پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خشونت، نقد و تغییر


خشونت، نقد و تغییر
هرچند خشونت، به ویژه، در تاریخ سیاسی ما امری است بسیار تجربه شده، ولی ما ایرانیان کمتر نقد را به عنوان موضوعی اجتماعی (و ارتباط آن با اعتراض) می شناسیم. در این یادداشت کوتاه اشاره یی می کنم به خشونت و نقد و نیز ارتباط این دو با تغییر اجتماعی.
به اختصار می توان گفت انسان در جامعه و جهانی زندگی می کند که ذاتاً متحول است یعنی تغییر می پذیرد و با تغییر خود، انسان را نیز تغییر می دهد. تغییر اجتماعی دو بروز اصلی می یابد؛ خود به خودی و آگاهانه. تا پیش از استقرار عصر نوین تاریخ جهانی تغییرات واقعیت (جامعه و جهان) خود به خودی بود.
در این نوع تغییر، بشر عامل تغییر اجتماعی است اما در نهایت، همچون عامل منفعلی عمل می کند که هر چند بداند چه می خواهد اما نمی داند چرا آن را می خواهد و چگونه می تواند به آن تحقق بخشد. در این عصر نوین است که به دلیل شناخت نسبی قوانین حرکت و تغییر اجتماعی، انسان به عنوان عامل فعال آگاه، یعنی آگاهانه، در روند تغییر واقعیت مشارکت می کند. از این رو، شناخت واقعیت پیش نیاز تغییر آگاهانه واقعیت است. به گفته هگل برای تغییر واقعیت نخست باید واقعیت را به طور عینی شناخت.
خشونت اصلاً خصیصه اصلی زور (Force) است و نه حتی قدرت (Power) . در هر شرایطی که زور وجود داشته باشد و برای تحقق منافع خود زمینه عمل بیابد خشونت ایجاد می شود. پس خشونت شیوه تحقق منافع و اهداف عامل زورمند است. از این رو، مشخص است آنچه در خشونت مطرح نیست اتکای عمل بر شناخت واقعیت بیرون از عامل آن است. عامل خشونت حتی به این حد از شناخت عینی نیز نیاز ندارد که دریابد آیا واقعیت موجود اقتضای موفقیت خشونت او را دارد یا نه. چراکه خشونت، عمدتاً تمایل دارد واقعیت را مطابق با اراده عامل آن و نه مبتنی بر شرایط و ظرفیت های خود واقعیت تغییر دهد.
هرچند خشونت نه واقعیت عینی را می شناسد و نه برای بروز یافتن به چنین شناختی نیاز دارد، اما خشونت - به خصوص وقتی در سطح جامعه عمل می کند - نیاز دارد جهان را به گونه یی توجیه کند که به تبرئه خودش برسد. پس عامل خشونت همواره تصویری معیوب، خیالی، منحرف و سطحی از واقعیت می سازد که هیچ ربطی به شناخت عینی از واقعیت ندارد و فقط توجیهی است برای تداوم عمل خشونت آمیز، اما تداوم خشونت نیز چون مبتنی بر شناخت عینی واقعیت نیست نمی تواند آن را به طور آگاهانه تغییر دهد.
در عین حال، باید تاکید کرد که اساساً هدف خشونت، تغییر نیست بلکه تخریب است و باید گفت خشونت فقط وقتی می تواند در روند تغییر واقعیت موثر افتد که خود را نفی و نقض کند. (از همین زاویه خاص می توان گفت اگر اتحاد شوروی شکست خورد، به این دلیل بود که خشونت آغازین انقلاب علاوه بر اینکه نفی و نقض و رفع نشد از سال ۱۹۲۷ به بعد تداوم هرچه گسترده تری نیز یافت.)
نقد فعالیتی اجتماعی است که به لایه های زیرین واقعیت اجتماعی نفوذ می کند تا شناختی عینی از این موضوع بیابد که هر واقعیتی چگونه عمل می کند. نقد افشا و آشکارسازی واقعیت اجتماعی است. به ویژه این مساله مهم است که نقد تضاد و تعارض میان سطح ظاهری بسیاری از واقعیت های اجتماعی را با لایه های زیرین یا بنیان های همان واقعیت ها می شناسد و عیان می کند. (به طور مثال، نقد است که با شناخت لایه های زیرین واقعیت اجتماعی آشکار می کند که بسیاری از این به ظاهر دموکراسی های غربی در واقع و در اساس، از سوی عده قلیلی هدایت می شوند و این امر با اصول دموکراسی سیاسی در تضاد است.)
همین آشکارسازی و شناخت بنیان های واقعیت است که نقد را به رویارویی با واقعیت موجود اجتماعی سوق می دهد. وقتی این رویارویی به عمل درآید می شود اعتراض. اعتراض، به پرسش گرفتن عملیً واقعیتی است که در روند نقد شناخته شده است. اعتراض ادامه نقد و متکی به شناخت عینی موضوعی است که زمینه اعتراض قرار می گیرد. نقد به عمل می انجامد؛ عمل انتقادی. عمل انتقادی، اعتراض است و تغییر. از اینجا است که باید گفت تغییر اجتماعی - اصلاً - در روند نقد ممکن است.
تاریخ سیاسی ایران، از منظری خاص، تاریخ خشونت است. در فرهنگ سنتی مان، سیاست را به عمل درآمدن زور برهنه معنا می کرده ایم. ما آموخته خشونت ورزی ایم. از همین رو است که اگر در این دوره گذار تاریخی خود با نقد و تفکر انتقادی نیز آشنا شده ایم آن را بر متن و زمینه خشونت ورزی مان درک می کنیم و به آن می پردازیم. اگر واقعاً به این نیاز داریم که برای ایجاد تغییر اجتماعی تاریخ ساز، خشونت ورزی مان را در روند نقد نفی و طرد کنیم، به عوض، نقد را بر متن خشونت معنی می کنیم و یکسره آن را از ریخت می اندازیم.
نقد در نظر ما یعنی فحاشی، یعنی برچسب زدن، یعنی ویران کردن واقعیتی که آن را مثلاً به نقد گرفته ایم، یعنی ویرانگری شخصیتی که عمل و اثر او را مثلاً «نقد» می کنیم. ما به عوض نقد خشونت از طریق نقد با از ریخت انداختن و بی هویت کردن نقد، خشونت را در ظاهر نقد بازتولید می کنیم. هر که ما را نقد کند دشمن می شناسیم. چنین است که هرچه نقد و اعتراض است را به بن بست می کشانیم و مدام می نالیم که چرا تغییری در این ملک روی نمی دهد.
حسن قاضی مرادی
محقق تاریخ و جامعه شناسی ایران
منبع : روزنامه اعتماد