چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


نوستالژی موریکونه


نوستالژی موریکونه
انیو موریکونه همان جوان عینکی شیفته موتزارتی است که در دفتر کار سرجیو لئونه در رم برای ساخت شاهکاری کم نظیر مثل «خوب، بد، زشت» قرارداد امضا می کند و چهل سال بعد در مراسم اسکار بعد از دریافت جایزه اسکار یک عمر فعالیت هنری، در حالی که در چشمانش اشک جمع شده از همسرش ماریا با لهجه غلیظ ایتالیایی تقدیر می کند.
انیو موریکونه همان جوان کله شق(،) و ساختارشکن دهه ۶۰ است که ارکستر سازهای زهی را با صدای سوت در وسترن های اسپاگتی تلفیق می کند و حدود چهل سال بعد در شب اسکار بدون اینکه حتی یک کلمه انگلیسی صحبت کند - چون بلد نیست - در کنار دوست صمیمی اش کلینت ایستوود که صحبت های او را ترجمه می کرد با سادگی تمام از اینکه بعد از حدود چهار دهه کار کردن با فیلمسازان امریکایی هنوز نمی تواند انگلیسی صحبت کند، خجالت زده نمی شود و با صداقت تمام اسکارش را رو به ماریا می گیرد و به دست آمدن این جایزه را حاصل یک عمر تلاش همسر مهربانش می داند.
اسکاری که جنبه هنری و تقدیر دارد و یک جایزه اسکار نیست اما واقعاً این موضوع چه اهمیتی دارد؟ چه اهمیتی دارد وقتی نام انیو موریکونه را در بانک سینما (Imdb) جست وجو می کنید، کنار شناسنامه اش نوشته نشده باشد «wonoscar» (برنده اسکار). بسیاری از دوستداران استاد تا به حال با خودشان کلنجار می رفتند که چرا موریکونه با این جایگاه تا به حال اسکاری دریافت نکرده است. جواب ساده است. آنقدر ساده که حتی نیاز به پاسخ هم برای آن نیست چون به یاد آوردن تنها نام هایی مثل هیچکاک، کوبریک، آلتمن و اینکه آن استادان هم هرگز اسکاری دریافت نکرده اند خود گویای همه چیز هست.
بسیاری از نویسندگان معتقدند قلم نباید ستایشگر باشد و نباید نقش تمجیدکننده را پیدا کند. حال حتی اگر طرف بزرگ ترین آدم حوزه خودش هم باشد. همین طور که چند وقت پیش وقتی اینگمار برگمان از دنیا رفت خیلی از نویسندگان داخلی خودمان در حوزه سینما نوشتند مناسب نیست با وجود جایگاهی که این افراد دارند از خط اول تا آخر مطلب مورد ستایش قرار بگیرند. اما با وجود این تفکر که اتفاقاً خیلی هم غلط به نظرم نمی رسد هر کاری کنیم، چه عاشق سینما باشیم و چه از آن نفرت داشته باشیم و چه ستایشگر باشیم چه کوبنده، بعضی ها هستند که باید مورد ستایش قرار بگیرند و انیو موریکونه یکی از این نام هاست. او سال ها کار کرد و بیش از ۴۵۰ موسیقی فیلم ساخت. برای کارگردان گمنام اروپای شرقی که فیلم کوتاه می ساخت، موسیقی متن نوشت و با وجود رسیدن به بالاترین نقطه جایگاه هنر هنوز هم مانند قبل پرکار است و از شخصیتی فوق العاده برخوردار. او خیلی راحت حرفش را می زند وقتی خطاب به فیلمسازان امریکایی می گوید؛ «من اینجا در رم هستم. اگر می خواهید برایتان موسیقی بسازم می توانید به خانه ام در شهرم بیایید.» چنین ادبیاتی صداقتش را نشان می دهد نه غرور یا خودبزرگ بینی موریکونه که بعضی از منتقدان کم لطف به آن اشاره کرده اند. که البته جایگاه موریکونه در هنر آنقدر بالا هست که بتواند هم مغرور باشد و حتی جواب تلفن بسیاری از تهیه کنندگان سینما را ندهد.
هنوز هم وقتی یک خوره سینما در رادیو و تلویزیون یا از بلندگوی یک نمایشگاه - که معمولاً آثار افرادی مثل موریکونه را زیاد پخش می کنند - «توتوو آلفردو» از سینما پارادیزو یا «آماپولا» از روزی روزگاری امریکا را می شنود خود به خود صحنه های خاطره انگیز آن آثار در ذهنش تداعی می شود و این راز بزرگی موریکونه یی است که در یک عمر فعالیت شکوهمندانه اش در زمینه موسیقی فیلم، بزرگ ترین هدیه را به مخاطبانش اهدا کرده است؛ موهبتی بزرگ به نام «نوستالژی». اینکه گوش دادن «خوب، بد، زشت»، « ماموریت»، «مالنا» و «روزی روزگاری امریکا» برای یک سینمادوست تداعی کننده حسی نوستالژیک هستند. شاید همین موضوع بهترین دلیل برای قرار دادن نام او در کنار چند نام بزرگ تمام تاریخ سینما باشد. اگر هیچکاک، فلینی، گدار، فورد و چاپلین و چند نام دیگر در کنار براندو، ماسترویانی، وین، هپبورن یا نیکویست، تولند، استورارو در میان چهره های بزرگ تمام تاریخ سینما قرار می گیرند می توان از آهنگسازانی مثل هرمن، روتا، ویلیامز و به ویژه انیو موریکونه این استاد پدیدآورنده حس نوستالژیک نام برد. هر چند که باز هم موضوع اهمیت زیادی ندارد. سال ها بعد این لیست ها یاد کسی نمی مانند و آدم ها هستند که با توجه به کارهای بزرگی که کردند مورد ستایش قرار می گیرند و موریکونه امروز یکی از آنهاست.
آرش محمدی
منبع : روزنامه اعتماد