دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


مبانی مدیریت در حکومت دینی


مبانی مدیریت در حکومت دینی
مدیریت از آغاز زندگی اجتماعی و تمدن بشری کاربرد داشته و اختراع قرن بیستم نیست، تعاریف زیادی برای مدیریت وجود دارد که شما بر حسب اهداف خود می‌توانید یکی را انتخاب کنید، کوتاهترین تعریف در مدیریت عبارت است از:
▪ تمهید انجام شدن کارها
تمهید از نظر لغوی دو معنی بسیار جالب دارد:
۱) زور زدن
۲) نیکو گسترانیدن کار که توجه به معنی آن نیز مهم است.
اصل اساسی در این تعریف «التزام به نیل به مقصود» است یعنی تعهد، اقدام «هدف دار» است نه به خاطر خود اقدام. بلکه برای تاکید بر مفهوم «قصد» یا «هدف». به عبارت دیگر مدیریت اول اهدافی را تعیین می‌کند و آنها را صراحتاً بیان می‌دارد و سپس تلاش می‌کند تا بر آنها نائل گردد. این هدف همه چیز می‌تواند باشد از یک خدمت کوچک به یک انسان تا نجات همه انسان ها. در هر مورد نیل به مقصود باشد یا ادای تکلیف برای جلب رضایت حق تعالی به هر حال در این تعریف اصولی شرط اول مدیریت، داشتن هدف مشخص است و شرط اساسی مدیر شناخت درست از این هدف است. اما مهم این است که این هدف از کجا آمده است؟ و چگونه شکل گرفته است؟
اهداف مدیریتی در سطوح مختلف آن متفاوت خواهند بود. قطعا اهدافی که برای یک خردمند در جایگاه مدیریتی وجود دارد با آنچه برای یک کارشناس تعریف می‌شود فرق خواهد کرد.
علم امروز مدیریت را در ۳ سطح متفاوت طراحی می‌کند. سطح اول محل حضور خردمندان است ، سطح دوم موضع حضور متخصصین و سطح سوم محل کارشناسان و مجریان است.
اگر بخواهیم جامعیت مدیریت در ساختار هر توسعه‌ای رعایت شود، این ۳ جایگاه باید تبیین و تعریف شده باشند. هدفی بیهوده حاصل نمی‌شود مگر جایگاه هر سه سطح مدیریتی بین جایگاه خردمندان، متخصصین و کارشناسان و مجریان برای نیل به آن معلوم باشد.
اما این سه سطح باید مختصاتی نیز داشته باشند، هر کس نمی‌تواند در صف خردمندان و یا متخصصین و مجریان و کارشناسان قرار گیرد مگر علم و مختصات آن سطح را داشته باشند. سه مولفه اصلی برای این سه سطح مدیریتی ضروری است اما در میزان و نحوه بهره گیری از آنان تفاوت وجود دارد.
۱) مولفه اول: ادراک و یافهم به مطلب است که با شناخت عمیق از هدف، خردمندان راهبری عملکرد را در حوزه مدیریتی به عهده می‌گیرند این ادراک مختص خردمندان نیست بلکه متخصصین و مجریان کارشناس هم باید شناخت درستی از هدف داشته باشند اما با میزانی کمتر از آنچه برای یک رهبر و یا خردمند ضروری است. فهم یا تخصص و ذکاوت و هوش متفاوت است. چه بسیارند افرادی فهیم که شناخت عمیقی از هدف دارند در حالیکه تخصص علمی آن را ندارند و یا کمتر دارند.
۲) مولفه دوم: تخصص و علم است که در هر مدیریتی ویژه عملکرد آن مدیر الزامی است، بدون علم مدیر در هر سطحی که باشد نمی‌تواند موفق شود. اما این علم برای هر سطح از مدیریت متفاوت خواهد بود. شناخت مسایل فنی در سطح خردمندان لازم است اما به آن اندازه ضروری نیست که متخصصین و کارشناسان مجری به آن احتیاج دارند. مجریان در آخرین سطح مدیریتی نیازمند علم بیشتری برای عملی کردن اهداف هستند، در حالی که متخصصین و خردمندان به این حد نیازمند آگاهی از ریزه کاری‌های فنی هدف نیستند.
۳) مولفه سوم: شناخت کرامت و عزت انسانی است، آگاهی از این مولفه یک ضرورت تام و تمام برای همه سطوح مدیریتی است اعم از اینکه در سطح راهبردی و خردمندانه باشند. یا در سطح متخصصین و مجریان و میزان این مولفه برای همه سطوح یکسان است. یعنی خردمند و رهبر یک عملیات همانقدر باید به کرامت انسانی مستلزم باشد که مجری آن عملیات. گرفتاری زمانی پیش می‌آید که متخصص ما به کرامت انسانی و عزت او توجه نکند و همه چیز را بخواهد با کارد تخصص "قمه" کند. این معضل است که اگر امروز به آن توجه نکنیم، چالش بزرگ حوزه سلامت در آینده خواهد بود.
این سطوح و نیازهای آن‌ها را در جدول زیر نمایانده‌اند تا آسان‌تر و ملموس‌تر باشد.
● سطوح مدیریت و نیازهای آنها
▪ نیازها: فنی ــ انسانی ــ ادراکی
▪ سطوح: سطح اول «خردمندان» ـــ سطح دوم « متخصصان» ـــ سطح سوم «مجریان»
همان طور که ملاحظه می‌شود ضرورت انجام هر کاری شناخت فهیمانه از هدف، داشتن علم لازم، و آگاهی چگونگی عمل برای نیل به آن می‌باشد. حالا یک سؤال اساسی پیش می‌آید ؛ در جمهوری اسلامی ایران در روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷، مدیران مرتبط با نظام جدید در چه سطحی از علم و اجرا بودند و چگونه اهداف عملیاتی را تبیین می‌کردند، آیا آنها کلاس‌های تخصص مدیریت را در رشته مربوطه دیده بودند و یا تجربه مدیریت را در زمینه‌ای که بر عهده گرفته بودند داشتند؟ واقعاً چند درصد از مدیران نظام در ماه‌ها و سال‌های اول پیروزی انقلاب اسلامی با پشتوانه عملی و علمی به این میدان آمدند.
مصداق‌های متعددی وجود دارد که درصد بسیاری از مدیران تازه به میدان آمده تجربه عملی و یا علمی شغل جدید خود را نداشتند. اما به شهادت شاخص‌ها توفیقات زیادی نصیب آنها شد که بعضاً قابل ارائه در نظام‌های مدیریتی جهان است. آنچه را که می‌خواهم بیان کنم همین مبنا هاست مطمئناً در نظام مدیریت سلامت کشور در ۳۰ سال گذشته، کارهای بزرگی انجام شده است اما این کارها به نحوه مطلوب تری در سایر کشورها و به دست افراد عالم و با تجربه دیگری نیز عملی شده است. ما به شبکه ارائه خدمات بهداشتی و درمانی کشورمان افتخار می‌کنیم و درست هم هست. اما انگلیسی‌ها و استرالیایی‌ها و کانادایی‌ها و کشورهای نوردیک و امروزه بسیاری دیگری از کشورهای صنعتی شبکه‌های سطح بندی شده موفقی دارند. ما تعداد زیادی دارو را فرموله کرده‌ایم و بسیاری از بیماری‌ها را کنترل و یا ریشه کن کرده ایم ما طول عمر مردم کشورمان را از حدود ۵۶ سال به حدود ۷۴ سال رسانده‌ایم.
اما همه اینها در بسیاری از نقاط دنیا اتفاق افتاده است. بالندگی ما به چیست؟ و خطر انحطاط و سقوط ما به کدام است؟ ما در آن سال‌های اول انقلاب چه سرمایه‌ای داشتیم که توانست جایگاه نقصان‌های علمی و عملی ما را جبران کند و امروز که صاحب علم و تجربه ایم اگر به کدام سرمایه توجه نکنیم، منحرف می‌شویم و پایمان روی پوست موزهایی می‌رود که ساختار‌های غیر متناسب با یک حکومت دینی مملکت پیش پایمان بیندازند.
آنچه مدیران ما در اوایل انقلاب داشتند و امروز هم باید مبنای بالندگی آنها باشد شناخت عمیق و فهم درست از اهدافی است که انقلاب برای آنها ترسیم کرده است. و این رمز پیروزی در مدیریت سلامت در ۳۰ ساله جمهوری اسلامی بوده است. یعنی شناخت درست از انقلاب اسلامی و اهداف مترقی آن . مدیران ما در هر سطحی از مدیریت بوده‌اند فهیمانه و خردمندانه به اهداف آشنایی داشتند و با شناختی که از انقلاب داشتند جبران نقصان‌های عملی و تجربی را می‌کردند.
اما حال وضعیت فرق کرده است یا حداقل تصور می‌شود که فرق کرده است، بسیاری صاحب علم در زمینه‌های مختلف مدیریت شده‌اند و تعداد زیادی کارشناس عملیاتی اهدافی شده‌اند که در برنامه‌های مختلف کشور برای آنها طراحی شده است. از طرف دیگر ۳۰ سال از روزهای پیروزی انقلاب فاصله گرفته ایم و این ممکن است اهداف انقلاب را حداقل در ذهن نسل دوم و حتی سوم کمرنگ تر کرده باشد. حالا در حکومت دینی چگونه می‌توانیم هم از آن سرمایه بزرگ مدیریتی یعنی شناخت عالمانه اهداف انقلاب اسلامی بهره ببریم و هم از علم و تخصص کارشناسان و مجریان.
حرف سختی است و ممکن است چالش برانگیز باشد، اما سی سال تجربه با همه آنچه فکر می‌کنم از مدیریت یاد گرفته‌ام می‌گویند که حرف درستی است. در حکومت دینی آن هم در نظام جمهوری اسلامی ایرانی، مبنای ادراکی حکومت، اهدافی است که انقلاب اسلامی طراحی کرده است، انقلاب مولفه‌هایی دارد و اسلام هم مولفه هایی، بسیاری از مدیران دیروز و امروز مولفه‌های انقلاب را دیده و شناخته و یا شنیده‌اند اما عده خاصی مولفه‌های حکومت اسلامی را درک کرده‌اند. می‌خواهم بگویم که هنوز همان سطوح مدیریت سه گانه حاکمیت عملیاتی دارد، اما باید جایگاه رهبران مدیریتی و یا رهبران حکومتی به کسانی سپرده شود که اهداف اسلامی انقلاب را درک کرده‌اند، این یک جایگاه ادراکی است نه عملیاتی. طبیعتاً در دو سطح دیگر مشکل کمتر است. اما چگونه این سه سطح با هم کار کنند.
بدیهی است علم را از ضروریات مدیریت می‌شناسیم و کارشناسی هم به روش آسان برای استفاده از سرمایه بزرگ خرد اسلامی انقلاب درگیر کردن متخصصین اسلام انقلابی در انقلاب اسلامی برای تبیین اهداف مدیریتی است. هیهات اگر این استفاده درست و مناسب عملی نشود.
متخصصان و کارشناسان باید حضور معنی دار داشته باشند، اوست که باید با بهره‌گیری از علم و عمل خود چهارچوب‌های مدیریت را طراحی می‌کند و سپس به مجتهد اسلام انقلابی در انقلاب اسلامی بسپارد تا آنها را با شاخص‌های ادراکی انقلاب محک بزند و حکم صادر کند. بیان مصداق‌های ملموس این حرف را روشن می‌کند:
سالهاست که در کشورمان بیمه کردن بیماران روی تخت بیمارستان عملی می‌شد، این موضوع حتما کمک به بیماران خواهد بود ولی با هیچ مولفه‌ای از صنعت بیمه همخوانی ندارد و هزینه‌ای که این بیماران به بیمه تحمیل می‌کردند از جیب سایر بیمه شدگان تأمین می‌گردید.
همچنین این روزها فرمان بیمه کردن، همه ایرانیان به گوش می‌رسد، طبیعتاً کار خوبی است و بیمه یکی از مناسب ترین روش‌های اجرای عدالت در سلامت است، اما چرا سرانه متفاوت است؟ اگر دفترچه‌ای که از یک سازمان بیمه گری دست یک کارمند دولت و یا معلم است مشابه همان دفترچه‌ای باشد که با سرانه کمتر به فرد دیگری سپرده شده است یا در مورد اول نیز از حقوق همین افراد کسر می‌شود و لذا چه کسی زیان می‌کند؟ آیا این حق کارمند معلم نیست که به شخص دیگری که در هر سطح اجتماعی که باشد سپرده می‌شود؟ آیا این حق الناس نیست که ضایع می‌شود؟ و آیا این امر با مولفه‌های اسلامی انقلاب همخوانی دارد؟ و اگر قرار است جبران مابه التفاوت سرانه از بودجه تأمین عمومی شود، کدام مجتهدی این مولفه‌های کارشناسی را با مولفه‌های اسلامی انقلاب تطبیق داده است.
در گزارشی از یک دانشگاه علوم پزشکی متوجه شدیم که دانشجوی رتبه چهارم کنکور در کنار دانشجو با رتبه بیش از ۴۰ هزار کنکور نشسته است و یا دانشجوی با رتبه ۲۱ در کنکور در رشته مورد علاقه اش وارد نشده است. چون سهمیه بومی بودن در سال‌های اخیر افزایش یافته است. واقعیت این است که تعیین سهمیه برای مناطق محروم در کنکور سراسری توفیقی است برای نیل به عدالت اجتماعی . اما سؤال نکته دیگری است؟
آیا یک جایگاه و پست آموزشی در یک دانشگاه یک سرمایه اجتماعی نیست و نباید به مناسب ترین فرد کشور سپرده شود؟ و آیا این مولفه که مورد تایید کارشناسان بوده است (احتمالاً) با مولفه‌های اسلامی هم همخوانی دارد؟ و یا اینکه لازم است کارشناس و متخصص مربوطه راه‌های دیگری را طراحی کند که ضمن تامین نیازهای منطقه محروم و پاسخگویی به آنها از هدر رفتن سرمایه آموزشی احتراز شود تا همخوانی مناسبی با مولفه‌های اسلامی انقلاب داشته باشد. در حکومت دینی، این همخوانی باید موید به مهر اسلامی مجتهد مربوط باشد. این مثال‌ها ضرورت سطح بندی مدیریت را در امور اجرایی مملکت الزامی میکند و هیچ پروژه و عملکرد و بخشنامه و غیره‌ای را برای استفاده از سه گروه خردمندان، متخصصین و کارشناسان مستثنی نمی‌داند.
آنچه در سال‌های اول انقلاب اسلامی پشتوانه مدیریت در جمهوری اسلامی بود، رعایت همان مولفه‌های اسلامی انقلاب بود که از مجتهد و یا مجتهدین مرتبط صادر می‌شود و نه آنچه تنها از ذهن کارشناس محترم صادر می‌گردید.
بدیهی است که سوال اصلی باید توسط کارشناس تهیه شود و همه مبانی علمی و عملی برای آن آماده شود. سپس سؤال به آنکه متخصص به اسلام انقلابی است منعکس شود تا جواب دهد.
در مثال‌های بالا متخصص امور اجتماعی و عامل به صنعت بیمه باید با هدف پوشش عمومی بیمه و توانمند کردن بیمه در پاسخ به نیازهای سلامتی همه مولفه‌ها را آماده کند سپس سؤال مرتبط با نحوه تامین منابع مالی با رعایت حق الناس و حق الاجتماع را مطرح کند و همچنین در مورد سؤال دوم موضوع توجه به مناطق محروم از مولفه‌های عدالت اجتماعی است و جایگاه‌های آموزشی هم از سرمایه‌های اجتماعی و دلایل حضور در این جایگاها از مثال‌های حق الناس و حق الاجتماع است. اینک تکلیف را پس از تعریف جامع توسط کارشناس، مجتهد آشنا به اصول انقلابی اسلام روشن می‌کند.
امروز که به حمدا... صاحب متخصص و کارشناس برای علوم مختلف سلامت و آموزش و امنیت هستیم این کلام و مثال‌ها مصداق پیدا می‌کند اما در اوایل انقلاب که حداقل در حوزه سلامت از متخصصین مدیریتی بهره مناسب را نداشتیم وضع فرق می‌کرد و همان طور که قبلاً گفتم می‌بایست با بهره گیری بیشتر از فهم انقلابی با پشتوانه اسلامی جبران نقصان‌های تخصصی و کارشناسی را بکنیم و با همین دیدگاه بود که مدیران با استفاده از این سرمایه بزرگ فردی و اجتماعی و تغییری که پیدا کرده بودند، مصداق آیه شریفه ( ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیر ما به انفسهم) شدند و قومی را تغییر دادند و بر ساختار‌های اجرایی فایق آمده توان اقدام جدی را پیدا کرده‌اند. آرزوی همه ما این است که امروز هم که توان تخصصی و کارشناسی در مدیریت داریم هرگز از این سرمایه عظیم که فهم و شناخت درست از موازین و مفاهیم اسلامی انقلاب است غفلت نکنیم. نکته‌ای که در پایان بیان می‌کنیم موضوع شخصیت و موقعیت است در مدیریت که دست کم گرفته نشود. در علم مدیریت این موضوع به اثبات رسیده است که فرایند عملکردی هر کس مدیون دو قدرت متفاوت است اول: قدرت شخصیت دوم: قدرت موقعیت
شخصیت: جمع همه متغیر‌ها و مولفه‌هایی است که در یک انسان پیدا می‌شود و همان است که در آیه شریفه فوق برای ساخت انسان‌ها ضروری شناخته شده است. این شخصیت به هر شکل که باشد صاحب قدرتی است که ویژه اوست.
موقعیت: جایگاهی است که جامعه به او می‌سپارد و توان معنی داری برای خدمت پیدا می‌کند که بدون آن جایگاه نداشته است قدرت حاصل از موقعیت می‌تواند بر ایند‌های گوناگونی ایجاد کند؛ حالا تلفیق این دو مولفه شکل‌های گوناگونی به خود می‌گیرد و قدرت‌های متفاوتی دارند:
۱) شخصیت مناسب و بالا در موقعیت مناسب و بالا ----------->>> در این صورت فرایند عملکرد ممتاز خواهد بود.
۲) شخصیت مناسب و بالا در موقعیت نا مناسب و پایین ------>>> در این صورت هم عملکرد مطلوب و قابل قبول خواهد بود.
۳) شخصیت نا مناسب در موقعیت مناسب و بالا -------------->>> در این صورت فاجعه‌ای اتفاق می‌افتد و این مدیر به دلیل عدم تطابق شخصیت و موقعیت ناچار است دیکتاتور شود و مصدرهای او جز فرمان‌های دیکتاتوری که بسیاری از آنها قابلیت اجرایی ندارند نخواهد بود.
در مثال قبلی که سطوح مدیریت را بیان کردم همین موضوع مصداق دارد یعنی اگر انسان فهیم و با ادراکی در جایگاه متخصص و کارشناس بنشیند کارها زیان نمی‌بیند اگر چه استفاده درستی از سرمایه نبرده ایم اما اگر کارشناس در جایگاه رفیع فهم و ادراک بنشیند حتما بهره کافی از خدمت او نخواهیم برد.
جمع همه این حرف‌ها را می‌توان در رباعی از خیام نیشابوری خلاصه کرد که:
قــومـی مــتـفـکـر انـدر ره دیــن قـومــی به گمـان فـتـاده در راه یقیـن
می‌ترسم از آن بانگ برآید روزی که ای بیـخبـران راه نه آن است و نه این
محمد اسماعیل اکبری
منبع : سایت تابناک