چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


جستجوی عرفان در ادبیات آمریکای لاتین


کوئیلو بادهائی پر از خورشید:
اسپانیا، سرزمین رازها و رؤیاست. از آداب اجتماعی خارق العاده مردمش که بگذریم، هنر رویایی خلق شده در حوزهٔ تمدنی اش، چندان چشم نوازست که جز رؤیا هیچ دگر، نمی توان دید، از نقاشی های چند بعدی و جهانگیر تا فیلمهای کم مخاطب، تا شعرهای جهانی و داستانهای پر فروش. در همه و همه یک چیز را می توان یافت؛ رؤیا، نوعی رؤیاهای عرفانی که در آن همه چیز جان دارند و دست و پای و دهان دارند و همه چیز می توانند همه چیز باشند. آدم وقتی از حوزهٔ تمدنی اسپانیا حرف می زند؛ حکومت شعاعهای تمدن و اخلاق عرفانی اسلام را می تواند بوضوح دریابد ـ آن چند زمان سیطرهٔ اسلام در اسپانیا برای هر دو طرف، فرصتی گران بوده است. برای اسلام اشراق فلسفی و عرفان عقلی برخاسته از ذوقهای غریب فرزندان اندلس را دربرداشت. وبرای اسپانیا سلوکی بسیط و عزیز را برای ذوقهای سالکانه و شوقهای عارفانه در پی داشت. و البته منظور از حوزهٔ تمدنی اسپانیا نه تنها مرزهای جغرافیایی خودش که پرتغال و همسایگان دیگر که وامدار و سایه کش تمدن اسپانیولی بوده اند و همینطور، سرتاسر کشورهای آمریکای جنوبی است، چه آنها که به اسپانیولی می نویسند و چه آنان که به غیر اسپانیولی مارکز، پاز، بورخس، لورکا و … و بسیاری ستارگانی که می شود در این حوزهٔ فرهنگی نام برد. اکثر در آمریکای جنوبی، پرورش یافته اند. اگر بخواهیم یک نگاه کلان به عرفان در ادبیات آمریکای جنوبی (حوزه تمدن اسپانیا) بیفکنیم. کاری صعب و زمانبر خواهد بود. اما اگر به مثابهٔ‌مشت نمونهٔ‌خروار بخواهیم کارهای یکی از بزرگان زا بررسی کنیم، پائولو کوئیلو[۱]، نمونهٔ خوبی می تواند باشد. اول از اینجهت که کارهای او توفیق چشمگیری در بین خاص و عام داشته و زبان او سلیس تر از مابقی است و دیگر، باین خاطر که، تأثیر اخلاق و عرفان اسلامی را در کارهای او بیشتر می شود، پیدا کرد. اگرچه، خود او پرتغالی زبان است اما چنانکه عرض کردیم از سیطرهٔ تمدن اسپانیا هیچ خارج نشده است و اتفاقات داستانهای مهمش نیز اکثراً در اسپانیا رخ داده است.
کیمیاگر، قصهٔ کشیش اسپانیولی است که چوپان شده است و به دنبال رؤیاهایش می گردد ـ سفر به دشت ستارگان نیز، حکایت یک زیارت مذهبی در اسپانیاست و تمام این مسیر در این سرزمین است. در کنار رودخانهٔ‌پیدرا نیز طلبه ای اسپانیولی معجزه می کند و عاشق می شود و …
سلوک عرفانی که کوئیلو معرفی می کند، چندان بی شباهت به طریقت عارفان ما و سلکهای سائد و جاری عرفان در عالم نیست.
خیلی از مؤلفه هایی را که می شود از آثار او در آورد؛ مؤلفه هایی مانند با شناسه های عرفان اسلامی است و بعضی، مؤلفه هایی است که منحصر در آثار اوست و البته شاید متأثر از اخلاق مسیحی و آیات انجیل و شاید تجربه های عرفانی خودش که معجونی از هر دو و چیزهای تازه است، باشد. مؤلفه های مشترک با عرفان اسلامی، و موارد تمایزش:
از مؤلفه های مشترک با عرفان اسلامی در آثار کوئیلو می توان به چند مورد اشاره کرد. کوئیلو به نقش پیر و مراد خیلی معتقد است و بهمین خاطر است که در جای جای داستانهای او به آدمهایی بر می خوریم که چنین نقشی دارند.
در سفر به دشت ستارگان ـ که یک سلوک کامل عرفانیست ـ تمام راه، همراه سالک ما یک راهنما هست که به او تمارین طریقت و ریاضت و کشف را می آموزد و چشم او را به درست دیدن می گشاید، و البته بدون او، سفر عرفانی بی ارزش خواهد بود.
در «کنار رودخانهٔ پیدرا» نیز طلبهٔ‌عاشق ما که صاحب کرامات و معجزه است صاحب مراد و راهنمائیست که او را هدایت می کند و طریقهٔ ریاضت و سلوک را به او می آموزد. در «کیمیاگر» نیز این نقش در چند جا به چند نفر داده می شود.
درابتدای سفر ـ این پادشاه سالیم ـ است که بعنوان مرشد بر او ظاهر می شود. بعد مرد انگلیسی که به سلوک او علم دارد و سرانجام، مرد کیمیاگر که سالک را به منتها درجهٔ‌رشدش می رساند ـ و البته از سالک بعنوان شاگرد یاد می کند.
«مرد کیمیاگر خوشحال شد که شاگرد را یافته است» (ص۱۴۶، کیمیاگر[۲]) در سلوک اسلامی نیز پیر یا مراد ـ مهمترین نقش را بعهده دارد.
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی (حافظ شیرازی)
اینست که مولانا تا شمس را در نیافته، دانشمند بی عشقی بیش نیست.
چون اصل ما بر خلاصه نویسی است از آوردن مثالهای متعدد دست می شوییم ورنه می شود شاهد مثالهای شعری بسیاری از دواوین شعرای عارف مسلمان نشان داد.
از دیگر خصوصیات که کوئیلو، برای یکی از مرشدان داستانش می آورد (پادشاه سالیم) اینست که او می تواند به هر شکلی ظاهر شود.
«بله، هیچ وقت کوتاهی نکرده ام، اما همیشه با این شکل ظاهر نمی شوم؛ گاهی بصورت یک فکر خوب یا راه حل ظاهر می شوم، گاهی هم در لحظات دشوار کاری می کنم که کار آسان شود ولی آنها متوجه نمی شوند … هفتهٔ‌پیش ناچار شدم بصورت یک سنگ بریک کاشف ظاهر شوم ـ (کیمیاگر ۲۶) از دیگر مؤلفه هایی که می شود در سلوک عرفانی او پیدا کرد،‌ریاضت، تنهایی، دعا، و تحول است.
«آنها آمادهٔ بخشش بسیاری بودند ولی جهان خیلی کم می خواست، در نتیجه مجبور شدند به صحرا و مکانهای خلوت پناه ببرند، چون عشقشان آنقدر بزرگ بود که آنها را تغییر داده بود، آنها تبدیل به زاهدان و قدیسین شدند (سفر به دشت ستارگان ص[۳]۱۳۰)
«با ایجاد یک تغییر بزرگ ما می توانیم خودمان را به زمینی حاصلخیز بدل کنیم و بگذاریم تا تخیل خلاق در وجود ما تخم پاشی کند.» (سفر به دشت ستارگان، ص۱۹۴)
«پاک کردن گلها، کار خوبیست زیرا موجب می شود که ما نیز اندیشه های خود را پاک کنیم»
«تصفیه فلزات موجب تصفیه خود ایشان نیز شده است» (کیمیاگر ص۴۵)
«من کمیاگران حقیقی را می شناخته ام آنها خودشان را در آزمایشگاههایشان حبس می کردند و می کوشیدند که مثل طلا متحول شوند» (همان، ص۱۳۱)
یا در همین کتاب، مرد جوان که می خواهد تبدیل به باد شود. به صحرا رجوع می کند و نومید می شود. به باد رجوع می کند. به آسمان وخورشید رو می کند، از همه که نومید می شود رو به دستی می آورد که همه چیز را نوشته است و از خواسته اش را می طلبد.
«عشق در قلب او جوشید و شروع به دعا کرد، این دعایی بود که هرگز قبلاً نکرده بود،‌چون دعایی بی کلام بود و در آن هیچ نمی خواست» (همان، ص۱۴۴)
اینجا دیگر، اوج تحول و جذبه و حیرت را از سالک نشان می دهد.[۴]مورد دیگر، که برآن تأکید شده است، رجوع به خویشتن و یافتن خویش است. والبته، نوعی وحدت وجود که در اندیشه های عرفای مسلمان اسپانیا نیز می شود یافت:
«به قبلت گوش بده، او همه چیز را می شناسد. چون از روح جهان نشأت گرفته و روزی به آن باز می گردد» (ص۱۳۳ کیمیاگر)
«و مرد جوان به قلبش گوش فرا داد، در حالیکه در صحرا راه می رفت، موفق شد به حیله ها و خدعه هایش پی ببرد» (همان، ص۱۲۴)
«زیارت در راه سن ژاک به من اجازه داد که بالاخر خودم را پیدا کنم» (ص، سفر به دشت ستارگان)
«تو فقط در صورتی به شمشیرت می رسی که بفهمی و کشف کنی که راه حقیقت و زندگی همه در قلب تو وجود دارد.»
و بالاخره، در پایان سفر کیمیاگر، که به دنبال گنج از اسپانیا تا اهرام مصر آمده، معلوم می شود گنج پنهان در حقیقت، در اسپانیا و در محل اقامت خود او بوده است.
به حبیب توست اگر خلوتی و انجمنی است برون زخویش کجا می روی جهان خالیست (میرزا بیدل)
«مرد جوان در جهان غرق شده، دید که روح جهان جزئی از روح خداست و دید که روح خدا، روح خود اوست» (ص۱۴۴)
که مطمئناً متأثر از نوشته های اسلامی است:
«و نفخت فیه من روحی» (قرآن کری)
یا فرمایشات حضرت علی(ع) که جهان درون تو عالم اکبر است و جهان برون عالم اصغر یا این شعر بیدل که:
زین عجز که در کارگه طینت ماست الله نمی توان شدن، آدم باش.
یا همان مصرع معروف: «خویش را در خویش پیدا کن کمال اینست و بس.»
از دگر مولفه های سلوک معرفی شده توسط کوئیلو،‌پای در راه نهادن است و تن به همت سپردن و باور داشتن به هدایت غیبتی است.
«ولی علی رغم فقدان پطرس، من بدون راهنما نبودم، خود راه مرا هدایت می کرد»
«… و در آن لحظه من وسیله یا ابزاری بودم که جادهٔ‌سن ژاک آنرا هدایت می کرد» (سفر به دشت ستارگان، ص۲۶۹)
ما هم داریم که:
تو پای به راه درنه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت. (خیام)
از جهت رعایت اختصار، از پرداختن به باقی مؤلفات آسان می گذریم:
جوانمردی: «ر برای راستی … آ برای آزادگی ـ م ـ برای مروت»
که در سلوک ما نیز این اصول جزء اصولی است که سالک می بایستی آنانرا دریافته باشد.
تعلق نداشتن و آزادگی:
«به آزادی باد، رشک برد و فهمید که می تواند مثل آن باشد»
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست[۵]
تقابل بین عقل و دل:
صحبت ها و معاوضهٔ شغل مرد جوان که نماد سالک شهودی است با مرد انگلیسی که عالم با خبر از مسائل عرفانی و تجربه ناکرده است. و درک همدیگر و خوش نیامدنشان از کار یکدیگر:
این مرا به یاد آن ملاقات معروف بوعلی و بوسعید در نیشابور می اندازد.
و خلاصه در بند حال بودن:
«اگر در زمان حال باشی زندگی تبدیل به جنبشی دائمی می شود، به عیدی بزرگ، چون همیشه لحظه ای که در آن زندگی کنیم جریان دارد.» (ص ۸۲)
اما موارد تمایز در سلوک و عرفانِ معرفی شده توسط او سه چیزند:
یکی، توجه به نشانه ها و دریافت اینکه، همه چیز در جهان نشانه است و نگاه کردن با چشمی اینچنین به جهان،
دوم: توجه به عشق زمینی، و اینکه مجاز سایهٔ حقیقت است و رسیدن از عشق زمینی به عشق الهی ـ یا لااقل داشتن هر دو را توأمان،
و بالاخره،‌مهمترین مؤلفه سلوک او بازگشت به زندگی است و یافتن سلوک در دل همین زندگی ( در «من در کنار رودخانهٔ پیدرا نشستم و گریه کردم» مرد داستان بالاخره دست از ریاضت ها و کوه نشینیها و زهد فردی برمی دارد و به دامن زندگی برمی گردد ولو به قیمت از دست دادن کراماتش باشد.
در کیمیاگر، نیز مرد گنجینه را در خانهٔ خودش می یابد و خوشبختی را در اوج با محبوبش و زندگی کردن با مردمان دیگر.
در سفر به دشت ستارگان ـ به سعادت رسیدگان، همه به زندگی خویش باز می گردند و سلوک را در درون خویش اما در اجتماع مردم می پیمایند.[۶]

[۱] پائولو کوئیلو در سال ۱۹۴۷ در شهر ریودوژانیرو برزیل به دنیا آمده است و اینک ساکن اسپانیاست و با نوشتن رمانهای خارق‎العاده، خصوصاً کیمیاگر، جهانی شد.
[۲] چ ۱۳، تهران ۱۳۷۸، ترجمه دل آرا قهرمان
[۳] چ۳، تهران ۱۳۷۷، ترجمه دل‎ آرا قهرمان
[۴] گفت که دیوانه نه‎ای، لایق این خانه، نه‎ای رفتم ودیوانه شدم، سلسله بندنده شدم (مولانا)
[۵] گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی شمع نی‎ام، جمع نی‎‎ام دود پراکنده شدم مولانا
[۶] البته،‌پیشوایان و بزرگان ما نیز، چنین بوده‎اند و سلوکشان در دل اجتماع بوده است. نه در زهد و کناره‎گیری از جهان.
نوشتهٔ سیدرضا محمدی