جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

در ویتنام ، در عراق


در ویتنام ، در عراق
جنگ باید به سوی مردمی كه برای آن اهمیت قائل بودند، باز می گردید یعنی ویتنامی ها.
آنها به پول و آموزش و نه خون بیشتر آمریكایی ها نیاز داشتند. من برنامه مان را « ویتنامیزاسیون» می نامم. ولی با وجود رد آن، هنوز معتقدم كه آن برنامه همچنان كارگر است.
●●اشاره: جنگ آمریكا در عراق انتقادهای فزاینده ای در محافل سیاسی و روشنفكری آمریكا برانگیخته است. اكثر منتقدان جنگ عراق را با جنگ آمریكا در ویتنام مقایسه می كنند و آن را شكست تازه ای برای ایالات متحده به شمار می آورند. در این میان مدافعان جنگ نیز استدلال های خاص خود را دارند. یكی از این افراد ملوین لایرد- وزیر دفاع دوران نیكسون- است كه اساساً معتقد به شكست آمریكا در ویتنام هم نیست. برای آگاهی از دیدگاه های این طیف مقاله زیر به چاپ می رسد و انتشار آن به معنای تایید دیدگاه های لایرد از سوی روزنامه نیست.
در سال ۱۹۶۸ ریچارد نیكسون بر اساس این فرض انتخاب شد كه طرحی را برای پایان دادن به جنگ ویتنام در سر دارد. او هرگز چنین طرحی نداشت و شغل من به عنوان اولین وزیر دفاع او، چاره فوری آن بود.
تنها طرح مكتوب در این مورد عبارتی بود كه من در تریبون جمهوریخواهان در سال ۱۹۶۸ پیشنهاد داده بودم مبنی بر این كه اكنون زمان آن رسیده كه جنگ را غیرآمریكایی كنیم. امروزه، تقریباً ۳۷ سال پس از اینكه نیكسون به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد و من نیز كنگره را برای ملحق شدن به كابینه او ترك كردم، بیرون رفتن از جنگ دشوارتر از وارد شدن به جنگی دیگر است. چنانكه رئیس جمهور «جورج دبلیو بوش» می تواند نمود بارز آن باشد.همان روز اول در دفتر من دو چیز وجود داشت كه به ماموریت من صراحت بیشتری بخشید. اولی یك مجموعه چندجلدی از مجلاتی بود در قفسه ام كه شامل تاریخ فوق محرمانه ای بود از حركت آرام ایالات متحده برای وارد شدن به جنگی كه تحت نظارت خلف من «مك نامارا» اتفاق افتاده بود. این گزارش برای مدت زمانی مدید، مخفی نماند. به سرعت به « نیویورك تایمز» راه یافت كه آنها نیز آن را به نام «برگه های پنتاگون» نام گذاری كرده و انتشار دادند.
من همیشه جهت رجوع و مطالعه آن متن ها تحت عنوان «برگه های مك نامارا» به آن مراجعه می كنم برای اعتبار دادن به جایی كه اعتبار به آن تعلق دارد. وقتی كه به آن دفتر منتقل شدم، گزارش كامل را نخوانده بودم. من قبلاً هفت سال را در كمیته فرعی دفاع از اعتبارات پارلمان گذرانده بودم كه به مك نامارا برای توجیه افتضاحات جنگ گوش فرا می دادیم. اینكه چگونه وارد و گرفتار جنگ ویتنام شدیم، دیگر عامل نگرانی و تشویش خاطر من نبود. (هر چند با نگاه به گذشته، آن برگه ها نمونه متنی را ارائه می داد از اینكه چگونه می توان برای توان نظامیان آمریكایی تعهدی فراهم نیاورد.)
مورد دوم سند سری دیگری بود كه این یكی كوتاه تر ولی قطعاً مشكل سازتر بود. در واقع درخواستی یك ساله بود از ژنرال «ویلیام وست مورلند» برای افزایش نیروهای آمریكایی از ۵۰۰ به ۷۰۰ هزار نفر. در برهه ای كه وست مورلند این درخواست را كرده بود، وی فرمانده نیروهای آمریكایی در ویتنام بود. به محض آنكه این نظر به گوش پرزیدنت لیندون جانسون رسید زمان [حضور] وست مورلند در سایگون به شماره افتاد (زمان احضار او فرا رسید). جانسون او را به عنوان مشاور ارشد نظامی ارتقا داد تا اینكه اداره پنتاگون بتواند فلسفه او مبنی بر «هر چه بیشتر، بهتر» را طی رقابت های ریاست جمهوری آتی تضعیف كند. این نامه رسمی در میز وزارت دفاع بلاتكلیف مانده بود- نه پذیرفته و نه رد می شد.
به عنوان اولین اقدام سمبلیك من در اداره، رد كردن رسمی آن درخواست خشنودی خاطر بسیاری به من داد. آن در واقع آغاز عقب نشینی چهارساله ای از ویتنام بود كه با نگاه به گذشته [گویی] توصیف كتابی بود مبنی بر اینكه چگونه نظامیان آمریكا باید به طور مخفی آنجا را ترك كنند.
دیگرانی كه آنجا نبودند ممكن است با این وصف مخالفت بورزند. اما با گذشت بیش از سی سال از بیان وقایعی درباره جنگ ویتنام، به آنها اطلاعات نادرستی ارائه شده است. میراث منتج از آن اطلاعات نادرست، ایالات متحده را درباره جنگ مردد و حتی عزم این كشور را عمیقاً برای دخالت در یك موضوع، منفی كرده است و آمریكا را در توانایی اش برای خروج از جنگی كه هنوز یك جنگ است نه بیشتر، دچار تردید ساخته است. تمام آن چیزی كه فرد نیاز به خواندن و شنیدن آن دارد «ویتنام دیگری» است و لذا عرق بر جبین انسان می نشیند. من برای آن ۳۰ سال مجبور به سكوت بوده ام زیرا كه هرگز معتقد نبودم كه نظامیان قدیمی بایستی در كارهای دولت جدید دخالت كنند خصوصاً طی زمان جنگ. اما بدگویی تكراری از نقش ما در ویتنام با در نظر گرفتن جنگ عراق مرا وادار به سخن گفتن كرده است. برخی كه باید بهتر بدانند، بر آنند دخالت فعلی ما در عراق را به شكل لولویی جلوه داده كه باعث ایجاد كابوس ویتنامی می شود كه مدام به اذهان ما خطور می كند. مقاماتی كه اطلاعات نادرست به آنها داده شده شامل سیاستمداران باتجربه، گزارشگران و حتی نظامیان حرفه ای كه می توانند ردی از خود را در ویتنام بیابند، هستند اما از آن جنگ به مثابه ابزاری قوی برای از بین بردن سیاست خارجی انزواگرایانه ایالات متحده استفاده كردند.
این گروه از پیشگویان بدبین شامل سناتور «ادوارد كندی» هستند كه عراق را «ویتنام جورج بوش» نامیده است. كسانی كه در این كینه و حقد ویتنامی درمی غلتند، نه تنها ما را وادار به كم گویی و سكوت برای كمك به بقیه جهان می كنند بلكه ما را شرمسار از توانایی مان برای انجام چنین كاری و مردد از ارزش گستراندن دموكراسی و برتری آزادی می كنند.
آنها صدایشان را به آن كسانی پیوند می زنند كه مدعی اند جنگ فعلی«تماماً برای نفت» است. گویی فقدان نفت تهدیدی كافی برای امنیت جهانی نیست كه در نهایت نظامیان ما را هم [برای رفع تهدید]شایسته دخالت در چیزی نه به عنوان «ویتنامی دیگر» می دانند.
جنگ ویتنامی كه من دیدم- ابتدا از جایگاهم در كنگره و سپس به عنوان وزیر دفاع- نمی تواند در یك بسته بندی مرتب پیچیده و با برچسب «ایده بد» مشخص شود. مسئله بسیار پیچیده تر از آن بود: آمیزه ای از خوب و بد كه درس های بسیار ارزشمندی از آن می توان آموخت. البته تنها درسی كه به نظر می رسد دوام آورده درسی است كه با «به آنجا نروید» آغاز می شود و پایان می یابد. جنگ در عراق «ویتنامی دیگر نیست». اما اگر از ویتنام به عنوان یك ابزار، مدام استفاده كنیم در حالی كه از درس های صحیح آن غفلت می نماییم، آن وقت است كه جنگ عراق می تواند ویتنامی دیگر شود. من به احساسات صادقانه آنهایی كه در ویتنام جنگیدند، آنهایی كه عزیزترین كسان خود را از دست داده اند اذعان و اعتراف دارم و همچنین به آن قربانیانی كه از دستورات افرادی مثل من كه وجدان خفته داشتیم، اطاعت كردند، احترام می گذارم. این احساسات خالصانه بار دیگر كه جوانان و زنان مان را در عراق و افغانستان از دست دادیم احساس شد. نمی توانم در حمایت از مردگان یا [خانواده های] خشمناك سخنی بر زبان آورم. صدای من صدای یك سیاستمدار است، فردی كه یك بار تصمیم می گیرد به چه دلیلی به جنگ مبادرت كنیم، چه مدت جنگ باید ادامه یابد و چه زمانی به اتمام رسد؟ رئیس جمهور، به عنوان فرمانده كل قوا، مسئولیت كلی در قبال تصمیمات مربوط به جنگ و زندگی را در مشورت با كنگره دارا است.
وزیر دفاع نقش پشتیبانی از این تصمیمات را بر عهده دارد و یا اینكه باید با سمت خود وداع كند. زمان آن فرا رسیده كه نگاهی منطقی به هر دو جنگ عراق و ویتنام و به چیزی كه پیشینیان می توانند درباره آینده به ما بیاموزند، داشته باشیم. دیدگاه من برگرفته از خدمت نظامی در جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام (من هنوز تركش هایی را در بدنم از حمله هوایی كامی كازی بر روی ناوشكن خود «یو اس اس مادوكس» حمل می كنم)، ۹ دوره در مجلس نمایندگان آمریكا و چهار سال نیز به عنوان وزیر دفاع نیكسون است.
امروزه ما سزاوار نگرشی تاریخی هستیم كه به جای تحریف احساسات و به جای خط مشی حزبی ای از سیاستمداران كاركشته كه با احساسات بازی می كنند، مبتنی بر واقعیات باشد. نگرش من نگرشی روشن و خوش بینانه از جنگ ویتنام نیست. من به این واقعیت معتقدم كه جنگ ویتنام رخدادی غمبار، زشت و با سوءمدیریت بود آن هم با نابود كردن زندگی همه طرف ها. اما در ملت ما افرادی وجود دارند كه به جای درمان چاره این زخم ترجیح می دهند از شدت آن نكاهند. آنها منتظر فرصتند تا هر گاه كه مداخله مسلحانه دیگری لازم شد سریع از كابوس ویتنام به در روند.
ویتنام برای آنها به صورت سپری در آمده تا ما هرگز دیگر به خارج نیرو نفرستاده و صلح را در خاك خود تضمین كنیم. بنابراین بدفهمی های مشخص درباره آن نبرد، باید آشكار و ترك شود تا اینكه اعتماد را در توانایی ملت سازی ایالات متحده بازسازی كنیم.
●پایداری مسیر
واقعیتی درباره ویتنام كه تاریخ نگاران تجدیدنظرطلب آشكارا فراموش می كنند این است كه زمانی كه ایالات متحده در سال ۱۹۷۳ عقب نشینی كرد چیزی را از دست نداد. در واقع، ما شكست دو سال بعد را، زمانی كه كنگره بودجه ویتنام جنوبی را قطع كرد و با این كار به آنها اجازه داد تا با اتكا به خود به جنگ ادامه دهند، به جان خریدیم. طی چهار سال اول دوره نیكسون، من با احتیاط عقب نشینی اكثریت نیروهایمان را مدیریت و نظاره كردم در حالی كه این توانایی را به ویتنام جنوبی برای دفاع از خود ارائه می دادیم. در ضمن، همكار و دوست من «هنری كیسینجر» با انجام مذاكراتی توانست توافقی سازنده میان ویتنام شمالی و ویتنام جنوبی به وجود آورد كه در ژانویه ۱۹۷۳ امضا شد. این كار ایالات متحده را برای عقب كشیدن كامل اندك نیروهای باقی مانده مجاز كرده و همچنین این اختیار را به اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده برای تداوم حمایت مالی از متحدین وفادار در جنگ تا یك سطح خاص داد. هر یك از دو ابرقدرت مجاز شدند كه برای جایگزینی نیروها و تجهیزات هزینه هایی پرداخت كنند. اسناد آزاد شده از بایگانی تاریخی ویتنامی های شمالی در سال های اخیر اثبات كرده كه شوروی از لحظه خشك شدن جوهر قرارداد از آن تخلف كرده و به ارسال بیش از ۱ میلیارد دلار كمك سالانه به هانوی مبادرت ورزید. ایالات متحده برای انجام كمك نظامی، حتی كمتر از دو سال نسبت به سقف مجاز كمك نظامی وفادار ماند و آن در واقع بخشی اندك از بخشش ها و كمك های شوروی بود. هنوز طی آن دو سال، ویتنام جنوبی با اتكا به شجاعت و آبرومندی خود در برابر دشمنی كه با پشتوانه مالی خوبی حمایت می شد ایستادگی كرد. مذاكرات صلح میان ویتنام شمالی و جنوبی تا سال ۱۹۷۵ و تا روزی ادامه یافت كه كنگره، بودجه كمك های مالی آمریكا را قطع كرد.
كمونیست ها از مذاكرات بیرون كشیدند و هرگز بازنگشتند. بدون كمك مالی ایالات متحده، ویتنام جنوبی به سرعت اشغال شد. ما ۲۷۵ میلیون دلار در سال صرفه جویی كردیم و در این فرآیند ویتنام جنوبی را كه با لیاقت تمام و بدون كمك نیروهای ما تا سال ۱۹۷۳ می جنگید، تنبیه كردیم. من قبلاً بر این اعتقاد بودم و امروز هم بر این اعتقاد هستم كه ویتنام جنوبی با منابع خارجی كافی و مشخص، ظرفیت دفاع از خود را داشت دقیقاً همان گونه كه معتقدم عراق نیز می تواند هم اكنون همان كند. از حمله «تت» در سال ۱۹۶۸ تا سقوط سایگون در سال ۱۹۷۵ ویتنام جنوبی هیچ گاه نبرد عمده ای را نباخت.نفس حمله «تت» یك پیروزی برای ویتنام بود و لشكر ویتنام شمالی را نابود و متلاشی كرد؛ حمله ای كه تنها در سال ۱۹۶۸ باعث از دست رفتن ۲۸۹ هزار نفر از نیروهای ویتنام شمالی شد. از این رو، فائق آمدن تصویر رسانه ای از حمله «تت» و جنگ پس از آن، شكستی برای ایالات متحده و حكومت سایگون بود. دقیقاً همین گونه است؛ فائق آمدن تصویر رسانه ای از جنگ عراق كه یكی از دلایل ناكامی و بیهودگی است. ویتنام باعث وجهه ای از آمریكا مبنی بر عدم حمایت از متحدینش شد. شرمساری ویتنام به این معنا نیست كه ما در ابتدا در آنجا بودیم بلكه بدین معناست كه ما در پایان به متحدین خویش خیانت كردیم. آن كنگره بود كه به قول و قرارهای توافق پاریس پشت كرد. رئیس جمهور، وزیر خارجه و وزیر دفاع باید این تلقی را داشته باشند. در پایان، آنها تعهداتی را كه ملت ما به ویتنام جنوبی داد تاب نمی آوردند.
هر رئیس جمهور یا عضو كابینه زمانی كه تقاضای بودجه ای برای موضوعی از امنیت یا دفاع ملی می كند، اما كنگره آن را رد می كند آشكارا تلاش كافی به عمل نیاورده اند. هیچ عذری برای این نوع ناكامی وجود ندارد. در چهار سال حضورم در پنتاگون، زمانی كه اقبال عمومی برای جنگ ویتنام در پایین ترین حد خود بود، كنگره هرگز هیچ یك از درخواست ها برای تلاش های مربوط به جنگ یا برنامه های وزارت دفاع را رد نكرد. اینها لحظات پیچیده و فشرده ای بودند اما من آرا و اعتبارات را گرفتم.
رابطه وزارت دفاع با كنگره نسبت به رابطه وزارت دفاع با اونیفورم پوشان زن و مرد، در وهله دوم اهمیت است. وزارت دفاع و نیروهایش هر دو باید به كنگره اعتماد كنند و هر دو باید بدانند كه كنگره به آنها احترام گذارده و ارزش قائل است. اگر نه، كنگره حمایت مالی نخواهد كرد و سربازان، ملوانان و پرسنل هوایی نیز اطاعت دستور نخواهند كرد. «دونالد رامسفلد» بیش از ۴۰ سال است كه از دوستان من است. «جرالد فورد» و من برای حمایت از او در اولین رقابت كنگره به «ایوانستون» رفتیم و من به پرزیدنت بوش اصرار كردم او را به عنوان وزیر دفاع برگزیند. اما غرور و اتكای به نفس او در هر مسئله ای، در حالی كه در ابتدا داشت او را نزد رسانه ها محبوب می كرد، طی دوره اولش تعامل خوبی با كنگره ایجاد نكرد. دوستانم در كنگره به من می گویند رامسفلد مرام گذشته اش را تغییر داده و به گونه ای فرهیخته و آكادمیك شده است. چندین وزیر طی حضورم در كمیته اعتبارات، از دوران تصدی «چارلی ویلسون» تا دوره «كلارك كلیفورد» كه همه امور را اداره می كردند به این تصور اشتباه رسیدند كه باید زرنگ تر و باهوش تر از مقامات منتخبی كه به آنها گزارش می كردند به نظر برسند. این همیشه كارگر نیست. اگر رامسفلد از كسانی كه برای تصمیم گیری به خاطر مردم آمریكا انتخاب شدند چیزی می خواهد، پس باید تمكین و احترام بیشتری به كنگره نشان دهد. انجام كاری غیر از این، حمایت عمومی و جریان كمك مالی برای جنگ عراق و نیازهای آینده را به خطر خواهد افكند. یك رابطه سرد و ناخوشایند با كنگره تمام تلاش ها را محكوم به شكست خواهد كرد.
در روزهایی كه زمینه تهاجم آمریكا به عراق فراهم می شد، «ایستگاه های تلویزیونی» عراق فرار پرسنل در سال ۱۹۷۵ را نشان می داد كه با حمایت سفارت آمریكا در سایگون از بام های سفارت آمریكا به سوی هلی كوپترها فرار می كردند. این پیام صدام به مردم خود بود كه آمریكایی ها به عهد خود پایبند نبوده و ما به همان اندازه كه از سخنان رئیس جمهورمان برمی آید، خوب و توانمند هستیم. به خاطر گسست رهبری در واشینگتن ما در ارائه حمایت منطقی به متحدین مان در ویتنام جنوبی طی دوره پیش از واترگیت با شكست مواجه شدیم. شكست یك دولت در حفظ قول و قرارهای دولتی دیگر، تاثیری مخرب بر مذاكرات ویتنام شمالی _ جنوبی گذاشت. هیچ تضمینی برای تداوم یك دموكراسی در جنگ پارتیزانی نیست. ما خود را برای آینده عراق تقریباً براساس مبنایی روزانه متعهد می دانیم.
این تعهدات اكنون باید فهمیده و درك شوند تا اینكه بعداً به آنها ارج نهاده شود. هر اختلاف نظر و گسستی در جبهه وطن كه به فقدان اتفاق و وحدت نظر در مسئله عراق بینجامد، امید بیشتری به شورشیان و یاغیان داده و زنان و مردانی را كه برای جنگ به خاطر خودمان به عراق فرستاده ایم، با خطر مواجه می كند. ما اكنون متعهد به پیامد مناسبی در عراق هستیم اما باید درك شود كه این نیاز به معاضدت و یاری بلندمدت دارد وگرنه تلاش های مان بیهوده خواهد بود.
●ویتنامیزاسیون به عنوان یك مدل
همزمان با رها كردن متحدین مان، تراژدی بزرگ دیگر از ویتنام، آمریكایی كردن جنگ بود. این تهدیدی است كه در مورد عراق نیز وجود دارد یعنی اینكه ممكن است تراژدی عراق هم اینگونه شود. جان اف.كندی متعهد به فراهم آوردن چند مشاور نظامی برای سایگون شد. جانسون جنوب شرق آسیا را به مثابه مكانی برای توقف گسترش كمونیسم تلقی می كرد ولی هزینه یا نفراتی را صرف نكرد. در زمانی كه جنگ سال ۱۹۶۹به من و نیكسون به ارث رسید، بیش از نیم میلیون از نظامیان آمریكایی در ویتنام جنوبی بودند و بیش از ۲/۱ میلیون سرباز، ملوان و پرسنل هوایی آمریكا جنگ را از طریق هوا و پایگاه های نظامی زمینی كشورهای همجوار و در دریا حمایت می كرد.
جنگ باید به سوی مردمی كه برای آن اهمیت قائل بودند، باز می گردید یعنی ویتنامی ها. آنها به پول و آموزش و نه خون بیشتر آمریكایی ها نیاز داشتند. من برنامه مان را « ویتنامیزاسیون» می نامم. ولی با وجود رد آن، هنوز معتقدم كه آن برنامه همچنان كارگر است. نیكسون در سال ۱۹۷۲ با قول به جهش بیشتری در پیشرفت جهت پایان دادن به درگیری مستقیم آمریكا در جنگ و پایان دادن به فراخوانی نیروها و ایجاد خدمت نظامی تماماً داوطلبانه مجدداً انتخاب شد. جورج مك گاورن جنگ را تبدیل به موضوع اولیه رقابت و كشمكش در آن سال كرد و مدعی بود كه دموكرات ها _ حزب در قدرت كه باعث بدتر شدن جنگ و رساندن آن به سطح غیرقابل تحملی شده بودند - بهترین كسانی هستند كه می توانند ما را از این وضعیت خارج كنند. مك گاورن بازنده شد زیرا مردم آمریكا با او موافق نبودند. ما باید منابع و اقبال عمومی غیرقابل تغییر را در پشت برنامه «عراقی كردن» بسیج كنیم تا اینكه بتوانیم از عراق خارج شده و عراقی ها را در موقعیتی بگذاریم كه بتوانند از خویش دفاع كنند. جنگ عراق باید بر عراقی كردن آن متمركز می شد حتی قبل از اینكه اولین گلوله شلیك شود. اكنون تمركز بر همان است و آمریكا یی ها نباید امید را از دست بدهند.
ما دیرهنگام به فكر ویتنامی كردن [vietnamization] افتادیم؛ در هر حال، اصولی مشخص كه در ویتنام دنبال كردیم وجود دارند كه در عراق مفید و مثمر ثمر واقع خواهند شد. مهمترین اصل این است كه دولت باید به یك استاندارد مهارتی برای نیروهای امنیتی عراق برسد و زمانی كه آن استاندارد رعایت و اعمال شد، نیروهای آمریكایی باید با میزانی مشخص و برنامه ریزی شده عقب كشیده شوند. این شیوه ای است كه در ویتنام هم كارگر افتاد، از آغاز عقب كشیدن ۵۰ هزار نیرو در سال ۱۹۶۹ تا خروج آخرین اسیر جنگ از هواپیما در ژانویه ۱۹۷۳.
همچنین در عراق، ایالات متحده نباید اجازه دهد كه هفته های متمادی بگذرد قبل از اینكه از آموزش نیروهای مسلح عراق در هنگام عقب كشیدن چند هزار نیروی آمریكایی از آن كشور اطمینان حاصل كند و این اطمینان نشان داده شود. ما مردمان به سربازان بی قرار و ناآرامی كه به خانه برمی گردند بدهكاریم، اینكه آنها را آگاه كنیم كه یك استراتژی خروج هنوز وجود دارد و مهمتر اینكه ما به مردم عراق بدهكاریم. آمادگی نیروهای عراقی قبل از عقب كشیدن نیرو های مان از این كشور، لازم نیست كه صد درصد باشد و نیز لازم نیست كه دموكراسی جدید كامل باشد. نیاز مبرم، نشان دادن اعتماد ما به عراقی ها است مبنی بر اینكه آنها خود می توانند اداره كشور خود را در دست گیرند. حضور ما جز برانگیزاندن شورش حاصل دیگری ندارد و خروج تدریجی ما این اطمینان و توانایی را برای مراقبت های لازم توسط عراقی ها حاصل می كند كه در برابر شورش ها مقاومت كنند. من از اولین روز حضورم در اداره به پرزیدنت نیكسون همین مشورت را درباره ویتنام دادم. من به عنوان وزیر دفاع ابتكاری را در بهار سال ۱۹۶۹ برای تغییر رویكرد رسمی مان در ویتنام مطرح كردم به این ترتیب كه رویكرد ما از اعمال یك فشار حداكثری علیه دشمن به یك رویكرد كمك حداكثری به ویتنام جنوبی برای جنگیدن، آن هم با نیروهای خودش تغییر یافت. بعداً یكی از مخالفین خروج ما خود حكومت ویتنام جنوبی شد كه به حكومتی مستقل و خودآگاه بدل شد و دیگر برخی در میان ارتش خود ما بودند كه تصور پیروزی نهایی در آسیای جنوب شرقی را با استفاده از توانایی و قدرت آمریكایی ها در سر می پروراندند. حتی اگر یك چنین پیروزی ای ممكن بود، اشتباه بود كه جنگ را از آغاز آمریكایی كنیم و با این نكته صبر ملت آمریكا به اتمام رسیده حتی با چیدمان آرای عمومی كه علیه جنگ بود، عقب نشینی كردن، طرح آسانی در دولت نیكسون نبود.
اولین مرحله از عقب نشینی ما پس از كنفرانس میان نیكسون و رئیس جمهور ویتنام جنوبی پرزیدنت «نگوین ون تیو» در «میدوی آیلند» در ژوئن ۱۹۶۹ اعلام شد. من قبلاً خیال «تیو» را با ملاقات با او در ماه مارس در سایگون راحت كرده بودم . در آن ملاقات نكته ای به او گفتم كه فلكه در حال بسته شدن است. او سربازان آمریكایی بیشتری می خواست، همانگونه كه تقریباً هر كسی در سلسله مراتب فرماندهی از رئیس ستاد مشترك گرفته تا پائین تر از او می خواستند. برای هر دور عقب كشیدن نیروها از ویتنام، رئیس ستاد كل، تعداد افراد خیلی كمی را بر مبنای این فرض كه فكر می كردند هنوز همچنان باید برنده جنگ باشند، از ویتنام بیرون می كشید. من همیشه در مشورت با ژنرال «كریتون آبرامز» و سپس فرمانده نیروهای آمریكایی در ویتنام تعداد نفرات خارج شده را بیشتر می كردم. حتی نیكسون كه قول داده بود به جنگ پایان دهد، درخواست خروج هر نیرو از جانب مرا برخلاف میل خود می پذیرفت. چهار سال طول كشید كه نیم میلیون از نیروها را به كشور بازگردانیم. در آن زمان، به نظرم تنها متحد من، ژنرال آبرامز بود. آنچه را او می فهمید دیگران نمی فهمیدند كه: صبر مردم آمریكا برای جنگ رو به اتمام است. بوش در شرایط سخت نظامی مشابهی قرار ندارد. فرماندهان او در این هدف كه عراق بایستی با وجود دموكراسی آماده و نوپا روی پای خود بایستد، اشتراك نظر دارند. در این لحظه، هنوز در داخل كشور برای خروج منطقی و زمان بندی شده صبر وجود دارد. در واقع، صداهایی كه بیانگر بیشترین صبر برای عقب نشینی منطقی و بیشترین اقبال برای پیشرفت سربازان عراقی است از درون ارتش آمریكا به گوش می رسد.
این افراد همچنین مشتاق ترین مردمان برای دیدن این حقیقت كه ماموریت شان با موفقیت روبه رو شده و بیشترین میل را برای دیدن آن تا پایان دارند. همانا آنها هستند كه در معرض بیشترین خطر هستند و همانان هستند كه از آنها خواسته می شود به طور منفرد درگیر نشوند بلكه به صورت گروهی وارد نبرد شوند. آنها متعهد و وقف ماموریتی هستند كه به ترتیب از شدیدترین درگیری ها تا ابتدایی ترین وظایف ملت سازی را دربرمی گیرد. ما باید به آنها گوش كنیم و به آنها اعتماد كنیم. در آن ۴ سال ویتنامی كردن، من هرگز قولی درباره تعداد نیروهایی كه خارج می شوند ندادم كه بعداً نتوانم جامه عمل بپوشانم. پرزیدنت بوش باید با همین قطعیت به جلو رود. من همچنین در مورد اینكه قابلیت های كمی مان برای آمادگی در میان نیروهای ویتنام جنوبی به چه میزان است، اعلام نكردم، دقیقاً همان گونه كه بوش نباید قابلیت هایی خاص را برای تعیین اینكه چه موقع نیروهای عراقی به تنهایی قادر به اداره امور هستند، ابراز و اعلام كند.
پنتاگون در گزارشی به كنگره در جولای ۲۰۰۵ خاطرنشان كرد كه آن قابلیت های سنجش پذیر در جای خود وجود دارند. در هر حال، اشتباهی برای رئیس جمهور است كه متكی بر ارقام و نفرات صرف باشد. در عوض، فرماندهان ارشد وی در این حوزه باید حرف آخر را بزنند، در مورد اینكه چگونه بسیاری از نیروهای آمریكایی می توانند و باید به خانه باز گردند، كه با آمادگی نیروهای عراقی متناسب باشد. اگر بوش به قضاوت فرماندهان خود اعتماد نداشته باشد، بر خلاف من كه به ژنرال آبرامز اعتماد می كردم، بوش باید كسی را جایگزین او كند كه به او اعتماد دارد. آن اعتماد همچنین باید به مردم آمریكا منتقل شود البته اگر آنها تا عقب نشینی منظم نیروهایمان صبور باشند.●دستاویزی برای جنگ
در این تبادل اعتماد، پرزیدنت بوش آغاز بدی را تجربه كرد. نیكسون هم همین مشكل را داشت. هم جنگ عراق و هم جنگ ویتنام براساس شكست های اطلاعاتی و احتمالاً دروغ محض آغاز شدند. این مسئله در مورد ویتنام بسیار بد بود. جایی كه خطاهای اطلاعاتی از ناكامی ما در هضم آنچه كه «هوشی مینه» را در دهه ۱۹۵۰ تهییج كرد، زاده شد. اگر ما عمق ناسیونالیسم او را فهمیده بودیم، قادر می بودیم كه در ابتدا كمونیسم او را از مسیر خارج كنیم. عذر بدتر از گناه برای اقدام سریع و بدون فكر به جنگ ویتنام، حادثه خلیج تونكین بود. ناوشكن قدیمی من «USSMaddox» به حمایت از خلیج تونكین ۲۵ مایل آن سوتر از ساحل ویتنام جنوبی در ۲ آگوست ۱۹۶۴پرداخت، در زمانی كه از سوی سه ناوچه اژدرافكن ویتنام شمالی مورد حمله قرار گرفت. آن حمله انفرادی به مثابه یك انحراف در نظر گرفته نشد اما دو روز بعد «یو.اس.اس.ترنرجوی» به «یو اس اس مادوكس» ملحق شد، گزارشی فاش شد مبنی بر اینكه خلیج مجدداً آماج حمله بوده است. از همه آن چیزی كه من قادر به تعیین آن بودم زمانی كه ۵ سال بعد اعزام نیروها را به عنوان وزیر دفاع خواندم، هیچ حمله دومی وجود نداشت.
در یك شب تاریك، سردرگمی، هیستری و قطع و وصل وسایل ارتباطی وجود داشت. پرزیدنت جانسون و وزیر دفاع مك نامارا اطلاعات نادرست را یا لاپوشانی می كردند و یا اشتباه تعبیر می كردند و مك نامارا، با بیانی كه كمتر از جنگ بود سریع آن را به كنگره منتقل می كرد اما در هر حال منجر به جنگ می شد. من، همراه با ۵۰۱ همكار در مجلس سنا و مجلس نمایندگان به قطعنامه خلیج تونكین رای دادیم كه بهانه جانسون برای تخریب نقش ما در ویتنام بود. تا آن وقت، ایالات متحده نیمی تماشاچی، نیمی مبارزه جو و نیمی مشاور بود. در عراق، اشتباه فاحش اطلاعاتی در مورد سلاح های كشتارجمعی صدام بود، كه در نهایت ممكن است انگیزه واقعی بوش برای رفتن به سوی جنگ باشد و یا نباشد. برداشت من این است كه بهتر بود درك كنیم كه صدام آنقدر كه ما تصور می كردیم در توسعه سلاح های كشتار جمعی جلو رفته است، واقعاً پیشرفت نكرده بود. واقعیت درباره سلاح های كشتار جمعی در عراق هر چه كه باشد، نمی توان گفت ایالات متحده تدریجاً یا پنهانی و یا بدون برنامه قبلی به عراق تاخته است، همان گونه كه درباره ویتنام چنین تصور می كنیم.
●انجام وظیفه؟
اشتباه درباره وجود سلاح های كشتار جمعی در عراق منجر به نارضایتی بسیاری شده مبنی بر این كه ایالات متحده براساس تظاهر به دروغ جنگ را به راه انداخت و آنچه كه به عنوان دفاع از خود آغاز شد فرآیند ملت سازی را با خسران هایی مواجه كرد. به واقعیت جنگ همین است. جنگ نه قابل پیش بینی است و نه مرتب. این نسل از آمریكایی ها با عملیات سریع توفان صحرا در سال ۱۹۹۱ خوش خیال و تباه شدند، زمانی كه جورج بوش اول به ماموریت آزادسازی كویت پرداخت و نیروها را به وطن بازگرداند.
واقعیت این است كه جنگ ها اموری سیال هستند و مأموریت ها متغیر. این بیشتر یك قاعده است تا یك استثنا. آن موضوع در ویتنام درست بود و امروزه درباره عراق هم درست است. هدف اولیه آمریكا در جنوب شرق آسیا، توقف توسعه كمونیسم بود. با تغییرات حاصله در رابطه میان شوروی و چین و سركوب ۱۹۶۵ جنبش كمونیستی در اندونزی، تهدید امپراتوری كمونیست كاهش یافت. ایالات متحده كه بی میل به ترك ویتنام نبود، رسالت خود را به استقلال ویتنام تغییر داد. جورج بوش پسر تشویق به این شد كه ما باید سلاح های كشتار جمعی در عراق را بیابیم و با اطلاعاتی كه به او داده شد آنچه را كه احساس می كرد انجام داد. وقتی ما سلاح های مرگبار نیافتیم، نامعقول است كه تانك ها و تجهیزات را جمع كنیم و به كشور خود بازگردیم. لذا اكنون یك رسالت جدید وجود دارد و آن دگرگون كردن عراق است و این تصمیم بدی نیست. بوش عراق را به مثابه خط مقدم جنگ علیه تروریسم می داند نه به دلیل اینكه تروریست ها در آنجا مستولی اند بلكه به دلیل فرصتی است كه برای جایگزینی سیطره افراط گرایان شبه نظامی اسلامگرا در سراسر منطقه فراهم آورده است. اوج قدرت بوش در این است كه تروریست ها به این اعتقاد برسند كه او تا آخر در جنگ با تروریست ها ثابت قدم می ماند. من حوصله ندارم برای آن افرادی كه نمی توانند تصویر بزرگ را ببینند و اینكه نیافتن سلاح های كشتار جمعی در عراق را به «ناكامی»تعبیر می كنند، استدلال كنم. اكنون برای اینكه عراق در مسیر جدیدی قرار دارد، بوش فرصت شكل دادن مجدد به منطقه را داراست. «ملت سازی» یك صفت یا یك شعار نیست. بعد از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ملت سازی جزء وظیفه ما شده است. متاسفانه، بوش كار ناهمگونی درباره آشكار كردن پیام های خود، به ویژه از زمانی كه از فشار انتخابات مجدد آسوده خاطر شد، انجام داده است. نیكسون قدرت رهبری را به دلیل واترگیت از دست داد و بنابراین زمینه نبرد برای كسب اقبال و حمایت عمومی را نیز از كف داد. در عوض، من معتقدم مردم آمریكا هنوز خواهان دنباله روی از بوش هستند البته اگر آنها دركی واضح از آنچه كه به نفع یا ضررشان است، داشته باشند. نظرسنجی های اخیر كه نشان دهنده روند رو به كاهش حمایت از جنگ است علامتی به رئیس جمهور است كه باید واقعیات را به مردم آمریكا بگوید. وقتی كه نیروها در حال دادن تلفات هستند، فرمانده نباید كم سخن، بیهوده گو و پنهان كار باشد. ما آن را در ویتنام آموختیم.
بوش در حال باختن جنگ رسانه ای است. با انجام همان اشتباهات استراتژیكی كه ما در ویتنام مرتكب شدیم. ژنرال آبرامز مكرراً درباره ناامیدی اش از جنگی كه رسانه های آمریكایی در داخل به نمایش می گذاشتند، در مقایسه با جنگی كه از نزدیك مشاهده كرده بود، با من صحبت می كرد. درك آبرامز از شكست در جنگ رسانه ای از صدها ملاقاتی برمی خیزد كه در دفتر او در سایگون با ۵۰۰ خبرنگاری كه در سایگون مستقر شدند برگزار می شد؛ ملاقات هایی كه برای ثبت در تاریخ ضبط می شدند. (متن نوارهای پیاده شده _ به وسیله لوئیس سورلی در كتاب اخیرش گاهشمار ویتنام: نوارهای ژنرال آرامز، ۱۹۷۸ _ ۱۹۷۲ جمع آوری و مورد تحلیل قرار گرفته است.)
در ویتنام، گزارشگران بنا به میل خود تقریباً در سراسر كشور شایعه پراكندند و كار آنها باعث شد كه اولین جنگ تلویزیونی به داخل آمریكا راه یابد. تا زمان آن جنگ، خانواده ها با نگرانی درمورد رفاه سربازانشان به خانه بازمی گشتند، اما نمی توانستند خطر را دریابند. پدران و مادران سربازان آمریكایی كه در جنگ دوم جهانی به خدمت گرفته شدند، اگر گزارش همزمان و واقعی CNN را از آن حوادث مهم به سبك «نجات سرباز رایان» دیده بودند، ممكن بود فكر كنند كه اروپا ارزش نجات دادن نداشته باشد. عملیات طوفان صحرا خبری بود كه برای اولین بار ۲۴ ساعته بر روی آنتن بود. ۱۲ سال بعد، شیوه تعامل روزنامه نگاران با واحدهای رزمی در عراق ایده ای قابل اعتماد بود، اما در عین حال بدین معنا بود كه تلفات بر روی نوار ثبت شده و سپس در برنامه های خبری هزاران مرتبه نمایش داده می شود.
مرگ ۱۰ غیرنظامی در یك بمب گذاری انتحاری بارها نمایش داده شده و تحلیل می شود و لذا معادل روانی ۱۰ هزار مرگ است. خطری كه یك سرباز آمریكایی با آن روبه رو است بر روی نوار ضبط شده و تهدیدی برای پدر و مادر و خواهر و فرزند فرد فرد آمریكایی ها از سلامت فرزندان خود محسوب می شود. من تماس های تلفنی بسیاری با خانواده های عزادار داشتم تا اینكه بتوانم از غم فقدان یك زندگی بكاهم. اما من در جنگ نبودم و البته این عمل من از درون، از نقطه نظر آنهایی كه داوطلب برای جنگ بوده اند و برای چنین آرمانی آموزش دیده بودند به نظر متفاوت می آید (از درون جوش و خروش برای پیروزی در جنگ و از برون همراهی و تسلیت با خانواده های عزادار). برای یك سرباز، جاخالی دادن از گلوله یك تك تیرانداز در وسط مركز بغداد كاری هرروزه است. اهمیتی ندارد كه چقدر به آن بال و پر دهند.
سرباز اگر به رسالت خود اعتقاد و باور داشته باشد، در روز دیگر هم شانه خود را بالا انداخته و از همان خیابان عبور می كند. مهم برای بوش، متصل كردن و ارتباط دادن همان معنا از رسالت به مردمانی است كه به وطن باز می گردند. رویكرد كابوی گونه مربوط به غرب تگزاس او - اول شلیك می كند و بعد به پرسش پاسخ می دهد یا اول كار را انجام می دهد بعد فكر می كند و منتظر نتیجه می شود - كارگر نیست. با گرایش و خواست او به بسته بندی كردن و ارائه آن به مثابه یك عمل انجام شده، بوش در پایان مرحله نبرد در جنگ عراق اعلام كرد «ماموریت به نتیجه رسید». اما آنچه مسلم بود این بود كه جنگ خاتمه نیافته بود بلكه آشكارا ماموریت، تازه آغاز شده بود. رئیس جمهور باید یك پیام ساده و یك رسالت را به هم مرتبط كند. دقیقاً همان گونه كه گسترش كمونیسم در دهه ۱۹۶۰ بسیار واقعی بود، لذا گسترش بنیادگرایی رادیكال اسلامی هم امروز بسیار واقعی است. بنیادگرایی یك ترس خزنده تا زمان ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود، زمانی كه خود را به گونه ای نشان داد كه ظرفیت تهدید ما را داراست. عراق تنها جای منطقی بود كه می شد با حكومت سكولار و زیرساخت های مدرنش جنگید همراه با جمعیتی كه آماده سرنگونی دیكتاتور خود بود. سربازان ما فقط برای حفظ حق رأی برای عراقی ها می جنگند، آنها برای حفظ فرهنگ مدرن، دموكراسی غربی، اقتصاد جهانی و همه آنچه كه با گسترش بربریت به نام مذهب مورد تهدید قرار می گیرد، می جنگند. رسالت و پیام همان است. اما این، از لحاظ سیاسی درست است و نه آرامش بخش. اما واقعیتی است و گاهی اوقات واقعیت به بازاریابی خوبی نیاز دارد. كاندولیزا رایس تنها فرد در دولت است كه این پیام را درك و آشكارا و مصراً بیان كرده است. وقتی او مشاور امنیت ملی بود، رسانه ها ظاهراً برای به حاشیه راندن موضوعات تكراری او مصمم بودند شاید بدین خاطر كه او به عنوان تنها كسی كه برای رئیس جمهور آب می آورد (كنایه از نزدیكی بسیار او با رئیس جمهور) تصور می شد. او اكنون به عنوان وزیر خارجه آمریكا برای اینكه مستقلاً صحبت كند در موقعیت مناسب تری است. دولت هم باید آنچه در توان خود دارد برای اینكه تریبون را در دستان او نگاه دارد انجام دهد.●ساختن یك حكومت مشروع
همان موضوعی كه در ویتنام مطرح بود، اكنون نیز در عراق مطرح است كه شامل ساخت جامعه جدیدی از ویرانه های پیشین آن است. دو متخصص در مسائل مربوط به ویتنام «جفری ركورد» و «دبلیو، اندرو تریل» اخیراً مقایسه ای عمقی و تحلیلی از جنگ های ویتنام و عراق برای دانشگاه جنگ ارتش انجام دادند. آنها خاطرنشان كردند كه در هر دو جنگ، ایالات متحده به دنبال ایجاد یك حكومت بومی مشروع بوده است. در عراق، هدف ایجاد یك حكومت دموكراتیك است در حالی كه در ویتنام ایالات متحده هر رژیمی را كه مخالف آمریكا و تهدیدی برای آن كشور نبود و لذا بر فهرست كشورهای درگیر در جنگ سرد نمی افزود، می پذیرفت.
كسانی كه حكومت جدید عراق را «دست نشانده» آمریكا می دانند، نمی دانند كه حكومت و دست نشانده واقعی چیست. عراقی ها همان قدر كه مشتاق آن هستند كه خودشان باشند، ما هم خواهان موفقیت آنها هستیم.
در ویتنام، یك سفیر آمریكایی به نام فیلیپ حبیب، قانون اساسی آن كشور را در سال ۱۹۶۷ نوشت. انتخابات با تعیین زمانی كه از سوی ایالات متحده برای قدرت دادن به افراد فاسد و خودخواهی كه در جامه رهبران سیاسی بودند اما چیزی كمتر از دیكتاتور نبودند، مشخص شد.
تعجب اندك این كه ناسیونالیست های پرشور در شمال، به عنوان گروه هایی ظاهر شدند كه چیزی برای پیشنهاد در چنته دارند. من شخصاً فكر نمی كنم كه برای حكومت سایگون مقدر شده بود كه روزی به خاطر فقدان انسجام از هم بپاشد و ظاهراً شوروی هم نه فقط چنین فكر نمی كرد بلكه جنگ را هم دنبال نمی كرد. درست است كه دولت ایالات متحده در آن زمان جداً نیاز به حكومت مشروع در ویتنام جنوبی را دست كم گرفته بود، ولی در عوض تصور می كرد كه یك حكومت سایه و نیروهای نظامی می تواند روزی پیروز شود. در عراق، یك حكومت مشروع، و نه صحنه آرایی و تظاهر، باید هدف اولیه باشد. تماشای فرآیند تفرقه انگیز نگارش قانون اساسی عراق دردناك بوده و واقعیات متفاوت باید مد نظر قرار گیرند. اما این فرایند، سالم و - مهمتر از همه - بومی است. در بازاندیشی گذشته، می توانیم جنگ ویتنام را به مثابه داستانی موفق - هرچند پرهزینه - در فرایند ملت سازی بنگریم، هرچند آن دموكراسی ای را كه ما مرددانه برای ساختن آن تلاش كردیم با شكست مواجه شد. سه دهه پیش، آسیا واقعاً با گسترش كمونیسم تهدید می شد. جنگ كره یك خاطره تازه است. در مالزی، سنگاپور، اندونزی، فیلیپین و حتی هند جنبش های كمونیستی داشتند اثری از خود بر جا می گذاشتند. در بسیاری از قسمت ها آنها با شكست مواجه شدند زیرا ایالات متحده در ویتنام خطی را ترسیم كرد كه منابع را از الهه جنگ سرد، (شوروی)، مكیده و آن را پراكنده می كرد. عمدتاً، تاثیر پایداری و حضور ما در عراق قبلاً در سراسر خاورمیانه احساس شده است. احزاب اپوزیسیون خواهان این هستند كه صدایشان شنیده شود. زنان محجبه یكصدا پافشاری می كنند. نیروهای سوریه لبنان را ترك كرده اند. مصر انتخابات برگزار كرده است. ایران بر سر توسعه سلاح های اتمی اش تحت فشار اروپا و آمریكا به طور همزمان است. صدای تغییر در عربستان به گوش می رسد. این جنبش حتی نامی نیز دارد: كفایه Kifaya یعنی «كافی». انگل هایی كه خود را با افزایش نادیده انگاری، ترس و سركوب در منطقه فربه كرده اند در حال لولیدن و دست و پا زدن هستند. اینها مراحل اولیه است و مسابقه هم آغاز خواهد شد.
●شورشیان به مثابه دشمنان
شورشیان در هر دو جنگ دشمن بوده و هستند و شورش ها بدون كمك خارجی دوام نیاورده و شكست می خورند. در ویتنام، شورشیان قویاً از سوی شوروی كمك مالی شده و به خوبی نیز تجهیز می شدند. آنها پیرو رهبری قدرتمند و كاریزماتیك- هوشی مینه - بودند كه تغذیه كننده اهداف ناسیونالیست های پرشور بود. در عراق، شورش ها بدون اینكه رهبری مركزی مشخص داشته باشند و یا اینكه نگرش یا استراتژی یا دیدگاهی الهی داشته باشند، شكننده و پاره پاره شده اند و هدفشان چیزی نیست غیر از اینكه می خواهند ایالات متحده را از منطقه خارج كنند. اگر آن هدف اكنون تكمیل شود و به نتیجه رسد، همان گونه كه در نبردهای بی شمار نشان داده اند، به جان یكدیگر می افتند. هرچند كه آنها روی كمك خارجی حساب می كنند ولی خیرین آنها دمدمی مزاج اند و جیب پری ندارند. هیچ راهی برای محاسبه تعداد دقیق شورشیان در عراق وجود ندارد، اما به نظر می آید كه هزاران نفر باشند كه به طور نسبی ناچیز هستند. نیروهای كمونیستی در ویتنام تعدادشان در سال ۱۹۷۳ سر به یك میلیون می زد. ویتنام شمالی، طی دوره جنگ، ۱/۱ میلیون سرباز و ۲ میلیون غیر نظامی را از دست داد ولی باز هم خواهان جنگ بود. چرا؟ «ركورد» و «تریل» می گویند نكته مهم در ادراك هر جنگی كه طرف ضعیف تر بر طرف قوی تر غالب می شود، در مفهوم «عدم تقارن حدود» (asymmetry of stakes) است.
پیروزی یعنی «همه چیز برای ویتنام» و «هیچ چیز برای یك آمریكایی متوسط » است. ما منافع اقتصادی اندكی در ویتنام داشتیم. منافع امنیت ملی ما مانع سناریوی دومینویی می شد كه در آن كل دنیا تحت چنبره و سیطره كمونیسم قرار می گرفت در صورتی كه ما آسیای جنوب شرقی را از دست می دادیم، بودجه كافی برای بر دوش كشیدن مسئولیت آن روز را نداشت. داستان عراق، داستان بسیار متفاوتی است. جایی كه دولت بوش در آرزوی آن است كه دموكراسی را در كنار و همگام با اسلام در آنجا بكارد. حدود و مانع باید در قالب و چارچوب تداوم وجود دموكراسی باشد و در عین حال موضوع مهم نفت. ما تنها ملتی نیستیم كه وابسته به نفت خلیج فارس هستیم. ما این وابستگی به نفت را با هر ملت صنعتی شده در كره زمین مشتركیم. وجود این منابع نفتی را در دستان افراط گرایان مذهبی تصور كنید كه ایده اتوپیایی آنها اقتصاد جهانی را متلاشی و فرهنگ را نیز به دوره هزار سال پیش می كشاند.
تصور بوش مبنی بر این كه می تواند دموكراسی را جایگزین سركوب گری كند، پنداری نومحافظه كارانه نیست. حمایت ما از دموكراسی ریشه در پایه گذاری كشور و ملت ما دارد. به وضوح دموكراسی برای كره زمین بهتر از هر چیز دیگری است.
شاهد آن شجاعت مردم عراق در رفتن به پای صندوق رای در ژانویه ۲۰۰۵ است كه با وجودی كه اسلحه بر سر آنها بود، رای خود را نشان داد و جهان را شوكه كرد و همه بدبینان را به چالش كشید.
دشمنان آزادی در عراق می دانند كه انتخابات چه پیام قدرتمندی به بقیه دنیای عرب بود والا آنها با افزایش خشونت پاسخ نمی دادند.
هر چند ممكن است مسئله ویتنام در زمانی كه شورش های داخلی را- كه به وسیله ویتكونگ ها رهبری می شد- شكست داد داستانی موفق باشد اما متاسفانه جبهه ویتكونگ ها تنها جبهه در جنگ نبود، جبهه بزرگ تر نیروهای نظامی متعارف ویتنام شمالی بودند. ویتكونگ ها با تركیبی از اقناع و زور به طور گسترده سركوب شدند. تركیب مشابهی از نیروهای مرگبار علیه رهبران و محركین شورشی عراقی برای انتخاب پیروانشان در عراق می تواند كارگر باشد؛ جایی كه شورش تنها دشمن ما است.
در هر حال، ویتنام باید ماجرایی احتیاط آمیز تلقی شود، زیرا مربوط به زمانی است كه به سبك چریكی در خیابان ها یا جنگل ها می جنگند. برگردیم به اصل مطلب، اینكه سربازان آموزش ندیده، غیرحرفه ای و ترسیده آمریكایی برای فائق شدن بر ترس و لرز خود در جنگ ویتنام دارای فقر امكانات بودند. غیرنظامیان بی گناه بسیاری در شكار بلااستثنای ویتكونگ ها در میان دهقانان ویتنام شمالی كشته و به خاك و خون كشیده شدند و برخی از بدترین خاطرات تاریخی از جنگ ویتنام، از این قساوت ها نشأت می گیرد. سربازان ذخیره ما در عراق بهتر آموزش دیده و بهتر نیز نظارت می شوند اما هنوز این پتانسیل برای به خاك و خون كشاندن بی گناهان وجود دارد. گزارش هایی كه از هدف قرار دادن غیرنظامیان عراقی حكایت دارد تنها می تواند به فقر آموزشی و فقر دیسیپلین نسبت داده شود. برای توقف سوءاستفاده و اشتباهات سربازان چه در زندان ها و چه در خیابان ها، دیده ها باید به سطوح بسیار بالاتر از آنچه در گذشته بود، بگردند. من به خوبی اقبال عمومی غیرمنتظره برای ستوان ویلیام كالی را به یاد می آورم كه متهم به قتل عام غیرنظامیان در روستای «مای لای» بود. در دید من، قتل عامی اتفاق نیفتاده بود. اما در محاكمه كالی چنین شد و وقتی آشكار شد كه «كالی» سپر بلا است در حالی كه افسران ارشد او جان به سلامت بردند سیل نامه های اعتراض آمیز بود كه از سوی آمریكایی ها روانه كاخ سفید شد. بهترین شیوه برای اطاعت سربازان پیاده، اطمینان دادن به آنها در مورد این است كه فرماندهانشان بدانند كه آنها خود مسئول هر نقض عهد و هر بی حرمتی هستند.
به عقیده من افتضاحاتی كه در زندان های مورد ادعا در عراق، افغانستان و خلیج گوانتانامو گزارش می شود، خاطره های تكان دهنده ای از بدرفتاری با اسرای جنگی خودمان توسط ویتنام شمالی است.
شرایط در كمپ های فعلی زندان های ما، مخوف تر و بدتر از زندان «هانوی هیلتون» نیست، اما دلیلی ندارد كه خود را به خاطر گذشته سرزنش كنیم. لحظه ای كه شروع به اخراج زندانیان به كشور های دیگر می كنیم یعنی جاهایی كه آنها به طور قانونی شكنجه می شوند، زمانی كه ما آنها را بدون محاكمه یا اتهامی نگه می داریم، زمانی كه ما زندانیان را جابه جا می كنیم تا از چشم بازرسین كنجكاو و صلیب سرخ در امان باشند، زمانی كه زندانیان به گونه ای غیرقابل توصیف در برابر دیدگان ما می میرند، ما در مسیر لغزنده ای به سوی سنگدلی و بی رحمی قرار می گیریم و این باعث تاسف است. در ویتنام، من مطمئن بودم كه با توجه به معالجه زندانیان دشمن، ما دست بالا را داریم. من در های كمپ های زندان را به سوی بازرسین بین المللی گشودم. تا اینكه همین كار را از هانوی انتظار داشته باشیم. در عراق، هیچ اسیر جنگی آمریكایی توسط شورشیان در كمپ ها نگاه داشته نمی شود. تنها قربانیان كشته شده ای هستند كه بدن های آنها بدون سر رها شده و برای ما باقی مانده است. اما این دلیل نمی شود كه ما هم در عوض قساوت پیشه كنیم.●رفاه محدود
فرماندهان ما در عراق مزیت دیگری بر فرماندهان ما در ویتنام دارند و آن اینكه بوش هر چند به قیمت نادیده گرفتن افكار عمومی، جنگ را به هر كجا كه دشمن سر بر افرازد، می كشاند. در ویتنام، ما درگیر جنگ زمینی در جنوب بودیم و اجازه نمی دادیم كه سربازانمان از مرز ویتنام شمالی عبور كنند. نبرد هوایی علیه ویتنام شمالی، لائوس و كامبوج، به تناسب به صورت سریالی و در فضای باز شكل می گرفت و اغلب در جامه بهانه ها و دروغ هایی پیچیده می شد كه بیشتر با استناد به آرای عمومی صورت می گرفت تا الزامات نظامی. در سال های اولیه نیروهای مسلح با یكدیگر در كشمكش و مشاجره بودند. حتی وزارت خارجه مجاز بود كه حمله هوایی را وتو كند. رئیس جمهور جانسون تا دیروقت بیدار بود و با بازیگران تماس می گرفت در حالی كه ژنرال ها در حاشیه بودند و از بازی محروم.
با وجود ۸/۲ میلیون آمریكایی كه در ویتنام و اطراف آن طی جنگ به خدمت گرفته شدند، كمتر از ۱۰ درصد آنها در خط واحدهای پیاده بودند، مردانی كه به تصور ما به عنوان كارآزموده های جنگ ویتنام مطرح بودند. افراد به خدمت فراخوانده می شدند و چند هفته ای قبل از فرستاده شدن به واحدهای ناآشنا، آموزش داده می شدند. با چند استثنا تمام داوطلبان نظامی ما در عراق دارای انگیزه، آموزش و تجهیزات خوب و كافی و با واحدهای منسجم هستند. این به این معنا نیست كه این نیروها خواهان ماندن در آنجا باشند، آنها نمی خواهند در عراق بمانند. با این حال هنوز آنها انگیزه زیادتری نسبت به سربازان ما در ویتنام دارند. همچنین آنها به خاطر درس های بسیاری كه از ویتنام آموخته اند جزء نظامیان بسیار باهوش و زرنگ ما هستند. در سال ،۱۹۸۶ قانون سازماندهی مجدد وزارت دفاع كه توسط گلدواتر _ نیكولز ارائه شد با به كارگیری برخی از افراد مجرب تیم من در پنتاگون، بسیاری از مشكلات فرماندهی را كه در ویتنام و یك دهه پس از آن سد راه ما شده بود، كنار زد. سیستم قدیمی به گونه ای بود كه رئیس ستاد مشترك، همه چیز بود غیر از رئیس ستاد. آنها از اختیارات خود دفاع می كردند و از همكاری با دیگران دریغ می ورزیدند. قانون گلدواتر _ نیكولز، اختیارات را در دست رئیس ستاد مشترك به عنوان مشاور اصلی رئیس جمهور و وزیر دفاع متمركز می كرد. نیروهای مسلح جدا از هم، اكنون هر یك مسئول آموزش افراد تحت امر خود برای جنگ هستند اما فرمانده منطقه كه جنگ را اداره می كند، تمام دارایی ها و هزینه- فایده ها را كنترل می كند. سربازان، تفنگداران دریایی و پرسنل هوایی امروز می توانند همچنین در امنیت بیشتری باشند زیرا می دانند افرادی كه تصمیمات مربوط به مرگ و زندگی را اتخاذ می كنند، توازن بهتری بین تخصص نظامی و خواست مردم برقرار می كنند.
چنین اعتمادی لازمه حفظ تمام نیروهای داوطلب است. به عنوان وزیر دفاعی كه به فراخوانی به خدمت در سال ۱۹۷۲ پایان داد، هیچ نیازی به رجوع مجدد به احضار به خدمت ندیدم حتی حالا كه چشم انداز نبرد تا حدودی میل به خدمت سربازی را كاهش داده است. تا زمانی كه نظامیان ما - حال و در آینده _ بدانند و آگاه شوند كه رئیس جمهورشان آنها را به كجا خواهد برد، خدمت سربازی ادامه خواهد داشت.
همان گونه كه در ویتنام بود، در عراق هم دشمن با بروز دادن خصومت ها، درصدد تضعیف اراده ایالات متحده است.
در ویتنام، آن استراتژی در منبعی تهی از مردان و نظامیان كاركشته و نیرویی كه دشمن به نبرد وارد می كرد، بازتاب یافت. به طور مشابه در عراق، شورشیان ضعف اراده عمومی آمریكاییان را دریافته و امیدوارند كه بتوانند با زیركی بسیار از آن بهره جویند. یعنی با برگزیدن ابزار و سلاح های انتحاری كه یا به فرد بسته می شود یا در وسیله نقلیه ای جاسازی می كنند یا در كناری پنهان می نمایند كه نتیجه آن قتل عامی است كه بارها و بارها در ماهواره نشان داده می شود. اما درسی كه از ویتنام آموخته می شود و خیلی هم شناخته شده نیست این است كه ترس از تلفات، محرك اولیه مردم آمریكا طی جنگ نیست. سربازان آمریكایی تا هر جا كه لازم باشد پیشروی می كنند و مردم آمریكا (البته) اگر آن نبرد اهداف ارزشمند و دست یافتنی كه آشكارا مورد حمایت دولت قرار گیرد، داشته باشد و اگر رهبری شان عادلانه با آنها معامله كند فقدان حیات و مرگ را تحمل می كنند.
چنین چیزی، موضوعیتی در ویتنام نداشت. زمانی كه نیكسون رئیس جمهور وقت دستور بمباران مخفی كامبوج را صادر كرد، من شدیداً اعتراض كردم. من با خود بمباران هیچ مخالفت نكردم كمااینكه اعتقاد داشتم كه ایالات متحده باید تا آنجا كه به جنگ نیاز است، بجنگد - هر جا كه دشمن خود را پنهان می كند - یا اینكه اصلاً نجنگد. من با چیزی كه مخالفت كردم همانا مخالفت با نیرنگ و فریب بود. پشت درهای بسته، ایده های من بسیار شناخته شده بود و زمانی كه اسرار افشا شدند - كمااینكه می دانستم چنین می شود- من به سرعت و به اشتباه به عنوان كسی كه افشاكننده بوده، متهم شدم. رئیس جمهور دستور كیسینجر به «اف بی آی» را مبنی بر ضبط مكالمات تلفنی همكاران نظامی من پذیرفت به این امید كه بتوانند با توطئه، دو نفر از ما را كه مشكوك به افشای اسرار بودند، بیابند.
●به چه هزینه ای؟
سنگین ترین هزینه جنگ، آسیب های انسانی است. اما هر جنگی هم هزینه های مالی خود را دارد حتی اگر به ندرت و به طور واقعی احساس گردد. همان گونه كه در ویتنام شاهد بودیم جنگ عراق نیز شكافی را در بودجه نظامی ما نشان می دهد. درست پس از اتمام جنگ ویتنام بود كه آثار آن به تدریج بر اقتصاد آمریكا هویدا شد. طی جنگ، آمادگی نظامی ما برای جنگی دیگر پایین بود. میلیارد ها دلار از سایر امورات كسر و صرف حمایت از جنگ می شد. این عملی تردست گونه بود كه از نیروهایمان در سراسر جهان حمایت كنیم. ما بخت خویش و سربازانمان را در كره فقط با ۲۹ هزار نیرو آزمودیم و ژاپن را به خاطر دفاعی كه در جنگ جهانی دوم به وسیله نیروهای مان از آنان به عمل آوردیم تشویق به حمایت مالی كردیم (هر چند جنگ ویتنام ما را با ضعف و كمبود مالی مواجه كرد، اما كم كردن نیرو و پیش انداختن ژاپن دو اقدام مثبتی بود كه ما را از بن بست مالی تقریباً رهانید.) اما جاهای بسیار دیگری نیز وجود داشت كه امساك و سفت كردن بند جیب مانع دستیابی به برنامه های خوب می شد. ارتش ذخیره و واحدهای گارد ملی به ورطه خرابی افتادند. رئیس جمهور جانسون به جای استفاده از ذخیره های آموزش دیده و سربازان و پرسنل هوایی گارد ملی سعی در فراخواندن افراد بی میل و رغبت به خدمت كرد. این فراخوانی نامناسب بود اما به همان اندازه كاری بسیار سهل و آسان هم برای جانسون بود تا تمام واحدهای ذخیره و گارد ملی را از اجتماعات سراسر آمریكا به كار گیرد.
اكنون در بازنگری مان از جنگ گذشته ویتنام، ما مفهوم «نیروی ویرانگر» را دریافته ایم. پس از دو دهه ساماندهی مجدد، بسیاری از واحدهای گارد ملی و ذخیره ها هنگام پاسخ به فراخوانی به خدمت جهت عملیات توفان صحرا بهتر آموزش دیده و آمادگی مناسب تری داشتند.در واقع به دلیل دامن زدن مردم به «غذا می خواهم نه اسلحه» ما هنوز به اندازه كافی از بودجه كلی مان برای دفاع ملی هزینه نمی كنیم. تولید ناخالص داخلی (GDP) آمریكا بیش از ۵/۱۱ تریلیون دلار است. درصد تولید ناخالص داخلی كه به وزارت دفاع تعلق می گیرد بالغ بر ۴۷/۳ درصد است. در سال ۱۹۵۳ طی جنگ كره این میزان حدود ۱۴ درصد بود. در سال ،۱۹۶۸ طی جنگ ویتنام تقریباً به ۱۰ درصد رسید، میزانی كه برنامه های داخلی را تضعیف كرد و رئیس جمهور در موقعیتی قرار گرفت كه روحیه اش بسیار تضعیف شد زیرا وی نتوانست به برنامه های اجتماعی «جامعه بزرگ» خود جامه عمل بپوشاند. اكنون اولویت های مخارج ما با ۸/۶ درصد GDP (تولید ناخالص داخلی) به سمت برنامه های اجتماعی تغییر یافته است. برای مثال حركت به سوی امنیت اجتماعی و بیمه كردن سالمندان.
این بیش از دو برابر چیزی است كه طی جنگ ویتنام بود. معكوس كردن روند رو به كاهش در سهم هزینه های مربوط به دفاع، آسان یا دوست داشتنی نخواهد بود. اما واقعیات مربوط به تهدید جهانی تروریسم و احتمالات مربوط به جنگ متعارف با دشمنانی مثل چین یا كره شمالی می طلبد كه چشمان خود را بگشاییم. افزایش هزینه های دفاعی به ۴ درصد GDP كافی است اما به ویژه مهم است كه سهم هزینه صرف شده در ارتش ایالات متحده را نیز افزایش دهیم. هم اكنون، این بحران های جاری ۲۴ درصد از كل بودجه وزارت دفاع را می گیرد اما با مشخص كردن واقعیات جدید جنگ مدرن، باید حداقل ۲۸ درصد بودجه را دارا باشد. بودجه سالیانه ارتش اكنون با اعتبارات ویژه ای در حال محكم شدن است اما این شیوه اداره خدمت نظامی نیست.واحدهای گارد ملی و ذخیره با كمبود نیرو مواجه بوده یعنی نیروهای آنها مورد استفاده واحدهای دیگر برای به خدمت گیری به عنوان ارتش بالفعل بوده است و بسیاری در زمینه ای به خدمت گرفته شدند كه در آن آموزش ندیده بودند؛ عملی كه ضربه ای به روحیه سربازان ذخیره بود. تقریباً ۸۰ درصد ظرفیت ترابری هوایی برای این جنگ و تقریباً ۴۸ درصد از نیروها از واحدهای ذخیره و گارد ملی آمده اند. درصدهای بالا، در بخش هایی به دلیل ماموریت های تخصصی آن نیروها است: حمل ونقل كالاها، حفظ نظم، بازسازی زیربناها، مترجمی، اداره و راهنمایی امورات دولتی و خلاصه، وظیفه ساختن ملتی جدید. ما خیلی دیر فهمیدیم كه نیروهای ارتش دائمی ما آنچنان كه باید برای واقعیات جدیدی مثل «شورش شهری دشمن» آموزش كافی ندیده اند.سلسله مراتب نظامی توجه كافی به این نكته مبذول نمی دارد كه وظیفه و ماموریتشان در قرن ،۲۱ ملت سازی است.رامسفلد وزیر دفاع سعی در شكل دهی مجدد ارتش دارد به گونه ای كه «واحدهای اجرا» با سربازان اندك، پرتحرك تر باشند. این سازماندهی براساس مدل نیروهای ویژه شكل گرفته است. اما او با خود و با كنگره و مردم آمریكا درباره اینكه چه میزان هزینه برای این دگرگونی مورد نیاز است، رك و راست نیست. واحدهای تخصصی برای جنگ چریكی و دورن شهری بسیار مناسب تر است اما «نشستن و تكیه دادن» تنها راه برای حفظ نیروهای نظامی مان نیست. هر چند كه جنگ چریكی به نظر می آید كه موج آینده است، ما هنوز با هیولای جنگ قشونی متعارف مواجهیم. هر دو هزینه بر هستند اما روند رو به كاهش اختصاص بودجه دفاعی توان برآوردن آن را ندارد. غیر از افزایشی كه در دوره رونالد ریگان و طی جنگ خلیج فارس صورت گرفت، بودجه دفاعی زمانی كه با دلار سنجیده می شود، رو به تنزل بوده است. ما در حال سرمایه گذاری روی تحقیقات و توسعه و تجهیزات هستیم كه در سال های اولیه ایجاد شده اند.
الگوی ما در نبردهایمان به تنهایی یا با اندك «ائتلاف خودخواسته» به روند نزولی در منابع و پول كمك می كند. نیكسون پاسخ چنین رویكردی را در سال ۱۹۶۹ گرفت. در دل دكترین نیكسون، این تصور به وجود آمده بود كه در اولین سال ریاست جمهوری اش ایالات متحده نمی تواند به تنهایی اقدامی كند. همان گونه كه او در گزارش سیاست خارجی خود به كنگره در ۱۸ فوریه ۱۹۷۰ گفت: «ایالات متحده در توسعه و دفاع از متحدین و دوستان خود مشاركت می كند اما «آمریكا به تنهایی» اجرای «تمام» طرح ها، طراحی «تمامی» برنامه ها، اجرای «تمام» تصمیمات و پذیرش «تمامی» مسئولیت های دفاع از ملل آزاد جهان را نمی تواند - و نخواهد- پذیرفت. ما در جایی كمك می كنیم كه بدانیم تفاوتی جدی ایجاد خواهد شد و در منافع ما لحاظ می شود.»سه دهه بعد، ما به ورطه الگوی فراموشی و نادیده انگاری متحدان مان مثل ناتو فرو غلتیدیم و كمك هایی را كه می توانستیم به متحدان مان دهیم، با سرازیر كردن منابع مان به جنگی كه متحدین مان ملحق شدن به ما را رد می كنند، به خطر افكندیم. ویتنام و عراق نمونه ای از چنین جنگ هایی هستند. اگر متحدین ما به طور كافی تمایل داشتند و حمایت نیز می شدند _ و من اینجا سازمان ملل را هم دخیل می كنم _ به این همه مشكل دچار نمی شدیم و وقتی كه مشكل ما عدالت است، لازم نبود كه دیگران را تشویق كنیم كه به ما بپیوندند. اكنون به عنوان تنها ابرقدرت، برهه هایی وجود خواهد داشت كه ما باید به تنهایی وارد میدان شویم. پرزیدنت بوش انتظار ناز كشیدن برای اینكه جامعه جهانی به سیاست او در عراق اعتبار بخشد، ندارد. اما ما درس های ویتنام را در پشت سر خود داریم.
در ویتنام، صدای «بكش و فراركن» در نهایت فائق آمد و به متحدین ما بعد از همه كارهای ما برای ایستادن آنها بر روی پاهای خودشان، خیانت شد. همان صداها اكنون از عراق به گوش می رسد كه به دنبال اطمینان از ناكامی دموكراسی نوپا در آنجا است. این سیاست سعی در فرو فرستادن بقیه دنیای اسلام به هرج و مرجی دارد كه توسط بنیادگرایان دامن زده می شود. كسانی كه به جنبه درخشان شكست ویتنام می نگرند به این نكته می رسند كه شكست، چه چیزی را برای ویتنام جنوبی به ارمغان آورد و امروز به این نكته می رسند كه اقتصاد روبه رشدی در آنجا است كه روابط گرمی هم با غرب دارد. آنها هزینه های سریع خیانت ایالات متحده را فراموش كرده اند. دو میلیون آواره به خارج از كشور رانده شدند، بیش از ۶۵ هزار نفر اعدام شدند و ۲۵۰ هزار نفر هم به «كمپ های بازآموزی آموزشی» فرستاده شدند. با مشخص كردن طبیعت شورشیان در عراق و اهداف تخریبگر بنیادگرایان، ما انتظار بهبودی در آنجا نداریم.به عنوان كسی كه پایان نقش نظامی ما در ویتنام را رقم زد و سپس دید كه طرحی كه كارگر بود از هم پاشید؛ موافقم كه نمی توانیم اجازه به وجود آمدن «ویتنام دیگری» را بدهیم. لذا اگر ما اكنون شكست بخوریم، استاندارد جدیدی ایجاد خواهد شد. درس های ویتنام فراموش خواهند شد و ماموریت بعدی جهانی ما با ترس از «عراق دیگری» به وجود آمدن به دیگری تحمیل خواهد شد.
ملوین آر. لایرد
ترجمه: محمد حسین باقی
منبع : روزنامه شرق