شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مالون می میرد


مالون می میرد
«مالون می میرد»
نکاهی به تریستانو می میرد
آنتونیو تابوکی
قلی خیاط
نشر نگیما
« راستی راجع به فیل ، هیچ می دانی فیل ها چگونه می میرند؟ من از شیوه مردن آنها بیشتر از شیوه و مراسم هر موجود دیگر دنیا خوشم می آید، وقتی یک فیل احساس می کند که ساعت مرگش فرا رسیده است ، از گله ی خود جدا می شود، اما تنها نه ، یکی از دوستان خود را صدا می زند و با هم راه می افتند ، در دشت ، گاهی آرام گاهی تند، بستگی دارد به نزدیکی ساعت مرگش ... گاهی کیلومتر ها و کیلومتر ها دور می شوند ، تا جایی که فیل در شرف مرگ احساس کند محل مرگش آنجاست، که مرگ حالا با اوست، در اوست، پس انوقت فیل وا می ایستد ، دور خود می چرخد ، دایره ای را روی زمین ترسیم می کند ، مرگ را می گذارد داخل این دایره و می ایستد رو در روی او،چشم می دوزد به چشم او و می گوید : روز بخیر دوشیزه مرگ ، من آماده ام ... این دایره البته خیالی ست ، وتنها فیل می تواند داخل ان بشود ، اما به کمک آن، مرده به مرگ خود جغرافیا می دهد ،مرگ یک امر خصوصی است ، می دانی ، خیلی خصوصی، کمی شبیه خانه و چهار دیواری شخصی ست، به جز شخص مرده کسی نمی تواند وارد این خانه بشود ...از داخل دایره فیل رو می کند به دوست خود از او می خواهد که برگردد پیش دیگران ، برو ، خداحافظ تو ، و هزار مرسی.ص۱۱»
شاید بتوان کل داستان "تریستانو می میرد" را فضایی به دور همین دایره فرضی انگاشت. بدون اینکه بخواهیم و یا بتوانیم که به درون آن فردیت خاص نفوذ کنیم .( آیا شباهت این دایره به الگوی میل در قرائت لاکانی تصادفی ست ؟ چرخیدن به دور ابژه لذت و اضطراب و بازگشت به رانه مرگ در خوانش فرویدی آن) ایده مردی در حال مرگ و نویسنده ای در کنار گویی می خواهد ما را به سمت قله های کیلیمانجارو و داستان کوتاهی از همینگوی پرتاب کند.
جایی که قهرمان قصه با پایی که هر لحظه بیشتر در باتلاق قانقاریا فر می رود به استقبال مرگ خویش می رود. تریستانو مرد سالخورده ای رو به موت، از نویسنده ای که در جوانی رمان موفقی را بر اساس زندگی پر ماجرای او نوشته ،می خواهد که در آخرین دقایق او را همراهی کند.( اینجا جای خوبی برای باز کردن رابطه ای میان خواست نوشتار و جاودانگی ست که مثل تمام اشارات نباید کاملا باز شود) با این همراهی ما به عنوان خوانده در جریان تطابق الگوی مرگ فیل و جان بخشی آن در دنیای انسانی قرار گرفته ، شاهد و ناظر این وضعیت خاص خواهیم بود. اما چیزی که در اینجا از اهمیت زیادی بر خوردار خواهد شد عدم امکان انتقال کامل تجربه ایست که می توان آن را به واقعیت نیز تعبیر کرد.(نویسنده به مثابه "بند ناف" امر واقعی در اتصال به امر نمادین ) با این صورت بندی ما به عنوان خواننده و ناظر به همان اندازه از درک دقیق رویداد فاصله خواهیم داشت که نویسنده میهمان در متن. چرا که هیچ راه میانبری به این تجربه شخصی راه نبرده و تنها امکان درک آن تنها قرار گرفتن در همان وضعیت و تجربه آن است.
با این آگاهی که مرده هیچ آگاهی نسبت به مرگ خویش نخواهد داشت و به تعبیر بلانشو (همان امکان عدم امکان (که تنها در تجربه نوشتن تحقق می یابد. آیا تنها در نوشتار نیست که مرگ مکان مند می شود ؟ گذشته از این ها ما با شرح ماجراهای تو در تو با جهانی مواجه می شویم که تریستانو آن را از جنگها و کشمکش های قلب اروپا با خود آورده است. اما مسئله مهم شاید و مهمترین چیز به همان نقطه ای که متن های پیش نیز با آن رو برو بوده اند بر می گردد.همان موضوع بازنمایی و اینکه چه چیزی را می توان بر شانه های روایت و توصیف استوار ساخت و این سئوال به شدت هایدگری که می پرسد تجربه ای که قابل تجربه نیست را چگونه می توان انتقال داد. ایا در آنجا بودن موضوعی در ارتباط با گشودگی همزمان به بیرون و درون نیست؟ (دازاین). چیز ی که هست این منطقه در نوشتار تابوکی به شکلهای متفاوتی به چالش کشیده می شود و نثر روان و همسویی کاملا آگاهانه مترجم نیز به تحقق و لذت خوانش آن می افزاید.
« بر خلاف آنچه شما نویسنده ها فکر می کنید ، زندگی به ترتیب حروف الفبا عمل نمی کند، به ترتیبی عمل می کند که دوست دارد ، گاه این جا ، گاهی آنجا، گاهی به این شکل ، گاهی به آن شکل. مشکل جمع آوری این تکه پاره هاست، مثل مشتی از دانه های بلورین شن های ساحل، تلاش می کنی تکه های زندگی خودت را به شکل منظمی به هم بچسبانی، و به آن فرم و حالت و معنا بدهی، اما کدام یک از این دانه ها دیگری را نگه داشته ؟ معلوم نیست از قوانین شناخته شده فیزیک اطاعت نمی کند، شاید دانه فوقانی پایه و اساس تمام تل است ، اگر آن را برداری تمام بنا به هم می خورد ، فرو می ریزد آن وقت هرچه تلاش بکنی تل را باز به شکل اولیه خود دوباره بسازی موفق نمی شوی ، انگشتت فقط شکلهای بی شکل ترسیم می کند ، خط های بی معنا ، راههایی که به جایی ختم نمی شوند... و یک روز ، انگشت خود به خود وامی ایستد ، ناگهان می فهمی که تنها معنای واقعی این تل فروریخته در همان بی نظمی آن بود. ۶۲ »
فرهاد اکبرزاده
پیوشت
نام رمانی به همین نام از ساموئل بکت که مهدی نوید آن را به فارسی برگردانده است.


همچنین مشاهده کنید