چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

درباره فیلم آتش سبز


درباره فیلم آتش سبز
▪ اول: اینکه فصل اکران سینماها و روند تولید سینمای ایران نشان از عدم مدیریت در سطح کلان سینمای کشور است و آثاری نازل را تولید می‌کند امری بدیهی و قابل بحث است. بخش به ظاهر خصوصی دارد جور اکران سینماها و جذب مخاطب را می‌کشد. فیلم‌های به شدت بزن در رویی می‌سازد و در مقابلش سینمای وابسته به دولت سال‌هاست تنها برای ویترین خود فیلم می‌سازد. فیلم‌هایی با هزینه و بودجه بالا و وقت و انرژی بیش از اندازه و نتیجه بعضا بسیار ضعیف. خوش‌نشینی فیلم آتش سبز در اکران با فیلم‌هایی همچون چارچنگولی دلالت بر این ندارد که یکی را مدح و دیگری را ذم کرد. ساخته شدن و به تصویر کشیدن بعضا تصاویر قبیح در فیلم‌های کمدی روی پرده، حضور و ساخته شدن اثری مثل آتش سبز را توجیه نمی‌کند. اگر بعضی دوستان منتقد نگران نابودی سینما و کاهش سطح حضور مخاطب در سینما به خاطر ساخت چنین فیلم‌هایی هستند آن طرف قضیه هم فیلمی ساخته شده است که فی نفسه حتی پتانسیل جذب یک مخاطب را هم ندارد. اگر بعضی دوستان با قبیح دانستن فیلم‌های سینمای بدنه زنگ خطر را برای مسئولان ارشاد و شورای پروانه ساخت و نمایش به صدا در می‌آورند قاعدتا نباید فراموش کنند که دیگر سینمای ارزشی ما بنیه لازم را ندارد؛ و اگر قرار است فیتیله این سینما کشیده شود چه بهتر است دوستان بنشینند و از اول برای خود این پازل را بچینند. قطعا نیاز به توضیح نیست که نگارنده حامی آن طیف از سینما و مذمت‌کننده این دست فیلمسازی نیست.
▪ دوم: سینما یک تعریف جامع دارد و یا اگر هم نخواهیم به مبانی تئوری نزدیک شویم در اکثر فیلمسازان متعهد؛ سینمای ایران یک الگوبرداری از یک هدف است؛ اینکه سینما می‌تواند وسیله‌ای باشد برای بیان حرف‌ها، دغدغه‌ها و معضلات اجتماعی. رخشان بنی اعتماد لایه اجتماعی این وسیله را به کار گرفته است. ابراهیم حاتمی‌کیا به دنبال یک جامعه آرمان‌گرا با یک سری حرف‌های رادیکال است. بهرام بیضایی سینما را برای بیان هنر و قومیت و ملیت ایرانی به کار می‌برد. داریوش مهرجویی در لایه‌های عمیق فلسفی فیلم‌هایش جراحی ذهن می‌کند و مسعود کیمیایی در دل جامعه به دنبال هویت ملی کشور است. محمدرضا اصلانی که با سابقه ۳۰ ساله‌اش در زمینه تحقیق و مطالعه در باب ایران‌زمین و ممارست در پایبندی به فرهنگ ایرانی زحمت کشیده در کجای این طیف از فیلمسازان قرار می‌گیرد؟ چگونه می‌شود درک کرد که صرفا حضور یک قاب کارت پستالی می‌تواند آینه تمام نمای هویتی باشد که فیلمساز در آتش سبز با قدمت مطالعاتی ۳۰ ساله‌اش حتی برای یک ذره هم به آن وفادار نمانده است؟
▪ سوم: سال‌هاست که هم مسئولان و هم بزرگان سینما بر این باورند که دیگر سینمای ایران مدرسه نیست تا فیلمسازان در آن به آزمون و خطا بپردازند. یعنی حقیقت این است که آن‌قدر در ابعاد وسیع‌تری بودجه ناچیز سینمای ایران لازم‌الوصول است که نشود آن را صرف هزینه فیلم‌هایی کرد که از مرحله مقدماتی محکوم به شکست تجاری هستند؛ فیلم‌هایی که حتی واژه ضد قصه هم به آن تعمیم پیدا نمی‌کند، چه برسد به اینکه بخواهد تلاش کند برای جذب مخاطب. فیلمسازانی که می‌دانند از ابتدا محکوم به شکست و خانه‌نشینی‌اند و باز هم بر کار خود تاکید دارند، فیلم‌هایشان را همزمان با نمایش فیلم معنی می‌کنند و از اینکه کسی چیزی از آن نفهمیده احساس رضایت و از اینکه می‌توانند ژست روشنفکری خود را و منت کتاب خواندن و تحقیقات خود را بر مخاطب بگذارند بر خود می‌بالند. بارها گفته شده است که مخاطب هیچ منتی بر سرش نیست که فیلمساز چگونه فیلمش را حتی با تمام مشکلات ساخته است که هر بار که فرصتی پیدا شود از روند سخت تولید گله به میان می‌آید. حال از این باب که قطعا پژوهش‌ها و تحمل سختی‌های تحقیق منتی من‌باب درک یک فیلم سراسر گنگ بر مخاطبش ندارد می‌شود به این نکته پی برد که یا سازندگان آتش سبز فراموش کرده‌اند تعریف از سینما چیست و هنوز هم در مرحله آزمون و خطا به سر می‌برند و یا با متوسل شدن به ادبیات کهن و تصاویری که تنها خود فیلمساز معنی آن را می‌فهمد سعی در توجیه روند اقتصادی پروژه دارند. این تقصیر مخاطب نیست که نمی‌تواند حتی یک نیم‌خطی قصه از درون فیلم در آورد بلکه مشکل از آنجاست که فیلمساز نمی‌داند برای چه و برای که فیلم می‌سازد، گسست زمان را فراموش می‌کند، فیلمنامه را با حاشیه‌نویسی‌هایش برای خودش نگه می‌دارد و یا در هنگام اجرا نمی‌تواند به بازیگر خود بفهماند نقش‌اش در طول فیلم چیست. این شکست همه‌جانبه طبعا یکسری دفاعیات را نیز از طرف فیلمساز به وجود می‌آورد. انگار رسم زمانه شده است که هر بار در صدد توجیه بر می‌آئیم، با فرافکنی و سر و صدا صورت مسئله را پاک کنیم و فراموش می‌کنیم سینما کتاب مجلد نیست که بشود با نقوش زیبای هویت ایرانی و ملی و نوشتار‌های کتیبه‌ای، طرحی نو در انداخت. البته امیدوارم فیلمساز فیلمش را همچون فیلم سرگیجه ساخته محمد زرین‌دست متعلق به آینده نداند و نپندارد که با گذشت زمان ارزش‌های معنوی آن دیده خواهد شد. محمدرضا اصلانی باید باور داشته باشد که حتما باید فرزند زمان شد تا از این قافله وحشتناک عمر عقب نماند، حتی با گریز به گذشته.


منبع: روزنامه فرهنگ آشتی
علی نعیمی
منبع : سی‌نت