یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

زبان فطرت و جهان وحدت


زبان فطرت و جهان وحدت
از آن زمان كه محمد (ص) در خانه عبدالله بن عبدالمطلب چشم به جهان گشود تا اكنون كه زمانه ماست، میلیاردها شخص و هزاران شخصیت آمده اند و رفته اند؛ اما از آن میان تنها تنی چند درخاطره ها باقی مانده اند. چرا؟ چیست راز ماندگاری آن معدود، و چیست سبب میرایی آن همه؟ چرا محمد (ص) ماند و چرا دیگران روی در نقاب خاك فراموشی كشیدند؟ و چرا:
از درم ها نام شاهان بركَنَند
نام احمد تا ابد برمی زنند
خطبه شاهان بگردد وان كیا
جز كیا و خبطه های انبیا
خوش بود پیغام های كردگار
كو ز سر تا پای باشد پایدار
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روح الامین۱
عده ای، فسانه خود را گفتند و در خواب شدند؛ اگرچه محیط فضل و آداب بودند. اما پیام و آیین احمدی (ص) ماند و هست و همچنان در حال جهان گشایی و دلربایی است. برای نشان دادن راز مانایی و سرّ نامیرایی آن وجود مكرّم، بر دلایل و علل بسیاری می توان انگشت انتخاب گذاشت؛ اما گویا نتوان منكر شد كه مهم ترین دلیل و آشكارترین علّت، این همانی محمد(ص) با فطرت انسانی است. او تعالی و تجسم فطرت آدمی است، و اگرش فطرت منفصل انسان بخوانیم، دور نرفته ایم. بدین روست كه در دفتر آیین و شریعت او، نقطه ای نیز نمی توان یافت كه بایدش سترد یا به آب ویرایش شست تا آن گردد كه خلاف سرشت ما نباشد. هر چه هست، آن است كه اقتضای سرشت است و منطق سرنوشت. اگر او و پیغامش، بیرون و بیگانه از گوهر نهاد آدمی بود، اكنون این نبود كه هست، و آن نمی كرد كه اینك كرده است. سخن و كتابش، خوانش دوباره انسان است و استنطاق فطرت. اگرسرشت الهی انسان را زبان بود و سخن می گفت، همان می گفت كه محمد(ص) با ما گفت. اگر سعادت را دست اشارت بود، راهی را نشانمان می داد كه دستان كریم او نمایاند. بسی كوشید تا سرنوشت آدمی را با سرشت او برابر گرداند، و آن دو را چنان آشتی دهد كه گویی هرگز یكی را از دیگری گریزی نیست. نام او ماند و خواهد ماند تا آنگاه كه آدمیان را چنین سرشتی است؛ اگر چه هرازگاه سرنوشتی دیگر برای خود رقم زنند.
نام ها و مرام های بی شماری آمدند و خواهند آمد. از آن میان، آنها خواهند ماند كه تكه های بیرونی وجود انسان اند. پیغامگزار مكی، جز آن نگفت كه ناطقه درونی آدمی می سراید. اكنون مرام های بسیاری در دفتر تاریخ، حضوری كتبی دارند كه اگرچه میراث باستانی بشرند، اما در آنها و با آنها نمی توان زیست. گاه باشد كه خانه ای را عزیز می داریم و در حفظ و پایداری آن می كوشیم، اما نه از آن رو كه در آن می نشینیم یا سفره زندگی را بر زمین آن می گستریم؛ بل بدان روی كه باستانه ما هستند و شناسنامه هویت خاكی ما؛ همچون همه بناها و آثار باستانی. اما آدمیان را خانه ای نیز باید باشد كه در آن زیست كند و تا بلندای ابدیت خود ببالد. آن آشیانه را كسی می تواند ساخت كه همنیشینی با خاك نشینان را به معراج نشینی نفروشد، و اگرچه در معراج است، در زمین نیز سراج است. چنین مردِ بهنگاهی، هر چه سازد، دراندازه و برازنده جسم و روح انسان است.
نوری كه از خانه عبدالله و آمنه درخشیدن گرفت، اكنون همه آفاق حیات خاكی و معنوی آدمیزادگان را درنوردیده است و فروغ جاودانش هماره راهگشاست. او است آن كه می توان در دامان مهرش آرمید و به مدد اندیشه اش، بر شیشه كثرت، سنگ وحدت زد.
●توحید، اساس وحدت
سر آغاز دین، خداشناسی است. كمال شناخت حضرتش باور داشتن او، و اوج باور، یقین به یكتایی اوست؛ وحدت در وجودی لامكان و لازمان. توحید در صفات و ذات او، هستی مخلوقات را نیز به سوی یكپارچگی و حتی همتایی سوق می دهد، تا برآیند آن را به سمت ذات او جهت دهد. این اعتقاد و التفات به وحدانیت، جویبار دل ها را به سمت دریای ازل جاری می كند و سرزمین های خشكیده و تفتیده حیات را با زایش نوری ازلی سیرابی و روشنا می بخشد. در روزگاری كه خواسته ها و خواهش های متنوع و ادیان مختلف در هر سبك و سیاقی خود می نمودند و داعیه برتری خود را بر طبل جهل می كوبیدند، پنجه تابش این نور دست بر تارهای زمخت و ناهموار تاریكی و جهالت و گمراهی افكند و مشك نور وجود را از میان سیاهچال حجاز بیرون كشید. او بعثت آیینی بود كه تمام ادیان را به یك سو و همسو می خواست تا آنچه در وجود خالق یكتاست در مخلوق نیز امكان ظهور یابد.
آماج این تولد دوباره رسالتی بود الهی كه آشكارا در نشانه ای هدفمند و پایدار جلوه كرد. از تبار هاشم آیینه ای برافراشت كه رسالتش، امان نامه ای بود مسطور از جوهر ایمان تا پیش از رسول، امین باشد و بیش از رهبری، دلبری كند. هیچ امیدِ آذین بسته ای، چشم حسرت زده جهل و مسكنت را اجابت نمی كرد، اگر او چشم به جهان بیمار ما نمی گشود و از جام توحید،شراب وحدت در كام ما نمی ریخت.
در زمانه تبه مزاجی كه رشته های دین ازهم گسیخته بود و دین در دامن آلوده نابخردان مویه می كرد، یتیمان را گرد خود جمع كرد و ستونی از ایمان و یقین برافراشت تا بر مناره های آسمان، تقدسی جاوید را به بانگ توحید بخوانند. آمد تا تمام جاده ها و جامه های مندرس را از تن خسته ادیان به در آورد، و آنان را كه سر در آبشخور شیطان داشتند، دیبای یكتاپرستی بر تن كند. شاخ غول جهل را شكستن و نماد شیطان را سرنگون كردن و پرچم حق را برافراشتن، معجزه ای ا ست كه در ید بیضای خلق و خوی وی نهفته بود كه: انك لعلی خلق عظیم.
ما ز حكم نسبت او ملتیم
اهل عالم را پیام رحمتیم
از میان بحر او خیزیم ما
مثل موج از هم نمی ریزیم ما
دامنش، از دست دادن مردن است
چون گل از باد خزان افسردن است
از رسالت هم نوا گشتیم ما
هم نفس، هم مدعا گشتیم ما
دین فطرت از نبی آموختیم
در ره حق مشعلی افروختیم
این گهر، از بحر بی پایان اوست
ما كه یك جانیم از احسان اوست(۲)
پی نوشت ها
۱.مثنوی،تصحیح نیكلسون،دفتر امل،ص۴۶و۶۹.
۲.دیوان اقبال لاهوری،انتشارات سنایی، ص۶۸

زهره السادات میرعارفین
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید