چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

بحران مدرنیته و بحران ما


بحران مدرنیته و بحران ما
اگر بپذیریم که درک و شناخت ما از بحران امروزی (( مدرنیته )) می تواند عاملی موثر در شناخت تاریخ (( مدرنیته )) و ریشه های بحران آن باشد پس قاعدتا نیاز و ضرورتی نیست تا برخورد ما با ((مدرنیته)) بر اساس آن نظم و انسجامی باشد که طی چهارصد یا پانصد سال گذشته , بر (( مدرنیته )) و تاریخ معاصر اروپا رفته است .
و همچنین اگر بپذیریم که مسئله اصلی (( مدرنیته )) امروزی بودن آن است و یا به تعبیری دیگر , یافتن خود است در زمان ! با پرسش اینکه زمان حاضر چیست و چگونه است ؟و انسان امروزی در چه وضعیت فکری و تاریخی قرار دارد ؟ به طور طبیعی با رویکرد غالبی روبرو می شویم که معترضانه از هر دو وجه جامعه مدرن , هم نظام سرمایه داری واقعا موجود و هم نظام سوسیالیستی واقعا موجود , آزردگی و سرخوردگی فکری و سیاسی یافته است . بدان دلیل , که در هر دو نظام غالب موجود , آن اندیشه روشنگری , و آن فردیت تاریخی , و آن جامعه آزاد و متکثر و عادلانه و صلح طلبی را که در چشم انداز آرمانی خود جستجو و طلب می کرد نیافته است.
در نظام سرمایه داری , با جنگ و کشتار ده ها میلیونی انسان ها طی جنگ جهانی اول و دوم و کوره های آدم سوزی آشویتس , و بعدها جنگ در کره , ویتنام , کامبوج و سرکوب قیام های ملی و مردمی در آمریکای لاتین و آسیا , و اکنون جنگ در بالکان , افغانستان , عراق , فلسطین و جامعه ای پر مصرف و از خود بیگانه رو بروست . و در نظام سوسیالیستی واقعا موجود هم – هر چند به عمل کرد این نظام در امر ایجاد کار , مسکن , بهداشت و سواد آموزی همگانی , بدیده احترام می نگرد –بیدادگاههای استالینی و تبعید گاههای سیبری و سد پولادین دیوان سالاری حزبی , همراه با قهر و خشونت خمرهای سرخ و انقلاب فرهنگی خرد ستیز مائو و نفی فردیت ها و دمکراسی و تکثر و ساختاری منجمد و ایدئولوژیک را در مقابل خود می بیند که با رویاهای عقلانی و تاریخی و سوسیالیستی مدرن مارکس , فاصله­ی زیادی دارد.
این رویکرد غالب , در درون خود , به دو بینش انجامیده است.
۱) بینشی که , هسته خرد ورزی انسان معاصر برخاسته از دل و درون ((مدرنیته)) را , از آغاز رنسانس تا کنون , طی نزدیک به چهارصد و یا پانصد سال , هدف قرار داده است . و با توسل به این­جنگ­­ها و کشتار ها و خشونت های طبقاتی و قومی و نژادی , که آنها را زاییده عقل ورزی و عقلانی کردن و غلبه خرد ابزاری و ماشینیسم بر حیات بشری می داند , از ((مدرنیته)) بعنوان پروژه ای فاجعه آمیز , شکست خورده و تمام شده یاد می کند . و با ادعای گذر از ((مدرنیته)) در ((پست مدرنیسم)) با جزء نگری خاص آن , که نفی بینش های منسجم تاریخی جهان شمول و مبارزه طبقاتی و علم قانون مندی تحولات اجتماعی را همراه دارد , بدنبال تفسیری جدید از جهان و مامنی برای آرامش روحی خود می­گردد .
۲) بینشی دیگر , که بر خلاف بینش نخست , فجایع و بحران های تاریخ معاصر و دوران کنونی ما را , نه متوجه ((مدرنیته)) بلکه متوجه بی خردی و ذهن پیش مدرن غالب بر مناسبات جهانی و بشری , و دور شدن از اندیشه روشنگری و دور زدن ((مدرنیته)) ارزیابی نموده , و به ((مدرنیته)) بعنوان پروژه ای تاریخی و ناتمام نظر دارد . که بر اساس آن, فاشیسم و تبعات اندیشه های استبدادی و استبدادگرا و سرکوب گر, دیگرنه نتیجه ((مدرنیته)) بلکه نتیجه رشد اندیشه های ضد روشنگری و پیش مدرن و خردگریز – که معلول ناتمامی پروژه ((مدرنیته)) است – قلمداد می گردد .
این بینش , در ((مدرنیته)) و ((خرد)) ورزی بالنده و نگرش ((انتقادی)) در آن , نیرویی می یابد که با تکیه بر آن می توان بر بحران موجود جهانی و پدیده هایی چون جنگ , استثمار , از خود بیگانگی انسان و تخریب محیط زیست و... غلبه کرد و با خلق جامعه ای مبتنی بر عدالت مدرن , بر پایه دمکراسی و تکثر و آفرینش فردیت های تاریخی , زمینه عینی و ذهنی جامعه ای آزاد , عادلانه و آرمانی را متحقق ساخت .
بینش نخست , از آنجا که بر پایه نفی ارزش های مثبت مدرنیته بنا شده است و تغییرات و تحولات پس از دهه هفتاد میلادی و فرا روئی نظام سرمایه داری به نظامی جهانی را , یک گسست تاریخی و آغاز یک دوران جدید - نه یک فرایند , به مفهوم و معنای ((تغییری)) که ریشه در ساختار و منطق نظامند سرمایه داری از آغاز داشته و به سبب جهانی شدن برای آن نمی توان گسستی قائل شد – می بیند , نا توان در ارائه طرحی نو و تاریخی برای نقد واقعیت بحران تاریخی و جهانی کنونی است . هر چند با طرح مقوله (( پست مدرنیسم )) سعی در القا این تصور را دارد که پدیده ای (( نو )) و سوای (( سرمایه داری )) است و بدان باید بعنوان بازتاب موقعیتی پس از (( مدرنیته )) نگریست .
این بینش , با نقد رو بنائی از مناسبات نظام سرمایه داری و در نهایت تقابل فرهنگی , به ظاهر قصد عبور از نظام سرمایه داری و بحران کنونی را دارد . ولی از آنجا که فاقد منظری تاریخی است , قادر به تحلیل ریشه ها و علل بروز بحران عمیق موجود نظام سرمایه داری در وجه ساختاری آن نیست . از همین روی با مخدوش کردن علل و اساس بحران امروزی , و بهره گیری از فضای بعد از دهه هفتاد میلادی تحت عنوان دوران جدید و جهانی شدن و بحران اروپای شرقی , ضمن رواج فرهنگ خرد ستیزی و بدبینی و تقابل با دست آوردهای عصر روشنگری و بی پایه دانستن علم تحولات اجتماعی و مبارزه طبقاتی، آینده ای مبهم و تاریک , در چشم انداز تاریخی بشر معاصر تصویر می کند .
اما بینش دوم , از آنجا که بر بنیان تفکر مدرن مارکس راستا و بالندگی یافته است و از منظری تاریخی و ساختاری – متفاوت با بینش نخست – به جهان و بحران آن می نگرد , تغییرات نظام سرمایه داری و جهانی شدن آن در عصر حاضر را , نه یک دوران جدید و عبور از نظام سرمایه داری , بلکه به عنوان یک فرایند به مفهوم تغییرات ذاتی و قانونمند درون خود نظام سرمایه داری ارزیابی نموده , و در آن ((گسست)) از نظام سرمایه داری موجود و گذر به یک ((دوران جدید)) نمی بیند .
این بینش , با تکیه بر اندیشه مارکس در امر انقلاب دائمی در تولید و تغییرات بی وقفه در تمامی شرایط اجتماعی , و دود شدن هر آنچه سخت و استوار است – که نفس و جوهر نظام سرمایه داری را هدف قرار داده است – در الگوی جهانی شدن به مثابه یک فرایند تاریخی سرمایه , آن چیزی را می بیند که مارکس در بیش از صدو پنجاه سال قبل در مانیفست دیده بود: ((بورژوازی , با پیشرفت پر شتاب تمام ابزارهای تولید , با تسهیل بی اندازه وسائل ارتباطی , تمام ملت ها و حتی نا متمدن ترین آنها را جذب تمدن می کند .قیمت های ارزان کالاهای بورژوازی توپخانه سنگینی است که با آن تمام دیوارهای چین را در هم می کوبد و نفرت به شدت لجوجانه بربرها را از بیگانگان وادار به تسلیم می کند . تمام ملت ها را مجبور می­کند , از بیم نابودی شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند , آن ها را مجبور می کند آن چه را تمدن می نامد میان خود رواج دهند , یعنی خود نیز , بورژوا شوند . خلاصه , جهانی مطابق نقش خویش می آفریند)) ص ۲۸۱ مانیفست پس از صد و پنجاه سال ترجمه حسن مرتضوی
این بینش , در راستای نگرش وافق نگاه مارکس , که هر تلاش و کوششی برای چیرگی بر بحران مزمن سرمایه داری , راه را برای بحران های عمیقتر و گسترده تر آن هموار می سازد؛ بحران امروزی نظام سرمایه داری و (( جهانی شدن )) آن را بحرانی ساختاری و متفاوت از بحران های ادواری گذشته نظام سرمایه داری ارزیابی نموده و بر این بینش و باور است که , بحران ساختاری امروز نظام سرمایه داری جهانی, بر خلاف بحران های گذشته آن , اولا بحرانی مربوط به چند کشور سرمایه داری نیست , بلکه تمام نظام سرمایه داری را در بر می گیرد و شکل و هویتی عام و جهان شمول دارد . ثانیا محدود به دوره ای خاص و زمانی محدود نیست . و در آخر اینکه بر خلاف بحران های گذشته که شکلی لحظه ای و فورانی داشته اند, دارای خصلتی خزنده , طولانی و پایدار است و تا فرو پاشی و مرگ این نظام ادامه دارد.
این بینش , بر پایه چنین نگرش و منظری , بر این باور پای می فشارد , که بحران ساختاری نظام سرمایه داری , در وضعیت و موقعیت تاریخی کنونی , به دلیل انباشت و تجمع تضادها در بعد های اقتصادی, سیاسی , نظامی , فرهنگی و محیط زیست به جایی رسیده است که بتوان آن را حد و مرز نهایی این نظام جهانی قلمداد نموده , و همه آن ((شرایط عینی)) را که برای گذار به یک بدیل تاریخی سرمایه داری ضروری می نماید , در آن مشاهده کرد : ((جامعه بورژوایی جدید با مناسبات تولیدی , داد و ستد و مالکیت خاص خود – جامعه ای که گوئی ابزارهای سترگ تولید و داد و ستد را از غیب احضار کرده – جادوگری را ماند که دیگر قادر به مهار نیرو های جهان زیرین که خود با افسون خویش احضار کرده نیست)) ص ۲۸۳ مانیفست پس از صدو پنجاه سال این بینش , با هر روایت و رویکردی که به دنبال گریز و یا دور زدن (( مدرنیته )) برآمده و حل بحران امروزی جهان را , در گرو رفتن به درون و عمق تضادهای اساسی (( مدرنیته )) – مبارزه پرولتاریا و بورژوازی – نداند , در تقابل قرار دارد . هم چنین با شیوه نگاه و تفکر چپ سنتی نیز که بر پایه بینشی پیشامدرن – نفی عنصر فردیت , دمکراسی و تکثر- به امر تحولات تاریخی و اجتماعی نگریسته و با جوهراندیشه مدرن مارکس , که در مانیفست می گوید : (( بجای جامعه کهنه بورژوازی با طبقات و تضادهای طبقاتی اش , جامعه ای خواهیم داشت که تحول آزاد هر فرد , شرط تحول آزاد همه خواهد بود.)) بیگانگی نشان دهد , دارای مرزبندی مشخص تاریخی است.
این بینش از آنجا که به مقوله عدالت و دمکراسی و تکثر به صورت پدیده های اجتماعی منفک و جدا از هم اعتقاد ندارد، به هر گونه اندیشه و عملی که در راستای تفکیک این مقوله های تاریخی و اجتماعی حرکت کند, به دیده انتقادی نگریسته و چنین رویکردهایی را زمینه ساز رشد اندیشه های سنتی و ضد مدرنیستی ارزیابی می نماید؛ که آگاهانه یا نا آگاهانه با شعارهای پوپولیستی و عدالت خواهانه سنتی - در تقابل قرار دادن عدالت با آزادی- در جهت رشد و رها کردن اندیشه های قشری و شبه فاشیستی و بنیادگرا در جامعه می باشند .
این بینش با نقد رویدادهای تاریخی سیاسی و اجتماعی صد ساله معاصر و جنبش های گوناگون اجتماعی , بر این شناخت و باور دست یافته است که تنها در شرایطی که آزادی اجتماعی و فردی برقرار باشد می توان به چشم اندازی تاریخی و روشن دست یافت .
از همین رو , با نگرش مدرن مارکسی در صدد خلق جهانی بر پایه صلح , دمکراسی , تکثر , فردیت و عدالت مدرن اجتماعی است .
اما بحران ما - بحران جنبش انقلابی و چپ ایران- که ریشه در صد سال پیش و از آغاز انقلاب مشروطه دارد , از آنجا شروع شد که ما به جریان تفکر تکثر گرایانه و لیبرالیستی برخاسته از درون مدرنیته در جنبش مشروطه خواهی پشت کردیم , جریان تفکری که , به نحوی با طرح مقولات اصالت فرد, قانون­گرایی , دمکراسی , تجدد گرایی و نگرش انتقادی به مناسبات کهنه فئودالی و سنت و دفاع از دستاوردهای جهان جدید – مدرنیته – در اندیشه های یوسف خان مستشارالدوله و فتح علی آخوند زاده و آقا خان کرمانی و طالبوف و ... در قبل از انقلاب مشروطه نطفه بست و با حضور گرایشات گوناگون سیاسی در انقلاب مشروطه و تشکیل مجلس و تدوین قانون اساسی، تجلی عینی یافت .
بعد از انقلاب مشروطه , جنبش چپ و انقلابی ایران , با پشت کردن به این جریان تفکر لیبرالیستی و تکثر گرایانه , که در حقیقت نوعی دور زدن مدرنیته و تحقیر دستاوردهای آن بود , خود را در مسیر و بستر اعتقاد و یقینی سوسیالیستی قرار داد آن هم نه بر پایه خرد ورزی و نگرش انتقادی بهره گرفته از جنبش سوسیال دمکراسی اروپایی و گرایشات متنوع آن ( که ریشه در مدرنیته و دیدگاههای جدلی کائوتسکی و پلخانوف بالنین بر سر مرحله انقلاب روسیه و شرایط جهانی سرمایه داری داشت ) و درک ویژگی های ملی و تاریخی ما ( که به نوعی در بینش سیاسی و تکثر گرایانه هسته های از اجتماعیون و عامیون , سلیمان میرزا اسکندری و حیدر خان عمواوغلی و محمد امین رسول زاده مشاهده می شد ) که در آن صورت میتوانست گام بلند و جسورانه ای در خیزش تاریخی ایران باشد , بلکه برپایه اندیشه ای کلیشه ای و خام و ظاهری به غایت تند و انقلابی. سوسیالیسمی بدوی از نوع خالو قربانی و احسان الله خانی بر بن مایه های تئوریک سلطان زاده ای. که هیچ قرابتی با اندیشه های مدرن و انقلابی عصر خود و ویژه گی های تاریخی ما نداشت و در همان آغاز و اوایل انقلاب مشروطه , بزرگترین آسیبها را به اتحاد و وحدت نیروهای بالنده تاریخی ما وارد ساخت.
دراین رابطه- جنبش ایران در شمال و گیلان - احسان طبری در کتاب (( جهانبینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران میگوید : [((جریان فاجعه بدین شکل بود : برخی عناصر چپ رو که از مارکسیسم –لنینیسم جز شعارهای پراکنده نشنیده و تصور دقیقی از ویژگیهای جامعه ما , ضرورت انطباق قوانین عام بر این ویژگی ها , ضرورت داشتن مشی واقع بینانه و بسیجیده خلق نداشتند و جامعه را برای انقلاب سوسیالیستی نضج یافته می پنداشتند در کنار طرفداران احسان الله خان و خالو قربان دست به اقدامات افراطی بکلی ناروائی زدند مانند : (( ضبط محصول خورده مالکان , آتش زدن بازار , تظاهرات علنی علیه دین و روحانیت , بی احترامی به آداب و رسوم مردم , دادن شعار کشف حجاب زنان , نفی تعالیم قرآن و مقابله با نظریات اسلامی میرزا کوچک خان ( مثلا درباره گرفتن عشریه شرعی از دهقانان بجای بهره مالکانه ) و غیره .))] ص ۳۸ و ۳۹ کتاب دوم – جزء دوم –انتشارات خلق ۱۳۵۶ .
دردناک بودن مسئله از آنجاست که در همان اوان انقلاب مشروطه در سالهای ۱۲۸۶ و ۱۲۸۷ برابر با ۱۹۰۸ میلادی – قبل از انقلاب گیلان در جنبش جنگل – حوزه هایی از چپ و جنبش انقلابی ایران به نحوه تفکر و گرایش های متنوع در چپ جهانی و چهره های برجسته آن نظیر کائوتسکی و پلخانف و ... دست رسی داشته و با آنها در حال مکاتبه بوده اند . طبری در همان کتاب جهان بینی ها و ... می گوید : (( این حوزه ها در سال ۱۹۰۸ با پلخانف و کارل کائوتسکی وارد مکاتبه شده و یک سلسله مسائل تئوریک را مطرح کردند . مهمترین مسئله این بود که آیا در ایران شرایط عینی و ذهنی برای پیدایش پرلتاریا بوجود آمده و آیا پرلتاریا باید در انقلاب مستقل عمل کند , یا با قشرهای خورده بورژواری همراه بورژوازی برود. پرسش کنندگان نفوذ بازرگانی خارجی را در ایران که منجر به رشد مناسبات سرمایه داری می شود پدیده مترقی و جنبش مشروطیت را جنبش ارتجاعی می شمردند . کائوتسکی در پاسخ خود توصیه کرد که سوسیال دموکراتها بعلت عقب ماندگی شرایط اجتماعی ایران , نباید حساب جداگانه ای برای خود باز کنند و باید در مبارزه عمومی خلق شرکت جویند . ولی این پاسخ درست را , حوزه با اکثریت ۲۸ رای در مقابل ۲ رای رد کرد )) . ص ۱۲۹
احسان طبری در رابطه با ویژگی های شخصیتی احسان الله خان و خالو قربان می گوید : ((وی مردی سراپا حادثه جو و یک تروریست انقلابی از گروه کمیته مجازات بود وتنها به دنبال احساسات گاه اجتماعی ولی گاه شخصی و خود نمایانه و کاملا سطحی و اراده گرایانه خود کشیده می شد . خالو قربان و طرفداران او نیز مردمی عامی و قرون وسطائی بودند که در یک مسیر دیمی و خود به خودی و با احساس انتقام جوئی وارد سیلاب جنبش شده بودند)) ص ۴۰ همان کتاب
ابعاد این بینش و حرکات بغایت کلیشه ای و سطحی نگر و انارشیستی و ضد ملی , فقط در تخریب چهره تاریخی و فردیت میرزا کوچک خان و شکست جنبش جنگل و ضربه زدن به روند اتحاد عمل جنبش تازه پای انقلابی ایران در امر اتحاد نیروهای مذهبی و ملی و کمونیست بر پایه استقلال و دموکراسی نبود , بلکه تخریب روند تکاملی جنبش ملی ایران و کمک به رشد و غلبه فضا و بستری بود که از دل آن بی­اعتمادی به نیروهای ملی و دمکراسی رویید و نیاز به نظمی رضا خانی و حکومتی مقتدر و سرکوبگر , شعاری روز و مردمی و تاریخی شد .
انفعال نیروهای ملی و انقلابی در بین سالهای ۱۳۰۵ - ۱۳۰۰ و عوام فریبی های رضا خان در کسوت ناجی ایران در سرکوب قیام های ملی و مردمی , از جمله فصول اسفبار تاریخی ماست .
احسان طبری در همان کتاب جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران می گوید : ]((آیا عروج و اعتلای رضا خان امری محتوم و جلوگیری ناپذیر بود ؟ پاسخ این سئوال به نظر ما منفی است .
اگر جناح اشراف ناسیونالیست و لیبرال از نوع مستوفی الممالک , مصدق السلطنه , مشیرالدوله و روحانیون مخالف مانند مدرس که علاقه شان متوجه حفظ مشروطیت و سلطنت احمد شاه بود , با جناح چپ طبقات بالا و متوسط که قسمتی به صورت (( جبهه ملی )) در آمده بودند ( حزب اجتماعیون – عامیون به رهبری سلیمان میرزا , حزب اجتماعیون مستقل به رهبری ضیاءالواعظین و حزب اجتماعیون متحد به رهبری محمد صادق طباطبایی ) و جراید مترقی مانند ((طوفان)) به مدیریت فرخی یزدی و ((قرن بیستم)) بمدیریت عشقی و اتحادیه های کارگری که در آن موقع نفوذ و قدرتشان بسط یافته بود و حزب غیر علنی کمونیست ایران و نیروهایی نظیر دیگر که همگی با اعتلای دیکتاتور جدید مخالف بودند, بر سر پلاتفورم واحدی , اتفاق نظر می یافتند , می توانستند از این اعتلاء جلوگیری یا آن را در چارچوب معینی محدود نمایند و در مجرای دلخواه سیر دهند .ولی آیا یافتن پلاتفورم واقعی ممکن بود؟ پاسخ این سئوال مثبت است. استقرار رژیمی که استقلال ایران را از دستبرد امپریالیسم حفظ کند و آزادی ها و حقوق دموکراتیک مردم را محفوظ دارد و در عین حال در جهت تمرکز , نوسازی و اصلاح ارضی و صنعتی شدن ایران گامهای مجدانه بر دارد می توانست مورد پشتیبانی اکثریت مطلق مردم قرار گیرد . یافتن زبان مشترکی در این مورد لااقل بین کسانی مانند مستوفی الممالک , مصدق السلطنه , ملک الشعرای بهار , سلیمان میرزا , اتحادیه ها , حزب کمونیسم , مدیران مترقی جراید , با توجه به نیمرخ سیاسی این افراد و احساسات میهن پرستانه آنها , چندان دشوار نبود. اگر هم کسانی به این اتحاد نمی پیوستند ( که مسلما چنین کسانی کم نبودند ) در طول مدت منفرد می شدند . ولی اینجا نیز تفرقه و منازعه درونی نیروهای ضد رضا خان کار را بر او آسان کرد .)[ ص ۶۲ و ۶۳
در اینجا هر چند ذهن فعال و شخصیت مبارزاتی احسان طبری را به سبب استخراج و ثبت وقایع ارزشمند تاریخی باید ستود , ولی از نا پیگیری او در کشف عوامل بازدارنده اتحاد ملی و اینکه چرا و چگونه در مقاطع حساس تاریخی , همواره تیغ تفرقه و منازعه از درون جنبش اجتماعی ما سر بر می آورد و راه را بر هرگونه زبان مشترک و اتحاد ملی و تاریخی ما می بندد , نمی توان به سادگی گذشت. بویژه آنکه بدانیم احسان طبری بعنوان یکی از شاخص ترین چهره های تئوریک جنبش چپ و انقلابی - حزب توده ایران - کتاب (( جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی ایران)) را در سالهای پختگی کامل سیاسی و دیدن تجارب گوناگون جهانی و ملی به رشته تحریر در آورده است .نحوه نگاه طبری در این کتاب به سبب برخورد او به برخی ویژگی های بینشی جنبش مشروطه و تحقیر گرایش های لیبرالیستی برخاسته از آن که تا حد خلط مبحثی تاریخی فرو می لغزد همراه با حذف بینش خلاق و منتقد عناصری از چپ و جنبش ایران در رابطه با شوروی و رهبران آن مانند حذف زنده ترین وجه شخصیت ارانی , بینش مستقل و انتقادی و معترض او به نگرش وابسته عناصری چون عبدالصمد کامبخش واردشیر آوانسیان به سبب وابستگی به شوروی واستالین - البته بعد از تمجید فراوان از ذوق و قریحه و دانش و شخصیت ارانی - و سمت و سو دادن به حوادث و رویدادها در جهت توجیه عملکرد سیاستهای شوروی , بازتاب بینشی محصور در قالبی خاص و حزبی و ایدئولوژیک بر پایه نفی عناصر مدرنیته است .
احسان طبری در کتاب جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران , با لیبرالی و انقلابی خواندن جریان انقلاب مشروطه و بعد از آن , و بیرون آوردن آخوند زاده از جرگه لیبرالها - گرایش و اندیشه ای که به صراحت خود آخوندزاده بدان اعتقاد و اعتراف دارد - و جدا و بیرون کردن گرایش لیبرالی از صف نیروهای دموکراتیک و در مقابل هم قرار دادن این دو گرایش در قبل و بعد از انقلاب مشروطه نشان می دهد که تا آخر عمر فاقد نگاه و بینشی خلاق و منسجم از درون مدرنیته به مبارزه تاریخی و جنبش های اجتماعی در ایران بوده است .
طبری می گوید: ((نبرد و اصطکاک بین دو گرایش , گرایش لیبرالیستی که از جهت معنوی ملکم الهام بخش آن بود و گرایش دموکراتیک که از جهت معنوی در ابتدا میرزا فتحعلی آخوندوف و طالبوف و در این اواخر بویژه سازمان (( همت)) و سوسیال دموکراتهای قفقاز الهام بخش آن بودند, در جریان انقلاب بالا گرفت)) ص ۲۳
و در جایی دیگر وبخش دیگری در رابطه با این موضوع می­نویسد:(( بدین سان ملکم به طور عمده و اساسی همان نماینده سازشکار وکرنش کننده لیبرالیسم بورژوایی ماند و در وادی قطعی تر یعنی در وادی دمکراتیسم و مردم گرایی گام ننهاد و به سوی اندیشه های انقلابی و خلقی نگرایید.))ص۱۲۶ بخش دوم همان کتاب
و در رابطه با ارانی می گوید : ((ارانی مسلما یکی از با قریحه ترین و فاضل ترین مروجان مارکسیسم در ایران است . وی مانند هر مولف جدی مارکسیست تا مطلبی را خود ادراک نمی کرد و بدان قانع نمی شد آنرا مستقلا بیان نمی داشت , دست به قلم نمی برد . بهمین جهت نوشته های ارانی تنها از یک زیر ساز سندی خارجی استفاده کرده والا تماما چکیده اندیشه خود اوست .ارانی به علوم طبیعی و اجتماعی دوران خود وارد بود . از یکسو می توانست رسالات کهن را تصحیح کند ( مانند وجه دین ناصر خسرو و شرح ما اشکل خیام ) و از طرف دیگر می توانست کتب درسی در فیزیک و شیمی و روان شناسی تالیف نماید . با چند زبان آشنا بود . فطرت کاملا پاک او به او امکان بی غرضی علمی می داد .ولی ارانی لنینیسم و سوسیالیسم در پراتیک را هنوز فرصت نکرده بود بحد کافی مطالعه کند )) ص ۱۳۵
پرهیز احسان طبری از بازکردن و پرداختن به بینش گسترده ارانی در رابطه با شوروی و انقلاب آن – لنینیسم و سوسیالیسم – از چیست ؟باقر مومنی در کتاب "دنیای ارانی" از این پرهیز و وحشت پرده بر می دارد .
باقر مومنی می گوید : (( خصلت برجسته دیگر ارانی استقلال فکر و رای او در درک و کاربرد آموزشهای مارکسیستی و کمونیستی بویژه مسئله انتر ناسیونالیسم بود. او به استقلال عمل احزاب کمونیست کشور های دیگر در قبال حزب کمونیست و دولت شوروی معتقد بود . او در دادگاه درباره این نکته که شهربانی اصرار داشت پنجاه سه نفر را بعلت گرایش به کمونیسم و ارتباط با (( کمینترن )) یا بین الملل سوم به جاسوسی متهم کند .این اتهام را (( نسبت رکیک و شوم )) خواند که (( از طرف اشخاص مجهول الهویه و یا خود معلوم الهویه ))به آنها وارد می شود . و در پاسخ این ادعا که بین الملل سوم همان حکومت شوروی است گفت : (( بین الملل ما فوق حکومت شوروی است )) و احزاب دیگر مانند چین و فرانسه و اسپانیا , هم عرض با حزب شوروی می باشد نه مادون آن )) ص ۱۱۰ و ۱۰۹
آیا به راستی ارانی که در کاربرد مارکسیسم دارای اندیشه های خلاق و مستقل بود و از" بین الملل سوم" شناخت داشت چگونه در باره لنینیسم و سوسیالیسم مطالعه نکرده و شناخت مشخص نداشته است؟ آیا پرهیز طبری از پنهان کردن وجه نگرش خردورزانه و مستقل و انتقادی ارانی، دور زدن مدرنیته و پشت کردن به دست آوردهای آن – خردورزی و نگرش انتقادی به خود و جامعه و جهان – نیست. در این باب باقر مومنی در همان کتاب"دنیای ارانی" مسئله را بازتر میکند:[((علینقی حکمی میگوید از گفتگوهایی که با ارانی در زندان داشته ((استقلال طلبی او پیدا بود و از این که کامبخش عامل شوروی است ناراحت بود )) او می­افزاید «در آن موقع، محاکمات بوخارین و کامنف و زینویف در جریان بود ،ارانی خیلی محرمانه با من، و شاید با عده معدودی دیگر از استالین بد می گفت و از دیکتاتوری استالین اظهار بیزاری می­کرد ولی درجمع و بطور علنی جرأت نداشت حرف بزند.))]ص ۱۱۰
پنهان نگهداشتن این نیمه های پنهان ماه در افق تاریک اندیشه های حزبی و ایدئولوژیک ، به سود کیست؟ و این اندیشه ی پنهان کاری که ریشه در سنت کثیف استبدادی و قرون وسطائی دارد با کدام سویه های روشن وآشکار ((مدرنیته)) می خواند.باقر مومنی در رابطه با همین موضوع میگوید:[علوی و خامه ای هم در برخورد با مسئله شوروی مطالبی نقل میکنند که نشان میدهد ارانی در تقابل ناسیونالیسم با اینترناسیونالیسم به منزله یک ایرانی میهن دوست و استقلال طلب با تسلط دولت شوروی بر ایران بشدت مخالف است. خامه­ای اظهار اطلاع میکند که ((دکتر ارانی در حالی که خود را بطور اصولی علاقمند نسبت به دولت شوروی نشان می داد هیچ وقت نقش وکیل مدافع آن را بر عهده نمی گرفت)). او می نویسد در سال ۱۳۱۵ که پیشامد جنگ جهانی قطعی به نظر می رسید ارانی در بیانیه ی اول ماه مه ضمن طرفداری جدی از صلح بر ضرورت حفظ بیطرفی ایران در جنگ احتمالی آینده تاکید کرده بود.خامه ای سپس می افزاید که ارانی در پاسخ به این سوال من که ((اگر در ضمن جنگ،دولت شوروی مجبور شود به ایران حمله کند روش ما چه باید باشد؟)) به صراحت گفت:((ما علیه هر متجاوزی، حتی شوروی خواهیم جنگید و از استقلال ایران دفاع خواهیم کرد.))]ص۱۱۱ کتاب دنیای ارانی
باقر مومنی برای هرچه بیشتر برجسته کردن این موضع مستقل ارانی و تحقیر اندیشه های وابسته و کلیشه ای در همین رابطه ادامه می دهد که [((بزرگ علوی نیز در مصاحبه با حمید احمدی به تاکید می گوید: فراموش نمی کنم که روزی دکتر ارانی در بحث این مطلب که در جنگ میان روس ها و آلمان هیتلری و همدستانش،به ایرانی ها چه نقشی تعلق میگیرد)) او ضمن اظهار این که ((ما بیطرف خواهیم بود)) و((علاقه خود را به پیروزی شوروی ابراز خواهیم کرد)) و چون مصاحبه گر سخنان خامه ای را به خاطر او می آورد تاکید میکند که(( بله،بله،بله، جواب این بود: تا آنجا که می توانیم بر کنار می مانیم اما اگر روس ها قصد تسخیر ایران را داشته باشند باید با تمام قوا بجنگیم.))]ص۱۱۱
حضور بن مایه های جوهر تکثر گرایانه و دمکراسی خواهانه میراث گرفته از جنبش وانقلاب مشروطه درکسوتی استقلال طلبانه، با بینشی بهره گرفته از مدرنیته، در بافتی مستقل، مدرن و انتقادگر- آنهم زیر چتر خفقان و دیکتاتوری رضا شاهی- در عرصه های سیاسی وفرهنگی واجتماعی از بارزترین ویژگی سال های ۱۳۲۰- ۱۳۰۵ تاریخ ماست.
چگونگی رشد فردیت هایی تاریخی چون نیما در عرصه شعر، هدایت در عرصه ادبیات، دهخدا در عرصه فرهنگ و ارانی در عرصه اندیشه های مدرن و مستقل مارکسیستی، اگر در فضای باز و بغایت مستعد تاریخی سال های ۱۳۳۲- ۱۳۲۰ جایگاه راستین خود را می یافت و در قفس تنگ و محدود و وابسته و کلیشه ای اندیشه های حزبی، بی بال و پر نمی شد؛ قاعدتا حاصلی بسیار و بیش از این عاید فرهنگ و تاریخ ما می شد.
با آغاز جنگ سرد و در پایان جنگ جهانی دوم و تقسیم جهان به دو پاره ((سرخ)) و((سیاه)) بلوک سوسیالیستی و بلوک سرمایه داری، جنبش چپ و انقلابی ما، دوباره خود را در بخش ((سرخ)) جهان قرار داد. و با بی اعتنائی به عناصر تکثر گرایانه و دمکراسی خواهانه جنبش مشروطه و انقلاب مشروطه و تاثیر سوء بینش و عملکرد جریان خالو قربانی و احسان اله خانی و سلطان زاده ای- در نفی ویژگی های ملی و تاریخی ما در جنبش شمال- از بینش بنیادی موسسین حزب توده ایران که در اوایل دهه بیست بر اساس بینش دمکراتیک و کثرت گرای سلیمان میرزا اسکندری و... بر پایه مطالبه دمکراسی، آنهم از نوع پارلمانی آمریکا وانگلستان و تاکید بر اصول مصرحه در قانون اساسی برآمده از انقلاب مشروطه بنا شده بود و بنوعی میراث دار سنت تفکری جنبش و انقلاب مشروطه بود؛ فاصله گرفت و حزب را در بافت وحصاری کلیشه­ای و ایدئولوژیک حبس کرد. سپس راه هرگونه اندیشه و جریان انقلابی را که به ویژگی های ملی نظر داشت و به وابستگی سیاست رهبری حزب به شوروی، به دیده انتقادی می نگریست بست- جریان انشعاب خلیل ملکی و... در سال ۱۳۲۷- وآنان را خائن وجاسوس سرویس های امنیتی پاره ((سیاه)) جهان معرفی کرد. و در آخر کار هم با استناد به مصوبات و کنگره ها و اجلاس های جهانی حزب کمونیست شوروی، خود را نه تنها در بستر ((جنگ سرد)) که در پیکان ((جنگ سرد)) قرار داد. و برای ریختن نیمه سیاه جهان - بلوک سرمایه داری- به زباله­دان تاریخ، که ((مدرنیته)) را هم در لابلای آن دفن کرده بود، آستین بالا زد. و با گذاشتن تضاد جهانی بین شوروی و آمریکا به جای تضاد ملی - تضاد ایران با انگلستان بر سر ملی شدن مسئله نفت- شرایطی آفرید که خود نیز در لهیب آتش آن سوخت؛ وجنبش ملی ایران و نسلی از انقلابیون صادق را در پای دفاع از تئوری جنگ سرد قربانی کرد.
اگر در جنبش جنگل با کپی برداری و بینش کلیشه ای از انقلاب اکتبر، با نفی ویژگی های ملی و طرد شخصیت و فردیت تاریخی میرزا کوچک خان، در حرکتی آنارشیستی – خالو قربانی و احسان اله خانی و سلطان زاده­ای – سوسیالیسمی بَدَوی را به نمایش گذاشتیم در سال های رشد جنبش ملی هم، با نفی ویژگی­های بینشی بنیان گذاران حزب توده ایران – مهر تایید زدن به اشغال ایران در جنگ جهانی دوم توسط متفقین بویژه شوروی و ارتش سرخ- و ایدئولوژیک کردن حزب و همسوئی در ماجرای آذربایجان در سال ۱۳۲۴ و شعار وتظاهرات برای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی وچپ و راست زدن در جنبش ملی و تخریب شخصیت و فردیت تاریخی مصدق – بعلت کم رنگی سیاست مبارزه با آمریکا که در حقیقت بنوعی نپذیرفتن تئوری جنگ سردی حزب توده ایران بود – و طرد و نفی هر گونه حرکت سوسیال دمکراسی از نوع خط تفکر ملکی و .... و تحقیر احزاب لیبرال و ملی گرا و ناسیونالیست , راه را، برهرگونه اندیشه خرد ورزانه و نگرش انتقادی – دست آوردهای ارزشمند مدرنیته – در فضایی متکثر بستیم , و با ادعایی مدرنیستی در پیشاهنگی طبقه کارگر , به نفی عناصر (( مدرنیته )) برخاستیم و فرصت های تاریخی و نسل هایی از انقلابیون را در جهنم تئوری جنگ سرد سوختیم .
نگاهی گذرا به گفتار احسان طبری آنهم در سالهای پختگی سیاسی و تجربی او – سال ۱۳۵۶ سال انتشار کتاب جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران – بواقع بیانگر عمق فاجعه در بینش حاکم بر طبری و حزب توده ایران است .
احسان طبری – حزب توده ایران – با پشت کردن به اندیشه های ارانی و جنبش انقلابی ایران و سنت پر بار انقلاب مشروطه در دفاع از استقلال ایران , در ستایش اشغال ایران، توسط ارتش سرخ شوروی چنان قلم فرسایی می کند که گویا آزادی و هر آنچه حاصل تاریخ ایران در دهه ۱۳۲۰-۱۳۳۲ شد ثمره این اشغال و ارتش رها گر سرخ بوده است .
طبری می گوید:[(( حوادث شهریور ۱۳۲۰که منجر به وادار شدن رضا شاه به استعفا و رفتن او از ایران به موریس و سپس ژهاسبورگ ( یکی از مراکز سرمایه گذاری قدیمی خانواده پهلوی ) شد , شکست استبداد سلطنتی و پیروزی خلقهای ایران نیز بود . ورود ارتش رها گر سرخ, فضای ایران را دگرگونه ساخت. درست این همان دردی است که بهره کشان آنرا فراموش نمی کنند . مردم ایران از قفس اختناق­آور رژیم رضا شاه رستند . بهترین دلیل نقش آزادی بخش این حوادث در واکنش مردم ایران است.))] ص ۱۵۰ کتاب جهان بینی ها و ...
در این زمینه گلایه و فریاد مصدق رهبر جنبش ملی ایران در آن دهه تاریخ ساز شنیدنی است:
(( بجای اینکه نطق و قلم یعنی دو نعمتی را که در سایه مشروطیت تحصیل شده در راه دفاع از مصالح ایران بکار برند و رشد ملی را به جهانیان ثابت نمایند به جهاتی که از بیان آن شرم دارم , عده ای شمال و عده ای جنوب را قبله حاجات خود ساخته اند . )) نگاه نو شماره ۳۶ ص ۱۰۲
تلاش جنبش انقلابی و اجتماعی و فرهنگی ایران , در اواخر سالهای دهه چهل و پنجاه هم , هرچند برای فاصله گیری و بیرون آمدن از این بستر تئوری جنگ سردی و ((سرخ)) و((سیاه)) دیدن جهان بود ,که به نوعی در دیدگاه جزنی و سازمان فدایی خلق و مصطفی شعاعیان و عناصری از نیروهای ملی , بر اساس داشتن موضعی ملی و انتقادی نسبت به سیاست حزب توده و و حزب کمونیست شوروی و بلوک شرق , می توان به آن اشاره داشت ولی به سبب بینش غالب بر تاریخ ما – اراده گرائی و نفی عنصر علیت در جوهر حرکت تاریخی که ریشه در عدم حضور و نفوذ اندیشه های (( مدرنیته )) در بن­مایه­های اندیشگی تاریخ ما داشت - راه به جایی نبرد , و نتوانست دریچه و باب نظری و بینشی مدرنی را , در حیات تاریخی و مبارزاتی ما , باز و نهادینه کند.
البته این گسست از جریان تفکری­ی جنبش روشنگری و روشنفکری دوران مشرطیت، تنها در طیف چپ و نیروهای انقلابی رخ نداد؛ بلکه در طیف دیگری هم، جریان روشنفکری­ئی که به نوعی در تقابل با چپ قرار داشت و در دهه چهل ودهه­های بعد از آن شکل و پاگرفت نیز، بخوبی مشاهده شدنی است. جریانی که با اندیشه و نگاهی شرق­گرا، در دفاع از اصالت و هستی شرقی و در تعارض خود با غرب، گفتمانی را در جامعه دامن زد که هرچند با کم استقبالی رژیم شاهنشاهی سابق روبرو گردید ولی بیشترین بهره را به روند و شکل گیری اندیشه و تفکری رسانید که دستِ بالا را در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ پیدا کرد. جریان تفکری که با طرح مقوله بازگشت به خویش واصالت شرقی و در تقابل قرار دادن شرق و غرب، بر اساس بن مایه­های اندیشگی هایدگری وکُربنی، به تحقیر گفتمان روشنگری جنبش مشروطه خواهی در باب تجدد، لیبرالیسم و جهان مدرن پرداخت و در شاخصه­های فکری و بینشی احمد فردید، جلال آل احمد، علی شریعتی، داریوش شایگان، احسان نراقی، رضا داوری و ... قابل پیگری و بررسی است. امری که در ((غرب زدگی)) آل احمد، ((آسیا در برابر غرب)) شایگان، ((آنچه خود داشت)) نراقی، ((الیناسیون)) شریعتی و ... برجستگی خاص می­یابد.
این دو طیف جریان روشنفکری، که یکی با آرمان­گرایی کلیشه­ای سوسیالیستی و ادعائی انترناسیونالیستی و مشی راه رشد غیر سرمایه­داری، به تحقیر و دور زدن ((مدرنیته)) می­پرداخت، و دیگری؛ که بر اساس اعتقاد به مقوله بازگشت به خویش و اصالت شرقی خود- نفی سوسیالیستی بدیلِ سرمایه­داری- در جهان مدرن برخاسته از دل مدرنیته - غرب- دشمنی شرق ستیز یافته بود، آسیبهای جدی به نهال اندیشه مدرنیسم سربرکرده از جنبش مشروطه­خواهی و روند تکاملی تاریخ صد ساله معاصر ما وارد ساختند.
بنابر این ما در آستانه انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با سیاه نشان دادن پاره ای از جهان – بلوک سرمایه داری– و برجسته کردن شعار مبارزه با آمریکا - غرب - و مبارزه با هرگونه اندیشه لیبرالی – شعار لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم – وتحقیر جهان مدرن، راه را برای ورود خرده بورژوازی سنتی پرخاشگر با بینشی پیشا مدرن، برای سیاه نشان دادن کل جهان فراهم کردیم و تاریخی ضد ((مدرنیته)) و دست آوردهای آن، و زیستی قرون وسطائی را برای خود و تاریخ خود، رقم زدیم.
به همین جهت، امروز، به سبب آسیب هایی که از قبلِ بی اعتنائی به ((مدرنیته)) و دست آوردهای آن - خرد ورزی و بینش مستقل و انتقادی– بر تاریخ ما رفته است، ضرورت شناخت و بر جسته کردن عناصر ((مدرنیته)) در زندگی فردی و اجتماعی و تاریخی ما، مهم ترین مسئله ((روز)) و ((تاریخی)) ماست.
((مدرنیته­ای)) که غلام رضا گودرزی در کتاب ((تجدد ناتمام)) از زبان و نگاه هابر ماس آنرا [((کنونی بودن عصر حاضر)) و ((نوسازی مداوم)) تعریف می­کند. ومی­گوید این مدرنیته یا تجدد، به معنای نوسازی و اکنونیت، پروژه­ای است که در برابر هر جامعه­ای قرار دارد و جامعه­ای که نخواهد خود را بازسازی کند و سنت خود را دوباره تفسیر کند فرسوده خواهد شد. بنابراین جامعه به عنوان مجموعه­ای که حیاتش در گرو نوآوری است مجبور است همیشه خود را بازاندیشی کند و این بازاندیشی در پرتو تجدد ((مدرنیته)) امکان پذیر است.] ص ۵۷
بر این اساس، جنبش اجتماعی و انقلابی ایران، باید برای فاصله گیری از گذشته­ی پیشامدرن خود و نشستن در جایگاه مدرن و تاریخی خود، از سر تا پا ((نو)) شود. یعنی دست به یک رنسانس و نوزایی خاص عصر خود زده، برای ورود به جهان مدرن، عناصری را درونی خود کند.
اولین و برجسته ترین این عناصر، پذیرش عنصر تغییر است. این تغییر باید در بافت و جان فکری و رفتار فردی و اجتماعی ما در کلیه نهادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران جاری و ساری شود. هر نهاد و لایه ای از جامعه که به عنصر تغییر تن در ندهد و بنوعی در گذشته خود بماند، در پیکره و ساختار تحولی جامعه مانعی جدی ایجاد خواهد کرد. (توجه به شکل ساختار قدرت سیاسی در ایران طی صد سال و طی دو انقلاب بزرگ مشروطه و بهمن ۵۷ ، در این زمینه قابل ملاحظه است.)
دومین عنصر ورود به جهان مدرن و مدرنیته، شک به ایقان گذشته و رشد عنصر فردیت بر پایه خردورزی و نفی هرگونه عادت به تقلید در اندیشه و عمل اجتماعی ونفی روحیه قیم گرایی و نیاز و تقدس بخشی به رهبری کاریزماتیک، در عرصه زندگی فردی و اجتماعی و تاریخی است. (توجه به بینش غالب بر ساختار تشکیلاتی احزاب و سازمانها ی سیاسی در ایران از چپ،ملی تا مذهبی، در این زمینه قابل بررسی است و نشان دهنده عدم نفوذ اندیشه های مدرنیته بدرون آنهاست.)
سومین و دیگر عناصر ((مدرنیته)) را باید در پذیرش و رشد عنصر ((فردیت))- من فردیت را در عصر حاضر، برپایه­ی داشتن تفکر و نگرشی مستقل، متکثر، دمکرات و انتقادی، به خود و جامعه و جهان، بر اساس نوعی هستی شناختی و انسان شناختی مدرنیته در تعریف دارم- و اصل آگاه فرض کردن مخاطب، و بیرون آمدن از جهان -شبان رمه ای- و ورود به جهان مدرن دانست.
جهانی نه چندان ((سرخ)) و نه چندان ((سیاه)). جهانی واحد، آمیخته با تضاد، تعارض، تغییر و تحول که سرنوشت مشترک بشری درآن رقم خواهد خورد و برآمدی تاریخی از آرمان خواهی مدرن انسانی، صلح، دمکراسی، تکثر، فردیت و عدالت مدرن اجتماعی را در خود نهفته دارد.
عباس خاکسار
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید