سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


مردی از آتش


مردی از آتش
● درس هایی از ادبیات فرانسه- رومن گاری
رومن گاری هستی خود را به آتش کشید - همچنین زندگی اش را فدای عقاید خیال پردازانه و میهن پرستانه خود کرد. برای بررسی کامل و دقیق پرونده حجیم نویسنده ای که موفق شد دو بار جایزه گنکور۱ را به خود اختصاص دهد، کافی است تا کتاب مریم آنیسیموف۲ را بخوانیم. آنیسیموف در کتاب خود توانسته است به شخصیت واقعی، متناقض و مالیخولیایی گاری - آژار، جانی دوباره بخشد.
زندگینامه دقیق و پروسواسی که او از این نویسنده ارائه داده، به یقین، به ما اجازه خواهد داد تا آثار و خاطره او را مروری دوباره کنیم، مردی که روزگار با او ناعادلانه رفتار کرد...
منقلب کننده ترین بحث درباره رومن گاری این است که او تمامی حساب ها را به هم می ریزد و حتی پس از مرگش دست از تلاش و تکاپو برنمی دارد. می توان گفت او مرده ای است که تکان می خورد. نویسنده ای است که با مرگش وسعت می یابد و رشد می کند. در برابر این شهرت و اعتبار که او را پس از مرگ نیز همراهی می کند، خواننده حیران می ماند که کدام یک از این عقاید را باور کند و تردید دارد بین سبک والا و برتر یا لحن پوچ و مسخره. بین شدت عمل و سرسختی اسلاوی یا کمدی کلامی.
بین کلاه برداری باشکوه و شخصیتی فرسوده و کهنه. از سویی نویسنده با حوادث غم انگیز دست و پنجه نرم می کند و از سویی دیگر شلوار چرم زیبا، صلیبی که نسل به نسل چرخیده و به دستش رسیده و بلوز ابریشمی را به نمایش می گذارد. یک جا، با اصلیت روس دست به خودکشی می زند. جایی دیگر، در نقش مرموز یک هیپی طرفدار دوگل ظاهر می شود که اهل تعارف است و کارهای عجیب و غریبی از او سر می زند. پس کجا هستند رومن کاسو، الیاس رومن گاری، دوکاسو، الیاس رومن گاری، الیاس شاتان بوگا، فوسکو سینی بالدی یا امیل آژار، که در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ گلوله ای در دهانش شلیک کرد (البته پس از اجرای جالب ترین اغفال ادبی قرن بیستم)؟ در این باره بسیار پرداخته شده است. ولی آیا می توان پرونده این نویسنده را بست؟ مطمئناً نه.
برخی محققان از سال ۱۹۸۷ به بعد، به ارائه اطلاعاتی گرانبها از این موجود پرجنب و جوش پرداختند؛ کودکی لهستانی - روسی با نام رومن کاسو، که بین شهرهای یهودی نشین لهستان و نیس فرانسه سرگردان بود؛ شخصیت اصلی نینا، مادری که در «پیمان سپیده دم» جاودانی شد و آرزویش این بود که پسرش رمان نویس و سفیر سیاسی شود؛ نوجوانی اش با مهاجرت به فرانسه سال های ۱۹۳۰ آغاز شد که از خارجی ها متنفر بود؛ شغل عجیب پدر خیالی، ایوان موژوکین، به همراه چهره ای با صورت و گونه های آسیایی، به او این امکان را داد که برای اولین بار خود را مشمول کرده و برای خود شجره نامه ای ساختگی دست و پا کند که به او تعلق نداشت؛ روابط با دوگل، این دن کیشوت فرانسه آزاد، که البته با گاری خلبان، همانند رعیت خود رفتار می کرد و مدام او را از سر خود باز و دست به سر می کرد؛ نقش زن ها در زندگی این نویسنده - از ایلونا ژزمی تا لسلی بلانش یا جین سبرگ؛ کشمکش و رقابت با کلینت ایستوود، کدورت و رنجش از کوو دو موروی۳، فعالیت گاری در هالیوود به عنوان کاردار فرانسه در لس آنجلس؛ و بالاخره داستان آژار - پائولویچ به عنوان شاهکار اگزیستانسیالیستی از مردی که خیلی زود توسط هم عصرانش مورد تمسخر واقع شد.
با توجه به همه اینها، خانم آنیسیموف با دقت و وسواس بسیار، ولی بدون مهارت لازم، به بیان نکات کاملاً جدید در زندگی گاری پرداخته است، البته به لطف مطالب آرشیوی که تا به حال منتشر نشده اند؛ از زندگی گاری در لهستان گرفته تا مشاجره و کشمکش برای رتبه بندی ها و سلسله مراتب در وزارت کشور که به او به عنوان یک سیاستمدار یهودی و مالیخولیایی بدگمان بود. با این وجود، با خواندن این شرح حال افسوس می خوریم که چرا چشم انداز وسیع این نویسنده، با یک بینش و یک سبک واحد مورد توجه قرار نگرفته است. زندگینامه نویس ها دقت بسیاری به خرج می دهند، اما نباید فراموش کنند که بدون تنظیم نوشته ها (مثل هماهنگ سازی سازهای مختلف و متعدد در ارکستر) بخشیدن زندگی دوباره و احیای شخصیت مورد نظر، بعید به نظر می رسد.
به رغم این ضعف ساختاری، ارزش کتاب در نشان دادن یک نکته است و آن اینکه غم و اندوه در زندگی رومن گاری بسیار زودتر از موعد شکل گرفت؛ این زندگی غم انگیز، در واقع، تراژدی نوجوانی است زیبا، بااستعداد، بسیار دوست داشتنی، که در تمام زندگی اش، هیچ گاه احساس نکرد به بلندای جاه طلبی هایی که دیگران برایش آرزو می کردند دست یافته است. مادرش می خواست او یک نویسنده بزرگ فرانسوی باشد.
گاری بارها و بارها، با نام های مختلف این آرزو را محقق کرد. در این مورد، جالب توجه است که گاری اسم های مستعار خود را از آتش گرفته است، از سوختن با آتش. «آژار» در زبان روسی به معنای خاکستر گرم و سوزان است، «گاری» اشاره دارد بر آنچه که می سوزد و آتش می گیرد. آیا او برای سوزاندن و از بین بردن خود تا این حد عجله داشته است؟ بی شک. چرا که آتش از نظر غریزی، برای پاک سازی و تطهیر خویش از ننگ و پلیدی فطری اش، بی مانند است. آیا این روند نیز از پروژه خودبدنام سازی او نشأت می گیرد (عبارت کلاسیک «تنفر یهودی از خویش»)؟
سپس در تراژدی گاری، به چند صحنه عمده و اصلی برمی خوریم که به او تحمیل شده است؛ حماسه دوگل، که نقش گاری در آن بسیار شایسته و شجاعانه بود - زیرا او دوگل را دوست داشت و به ورود او در تاریخ فرانسه اعتقاد داشت.
اما دوگل که او هم گاری را دوست داشت، هیچ گاه جدی اش نگرفت. آیا به گاری مشکوک بود؟ چون لاف می زد و خودستایی می کرد؟ صحنه های دیگر؛ پاریس سال های ۱۹۷۰؛ او یک بار با «ریشه های آسمان»، گنکور را از آن خود کرده بود، ولی کتاب های جدیدش خوب فروش نمی رفت؛ جوان ترها این طرفدار دوگل را که با یک سوپراستار سینما (که بعد ها الکلی شد) ازدواج کرده بود، به باد تمسخر می گرفتند؛ به علاوه اومانیسم و انسان گرایی در آن زمان دیگر جواب نمی داد و خوانندگان، «عصر بدگمانی» (ناتالی ساروت) و «درجه صفر نوشتار» (رولان بارت) را به آثار او ترجیح می دادند. در نتیجه رومن که گویا نفسش گرفته و به تنگ آمده بود، نظریه ای در باب هنر رمان منتشر کرد که باعث خنده مدرن ها شد.
و باز، کسی او را جدی نگرفت. در نتیجه این همه ناسپاسی و قدرنشناسی، او تصمیم گرفت که دوباره متولد شود. در بدنی دیگر. با نامی دیگر. خانم آنیسیموف گاری را به یک «آفتاب پرست» تشبیه کرده است، ولی به نظر من سمندر یا سیمرغ نشان دقیق تری است برای افتخارات این مرد آتشین.
در این زندگینامه صدها صحنه دیگر نمایش داده شده است؛ جین سبرگ که بین حوری بهشتی بودن و مبارزه برای سیاهان در رفت و آمد است، ابداع شخصیت آژار، آلت دست قرار گرفتن پل پائولویچ که به دیوانه شدنش انجامید، دون ژوانیسم رقت آور و تاسف بار گاری که همیشه به یک زن احتیاج داشت تا هر روز او را مورد ستایش قرار دهد و...
● تحول افسانه ای
در برابر این زندگی شاید احمقانه و دیوانه وار نمی توان به این نکته فکر نکرد که اگر گاری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ به جای پایان دادن مضحک به زندگی اش، به طور سطحی، مسوولیت این کارهای خنده دار خود را به عهده می گرفت، چه پیش می آمد. آیا وزیر میتران می شد؟ آیا امروزه به اندازه ژان ارمسون ۴ محبوب بود؟ آیا به اندازه کوندرا و نابوکوف مورد احترام واقع می شد؟ آیا ناشرش مقبره ای بسیار باشکوه برای او تدارک می دید؟ شاید. ولی با در نظر گرفتن همه جوانب، تحول افسانه ای گاری در آخرین سال های عمرش، بسیار پسندیده تر و برتر از پیری مفروض اوست که با عزت و احترام آمیخته می شد.
ترجمه؛ سمیه نوروزی
منبع؛ لوپوئن، ۲۶ فوریه ۲۰۰۴، شماره ۱۶۴۱
پی نوشت ها؛
۱- رومن گاری دومین جایزه گنکور را با نام امیل آژار برای رمان «زندگی در پیش رو» دریافت کرد. او تنها نویسنده ای است که دو بار موفق به اخذ این جایزه شده است چرا که این جایزه تنها یک بار به هر نویسنده ای تعلق می گیرد. او با نام مستعار، برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند. پسرعمویش پل پائولویچ، به جای وی این جایزه را دریافت کرد. رومن بعدها در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار» این حقیقت را فاش کرد.
۲- «رومن گاری، آفتاب پرست» نوشته مریم آنیسیموف، ۷۲۹ صفحه، انتشارات دونوئل که از ماه مارس ۲۰۰۴ برای فروش عرضه شد.
۳- موریس کوو دوموروی (۱۹۹۹-۱۹۰۷) سیاستمدار فرانسوی که از سال ۱۹۵۸ تا سال ۱۹۶۸ وزیر امور خارجه و از سال ۱۹۶۸ تقریباً به مدت یک ماه نخست وزیر فرانسه بود.
۴- ژان ارمسون (۱۹۷۳-۱۸۸۸) نویسنده و سیاستمدار فرانسوی
منبع : روزنامه اعتماد