جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نسل تلویزیون


نسل تلویزیون
با ورود تلویزیون به جامعه آمریکا در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰، نسلی در این کشور شکل گرفت که با نسل‏های پیشین متفاوت بود ؛ این نسل میل به انزواگرایی داشته و از مشارکت در فعالیت‏های اجتماعی دوری می‏گزید. این روند در دهه‏های بعد نیز ادامه یافته است.
برخی از اندیشمندان، از جمله روبرت پوتنام استاد دانشگاه‌هاروارد، اصل تماشای تلویزیون را در این رابطه مقصر نمی‏داند و معتقد است که باید برنامه‏های تلویزیونی را با مسایل اجتماعی ممزوج کرد. اما به اعتقاد نویسنده، راه‏حل مذکور خیلی خوش‌بینانه است و مثل این است که از صاحبان صنعت تنباکو بخواهیم، به خاطر سلامتی جامعه، دست از تولید تنباکو بردارند. او مشاهده کنترل شده تلویزیون توسط کودکان و تشویق همزمان آنها به فعالیت اجتماعی و بازی را توصیه می‏کند.
● نسل تلویزیون شامل چه کسانی می‏شود؟
ویژگی ای ‌در تلویزیون وجود دارد که آن را از همه تکنولوژی‏های سابق که بر جامعه تأثیر گذاشته‏اند، متمایز می‏کند. هیچ پیشرفتی تاکنون نتوانسته است زندگی کودکان زیر شش سال - یعنی تأثیر پذیرترین بخش جامعه - را مثل ورود تلویزیون به خانه‏ آمریکایی‏ها، این قدر سریع، گسترده و مستقیم تحت تأثیر قرار دهد.
اختراع لامپ، اتومبیل و یا تلفن، زندگی بسیاری از بزرگسالان را به طور اساسی متحول کرد؛ اما این اختراعات با زندگی کودکان کم سن و سال کاری نداشت. این کودکان همچنان به روزگار خوش خود، مثل تمام کودکان در طول تاریخ ادامه دادند. پس از اختراعات مزبور، کودکان باز هم می‏خوابیدند، می‏خوردند و مابقی وقت خود را هم درگیر بسیاری از پیچیدگی‏های گوناگون مرتبط با بازی می‏شدند.
از اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ (قرن بیستم)، کودکان برخی مناطق، در بخش مهمی از اوقات روزانه خود درگیر فعالیتی شدند که نه می‏توان آن را خواب و نه بازی نامید، بلکه می‏توان گفت که چیزی میان این دو بوده است؛ فعالیتی که با دریافت سوژه‏های دیداری و شنیداری مشخص شده و رفتارهای کاملاً غیرمعمول در میان کودکان کم سن و سال - مثل سکوت، بی‏حرکتی، انفعال ذهنی - را به همراه دارد.
تلویزیون به خاطر سرعت شگفت‏انگیزی که در جا باز کردن برای خود در میان خانه‏ها داشت، عصر خویش را رقم زد و به آسانی همه چیز را تحت تأثیر قرار داد. در طی دوره کوتاه چهارساله، سال‏های ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۲، تعداد دارندگان تلویزیون در آمریکا، از چند هزار نفر به ۱۵ میلیون نفر رسید. بدین ترتیب، این انتظار بجا است که در طی همین دوره کوتاه، ما شاهد علائم و اثرات تلویزیون بر نخستین نسل از کودکانی باشیم که در زمان رشد این دستگاه، بر سرشت آنها تأثیر گذاشته است.
یک منطق در اینجا وجود دارد: کودکانی که یک سوم ساعات بیداری خود را طی سال‏های حساس دو تا شش سالگی، صرف تماشای تلویزیون کرده‏اند، شامل کسانی می‏شوند که در مجموع، حداقل پنج هزار ساعت (و شاید هم دو برابر) عمر خود را تا شروع کلاس اول، به مشاهده تصاویر تلویزیون مشغول بوده‏اند؛ این کودکان به گونه قابل تشخیصی، از کودکانی که تلویزیون تماشا نکرده‏اند، متفاوت خواهند بود. اگر این قضیه پذیرفته شود، در این صورت، به ناچار هویتی شکل می‏گیرد که نسل تلویزیون نامیده می‏شود. این نسل به عنوان نخستین تماشاگران تلویزیون، با نسل‏های قبلی تفاوت دارد.
در همان حال که رشد کودکان اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ با تماشای قابل توجه تلویزیون همراه بوده، تغییرات خاصی نیز در همة اقشار مردم آمریکا شروع به ظاهر شدن کرد. بخش قابل ملاحظه‏ای از این تغییرات، به تقلیل یافتن مهارت‏های زبانی جوانان، شامل خواندن و نوشتن و همچنین به میزان زیادی تنزل در فعالیت‏های اجتماعی در سراسر کشور مربوط می‏شد. بسیاری، این تحولات را به تبدیل شدن تلویزیون به عنوان یک رسانه گروهی ربط داده‏اند.
این روند نزولی مشارکت در فعالیت‏های اجتماعی، تا به امروز متوقف نشده و در مراحل بعد هم، شکل‏گیری نسل تلویزیون عملاً هرگز متوقف نشده است. این موضوع حتی در شرایط کنونی هم با ما همراه است. نسل تلویزیون شامل کودکانی است که سال به سال و دهه به دهه بخش اعظم اوقات دوران کودکی خود را به تماشای تلویزیون می‏پردازند و با آن بزرگ می‏شوند و این مسأله تبدیل به امری همه‏گیر شده است.
در حقیقت، اگر بپذیریم که تلویزیون ابزار چنین تغییرات اجتماعی بوده است، در این صورت، باید خودمان را از زیر نفوذ آن رهایی بخشیم. تا زمانی که الگوهای ما تغییر نیابند، این تحولات با ما همراه هستند.
● تلویزیون و یأس اجتماعی
به نظر می‌رسد که با شروع دهه ۱۹۶۰ یا اوایل دهه ۱۹۷۰، آمریکایی‏ها، در مقایسه با سال‏های قبل، به طور قابل ملاحظه‏ای کمتر به مسایل اجتماعی اهمیت می‏دادند. در دوران مذکور، از تعداد اعضای باشگاه‏ها و کسانی که در کلیساها حاضر می‏شدند، کاسته شد؛ مشارکت در امور سیاسی به شدت کاهش یافت؛ گذراندن وقت در مجامع خصوصی تقلیل یافت. این روند، یک امر موقتی و مرتبط با تحولات اجتماعی آن دوره نبود، بلکه در خلال دو دهه بعد هم افزایش یافت.
روبرت پوتنام، مورخ اجتماعی دانشگاه «هاروارد»، در کتاب دقیق و مستند خود تحت عنوان «بازی یک نفره بولینگ: فروپاشی و تجدید حیات جامعه آمریکا» متذکر می‏شود که اولین نسل تلویزیون، دقیقاً نسلی بود که روند تنزل فعالیت‌های اجتماعی از آنها آغاز شد.
این مسأله، در نگاه نخست، اسرارآمیز به نظر می‏رسد. اگر بخش اعظم جمعیت شهری رشد کرده در خلال جنگ جهانی دوم را که به نسل «بی بومر» شهرت داشته و کم‏کم در حال بازنشستگی بودند، زیر نظر بگیریم، متوجه می‏شویم که آنان بیشتر درگیر فعالیت‏های اجتماعی می‏شدند و حتی به آن نوع ثروتی که بوتنام آن را «سرمایه اجتماعی» می‏نامد، دست می‏یافتند و ثروتمندتر می‏شدند. به هرحال، آموزش و پرورش همیشه به عنوان بهترین پیش‏بینی کننده سطح مشارکت در امور مدنی شناخته ‏شده است و «بومر»ها هم به عنوان بهترین نسل آموزش دیده در تاریخ آمریکا شناخته می‏شدند.
اما این روند ادامه نیافت. نسلی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ به بلوغ رسید، ثابت کرد که فردگراتر و درون‏گراتر بوده و احتمالاً بر فردیت و خصوصی بودن، بیشتر از اجتماعی بودن و جمع‏گرایی گرایش پیدا کرده است. بومرها نه بیشتر از پدران و مادران خود، عضو سازمان‏ها، کلیساها و یا باشگاه‏ها می‏شدند و نه تا سطح نسل پیشین، خود را در امور اجتماعی درگیر می‏کردند. نسلی که بعد از آنها آمد، یعنی نسل «جن ایکس» - آن‏طور که خود این لقب را به خود داده بودند - حتی کمتر از قبل به امور اجتماعی می‏پرداختند. بیشتر آنها علاقه‏مند به توسعه مدارس و یا دولت محلی خود بوده و دغدغه پیشرفت شخصی را داشتند؛ آنها احتمالاً حتی کمتر تمایل داشتند که به سازمان‏های مدنی بپیوندند و یا داوطلب فعالیت‌های اجتماعی شوند.
چه چیزی باعث این تفاوت بزرگ شد؟ براساس تحقیقات دقیق پوتنام، تلویزیون در این تغییر و تحول نقش اصلی را بازی کرد. چرا باید ورود تلویزیون به درون زندگی مردم آمریکا، باعث پرداختن وقت کمتر به امور مدنی شود؟ از یک منظر خاص، این موضوع مسأله‏ای ساده و مربوط به تنظیم زمان است؛ صرف وقت برای مشاهده تلویزیون، نتیجه‏اش نبود وقت برای پرداختن به فعالیت‏های اجتماعی در بیرون از خانه است. پوتنام آن را چنین خلاصه می‏کند: تماشای بیشتر تلویزیون، معنی‏اش این است که در عمل، همه اشکال مشارکت مدنی و فعالیت‏های اجتماعی، کمتر رخ دهد.
اما، این مشکل سخت‏تر از آن است که بخواهیم راه حل ساده اجرای یک زمان بندی برابر (یعنی بخشی از زمان برای تلویزیون و بخشی هم برای فعالیت اجتماعی) را پیشنهاد کنیم. هرچند دانشمندان علوم اجتماعی شاید هرگز نتوانند دقیقاً کشف کنند، چه مقدار از تماشای تلویزیون می‏تواند الگوهای قدیمی زندگی اجتماعی مردم را احیا کند، اما انکار این موضوع نیز مشکل است که یک تغییر بزرگ اجتماعی به وقوع پیوسته است و تلویزیون نیز بخشی از علت آن تغییر بزرگ است. پوتنام متذکر می‏شود: مردان و زنانی که در دهه‏های ۶۰، ۷۰ و ۸۰ پا به عرصه وجود گذاشتند، نه تنها بیش از آنهایی که در دهه‏های ۳۰، ۴۰ و ۵۰ تولد یافتند، تلویزیون می‏دیدند، بلکه حتی تلویزیون را به شیوه متفاوتی هم - بیشتر از روی عادت و حتی بدون تأمل - نگاه می‏کردند؛ اما برنامه‏های تلویزیونی، با مسایل و امور مدنی ارتباط بیشتری پیدا نمودند.
پوتنام برای آنکه نقش تلویزیون را در مشارکت مدنی برجسته کند، داده‏های مربوط به جمعیت شناختی و مقایسه میان بینندگان جدی تا بینندگان عادی را مورد توجه قرار می‏دهد. بررسی‏ها نشان می‏دهد که بینندگان عادی، در فعالیت‏های اجتماعی خود، در مقایسه با بینندگان جدی تلویزیون، در همه حوزه‏های اجتماعی ـ اقتصادی فعال‏ترند. آنها در میتینگ‏های عمومی، بیشتر حضور می‏یابند و در سازمان‌های محلی، بیشتر نقش رهبری را به عهده می‌گیرند. از طرف دیگر، بینندگان جدّی، در هر مورد از امور اجتماعی، کمتر درگیر می‏شوند و وقت کمی را برای دیدار با دوستان، نوشتن نامه، مشارکت در فعالیت‏های داوطلبانه، و عضو شدن در باشگاه‏ها صرف می‏کنند: فهرست این تنزل فعالیت‏ها طولانی است. مهم‌ترین آماری که در این مورد وجود دارد، این است: در کل جمعیت، تعداد مشاهده کنندگان جدی تلویزیون، بسیار بیشتر از مشاهده کنندگان عادی است. پوتنام صراحتاً نتیجه می‏گیرد: «تعهد و سرسپردگی گسترده به مشاهده تلویزیون - چیزی که وصف حال بسیاری از ما است - با تعهد وسیع نسبت به زندگی اجتماعی، ناسازگار است.»
دلیل محکمی که نشان می‏دهد، تلویزیون نقش عمده‏ای را در کاهش فعالیت‌های اجتماعی بازی می‏کند، توسط «آزمون طبیعی» کانادایی‏ها باز هم برجسته‏تر شد. محققانی که به بررسی اثرات تلویزیون بر شهری که هرگز این دستگاه وارد آن نشده بود (ناتل) دست زدند، دریافتند که ساکنان ناتل، قبل از ورود تلویزیون به این شهر، در فعالیت‏های اجتماعی، خیلی فعال‏تر از زمانی بودند که همشهری‏های آنها به یک یا چند کانال تلویزیونی دسترسی پیدا کردند. زمانی که تلویزیون وارد ناتل شد، مشارکت در فعالیت‏های اجتماعی به طور قابل ملاحظه‏ای کاهش یافت و این کاهش، تنها شامل اشخاصی نمی‏شد که در گروه‏ها و سازمان‏ها مشارکت حاشیه‏ای داشتند، بلکه آنهایی را هم که نقش محوری داشتند، در برمی‏گرفت. با ورود تلویزیون به درون منازل مردم ناتل، کودکان تنها در موارد محدودی در بازی‏های بیرون از خانه شرکت می‏کردند، و حضور آنها در مجامع و مراسم کلیسا تقلیل یافت.
● چه باید کرد؟
با توجه به این مسایل، اگر مردم کمتر به مسایل اجتماعی بپردازند، چه پیش خواهد آمد؟ شاید چنین جامعه‏ای یک جامعه متفاوت باشد، اما آیا این موضوع ضرورتاً امر بدی است؟ روبرت پوتنام در کتاب بازی یک‏نفره بولینگ خود، در صدد است اثبات کند که میان سطح مشارکت در امور مدنی یک جامعه و نتایج رفتاری شهروندان آن، به ویژه کودکان، نوعی پیوند وجود دارد: هرچه مشارکت در امور اجتماعی بیشتر باشد، نتایج رفتاری آن جامعه نیز بهتر خواهد بود.
دلایل و اسناد زیادی وجود دارد که نشان می‏دهد، یک جامعة دارای روابط اجتماعی مستحکم، برای مردمش رضایتمندی خیلی بیشتری را در مقایسه با جامعه‏ای که در آن به فعالیت‏های اجتماعی بها داده نمی‏شود، ایجاد می‏کند. برای ارایه یک نمونه از مثال‏های بسیار، به آمارهایی اشاره می‏کنیم که نشان می‏دهند، در زمانی که والدین فعالانه در امور مدارس فرزندان خود مشارکت می‏جویند، این فرزندان - در هر سطح تحصیلی که باشند و در هر مورد از مقوله‏های اجتماعی _ اقتصادی، موفق‏تر هستند. پوتنام می‏نویسد: «در‌هاروارد و‌هارلم، ارتباط اجتماعی، دستاوردهای آموزشی را افزایش می‏دهد.»
به علاوه، پیوستگی اجتماعی منجر به روابط سالم‏تر همسایگی، کامیابی بیشتر اقتصادی، تقویت سلامت بدنی و ذهنی و کمال بیشتر می‏شود. همه این‏ها با هم، در اثبات فواید مهم منتج از مشارکت در مسایل اجتماعی، دلایل محکمی هستند.
بخش پایانی کتاب بولینگ یک‏نفره به این امر اجتناب‏ناپذیر می‏پردازد که «چه باید کرد» ؟پوتنام همچنان امیدوار است که ارتباط اجتماعی در جامعه آمریکایی، می‏تواند دوباره ترمیم شود و او احتمال می‏دهد که خود صنعت تلویزیون احتمالاً بتواند جنبشی را به سمت افزایش فعالیت‌های اجتماعی پیشگامی کند: «هیچ بخشی از جامعه آمریکا نمی‏تواند بیش از رسانه‏های گروهی الکترونیک، بر وضعیت آینده ما تأثیر داشته باشد... اگر ما روند ناسازگار و مضر سه دهه اخیر را معکوس کنیم، در این صورت، سرگرمی الکترونیکی و صنعت ارتباطات راه دور، به جای اینکه بخش اعظم مشکل باشند، تبدیل به بخش اعظم راه‏حل می‏شوند.»
پوتنام در ادامه این مسیر استدلالی خود، صنعت فوق را این‌گونه مورد چالش قرار می‏دهد: «بیایید راه‏هایی را بیابیم و مطمئن شویم که تا سال ۲۰۱۰، آمریکایی‏ها وقت کمتری از زمان استراحت خود را منفعلانه و به تنهایی مقابل صفحه‏های بر افروخته تلویزیون سپری می‏کنند و بیشتر وقتشان را به ارتباطات فعال با شهروندان همتای خود اختصاص می‏دهند. بیاییم اشکال جدید سرگرمی‏های الکترونیکی و ارتباطی را در جهتی توسعه دهیم که به تقویت حضور اجتماعی بینجامد، نه اینکه این حضور را به حاشیه بکشاند.» پوتنام همچنین از طراحان نرم افزارها و متخصصان تکنولوژی ارتباطات می‏خواهد که اینترنت را به نیرویی برای بازسازی جامعه آمریکا تبدیل کنند.
امید پوتنام به اینکه خود این صنعت، راه‏حلی را برای مشکلاتی که خود به وجود آورده، فراهم کند، خیلی خوش‌بینانه به نظر می‏رسد و نیازی هم به توضیح ندارد. در این مورد براندون سنتروال پزشک، زمانی گفت: «اگر کسی از صنعت تنباکو بخواهد، به خاطر وجدان اجتماعی و نگرانی نسبت به سلامت عمومی، از تولیداتش بکاهد، ما فکر می‏کنیم که این فرد ساده‏اندیش است؛ اگر نباشد، پس یک دیوانه است.» او می‏پرسد که چرا مردم بر این فکر خود مصر هستند که صنعت تلویزیون براساس یک استاندارد برتر عمل می‏کند؟
راه حل مسأله را نمی‏توان در میان صنعت ارتباطات راه دور جست و جو کرد. زیرا در واقع، کسانی که در زمان رشد خود، بیشتر اوقاتشان را به مشاهده تلویزیون گذرانده‏اند و ثابت شده است که دغدغه فعالیت‏های اجتماعی کمتری دارند، وقتی که رشد کنند و بزرگ شوند، در این صورت، دیگر چیزی وجود ندارد که تلویزیون بتواند کاری برای آن انجام دهد. حتی اگر آنها بخواهند «به جای به حاشیه راندن مسایل اجتماعی، فعالیت‏های اجتماعی خود را تقویت هم کنند»، برای این کار نیز دیگر بسیار دیر شده است. پوتنام در اوایل کتابش متذکر شده است: «مخلص کلام اینکه، هر نسل که در سال‏های شکل‏گیری سرشتش، در معرض تلویزیون قرار گیرد، فعالیت‏های اجتماعی کمتری را در دوران بزرگسالی خواهد داشت.»
اگر نسل جدید بتواند یک بار دیگر از طریق تلویزیون در سرمایه اجتماعی شریک شود، در این صورت، این بزرگسالان هستند که باید مورد چالش قرار گیرند، نه هیولای تلویزیون و حساسیت‏های الکترونیکی. تنها راهی که می‏ماند این است که والدین شیوه‏های قابل اطمینانی را بیابند و کاری کنند که کودکان مدت زمان کمتری را به صفحه نورانی تلویزیون خیره شوند. تنها اگر تعداد زیادی از والدین این چالش را از طریق محدود کردن زمان مشاهده تلویزیون مورد توجه قرار دهند و آنها را به بازی با دیگر کودکان و مطالعه و خواب نیمروزی... تشویق کنند، و آنها را به سرگرمی‏هایی مشغول کنند که منافع آن تا آخر عمر باقی بماند، تنها در این صورت است که احتمالاً نسلی متفاوت و دارای یک روحیه اجتماعی قوی‏تر ظهور خواهد کرد. شاید این موضوع هم شکل دیگری از آرمان‌گرایی غیرواقعی باشد، اما لااقل فرصت و امید اندکی را برای مقابله با شرایط به وجود می‏آورد.
محسن داوری
ماری وین

منبع: The plug-In Derug
ماهنامه سیاحت غرب، شماره ۴۲