شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

بازتاب های فرهنگی قدرت


بازتاب های فرهنگی قدرت
شماری از نظریه پردازان بر این باورند که همه چیز در زندگی اجتماعی و فرهنگی در اساس با قدرت سروکار دارد. به این اعتبار نیز می توان گفت که موضوع قدرت در کار سیاستً فرهنگ نقشی عمده بازی می کند. به بیان دیگر قدرت در چارچوب سیاست فرهنگ امری محوری به شمار می آید. پیرو این دیدگاه، همه ی اعمال (= پراکسیسهای) راهنما یعنی همه ی اعمالی که دارای معنا هستند به نحوی مبین روابط قدرت اند. این اعمال ما را در وضعیتی قرار می دهند که اصطلاحاً آن را وضعیت «تابع» و شیوه یا نحوه ی «تابعیت» می نامند.
اما این وضعیت یا موقعیت «تابع» همواره برای همه به یک شکل و به یک صورت نیست. روابط قدرت که ذاتی یک عمل (= پراکسیس) خاص معنا دار (= راهنما) هستند، ممکن است در وضعیتی متعادل باشند که علی الاصول وضعیتی است نادر، یا در وضعیتی نابرابر که بیانگر روابط « فرادست ـ فرودست» اند. معمولاً در این وضعیت یا ما موضوع (= یعنی فاعل) فعال هستیم یعنی کسی یا کسانی هستیم که می توانند در یک وضعیت خاص اجتماعی موقعیتها را به سود خود شکل دهند و اعمال قدرت کنند(= یعنی قدرت را به نفع خود به کار گیرند)، یا که ما در معرض قدرت دیگران قرار می گیریم یعنی تابع آنان، یا به بیان دیگر، فرودست می شویم و بنا به اراده و میل آنان عمل می کنیم.
برخی از افراد و گروه ها می توانند با برخورداری از قدرت امکاناتی در اختیار خود درآورند که در دسترس همگان قرار ندارد. حال اگر بخواهیم این نکته را به حوزه ی فرهنگ انتقال دهیم در این صورت می توانیم بگوییم این افراد و گروه ها با بهره گیری از قدرت دارای ابزار کافی به منظور شناساندن خود و دفاع از منافعشان می شوند؛ یا آنکه قدرت به ایشان امکان می دهد ابزار لازم را برای انتشار آثار و اندیشه های خود یا گروهشان به دست آورند و این آثار منتشر شده را به نمایش بگذارند یا آنکه توزیع کنند و اشاعه دهند؛ همچنین برخورداری از قدرت این امکان را به دست می دهد که بتوان بنا به دلخواه به تعریف خود پرداخت یعنی به ترسیم هویتی دلخواه رو آورد و مثلاً نقشی خاص برای زنان یا طبقه ی کارگر یا مردم سفید پوست و غیر سفید پوست، یا خودی و غیرخودی در نظر گرفت یا طراحی کرد.
همه ی این قلمرو هایی که برشمردیم به نحوی با حوزه ی قدرت سروکار دارند. به یاد بیاوریم که کلنیالیسم قدرت نامگذاری داشت یعنی می توانست با برخوردار بودن از قدرت، ابزار لازم را برای نام نهادن بر کشورها و مردمان فراهم آورد و با مرزکشی های دلخواه و در بسیاری موارد خلاف تاریخ یک منطقه و حتی خلاف وضعیت جغرافیایی مرزهایی خودسرانه بکشد و آنها را نامگذاری کند و زمینه های نزاع بی پایان را میان مردمان یا کشورهای یک منطقه طراحی کند.
از اینکه بگذریم استعمارگران می توانستند مردمانی را فعال و مردمانی را تنبل و مستحق سرزنش بنمایانند و شماری از مردمان را بزهکار و خطرناک بنامند. این نوع نامگذاریها چیزی نبوده است جز فتنه انگیزی. در همین نسل خودمان شاهد نقشه کشی انگلیسیان بوده ایم به منظور تغییر نام خلیج فارس.
در اختیار داشتن قدرت این امکان را می آفریند که بتوان احساسات و عواطف خاصی را بنا به میل خود مطلوب و متعارف معرفی کرد و مفاهیم و ارزشهای خود را همچون مفاهیم و ارزشهایی خوب و درست رواج داد. به بیان دیگر می توان تعیین کرد چه چیز خوب است و چه چیز بد، چه چیز مناسب است و چه چیز نامناسب و حتی زیبایی و زشتی را به دلخواه مورد تبلیغ قرار داد.
در مواقعی دیده ایم که سیاستمداران مفاهیم بنیادی را نیز خودسرانه از نو طرح می کنند و آنها را با چنان معناهایی می آرایند که گاه با سرشت آن مفاهیم نیز بیگانه اند؛ اما اینان در این راه چنان غلو می کنند که گویی معناهای پیشین یکسره نادرست بوده اند. این نکته را اکنون در این نوشته نمی توان گسترش داد اما ناچار مثالی می زنیم از جایی دیگر و در چارچوب فرهنگی دیگر.
استنباط عمومی این است که زندگی اجتماعی به معنی رجحان منافع اجتماعی بر منافع فردی است در حالی که در دوره ای در بریتانیا (= دوران مارگارت تاچر) یا در امریکا (= به خصوص دوران رونالد ریگان) چنان بر اهمیت فرد تأکید گذاشته می شد که گویی جامعه فاقد ارزش است؛ یا در نمونه ای دیگر همه می دانند که آزادی عقیده و آزادی مذهب در اذهان عمومی در جهان معاصر اموری پسندیده تلقی می شوند در حالی که عده ای به راحتی مخالفان خود را حتی به عنوان کافر و مهدورالدم هدف می گیرند و آزادی اندیشه را امری خطرناک برای جامعه ی مومنان جلوه گر می سازند. کاری که القاعده در عراق با شیعیان می کند چیزی نیست جز این یا کاری که عده ای در کشور همسایه ی عراق برای محو دگراندیشان رواج می دادند در اصل تفاوتی نداشت با عمل القاعده و افراطیون علیه شیعیان.
موردی دیگر از کاربرد قدرت در قلمرو فرهنگ هنگامی جلوه ای آشکار و عریان به خود می گیرد که صاحبان قدرت حق تفسیر را به طور انحصاری از آن خود می کنند. این بدان معنی است که قدرتمداران مهار (= کنترل) مجراهای ابراز تفسیر معتبر و رسمی از چیزها (= رویدادها، متون، عقاید، رسوم و جز آن) را در اختیار خود درمی آورند و هر تفسیری را که از سوی نهادهای عمومی به جامعه عرضه می شود مطابق میل خود می آرایند. در نتیجه از راه همین تفسیرها بر زندگی فردی و اجتماعی اثر می نهند و حتی قلمرو خصوصی و عمومی را به میزان درخور توجهی شکل می دهند.
این امر تا بدان حد پیش می رود که به تدریج حق تفسیر در همه ی عرصه ها در انحصار حکومت و سازمانهای وابسته به آن قرار می گیرد. در نتیجه تفسیر بسیاری از امور محدود می شود به بیانیه های رسمی، به دیدگاه های نیروهای انتظامی و گزارشهای رسانه های گروهی. به همین جهت تضادی بحران زا میان قدرت رسمی و مخالفان آن در می گیرد. درست در این مقطع همان کسانی که مخالف رجحان منافع جامعه بر منافع فرد بوده اند به دفاع از جامعه برمی خیزند و به بهانه ی حراست از جامعه هر نوع فردیتی را سرکوب می کنند. در جامعه های نژادگرا و جنسیت محور همواره ستیز و نبردی بی پایان با تفسیر رسمی در جریان است.
حوزه ی دیگری که قدرت حق طبیعی خود می داند مشروعیت بخشیدن به یا سلب مشروعیت از پدیده های اجتماعی است. قدرت به طور متعارف خود را سخنگوی جامعه ی محترم و آبرومند می داند. در نتیجه قدرت به خود حق می دهد به نام این جامعه قد علم کند و به نام این جامعه دست به عمل بزند. اینکه جامعه ی محترم و نجیب و آبرومند چیست و به چه معناست، خود وابسته به تعریفی است که قدرت از آن به دست می دهد. فرض براین است که قدرت باید مردم نجیب و آبرومند و محترم را در برابر شرارت حفظ کند و با پاسداری از این جامعه به ترویج و تبلیغ آن نیز مدد برساند.
از این رو قدرت می تواند به بسیاری چیزها مشروعیت اعطاء کند و مشروعیت بسیاری چیزها را بکاهد یا نفی کند. این پدیده در حوزه ی سیاست بسیار به چشم می خورد. به یاد بیاوریم چگونه « نیکسن» یا « ریگان » خود را نماینده ی «اکثریت خاموش» جامعه وانمود می کردند یا «جورج بوش» پرچمداری اخلاق را وظیفه ی نخست خود بر می شمرد و دینداران را به دفاع از خود می خواند. در جامعه های دین سالار حق مشروع سازی جریانهای اجتماعی در اختیار مفسران رسمی دین قرار می گیرد اما از آن جا که همه ی مفسران با هم هماوایی ندارند در نتیجه گروهی که قدرتمندتر از دیگر گروه هاست انحصار مشروعیت بخشیدن را فراچنگ می آورد و با طرد بقیه به کار خود اعتبار و آبرو می بخشد.
این جریان بغرنج چون اعتبار واقعی ندارد در نهایت به جریانی خودسرانه و حتی متناقض تبدیل می شود. از آن جا که مشروعیت بخشی جریانی است روزمره در نهایت این کار خصلتی ابزارگونه پیدا می کند، تنزل می یابد و در نظر مردم بی آبرو می شود. حال درست همان چیزی که برای دفاع از جامعه ی آبرومند آمده بود ناچار باید برای کسب آبرو به دست و پا بیفتد؛ آبروساز محتاج آبرو می شود.
مشروعیت بخشیدن در معنایی گسترده تر یعنی ایجاد منزلت اجتماعی. قدرت همواره سعی دارد برای تحکیم پایه های خود افراد، گروه ها و اندیشه هایی را از منزلتی والا و به بیان دیگر متمایز و محترم برخوردار سازد. نخست دست به این کار می زند و سپس از همان منزلتهای ایجاد شده در جهت کسب مشروعیت برای خود بهره می گیرد. این ارتباط متقابل تقریباًً در همه ی سطوحی که قدرت در قلمرو فرهنگ عمل می کند به چشم می خورد. نخست ارزشی ایجاد می شود و سپس از همان ارزش ایجاد شده بهره گرفته می شود در جهت استمرار قدرت.
همه ی نمونه هایی که آوردیم در واقع یک چیز را نشان می دهد و آن اینکه کسی که صاحب قدرت است علی الظاهر می تواند معنای چیزها را تعیین کند و بگوید هر چیز به چه معناست. به بیان دیگر در این جا می خواهیم ببینیم معناها چگونه تعیین و تعریف می شوند و از اعتبار برخوردار می گردند. اینها در نهایت بستگی دارد به اینکه چه کسی یا چه کسانی به ثروت، منابع و سرمایه های اجتماعی و فرهنگی به منظور گذران یک زندگی« آبرومند» دسترسی دارند.
قدرت اجتماعی به یک اعتبار در گفتارهای (discourses) رقابت کننده متجلی می شود. گفتارها در واقع شیوه های معنا دادن یا معنا بخشیدن به جهان هستند. آنها دربرگیرنده ی شکلهای سازمانهای اجتماعی و اعمال (= پراکسیسهای) اجتماعی به شمار می روند. این سازمانها و اعمال در اصل ساختار نهادهای اجتماعی را می سازند و نحوه ی اندیشیدن، حس کردن و عمل کردن فرد را به عنوان فاعل اجتماعی شکل می دهند. به همین اعتبار برای فهم نحوه ی عمل و مشروعیت یابی قدرت باید نوع گفتارهای قدرت را بررسی و تجزیه و تحلیل کرد.
اما این امر به تنهایی کافی نیست. همزمان باید نحوه و شیوه ی گفتارهای مخالف و رقیب را نیز بررسی کرد و دید کسانی که با قدرت به مخالفت برمی خیزند چه گفتارهایی دارند و بر چه اساس با قدرت به مخالفت برخاسته اند. کسانی که در آستانه ی انقلاب اسلامی ۵۷ و پس از آن تنها با اتکاء مبارزه با امپریالیسم همه چیز را نادیده می گرفتند و همه چیز را توجیه می کردند همان کسانی شدند که پشیمانی پیشه کردند؛ تازه در این راه نیز تا به امروز قادر نبوده اند تا به انتها بیندیشند و ریشه های تفکر خود را به نقد بکشند.
گفتارها در جامعه، همواره رقابت کننده نیستند. تا هنگامی که گفتارهای قدرت حاکم با گفتارهای اتباع یعنی فرودستان به صورت رقابت کننده تجلی می یابند یعنی جامعه هنوز امید دارد به اصلاح و امید دارد به بقا. اما هنگامی که قدرت حاکم و مسلط گفتارهای رقیب را برنتابد یا با خشونت از صحنه دور سازد، جامعه ی رقیب راهی ندارد جز توسل به خشونت یا رو آوردن به خارج. در این صورت کل صحنه ی حیات اجتماعی در مسیری محاسبه ناپذیر گام بر می دارد.
توسل به نظریه ی جبر اجتماعی برای فهم تکامل اجتماعی در این قلمرو کاربرد ندارد و اغلب به گمراهی می انجامد. جامعه ای که صحنه ی رقابت گفتارها را تبدیل می سازد به صحنه ای خصومت آمیز به منظور حذف یکدیگر ناچار باید حضور عناصر خارجی یا عناصری را که در اصل به حوزه ی گفتارهای درونی تعلق ندارند، پذیرا باشد. در این حالت ابعاد تحول اجتماعی بغرنج می شوند به حدی که دیگر قابل پیش بینی نخواهند بود. گاه ممکن است رقیبان نخستین در صحنه ی بعدی به کل حذف شوند و رقیبانی تازه جایشان را بگیرند. به همین سبب نیز می گویند قدرت مسلط نباید تا آن حد پیش براند و بتازد که امکانات تحولی غیرقابل پیش بینی را همچون راه حلی گریزناپذیر در برابر جامعه قرار دهد.
برخی از اندیشگران بر این تصورند که فرهنگ قلمرویی است مستقل شامل اندیشه ها، ارزشها، باورها و جز آن. زندگی عادی اما نشان می دهد که قلمرو فرهنگ نیز در ارتباط با دیگر قلمروهای حیات اجتماعی قرار دارد؛ تاثیر می گذارد و تاثیر می پذیرد. از این رو فهم فرهنگ در ارتباط با قلمروهای مشخص نیازمند فهم عناصری است که در آغاز جلوه ای غیرفرهنگی دارند. قدرت یکی از این مقوله ها به شمار می رود.
چنگیز پهلوان
منبع : روزنامه اعتماد