوری خاندان رمانوف زندگی می كرد. یكی از ویژگی های این دوره هم آنارشیسم و تضادها و تناقضات فكری و عقیدتی است و جامعه روسیه آن دوره آنچنان پرتضاد و تناقض است كه همواره راه گفتمانی برای نویسندگان و افراد فكور باقی نمی گذارد. اما هیچ كدام از متن های چخوف چنین هرج و مرجی را به شخصیت های داستانی دیكته نمی كنند. جغرافیایی كه چخوف در داستان هایش خلق می كند، فقط موقعیت است. به تعبیری ما در داستان های چخوف با شخصیت های آنارشیست و به لحاظ روانی، ویران فرو ریخته روبه رو نیستیم. بی شك بسیاری از داستان های نویسنده در وضعیتی از تراژدی خلق می شود و انسان رنگ و لعابی تراژیك دارد. اما وقتی به كاوش جهان درونی آدم ها می پردازیم، با یك سادگی و ذات روستایی عمیق روبه رو می شویم كه در جغرافیایی نامطلوب در حال زوال و نابودی است.
با این حال بررسی روانكاوی متن چخوف با داستایوفسكی كاملاً متفاوت است. زیرا تأثیر جامعه آنارشیسم، رفاه فئودال ها و ضعف و بدبختی مردم بیچاره، چخوف را به سوی خدمت به مردم می كشاند و از سوی دیگر آنچه از گفتمان نهایی آدم های داستانی این نویسنده بر می آید، نوعی شرافت است. طوری كه آنها نه تنها قهرمان آركی تایپ روانی نیستند، بلكه بسیار شریف و دوست داشتنی هستند. وقتی هم كه در میان مؤلفه ها و روابط شهری به شیوه ای تراژیك دچار زوال می شوند، از خود روحی تراژیك و تأسف بار را به جای می گذارند.
با تمام این تفاسیر نگاهی به فراز و فرود های شخصیتی و رویدادهای زندگی چخوف خالی از لطف نیست.
چخوف تحصیلات پزشكی خود را در سال ۱۸۷۹ در دانشكده پزشكی دانشگاه مسكو آغاز كرد. در زمان دانشجویی، برای گذران زندگی خود و خانواده اش، صدها داستان كوتاه نوشت.
وی دیپلم دانشكده پزشكی را در سال ۱۸۸۴ گرفت. تابستان آن سال برای استراحت به «بابكیو» رفت و در آنجا با «ساروین» مدیر روز نامه معروف پترزبورگ آشنا شد.
نامه های چخوف به ساروین معروف است و این مرد ناشر غالب آثار بعدی چخوف است. در سال ۱۸۸۶ نخستین نمایشنامه اش را به نام «آواز قو» در یك پرده تنظیم كرد و در سال ۱۸۷۷ مسافرتی به جنوب روسیه داشت كه تأثیرات خاص آن سفر در اثر معروفش به نام «استپ» آشكار است. آثار معروف چخوف در این سال عبارتست از «هنگام سحر» كه مجموعه داستان است و «ایوانف» یك نمایش چهار پرده ای كه هم در مسكو و هم در پترزبورگ اجرا شد در سال ۱۸۸۸ با جمعی از دوستان به كریمه رفت و در آنجا داستان های معروف «استپ، روشنایی ها، جشن تولد، زنگ ها» را نوشت و لطیفه ای به نام «خرس» در یك پرده تنظیم كرد. در سال ۱۸۸۸ جایزه پوشكین (به مبلغ ۵۰۰ روبل) به وسیله آكادمی علوم امپراتوری به او اعطا شد و در سال بعد عضو جمعیت دوستداران (ادبیات روسی) شد و در همین سال بود كه نمایش «دیو جنگل» را در چهار پرده تنظیم كرد. لطیفه «خواستگاری» را در یك پرده و داستان معروف «افسانه خسته كننده، از دفتر یادداشت یك پیر مرد» را نوشت.
در ۱۸۹۱ «فراریان ساخالین»، «دوئل»، «زنان» را نوشت و سفری به اروپای غربی كرد. در سال ۱۸۹۲ به ایالت نوگورود رفت تا به قحطی زدگان آن ناحیه كمك كند و سازمانی برای امداد به آنها ایجاد كرد و خودش هم از مسكو به ده «میلخوف» نقل مكان كرد و در دهكده مزبور هم به مبارزه علیه بیماری وبا كه تازه شایع شده بود پرداخت.
آثار معروفش در این سال عبارتست از داستان های: اتاق شماره ۶ - ملخ- زوجه- در تبعید- همسایگان در سال ،۱۸۹۳ «داستان مرد ناشناس» و یادداشت های معروف مسافرت به سیبری را تحت عنوان «جزیره ساخالین» منتشر كرد.
دكتر ها توصیه كردند كه به كریمه و یا جنوب فرانسه مسافرت كند و در این سال ها و سال های بعد بود كه آثار زیر از زیر قلم استادانه چخوف به در آمد: «خانه با مزانین» نمایشنامه «شاهین دریا» داستان بلند «سه سال» و داستان های كوتاه «جنایت»، آریادانا و «زن» و در سال ۱۸۹۷ به خرج خود در روستاهای روسیه از جمله همان دهكده میلخوف مدرسه بنا كرد. برای راحتی دهقانان آن نواحی رنج بسیار برد و داستان های معروف «زندگی من»، «موژیك ها»، «درگاری» و «دریك نقطه محلی» را به رشته تحریر درآورد. در این سال داستان های «آدم توی جلد»، «یونچ» ، «مستأجر»، «شوهر»، «خانم مامانی» را نگاشت و در سال بعد (سال ۱۸۹۹) داستان های «خانم و سگ ملوسش» و «درراوین» را به رشته تحریر درآورد.
همچنین از سال ،۱۸۹۱ چخوف كار خود را به عنوان پزشك عمومی در دهكده ملیخووا، در فاصله ۸۰ كیلومتری جنوب مسكو، آغاز كرد. بیماران از ۵۰ كیلومتری آنجا، پیاده یا با گاری می آمدند تا پزشك جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف می ایستادند و در برابر دریافت مراقبت های پزشكی معامله پایاپای می كردند. چخوف جزئیات را ثبت می كرد، به رایگان دارو می داد و ظرف كمتر از ۶ ماه، ۵۷۶ ویزیت خانگی انجام داد. در ماه ژوئیه، برای كمك به تحت كنترل درآوردن همه گیری ویرانگر وبا به سمت مأمور سلامت عمومی ناحیه گماشته شد. در كمتر از ۲ ماه تقریباً ۱۰۰۰ بیمار را ویزیت كرد. با شروع زمستان، همه گیری وبا پایان یافت اما چخوف كاملاً از پای درآمده بود.
● چخوف وقله های ادبی روزگار خود
آنتوان چخوف در روزگاری می زیست كه اوج شكوفایی ادبیات روسیه بود. شهرت لئوتولستوی وفئودور داستایوفسكی در سراسر كره زمین طنین انداز شده بود و نویسندگان بزرگ دیگری هم در این گیر و دار ظهور می كردند. آن چه از جهان نوشتاری لئوتولستوی بر می آید، بحث اصل اتفاق و تصمیم گیری آنی و ثانیه ای انسان در لحظه است. آدم های تولستوی به شیوه ای خیره كننده تصمیم به عشق، زندگی و مرگ می گیرند و در چنین فرآیندی مكانیسم وجودی انسان به عنوان نیروی بازنده در مقابل جبر محیط قرار می گیرد. بنابراین در داستان های تولستوی انسان از قبل در مقابل محیط بازنده نیست. برای نمونه آناكارنینا، نه براساس جبر محیط و نیروی تكنولوژیكی نوین (قطار) بلكه براساس تصمیم خود دلباخته می شود و در نهایت نیز با یك تصمیم گیری ثانیه ای خود را در جلوی قطار رها می كند. این در حالیست كه شخصیت های داستایوفسكی «مبارزه» را با طبیعت تاریك و آزار دهنده پیرامون بر می گزینند. آنها برای بقا همواره می جنگند و اگر چه شكست خواهند خورد، اما به یك سوپر قهرمان ششدانگ و تمام عیار تبدیل خواهند شد. از سوی دیگر قهرمان های داستایوفسكی نه از جنس طبقه فئودال بلكه از جنس مردم معمولی اند. اما این معمولی بودن نشانگر ضعف نیست. زیرا نویسنده به برجسته سازی ابعاد عمیق روحی و روانی آنها می پردازد و روحی از قدرت ادراك هستی را به آنها هدیه می كند. بنابراین زجر دانستن و درك، آدم های داستایوفسكی را به صورت عصبی و پرخاشگر ارائه كرده است. با این حال نگاه چخوف به شخصیت های داستانی به داستایوفسكی شباهت بیشتری دارد. زیرا جنس آدم ها از یك نوع سرچشمه می آید و آن هم احساسات انسان باور پذیر است. معمولاً بسیاری از شخصیت های چخوف قابل باور و درك شدنی هستند. این در حالیست كه هیچ كدام از آنها در ذهن باقی نمی مانند، و گاهی شبهه تیپ بودن آنها به ذهن خطور می كند. به راستی چرا راسكول نیكوف یا آناكارنینا در ذهن ماندگار هستند اما شخصیت های چخوف چندان ماندگار نیستند؟ شاید جواب دادن این سؤال با بحث فرم و نوع نوشتار یكی از ساده ترین چیزهایی است كه به ذهن خطور می كند. اما آن چه كه پر واضح است، تعمد چخوف در عدم ماندگاری شخصیت های سوپر قهرمان است. در حالی كه آنها هم در موقعیت مشابه با شخصیت های تولستوی و داستایوفسكی خلق می شوند. در بررسی شخصیت های تولستوی و داستایوفسكی نكاتی وجود دارد. آدم های تولستوی عموماً نسخه اورژینال طبقه مرفه جامعه هستند. بنابراین صاحب قدرت تصمیم گیری، كنش و واكنش رفتاری خود در دل جامعه به شمار می روند. اما آدم های داستایوفسكی دارای ذاتی تاریخی و اجتماعی اند كه انگار تمام ریزه كاری های وجودی انسان قدیم و جدید را در خود نهفته دارند. به تعبیری این شخصیت ها هیچ وقت به انتها و پایان نمی رسند، نه تنها جوابگوی بعضی از سؤالات ذهنی مخاطب اند، بلكه بسیاری از سؤالات را نیز بعد از پایان داستان برای او به جا می گذارند در این میان چخوف جنس شخصیت های داستا یوفسكی وار را جرح و تعدیل می كند.
وی آنها را از همان طبقات عامه بر می گزیند اما گویی به جراحی تمام سازه های تاریخی و اسطوره ای آنها می پردازد. این امر از یك سو به كیفیت ژانر یك نوشتاری و قالب داستان كوتاه بر می گردد و از سوی دیگر از علاقه نویسنده به آدم های معمولی و در كل مفهوم مردم خبر می دهد. بنابراین چخوف ابتدا به ژانر رمان كه تریبون رسانه ای جامعه شهری است، پشت پا می زند و در وهله دوم به جراحی شاخ و برگ های انسان زمان خود و ترسیم او در لحظات كوتاه و دقایق اندك می پردازد. از سوی دیگر گزینه سومی هم وجود دارد كه با چخوف بسیار مرتبط است. بی شك چخوف میراث دار واقعی نیكولای واسیلویچ گوگول است و بسیاری از داستان های وی تداعی گر داستان كوتاه و عظیم «شنل» از این نویسنده پیر روسی است. چخوف حتی سادگی و نوعی سفاهت ترحم پذیر از آدم های داستانی را از گوگول یاد می گیرد. منتها آدم های گوگول تنها یك روی سكه دارند. شخصیت داستانی شنل از نوعی سفاهت ترحم پذیر بر خوردار است كه در نهایت به مرگ او مختوم می شود، انگار آنتوان چخوف از قرائت چنین شخصیتی به عنصر طنز دست می یابد. بنابراین او بار طنز را چاشنی داستان هایش می كند و این امر، عمق تراژیك داستان را تلطیف و معتدل می كند. با این تفاسیر ما در ۳ نویسنده بزرگ روسی (گوگول، تولستوی و داستایوفسكی) با شخصیت های جدی رو به رو هستیم. آنها جدی تصمیم می گیرند، جدی می جنگند و خیلی جدی هم می میرند، اما چخوف با اضافه كردن چاشنی طنز آنها را درمقابل مفاهیم جبری تلطیف می كند و به این افراد وجهه ای گریزپذیر می بخشد.
● ساختاری به سادگی روزبه خیر
ولادیمیر مایاكوفسكی بنیانگذار جنبش فوتوریسم شعردر روسیه تعریف جالبی از ساختار داستان های چخوف ارائه كرده است. وی می گوید: داستان چخوف مانند گفتن «روزبه خیر، بفرمائید یك استكان چای» هستند. بی شك این تأویل شاعرانه است و نه از جوهر ذهنی فلسفی و منطق «دو دو تا چهارتایی» یك منتقد بلكه از فكری شاعرانه می تراود. بنابراین جالب است كه این نظر را در مقابل دیگر ابرازنظرها قرار دهیم. بسیاری از منتقدان آثار چخوف را در ژانرهای ناتورالیست، سمبولیست، رئالیست و یا امپرسیونیست قرار داده اند. با این حال خود نویسنده در برابر این مكاتب و عقاید گوناگون نظری تأییدكننده نداشته است و همواره خود را یك وقایع نگار قرن نوزدهمی نامیده است. اما با این حال رگه هایی از مكاتب فوق همواره در داستان های چخوف وجود دارد. شاید ناتورالیست در موقعیت و جغرافیای دیكته شده به داستان های این نویسنده می توان دید. بنابراین داستان های وی ناتورالیستی نیستند بلكه از موقعیت های ناتورالیستی سود می برند. یا این كه می توان به لحاظ فرمیك، داستان های چخوف را امپرسیونیستی قلمداد كرد. زیرا نحوه شروع و تجسم تصویری از فضای كلی داستان وی چنین تصوری را به ذهن می رساند.
اما با این حال بهترین تعریف درباره آثار چخوف همان برداشت مایاكوفسكی است. برداشتی كه می توان آن را به لحاظ علمی و تئوریك نوعی مینی مالیسم بومی و خلاقه روس دانست. بی شك در پیدایش مكتب مینی مالیسم چند نویسنده دخیل بوده اند. ادگار آلن پو، ارنست همینگوی، چخوف و گی دومو پاسان نام هایی هستند كه تأثیر آنها را می توان بر مكتب مینی مالیسم حس كرد. در میان چخوف با قرائنی كه مایاكوفسكی از او دارد، بنیانگذار ساخت و فرم مینی مالیستی است. زیرا فرم ساختار داستان های وی بیش از حد منعطف و پر از كشش است. به همین دلیل انگار جراحی رمان و تبدیل آن به یك جمله تعارفی ساده و صمیمی است. از سوی دیگر داستان های وی بحث فرم را در خود فرم مطرح می كنند. معمولاً بعضی مینی مالیست را براساس تعریف كمی ارائه كرده اند و به عنوان مثال در تفسیر آن حجم و تعداد كلمات را به كار برده اند. اما آن چه از ذات مینی مالیست برمی آید، تراش دادن انسان و هرس كردن لحظات زائد و شاخ و برگ های زندگی او به یك زمان اندك و كوتاه است. حالا شاید این زمان اندك در داستانی ۲ یا ۲۰ صفحه ای به نگارش دربیاید اما مهم بر دانستن لحظات اضافی و ترسیم انسان در موقعیت مینی مالیستی و خلاصه شده است. بی شك می توان چخوف را یكی از تأثیرگذارترین نویسندگان دانست كه الفبای خلاصه كردن رفتار آدمی را در ثانیه ها به مكتب مینی مالیسم دیكته كرده است. یك نویسنده بزرگ داستان كوتاه در تعریف این ژانر گفته است: داستان كوتاه اثری است كه همواره سر میز شام تعریف و خوانده شود.
شاید نمونه تام و تمام چنین داستانی «گردنبند» اثر «گی دومو پاسان» است كه مانند داستانی مدرسه ای از آموزش های اولیه هر نویسنده به شمار می رود. اما آن چه از تفاوت ساختاری و محتوای این داستان با آثار چخوف به ذهن می آید، بحث فرار داستان های چخوفی است. این امر هم خود نه نقطه ضعف بلكه از قوت های نویسنده رند روسی به شمار می رود. معمولاً داستان های چخوف نیز سر میز شام و صبحانه قابل تعریف و خواندن هستند اما به هیچ وجه تأثیر، رسوب كننده و ماندگاری ندارند و مدتی بعد فراموش می شوند. این امر در نوع خود همواره نقطه قوت است. زیرا زوایای پنهان داستان های چخوف از كیفیت رسوب در ذهن بی بهره اند و این امر همواره انسان را به خواندن و سردرآوردن از نكات داستانی وی وسوسه می كند. چنین كیفیتی ساختار چخوفی را دست نایافتنی می كند و آن را از حد یك داستان گفتاری و شفاهی خارج می كند.
● یك چخوف تئاتری
یكی از ویژگی های نویسندگی چخوف تنوع ژانریك است و علاوه بر نگارش نامه به عنوان ژانری جهت ارائه اندیشه در نمایشنامه نویسی هم تبحری فراوان داشت و اجراهای متن های او یكی از رازهای ماندگاری این نویسنده است. البته چخوف در تعامل اجرا و متن بسیار حساس بود و همواره كارگردان های بزرگی از جمله كنستانتین استانیسلاوسكی با احترام و دقت خاصی با نمایشنامه های او روبه رو می شود. به گفته بسیاری از منتقدان تئاتر استانیسلاوسكی آگاهی یافتن از قدرت القای آنچه را «چشم انداز شنیداری» می نامد، مدیون تئاتر چخوف است. زیرا چخوف از بازی سكوت و صدا و از تداخل صحبت انسان ها و هیاهوی طبیعت استفاده ظریف و مینیاتوری می كند. بنابراین كارگردان نامدار روسی می خواست این چارچوب و حال و هوای ویژه را روی صحنه بازسازی كند. وی در ۱۰ سپتامبر ۱۸۹۸ در نامه ای به چخوف نوشت: «می خواهم برای ایجاد سكوت های متن از صدای قورباغه استفاده كنم».
نویسنده زندگینامه این كارگردان هم می گوید: استانیسلاوسكی از جلوه های جیرجیرك یا بلبل، زنگوله سورتمه یا ساعت دیواری درباره مبحث سكوت در متن های چخوف استفاده می كرد. این ها چیزهایی بودند كه خود چخوف درباره آنها خیلی شوخی می كرد.
با این حال نمایشنامه های چخوف از نوعی جاذبه و كشش توأمان برخوردارند كه همواره مخاطب را به وجود می آورند. نمایش های وی بارها در ایران نیز به روی صحنه رفته اند، چخوف حدود ۴۰۰ داستان كوتاه و ۶ نمایشنامه بلند نوشت. شهرت او به عنوان نمایشنامه نویس به خاطر نمایشنامه های مرغ دریایی، عمو و انیا، سه خواهر و باغ آلبالوست. بیش از ۷۰ فیلم براساس نمایشنامه ها و داستان های وی ساخته شده اند. قهرمانان اصلی نمایشنامه های او را بورژواهای معمولی، ملاكان كوته فكر و آریستوكرات های كوچك تشكیل می دهند. آنها با واژگانی معمولی رنج های زندگی عادی را بیان می كنند. مطلب قابل توجه این نمایشنامه ها، نه حركات نمایشی بلكه روانشناسی (امیدهای بر باد رفته، فرصت های از دست رفته، دلداری و پذیرش قضا و قدر) است. داستان های كوتاه او قسمت هایی غیرقابل قضاوت، بدون پایان، فراموش نشدنی و در برخی موارد تكان دهنده از زندگی را یاد می كنند. این داستان ها، امروزه همان قدر جدید و مبتكرانه هستند كه یك قرن پیش بوده اند.
امروز پانزدهم جولای ،۲۰۰۷ یكصد و سه سال از مرگ این نویسنده سترگ روسی و پدر داستان كوتاه جهان می گذرد. هر ساله هزاران كتاب و مقاله درباره سبك نوشتاری و اندیشه های این نویسنده در سراسر جهان به نگارش درمی آید و یادش در اذهان وخاطره ها تكرار می شود.
وی با وجود این كه یك غول ادبی و از چهره های ماندگار تاریخ ادبیات به شمار می رود، اما هنرش انسانی زندگی كردن و وفاداری به شرافت های انسانی بود. چخوف پزشكی شریف بود كه خدمت به آدم ها را مانند نوشتن داستان لذتبخش می دانست. یادش گرامی باد.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید